شهید سید مهدی عباس فرزند با نام جهادی «سید وائل» در شب قدر 23 رمضان سال 1406 هجری قمری (مصادف با اول ژوئن 1986 و 11 خرداد 1365) از پدری اهل منطقه «کوثریه السیاد» و مادری اهل منطقه «غازیه» در حومه شهرستان صیدا در جنوب لبنان، در بیروت بدنیا آمد. دلیل نامگذاری این شهید به نام حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به خواب پدر این شهید مربوط می شود. حاج سید نزیه مدتی پیش از ولادت فرزندش، در خواب میبیند که دو جوان مؤمن و نورانی به سراغ وی میآیند و کارت تبریکی به مناسبتی 15 شعبان میلاد حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به وی هدیه میکنند. به همین دلیل تصمیم گرفت که پسرش را مهدی نامگذاری کند. حاجه فاطمه تیرانی مادر شهید که پیش از این در ماه هفتم تولد شهید خواب دیده بود که یک سید روحانی جلیل القدر به خواستگاری وی آمده، فهمید که معنای این خواب چیزی غیر از شکل ظاهری آن است و یقین کرد که با توجه به خواب همسر و زمان تولد پسرش، این فرزند مقامی عظیم نزد پروردگار دارد. این کودک دومین فرزند پسر و سومین فرزند خانواده عباس به شمار میرفت.
کودکی سید مهدی با خوبی و خوشی میگذشت تا اینکه طی حادثهای لثه و دندانش آسیب دید و تا آخر عمر همواره تحت نظر دندانپزشک بود و چند بار روی لثهاش عمل جراحی انجام داد. با این حال همچنان پیامهای غیبی شامل حال این شهید و خانوادهاش میشد. مادر شهید هنگامی که وی 4 ساله بود خواب میبیند که حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) به سراغ وی آمده و از وی درخواست میکنند که همراه فرزندانش به حرم ایشان در شهر دمشق بیاید. سپس حضرت زینب (سلام الله علیها) در همان عالم خواب ظرف آبی به وی میدهند تا فرزندانش از را از آن آب سیراب کند. مدت کوتاهی پس از این خواب، خانواده عباس به همراه فرزندانشان راهی زیارت حضرت زینب(سلام الله علیها) در حومه دمشق میشوند. در هنگام ورود به حرم مطهر، شهید سید مهدی روی دوش پدرش بود اما به محض نزدیک شدن به ضریح حضرت زینب(سلام الله علیها)، دستان خود را به سمت ضریح آن حضرت دراز کرد و آن را محکم گرفت. این تازه آغاز مشاهده رفتارهای عجیب از سید مهدی بود.
یک سال بعد روزی مادر در مورد چیزی در منزل که به آن نیاز داشت، از سید مهدی 5 ساله سوال میکند اما مهدی میگوید چیزی ندیده است. چند لحظه از این موضوع بیشتر نگذشته است که مادر سید مهدی میبیند او در اتاق مشغول گریه است. مادر با نگرانی به سراغ فرزندش میآید و پس از دلجویی، از او دلیل گریه اش را میپرسد. مادر میفهمد که گریه سید خردسال بخاطر گفتن دروغ در مورد آن موضوع است و اینکه او با این سن کم قول داد که دیگر دروغ نگوید.
دو سال بعد سید مهدی با شور و شوق تصمیم میگیرد که به مدرسه برود. وقتی با مادر به سر به خیابان میرود تا سوار اتوبوس شود، راننده اتوبوس به دلیل کوتاه بودن قد وی، متوجه نمیشود که وی سوار اتوبوس شده است. به همین دلیل پا روی گاز میگذارد و لاستیک اتوبوس از روی پای پسر بچه هفت ساله رد میشود. مادر سید خردسال که این صحنه وحشتناک را از فاصله نزدیک میبیند، با فریاد «یا زینب» خودش را به پسر بچه آسیب دیده میرساند و فورا او را با خود به بیمارستان میبرد. با اینکه مادر از شدت ترس توان باز کردن و بیرون کشیدن کفش را از پای بچه ندارد، اما دکتر به او میگوید که به خواست خدا آسیبی به پای بچه نرسیده و تنها رد لاستیک و چند خراش کوچک روی پای پسر بچه کوچک اما شجاع مانده است. مادر که مدتی قبل به همراه همسر و فرزندانش به زیارت حضرت زینب(سلام الله علیها) رفته بود، باز بر میزان باورش به اینکه این پسر موجودی عظیم در درگاه پروردگار است، افزوده شد.
سید مهدی همزمان با پرداختن به درسهای مدرسه، به فعالیتهای فرهنگی و همزمان کار بیرون از منزل روی آورد. یک بار در یک نانوایی و سپس در یک پمپ بنزین مشغول به کار شد. او تمام پولی که از کارهای خود بدست میآورد را به برادران و خواهرانش میداد تا در هنگام نیاز از آن استفاده کنند.
پدر و مادر سید مهدی بین تمام فرزندان، علاقه خاصی به او داشتند زیرا بسیار مهربان و باسخاوت و در عین حال با ایمان بود. وقتی در اواسط نوجوانی برای اولین دوره آموزشی مقاومت به مدت 40 روز از خانه دور بود، مادرش بسیار نگرانش شد زیرا او در آن زمان از نظر بدنی هنوز توان کافی برای رزمنده شدن در مقاومت اسلامی را نداشت.
