ای نجل جواد، ابن رضا، حضرت هادی
بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی
یک عمر ستم دیـده ز جور «متوکل»
در آینۀ صبح و مسا حضرت هـادی
دل سوخته از طعنه و از زخم زبانها
خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی
بردند همان شب که سوی بـزم شرابت
چون از تو نکردند حیا؟ حضرت هادی
افسوس که کشتند تـو را از ره بیـداد
بی جرم و گنه، قوم دغا حضرت هادی
افسوس، به جور از حرم مادر و جدت
گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی
کس از غم ناگفتهات ای یوسف زهرا
آگاه نشد غیر خـدا حضرت هـادی
کشتند تو را در دل غربت، به چه جرمی؟
ای جان جهانت بـه فدا! حضرت هادی
بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر
حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی
در ماتـم تـو ای خلف پـاک پیمبـر
شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی
“میثم” به تو و غربت تو اشک فشاند
ای کشتۀ بیجرم و خطا حضرت هادی
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
*******************************
اى ماه، مستنیر ز نور لقاى تو
خورشید کسب فیض کند از ضیاى تو
اى خاص و عام از کرمت برده صبح و شام
پیوسته فیض از سر خوان عطاى تو
اى جبرییل میر ملک پیک انبیاء
خدمتگذار بر در دولتسراى تو
اى عاشر الائمه على النقى که هست
چشم امید خلق به مهر و وفاى تو
اى پور پاک معنى جود و کرم جواد
حاتم هزار بار خجل از ثناى تو
اى مظهر جلال و جمال خداى فرد
شد طوطیاى چشم ملک خاک پاى تو
در هر دو کون خرم و شاد است و رستگار
در دل هر آن که داشت فروغ ولاى تو
خوفش ز آفتاب جز این است بى سخن
در دهر هر که زیست به تحت لواى تو
تا مدفن شریف تو شد سرّ من رأى
جان بخش و غم زداى شد از صفاى تو
زد طعنه بر بهشت برین هر کسى که دید
آن گنبد منور و صحن و سراى تو
اى هادى هدایت دین مبین حق
اى آن که مدح خوان تو باشد خداى تو
“علامه” با بضاعت فکرش کجا سزد
انشا کند چکامه مدح و ثناى تو
*******************************
با سرانگشتم نوشتم آه… باران گریه کرد
کنج چشم شیشه جاری شد خرامان گریه کرد
تیرگیها را که باران از نگاه گریه شست
شاعری مهمان دریا شد پریشان گریه کرد
تا که پرسیدم چرا نام تو کمتر خوانده اند
چشم ماهی های دریا در بیابان گریه کرد
در هجوم کشف های ناگهانی گر گرفت
شعله زد چشم غزل چون دید قرآن گریه کرد
نیمه شب، دریا، اسارت! مجلس شومِ شراب…
خاطراتم از حرم تا شام ویران گریه کرد
سیر اسرار ازل در روضههای شفع و وتر
سطرهای جامعه در سوگ انسان گریه کرد
آه ای دریای نور ای مهربان ای لطف محض
در جوابم یک حرم، در خاک، ویران گریه کرد
تا نوشتم نام مولایم علی هادی است
از مدینه پاسخ آمد جان، خراسان گریه کرد
هادی ای مظلوم ای سرّ خدای فاطمه
غربتِ نامِ تو را اندوهِ باران گریه کرد
شاعر : کاظم رستمی
*******************************
در پادگان غربتش ماندم، از غصه آزادی نمی خواهم
وقتی حریمش رنگ غم دارد، من رنگ آبادی نمی خواهم
گرچه کبوتر در قفس دائم، فکر و خیالش روز آزادی است
من جلد صحن سامرا هستم از بند، آزادی نمی خواهم
هر عاشقی از چای این جا خورد، زیر لبش این جمله را می گفت:
