روزی که فکر فتنه فریب و گناه بود
از فرط دود کوچه چنان شب سیاه بود
یک سوی در جسارت فریادهای زشت
یک سو غریبی و غم و اندوه و آه بود
کار جهان رسید به آنجا که پشت در
رعیت به فکر بستن دستان شاه بود
شاهی که تکیه گاه جهان بود از ازل
حالا میان معرکه بی تکیه گاه بود
این حرف ساده نیست از آن ساده نگذریم
پشت و پناه اهل جهان بی پناه بود
خون ستاره بود که می ریخت بر زمین
چشمان آفتاب هراسان ماه بود
باید که جان سپرد از این درد بی شمار
ریحانه ی بهشت علی پا به ماه بود….
#حسن_شیرزاد
بازدیدها: 0