مدتی که از پیوستن سید مهدی به مقاومت اسلامی گذشت، از مادرش خواست برای او یک لقب جهادی مناسب انتخاب کند. او در عین حال میخواست که این لقب، چیزی متفاوت از القاب سایر رزمندگان مقاومت حزب الله باشد. مادرش به نام یکی از رزمندگان میرسد که برای او مداحی میکردند و نامش وائل بود. او آن مداحی را خیلی دوست داشت. از آنجا که مهدی از سلسله گرانقدر سادات بود، مادرش نام سید وائل را به او پیشنهاد میکند که با تحسین و خوشحالی رزمنده جوان مواجه میشود. به همین دلیل او نام جهادی خود را سید وائل میگذارد و از آن پس، با همین نام بین رزمندگان مقاومت اسلامی شناخته میشود.
سید مهدی گمان میکرد که اولین تجربه رزمی خود را در جنگ 33 روزه بدست خواهد آورد. او و تعدادی از دوستانش که در ساختمانی در جنوب لبنان مستقر بودند، انتظار دستور فرماندهی برای حرکت به سمت نواحی نزدیک به مرز برای درگیری مستقیم با ارتش اسرائیل را میکشیدند. با این وجود به سید مهدی اجازه حضور در نبرد داده نشد. با اینکه سید جوان ناراحت بود که بهره ای از نبرد با ارتش رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان نبرده اما از خود جنگ بی بهره نبود. او و دوستانش به طور معجزهآسایی از انفجار یک بمب رها شده از یک هواپیمای اسرائیلی در نزدیک مقرشان نجات یافتند.
دوستان سید مهدی، او را بعنوان یک رزمنده و نیروی رزمی کاملا متعهد و لایق می شناختند. او کسی بود که هرگز از اطلاعات نظامیاش با افراد خارج از تشکیلات مقاومت اسلامی صحبت نمیکرد. خانواده این شهید گفتهاند که بخش عمدهای از اطلاعاتی که در مورد تجارب جهادی سید مهدی بدست آنان رسیده، پس از شهادت وی بوده است.
مهدی پس از جنگ به ادامه تحصیل پرداخت و به رشته حسابداری رفت تا اینکه دشمن تکفیری از سال 2011 (1389) شروع به فتنهانگیزی در سوریه کرد. در ابتدا حزب الله هر نوع حضوری در سوریه را منتفی عنوان کرد اما اقدامات شرورانه تروریستها علیه حرم های مقدس شیعی و همچنین تهدید شهرهای مرزی لبنان با سوریه، باعث شد نیروهای مقاومت اسلامی وارد خاک سوریه شوند. مأموریت سید مهدی از ریف دمشق و مخصوصا منطقه «سیده زینب»، که حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) در آن واقع است، آغاز شد. او بارها در حفاظت حرم مطهر و اطراف آن مشارکت داشت تا اینکه نوبت به پاکسازی مناطق مرزی میان لبنان و سوریه رسید. فرماندهی ارتش سوریه و حزب الله لبنان تصمیم گرفتند که نخستین عملیات بزرگ را در شهرستان مرزی «قُصَیر» آغاز کنند. پاکسازی مناطق شرق با ارتش سوریه و نواحی غربی با حزب الله لبنان بود.
درست در زمانی که حزب الله در حال آماده سازی برای عملیات آزادسازی قصیر بود، سید مهدی که مدتی بود نامزد کرده بود، مراسم ازدواج خود را گرفت و به خواست خدا و کمک غیبی، منزلی برای این زوج جوان فراهم شد. هنوز 13 روز بیشتر از ازدواج سید مهدی نگذشته بود که فرماندهی مقاومت اسلامی طی تماسی تلفنی و فوری از وی میخواهد که خود را هرچه سریعتر برای اعزام به منطقه عملیاتی آماده کند. سید مهدی نیز مانند حنظله، عروس خود را به خدا سپرد و برای جهاد با دشمن راهی مناطق مرزی در استان بقاع لبنان و از آنجا وارد نواحی مرزی استان حمص سوریه شد. هدف مرحله اول عملیات، عبور از مناطق مرزی و رسیدن به خود شهر قصیر بود.
منطقه مرزی «جوسی» که بین قصیر و مرز لبنان قرار داشت، یکی از اولین مناطقی بود که باید پاکسازی میشد. شهید سید وائل به همراه دوستانش در ماه آوریل 2013 (فروردین و اردیبهشت 1392) در عملیاتی که برای پاکسازی این منطقه آغاز شد، مشارکت داشتند. سرانجام روز دوم ماه آوریل که مصادف می شد با 13 فروردین 1392 طی عملیاتی سنگین، سید مهدی که در حال نبرد با تروریستهای تکفیری وابسته به جبهه النصره (شاخه القاعده در سوریه) بود از ناحیه سر هدف اصابت گلوله قرار گرفته و در دم به درجه رفیع شهادت نائل میشود. او اولین شهید منطقه خود «کوثریه السیاد» در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه بود.
پیکر شهید سید مهدی عباس پس از استقبال و تشییعی عظیم، در گلزار شهدای زادگاه پدریاش به خاک سپرده شد. روحش شاد.
منبع: تاشهدا
بازدیدها: 168