ته مانده ی چای شما عشق است، حلوای بغدادی نمی خواهم
عشاق دورش گرچه کم اما، در رتبه هریک لشکری هستند
شاگرد عشاق حرم هستم، شیرین و فرهادی نمی خواهم
وقتی اذان دیگران صوتش آمد میان صحن ها گفتم:
یارب همین حس شنیدن را هرچند تو دادی… نمی خواهم
زیباترین نام جهان هادی، ذکرم شده در هر زمان هادی
جز نام زیبای امام خود، اذکار و اورادی نمی خواهم
اصلا بهشت ارزانی زاهد، انعام جنت قسمت عابد
فردای محشر من سکونتگاه، جز جنت الهادی نمی خواهم
هستم اگر کوچک تر از این عشق، بیمارم و در به در از این عشق
من راضیم از عاشقش بودن، باور کن امدادی نمی خواهم
خونم بریزد در حرم ای کاش، در صحن های محترم ای کاش
شمشیر غیر از حضرتش هرگز ،جز دوست صیادی نمی خواهم
شاعر : محمد جواد شیرازی
*******************************
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از شعر ، غم بی وطنی را
این داغ مرا کشت ، چه باید بنویسم
خورشیدِ شب مکه و ماه مدنی را
از بغض لبالب شدم از هتک حریمت
صبرتو به هم ریخته دنیای دنی را
ای ماه دهم ، پیش تو آورده ام امشب
در هاله ای از بهت دلی سوختنی را
آن ها که جگر سوخته ی سامره هستند
باید بشناسند گدایان غنی را
آنقدر دل سوخته ی پشت حصارت
خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را
آنقدر که آتش شدو ری سوخت برایت
آنقدر که خون کرد عقیق یمنی را
دشمن به خیال غلط خویش کشیده است
دور و بر خورشید ، شبی اهرمنی را
اما خبرش نیست خدا داده به دستت
مانند علی بازوی لشکر شکنی را
ای عطر دلارای نماز شبت از دور !
تا سامره آورده اویس قرنی را
واکن لب نورانی خود را و بیاموز
با جامعه در جامعه شیرین سخنی ر
بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم
نگذار به دل این همه داغ علنی را
شاعر : عباس شاه زیدی
*******************************
سیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی اش
ماه را شرمندهء خود می کند زیبایی اش
می چکد نهج البلاغه از لب پایینی اش
می چکد آیات قرآن از لب بالایی اش
لحظه لحظه خیر او حتماً به مردم می رسد
آن کسی که«جامعه»بوده دم لالایی اش
«جامعه»«عجِّل فرج» به به چه تلفیقی شده ست
نسبت فرزندی اش با نسبت بابایی اش
سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست
یازده در ذکر بالا می رود کارایی اش
نوکر اربابم و یک بخش از آقایی ام
ریشه دارد بی برو برگرد در آقایی اش
طعم توحید و امامت را به هم آمیخته
نیمه ی مکّی او با نیم سامرّایی اش
هرقَدَر که خسته باشی بعد از آن دیوارها
روبراهت می کند یک استکان از چایی اش
ازحرم برگشته می داند که وقت بازگشت
چایی دوم دوچندان می شود گیرایی اش
چونکه تنها می روی هرگز به سامرّا نرو
چون خجالت می کشد تنهایی از تنهایی اش
شاعر : مهدی رحیمی
*******************************
بر دل نشسته شوق زیارت به عشق تو
دارم همیشه عرض ارادت به عشق تو
با جامع کبیره ی تو عشق می کنم
من هم شدم ز اهل عبادت,به عشق تو
ذکر دعای هر شب من “باالنقی” شده
حق می کند دعامو اجابت,به عشق تو
تو حجت خدایی و من مانده ام,چه طور؟
شد این همه بدی چه راحت به عشق تو
فرقی میان “هادی” و “خون خدا” که نیست!
