شعر شهادت حضرت زهرا(س)

خانه / اشعار / شعر شهادت حضرت زهرا(س)

خورشید عالمتاب من! تابش نکردی

در خانه ات احساس آرامش نکردی

یکبار هم از شوهرت خواهش نکردی

مظلوم من! با ظالمان سازش نکردی

حتی میان بسترت هم ایستادی

زهرا عجب درسی به اهل ظلم دادی!

این زخمِ روی سینه ی تو کارِ در نیست

در شهر گشتم، مرهم درد کمر نیست

باور کن اینجا از علی مظلوم تر نیست

حالا که من تنها شدم وقت سفر نیست

کار مرا با رفتن خود زار کردی

با درد پهلو روز آخر کار کردی

میخواهد از اشکم دو دست لاغرت چه؟

چیزی بگو! آمد سر این پیکرت چه؟

گیرم لباست نو شود، آن بسترت چه؟

میخندی اما گریه های دخترت چه؟

آن پهلوان که لشکر خیبر بهم ریخت

پای وصیت های تو آخر بهم ریخت

تابوت تو آماده و تابوت من نه!

کاری اگر داری بگو، غسل و کفن نه!

در شعله ها افتاده بوده این بدن، نه؟

جای همه هست این وسط، جای حسن نه!

خیره شدن هایش به آن چادر، اشاره است

در دست هایش تکه های گوشواره است

خانم! ندیدم بین کوچه مَردی اصلاً

پیدا نکردم همدمی، همدردی اصلاً

زهرا نمی آید به من شبگردی اصلاً

فکری برای بچه هایت کردی اصلاً؟

برخیز و آن چادر نمازت را سرت کن

جان علی، چاره برای دخترت کن

لرزان شده پایم، دگر حیدر بریده 

قلب برادر سوخته، خواهر بریده 

روزی حسینش میشود حنجر بریده 

با کُندی خنجر شود آن سر، بریده

آنجا که غیر از نیزه ها چیزی تنش نیست

دنبال سر می گردی و پیراهنش نیست

#رضا_دین_پرور 

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *