شعر محتشم کاشانی درباره کربلا
این زمین پربلا را نام دشت کربلاست
اى دل بیدرد! آه آسمان سوزت کجاست؟
این مکان، بوده ست روزى خیمه گاه اهل بیت
کز حباب اشک ما امروز گردش خیمه هاست
اینک اینک قبّه پرنور، کز نزدیک و دور
پرتو گیتى فروزش گمرهان را رهنماست
اینک اینک حایر حضرت، که در وى متصل
زایران را شهپر روحانیان در زیر پاست
این چراغ چشم ابرار است، کز تیغ ستم
همچو شمعش با تن عریان، سر از پیکر جداست
پا درین مشهد به حرمت نِه که فرش انورش
لاله رنگ از خونِ فرقِ نور چشم مرتضىست
دوست را، گر چشم ازین حسرت نگرید واى وى
کز تأسف، دشمنان را بر زبان واحسرتاست!
رتبه این بارگه بنگر که زیر قبّهاش
کافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست
یا ولى اللّه! گداى آستانت: (محتشم)
بر در عجز و نیاز استاده، بىبرگ و نواست
دارد از درماندگى دست دعا بر آسمان
وز قبول توست حاصل، آن چه او را مدعاست
چون غبار آلوده دشت کربلا گردیده است
گرد عصیانگر ز دامانش بیفشانى، رواست
دیوان محتشم کاشانی، ص۲۹۹و۳۰۰
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 0