شعر | ویژه ولادت حضرت زینب سلام الله علیها(7)

شعر | ویژه ولادت حضرت زینب سلام الله علیها(7)

با چادر خاكی برود مادر و فردا

با چادر كوچك بشوی خانم خانه

یك روز بیاید كه حسن را تو ببینی

با اشك بشوید تن پاك پدرش را

زیبایی دریاست در اعماق نگاهش

این دختر آرام و صبوری كه رسیده

از شوق ، علی سفره به اندازه یك شهر

انداخت ، به شكرانه ی نوری كه رسیده

كاشانه ی اهل دل و میخانه ی هستی

دنیا و سماوات و عوالم همه روشن

عطر خوش او پر شده در شهر مدینه

به به چه گلی ! چشم و دلت فاطمه روشن

لبخند نشسته به لب حضرت ساقی

مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر

تا آمده لبریز شده چشمه ی تسنیم

كامل شده با آیه ی او سوره ی كوثر

بی تاب شدی ، دختر مهتاب رخ عشق !

بارانی اشك است چرا صورت ماهت ؟

گریانی و پیش كسی آرام نداری

دنبال كدام آیت حق است نگاهت ؟

باران بهاری شده ای دختر حیدر

زهرا چه كند گریه تو بند بیاید

باید كه بگویند كنار تو حسینت

تا شاد شوی ، با گل و لبخند بیاید

همسایه ندیده به خدا سایه ای از تو

تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری

پیداست ولی دختر سردار حنینی

از شور كلام و دل شیری كه تو داری

شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشك

بانو ! چه كنم روی دلم سوی فرات است

جز اشك چه گویم كه همه هستی عالم

عشق تو ، حسین تو ، قتیل العبرات است

اینقدر نریز اشك ، صبوری كن و بگذار

هر قطره ی این اشك برای تو بماند

وقتی شب باریدن اشك است كه مادر

در گوش تو لالایی پرواز بخواند

یك روز بیاید كه پدر را تو ببینی

با چشم پر از اشك در آن غسل شبانه

با چادر خاكی برود مادر و فردا

با چادر كوچك بشوی خانم خانه

یك روز بیاید كه حسن را تو ببینی

با اشك بشوید تن پاك پدرش را

فردا خود او بی رمق و رنگ پریده

در تشت بریزد قطعات جگرش را

روزی برسد ، … كاش كه می شد نرسید … نه

آن لحظه ی سنگین خداحافظی از یار

ای كاش كه هرگز به سراغ تو نیاید

تا پیرهن كهنه بخواهد ز تو دلدار

آن لحظه نیاید كه تو باشی و بیفتد

آن سایه ی سر ، بی سر و بی سایه به صحرا

ناموس خدا باشی و بر ناقه ی عریان

بنشینی و یك شهر بیاید به تماشا

قاسم صرافان

پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام

Views: 114

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *