گوهر جان
آيد آن صبح درخشانى كه من مى خواستم
روشنى بخش دل و جانى، كه من مى خواستم
از نسيم جانفزاى گلشن آل رسول
بشكفد گلهاى بستانى كه من مى خواستم
از بهارستان عشق و، گلشن آل على
آمد آن سرو خرامانى كه من مى خواستم
سالها در خلوت دل، اشك حسرت ريختم
تا كه آمد ماه كنعانى كه من مى خواستم
ديده ى يعقوب جان من ازو شد پر فروغ
كآمد آن خورشيد رخشانى كه من مى خواستم
در بهاران، چون هزاران شكوه ها كردم به دل
تا به گل بنشست بستانى كه من مى خواستم
سر به زانوى ندامت مى زنم در پاى دوست
تا رسد دستم به دامانى كه من مى خواستم
چون امينى همّت از پير مغان كردم طلب
يافتم،آن گوهر جانى كه من مى خواستم
پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 159