شهیدی که دلش نمی‌خواست درس بخواند!

شهیدی که دلش نمی‌خواست درس بخواند!

خانه / پیشنهاد ویژه / شهیدی که دلش نمی‌خواست درس بخواند!

وقتی احمد به خانه برگشت، گوشه‌ای نشست و شروع کرد به اشک ریختن. مادر تعجب کرد و علتش را پرسید. احمد گفت: بعد از شنیدن این صحبت‌ها دیگر دوست ندارم، درس بخوانم و کاره‌ای شوم.

شهیدی که دلش نمی‌خواست درس بخواند!

هیات: دختر جوان وقتی از خواب بیدار شد، نفهمید ماجرای آنچه در رویا دید، چه بود. چادر را روی سر انداخت و رفت خانه زنی که در شهر به مذهبی بودن شهره بود.

برای آن خانم تعریف کرد: نوری را از آسمان به دامنم فرستادند، اما نتوانستم آن را نگه دارم و دوباره به آسمان برگشت. خانم گفت: خدا فرزندی به تو خواهد داد که مقام بالایی به دست می‌آورد.

دختر جوان به خانه آمد و مدتی بعد فهمید خدا فرزندی به آنها داده است. اول ماه رمضان، کودک متولد شد و نامش را احمد گذاشتند. نان حلال پدر و صفا و سادگی مادر بر نهاد احمد اثر کرد. مدرسه می‌رفت که شنید استاد مرتضی مطهری برای سخنرانی به شهرشان بهشهر آمده است. با خانواده پای سخنرانی شهید مطهری نشست و این استاد اخلاق دقایقی از ظلم و فساد دستگاه پهلوی سخن گفت.

وقتی احمد به خانه برگشت گوشه‌ای نشست و شروع کرد به اشک ریختن.

مادر تعجب کرد و علتش را پرسید. احمد گفت: بعد از شنیدن این صحبت‌ها دیگر دوست ندارم درس بخوانم و کاره‌ای شوم تا در این حکومت فاسد بخواهم خدمت کنم. با هزار زحمت اما بالاخره رضایت داد برود و امتحاناتش را بدهد.

شهیدی که دلش نمی‌خواست درس بخواند!
شهیدی که دلش نمی‌خواست درس بخواند!

کم کم نوجوانی او طی شد و شروع دوره جوانی‌اش مصادف شد با مبارزه علیه آنچه احمد را در اطرافش آزار می‌داد. حالا با نام مردی آشنا شده بود که عَلَم نابود کردن طاغوت را بلند کرد. همان مردی که سال‌ها بعد به قدری احمد مرید او شده بود که می‌گفت: اگر روزی امام خمینی بگوید سربازان من نفس نکشند، بدون هیچ سوالی امرش را اطاعت خواهم کرد.

احمد در فعالیت‌های انقلابی جزو افراد موثر بود و حتی یک‌بار نزدیک بود به همین خاطر شهید شود اما توانست از دست ماموران شهربانی فرار کند و فقط تیری به پایش اصابت کرد.

انقلاب پیروز شد و احمد خیلی دوست داشت به صف مبارزه علیه اسراییل ملحق شود. می‌خواست خود را به فلسطین برساند که ماجرای شهر گنبد و تشنج ضدانقلاب در غرب کشور پیش آمد. احمد جزو اولین کسانی بود که خود را به کردستان رساند و آنجا مجروح هم شد

همان ایام توانست در دانشگاه مشهد قبول شود، اما تصمیم گرفت برود سربازی. زیرا فکر می‌کرد در آن مقطع از تاریخ کشورش باید آموزش سلاح و تیراندازی ببیند.

با شروع جنگ تحمیلی، احمد این بار جهاد را در جنوب کشور ادامه داد و حتی به همسرش گفته بود نمی‌توانم زمان زیادی کنارت باشم. بالاخره در ۵ اسفند سال ۶۲ احمد مولایی کوائی در عملیات والفجر ۶، منطقه دهلران به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت فاطمه شهرستان بهشهر به خاک سپرده شد.

منبع: فارس

بازدیدها: 0

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *