به نقل از دفاع پرس؛ محمد حسین حمزه ۱۵ اسفند سال ۶۵ در خانواده ای به دنیا آمد که ۲ دایی و یک عمویش به دست بعثی ها به شهادت رسیده بودند. پدرش پاسدار و جانباز و مادرش خواهر ۲ شهید بود. محمد حسین در خانواده ای بزرگ شد که چندین شهید را تقدیم انقلاب کرده بودند.
سال ۸۳ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و همزمان در رشته مهندسی کامپیوتر وارد دانشگاه شد. وی راوی میادین مختلف و یادمان های دفاع مقدس، از خادمین مراسم اعتکاف و جبهه فرهنگی بود، هر کجا خلائی احساس می کرد در آنجا حضور فعال داشت.
سال ۸۶ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های محمد محسن ۹ ساله و زینب پنج ساله و فرزندی دیگر بود که پس از شهادت پدر چشم به جهان گشود.
محمد حسین عاشق ولایت بود، با دیدن شرایط خاص سیستان و بلوچستان ۲ بار ماموریت داوطلبانه به آن مناطق را پذیرفت و سپس برای کمک به مدافعان حرم به سوریه اعزام شد. اولین بار در سال ۹۳ به مدت سه ماه در جبهه های سوریه جنگید که در این مدت همرزمش محمد طحان به شهادت رسید. وی برای بار دوم با نیروهای تیپ ۱۲ قائم آل محمد عازم حلب شد در حالی که مسوولیت فرماندهی گروهان را در خط پدافندی برعهده داشت.
از آنجا که منطقه جنوب شرقی حلب، از حساس ترین نقاط درگیری سوریه است، در خط مقدم مستقر شد. تحرکات زیاد دشمن و سپس تک داعش در آن منطقه باعث محاصره و اعلام دستور بازگشت شد، اما لازم بود عده ای جانفدا، خط را نگه دارند تا نیروها از محاصره خارج شوند.
محمد حسین یک لحظه فهمید که اگر این نقطه را خالی کنند، دشمن همه را قتل عام می کند، فریاد می زد که باید ایستاد، خون های ریخته شده در اینجا باید حفظ شود. همرزمش می گفت: اذان صبح بود، در میان حجم وسیع آتش دشمن صدای اذان یک رزمنده همه ما را به وجد آورد و قدرت عجیبی به ما داد، آن صدای اذان شهید حمزه بود.
فریاد محمد حسین یک لحظه قطع نمیی شد، گاهی شهادتین و گاه الله اکبر می گفت، لحظه ای فریاد زد بچه ها به خدا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، مدافع حرم است و جلوتر از ما دارد دفاع می کند. در همین حالت گلوله باران سلاح های دشمن امان ادامه سخن را به محمد حسین نداد و او در صبح پنجشنبه مصادف با ۲۶ فروردین ۱۳۹۵ با انفجار گلوله توپ ۱۰۶ دشمن به شهادت رسید.
به خاطر اخلاق خوبش سعی می کردم هوایش را داشته باشم
یکی از همرزمانش تعریف می کرد: معمولا زمانی که به گردان ها برای کار عملی صبحانه می دادیم محمد حسین نبود. پیام می داد که صبحانه اش را داخل یخچال نگه دارم تا فردا صبح بخورد، من هم همین کار را می کردم. بعضی از بچه ها حسادت می کردند و می گفتند خوب هوای دوستت را داری، چرا برای ما این کار را نمی کنی؟ می گفتم هر وقت شما هم مثل محمد حسین کار کردید و کارتان برای رضای خدا بود من هم هوایتان را دارم.
راستش همیشه محمد حسین می گفت یک لقمه صبحانه هیچ ارزشی برایم ندارد ولی چون تو درست می کنی دوست دارم بخورم. همیشه وقت صبحانه همه دنبال چایی بودند به جز محمد حسین، وقتی می دیدم چیزی نمی گوید خودم برایش چای می ریختم.
هیچ وقت از کسی درخواست چیزی نمی کرد. من هم به خاطر همین اخلاقش سعی می کردم هوایش را داشته باشم؛ حتی وقتی چای را به دستش می دادم و قند را تعارف می کردم، چایی را بدون قند می خورد. همیشه احساس می کردم خیلی معذب و کم حرف است.
نمی گذاشت کاری لنگ بماند
یکی دیگر از دوستان محمد حسین می گفت: بهترین خاطره ای که از محمد حسین دارم به شب های جمعه و دعای کمیل در امامزاده یحیی برمی گردد که ایشان در مراسمات حضور فعال داشت. من در اتاق فرمان گلزار شهدا دعای کمیل را پخش می کردم که مدتی از دعا نمی گذاشت محمد حسین در اتاق را باز می کرد و می پرسید کمک نمی خواهی؟ من هم می گفتم نه حاجی، ممنون. هر وقت دستتنها بودیم، بیسیم را از دستم می گرفت و به گلزار می رفت تا مواردی را که در تصویر و یا صدا مشکل ایجاد می کرد، رفع کند. اصلا نمی گذاشت کار لنگ بماند.
به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید
بازدیدها: 142