شهید سید روح الله عمادی از فرزندان نهضت حضرت روح الله(ره) در خطه مازندران است که در عملیات محرم و در پی دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) به شرف شهادت نائل آمد.
سید حسین عمادی از دوستان، همکاران و اقوام شهید سید روح الله عمادی است که از روزهای بودن با این شهید عزیز می گوید:
*روح الله به ورزش های هیجانی علاقه مند بود
بنده از کودکی با سید روح الله دوست بودم او از کودکی به ورزش های هیجانی علاقه مند بود بسیار مودب بود هر وقت در جمع دوستانهمان جمع میشدیم و شوخی میکردیم همیشه جملات مثبت و پر معنا می خواند خیلی مبادی آداب بود و ما برای همین موضع حسابی سر به سرش میگذاشتیم.
*شهید عمادی به سرعت بخاری را بغل کرد و به بیرون رفت
هر دو در هنرستان درس میخوانیدم. یک شب در روستا بودیم و هوا خیلی سرد بود، قیف بخاری نفتی داخل خانه که نفت از آن به صورت چکه چکه می ریخت خراب شده بود و ناگهان بخاری به سرعت الو گرفت؛ آتشی که تا سقف رفت، سید روح الله به سرعت بخاری را بغل کرد و به بیرون رفت، به قدری آتش شدید بود که اگر دیرتر می جنبید خانه به آتش کشیده می شد. شب را داخل خانه سرد خوابیدیم اما از این همه شجاعت روح الله حیرت کرده بود.
*با هم جذب سپاه شدیم
بعد از اینکه دیپلم گرفتیم به اتفاق هم برای استخدام در سپاه پاسداران اقدام کردیم در موقع تحصیل در یک پادگان بودیم و به علت اینکه فامیلی مان شبیه بود تخت مان هم کنار هم بود اما چون هر دو قدمان کوتاه بودیم در یک تخت می خوابیدیم.
*بر فراز روستا
در یادواره های شهدا که در محله مان برگزار می شد روح الله با گلایدر بر فراز روستا پرواز می کرد و بچه ها و اهالی محل به خاطر این امر و حرکت ویژه اش بر آسمان با اشتیاق بالایی در مراسم شرکت می کردند. یک بار از بالای روستا ها عبور کرده بود و با دوربینش از محلات سرسبز مازندران، عکس می انداخت و عکس ها را به اهالی همان جا هدیه می کرد.
این شهید بزرگوار چون محل کارش در پایتخت بود ارتباطات خوبی داشت و برای اکثر همشهریانش که در تهران مشکل داشتند به خصوص جوانانی که سرباز بودند هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد.
*الان وقت شهادتم نیست
قبل از سفرش به سوریه یک کلیپ یک دقیقه ای از پروازش تهیه کرده بود، با یکی از مداحان il صحبت کرده بود تا اگر شهید شد در مراسمش بخواند. یک بار در سفر و ماموریتی که به سیستان داشت به سیم برق خورده بود و آنقدر این برخورد فجیع بود که ما فکر کردیم تکه پاره شد وقتی رسیدم بالای سرش گفت الان وقت شهادتم نیست.
*قبل از سفرش به سوریه یک لباس نظامی به او دادم
چند روز قبل از آخرین سفرش به سوریه، آمد و گفت حسین یک لباس خاکی به من بده، لباس ندارم. من یک لباسی داشتم که سایزش ۴۴ بود پوشید و گفت کمی بزرگ است اما می برم، گفتم یک لباس دیگر هم دارم فردا صبح برایت می فرستم لباس را آماده کردم اما متوجه شدم که رفته به سوریه، آمدم خانه به همسرم گفتم روح الله یک حال و هوای دیگری داشت به نظرم شهید میشود. البته اگر شهید نمیشد در حقش ظلم میشد.
*او صابرین را انتخاب کرد
دلم بدجور گرفته بود، روح الله خیلی پشتکار داشت خیلی سخت کوش بود دوست داشت همه چیز را یاد بگیرد دوره آموزشهای رزمی را رفته بود. بدنش به قدری قوی بود که تنه های درخت که نهال بودند را وقتی میزدی پشتش میشکست. دوره اسکیت را هم گذرانده بود گلایدر را هم که وارد بود و با آن پرواز میکرد بعد از آموزش در نیروی زمینی وقتی قرار شد تقسیم شویم، رفت گردان صابرین و این هم از شجاعت و اخلاصش بود. سخت ترین جا را برای خدمت انتخاب کرد چندین سال بود که ساکن تهران بود و از خانواده اش دور بود.
هر وقت میآمد خیلی ساده و بی ادعا با همه برخورد میکرد به پدر و مادرش احترام ویژهای میگذاشت، خب ما شمالی هستیم و شالیکاری میکنیم کار شالیکاری هم میدانید سخت است ما کار خودمان را به سختی انجام میدادیم اما روح الله پس از کمک به خانوادهاش به زمینهای دیگر هم میرفت و به همه کمک میکرد و برای همین در روستای پدریمان (پاشا کلا سوادکوه) خیلی در بین مردم محبوب بود.
*امیدوارم که در لحظه شهادت لباس من بر تنش بوده
وقتی که برای ثبت نام به سپاه مراجعه کردیم یک دوست دیگر به نام سید روح الله سلطانی نیز با ما بود که همیشه با هم بودیم آن دوتا رفیق رفتند و من تنها ماندم من که توفیق شهادت نداشتم اما امیدوارم لحظه شهادت همان لباسی که به روح الله عزیز دادم به تنش بوده باشد.
منبع : تا شهدا
بازدیدها: 296