شعر طفلان حضرت زینب سلام الله علیها
چون نظر کرد برادر تنهاست
داغ غربت ز نگاهش پیداست
سینه پر درد ز تنهایی اوست
چشمه ی چشم ز اشکش دریاست
آمده در بر آن شه زینب
دو گل آورده به همره زینب
گفت ای آینه ی روشن من
شعله در شعله ببین شیون من
هرچه دارم به فدای تو حسین
به فدای تو گل گلشن من
جان بگیرم همه دم از دم تو
می دهم جان که نبینم غم تو
نخل عشقم که ثمر آوردم
هدیه بهرت دو گهر آوردم
در گلستان تو از عبدالله
دو شقایق ، دو پسر آوردم
دو شقایق که فدای تو شوند
هم خریدار بلای تو شوند
هر یک از شوق شهادت خندان
عشق مانده ست در آنجا حیران
رویْ در عرصه ی میدان کردند
مثل آن دم که خروشد توفان
دل به دریا زده هر یک به خروش
داشتند آینه ای جلوه فروش
آه کز تیغ به خون غلتیدند
مثل پائیز خزان گردیدند
پا نهادند به میخانه ی عشق
مَیْ ز پیمانه ی غم نوشیدند
جان آن غمزدگان بر لب بود
غرقِ در آه دل زینب بود
پور زهرا که به دل شعله رساند
اشک از ماتمشان می افشاند
گرچه می سوخت ازین داغ ولی
جسمشان را به حرم بر گرداند
نشود تا که حسینش محزون
زینب از خیمه نیامد بیرون
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 234