حساس می شوند همه نسبت به عشق تو
آخر به دست ناز اباالفضل می رسد
هر کس که کرده است,جسارت به عشق تو
شاعر : یاسین قاسمی
*******************************
واشد به روی بچه های فاطمه باب جسارت
ما مرده باشیم و عدو بیند مگر خواب جسارت
کی شیعه حیدر اجازه می دهد مشتی حرامی
بر زاده ابن الرضای ما کند بی احترامی
شیعه بمیرد از این مصیبت
که ناسزای آن بی هویت
کرده دل مهدی را اذیت۲
العجل یا حجت بن العسکری۳
******
خون اباالفضلی درون رگ رگ ما می خروشد
شیعه جهانی را به یک موی علی نمی فروشد
ای زادگان بانیان کینه در شهر مدینه
بغض شما را شیعه دارد تا ابد در بین سینه
ما تا قیامت اهل غدیریم
تا انتقام زهرا بگیریم
تا در رکاب مهدی بمیریم۲
العجل یا حجت بن العسکری۳
شاعر : امیر حسین الفت
*******************************
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
از بنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
ما خاک بخیلیم و شما ابر سخایی
محبوب شده از کرمت شغل گدایی
چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند
مهر تو به دل های مصفا بنشیند
هر کس به دلش مهر تو آقا بنشیند
مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند
لطف خود زهراست که ما اهل یقینیم
آن روز دعا کرده که امروز چنینیم
تو آینه داری و کلام تو گهر بار
در وصف تو ماندند…چه گفتار و چه اشعار
حقا که زلالی و نجیبی و نسب دار
بر شیر ندارد اثری زوزه ی کفتار
در عالم از این نکته هزاران اثر افتاد
«با آل علی هر که در افتاد ور افتاد»
بیراهه نرفتیم اگر هادی ما اوست
ذکر ولی الله همان جلوه ی یا هوست
چون شیشه ی عطری که به یک واسطه خوشبوست
در چنته ی ما نیست به جز مرحمت دوست
“العبدُ و ما فی یده کان لمولاه”
از برکت خورشید کند جلوه گری ماه
تو هادی مایی و جهان بی تو سراب است
اوصاف تو در آیه ی تطهیر کتاب است
تو عشق مدامی و دمت مستی ناب است
جای ولی الله کجا بزم شراب است؟!
یک آیه بخوان آتش کفرش به یم افتد
یک شعر بگو کاخ و سرایش به هم افتد
گفتند شراب و دلت ای ماه کجا رفت
از مجلس بغداد سوی شام بلا رفت
لب پاره شد و ناله ی زینب به هوا رفت
خون از لب شه، روح ز جان اُسرا رفت
شد مجلس اغیار همان بزم خرابه
وقتی که سر افتاد به دامان ربابه
شاعر : سید علی رکن الدین
*******************************
من کیستم؟ دهُم ولی اللهِ اکبرم
چارم علی سلالهی پاک پیمبرم
قـرآن روی دسـت جــوادالائمــهام
ابنالرضــای دوم زهــرای اطهـرم
دور ازمدینه مانده ودر اوج درد و غم
تنهایـم و غریبـم و بییـار و یـاورم
زندان نبودبس که درآن حبس غمفـزا
کردنـد حفـر، قبـر مــرا در بـرابرم
آتش برآیـد از دهنش در دل جحیم
آن بیحیا که کرد جسارت به مادرم
زوار قبـر جــد مـرا کشت بـیگناه
از آن حـرامزاده همیـن بـود بـاورم
وقتی مرا به جانب بزم شـراب بـرد
آمـد سـر بریـدۀ جـدم بـه خـاطرم
ظلمی که دیدم ازمتوکل به عمرخویش
من دانـم و خـدا که چه آورد بر سرم
هر روز و شب رسید به قلبم شرارهای
هرصبح وشام، لشکرغم ریخت برسرم
«میثم!» ز سـوز سینۀ ما گفتهای بگو!
من از کـرم شفیـع تو فردای محشرم
********
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
بازدیدها: 280