صحنه واقعی و دلخراش کتک خوردن اسرای ایرانی

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / صحنه واقعی و دلخراش کتک خوردن اسرای ایرانی

در آن گرمای ۵۰ درجه، برخی گردان‌ها در تله گیر افتادند. بسیاری از نیروهای ایران به دلیل نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و…

در آن گرمای ۵۰ درجه، برخی گردان‌ها در تله گیر افتادند. بسیاری از نیروهای ایران به دلیل نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و برخی دیگر تا آخرین تیر تفنگشان جنگیدند و یا اسیر شدند. به همین علت است که نام عملیات بیت‌المقدس هفت را عملیات عطش هم می‌گویند.

بامداد ۲۳ خرداد ۱۳۶۷ در آخرین روزهای جنگ، عملیات بیت‌المقدس هفت با رمز یا اباعبدالله‌الحسین و توسط نیروهای سپاه آغاز شد.

عملیات بیت‌المقدس ۷ یک عملیات ویژه در نوع خود بود که به منظور پس زدن دشمن از سوی خطوط بین‌المللی در منطقه عمومی شلمچه خرمشهر کلید خورد. عملیات در اوج گرما توسط نیروهای لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)و لشکرهای دیگر سپاه انجام شد.
اما پیش‌بینی‌های عملیات درست از آب در‌نیامد. احتمال می‌رفت، نقشه عملیات لو رفته باشد، زیرا در گرماگرم نبرد، عراق‌ تاکتیکش را عوض کرد و جلو‌ دو لشکر کربلا (نیروهای شمال) و نجف (نیروهای اصفهان) را گرفت و اجازه داد تا گردان کمیل از لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) که در میانه حرکت می‌کرد تا خیابان‌های بصره جلو بیاید، بعد عقبه را با هواپیما، بالگرد، توپ و خمپاره بست. تلفات در هر دو طرف جنگ سنگین بود. نیروهای سپاه برای اینکه دشمن گمان کند، شمارشان زیاد است، همواره از نقطه‌ای به نقطه دیگر کوچ می‌کردند. وقتی که دستور به عقب‌نشینی آمد، تقریباً دیگر فرصتی برای بازگشت نبود.
درآن گرمای ۵۰ درجه، برخی گردان‌ها در تله گیر افتادند. بسیاری از نیروهای ایران به دلیل نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و عده‌ای دیگر تا آخرین تیر تفنگشان جنگیدند و یا اسیر شدند. به همین علت است که نام عملیات بیت‌المقدس هفت را عملیات عطش هم می‌گویند.
اما در آن روزهای پایانی جنگ که هر کسی حاضر نبود به جنگ رود و جبهه‌ها فقط به ماندگاری بسیجی‌های عاشق شهادت رنگ و بو می‌داشت، عملیات گسترده‌ای به نام بیت‌المقدس 7 آغاز شد و خیلی زود بچه‌ها در دام دشمن قرار گرفتند و شاید خیلی دیر دستور عقب نشینی صادر شد و خیلی‌ها اسیر و خیلی‌های دیگر را شنی‌های تانک‌های عراقی له کردند‌.

آنچه در ادامه می‌خوانید، ماجرای تلخ و شیرین این عملیات از زبان برادر آزاده حاج رحیم قنبری فرمانده گردان ثارالله است.

ماندیم تا رزمندگان مجروح را برگردانیم اما اسیر شدیم
عراقی‌ها با کمک ‌آمریکا و با ‌داشتن جزیره بوبیان کویت و استفاده از سلاح‌های شیمیایی از فرصت بهره برده و شبه جزیره فاو را از ما پس گرفتند.
در ‌۴ /۳/ ۶۷‌ دشمن شلمچه را نیز از ما پس گرفت و ما به اهواز فرا خوانده شدیم. در آن زمان گردان ما در خاک عراق در شهر حلبچه در حال پدافند بود و عقبه گردان ثارالله در تنگه چهار زبر کرمانشاه مستقر بودند.
گردان ما برای حضور در عملیات آینده در خاک دشمن اعلام آمادگی کرده بود. پس از شناسایی داخلی منطقه عملیاتی و چندین بار جلسه در قرارگاه کل لشکر ما برای یک عملیات بزرگ در خاک دشمن آماده شدند. عمدتا بیشترین عملیات‌‌ ما بسیجی‌ها شبانه بود. ما از اصل غافلگیری استفاده ‌و تا صبح کار دشمن را تمام می‌کردیم. خورشید که طلوع می‌کرد، پا‌تک‌های سنگین دشمن شروع می‌شد.
در ‌۲۱ /۳/ ۶۷‌ نزدیک پادگان حمید کنار جاده اهواز به خرمشهر مستقر شدیم. روز ‌‌۲۲ /۳/ ۶۷‌ ساعت‌ ۲۲‌ وارد منطقه عملیاتی شلمچه شدیم. بامداد‌ ۲۳ /۳/ ۶۷عملیات آغاز شد و حدود‌ ساعت ۷صبح دشمن روی نیروهای خط شکن پاتک کرد. من در سنگر فرماندهی لشکر نشسته بودم که فرمانده لشکر گفت: رحیم سریع گردان ثارالله را وارد کن که پاتک دشمن سنگین شده است و دارند به طرف ما پیشروی می‌کنند.
سریع‌ گردان را حرکت دادم. همینکه از پاسگاه بوبیان عراق رد شدیم با تانک‌های پیشرفته دشمن درگیر شدیم. گردان‌های خط شکن در حالی که تعدادی شهید و مجروح داده بودند، در حال عقب نشینی بودند.
اما بچه‌ها ما تازه نفس بودند. حالا تنها گردان ما جلو تانک‌های پیشرفته دشمن ایستاده بود و ایستادگی می‌کرد. درگیری سختی بین بچه‌ها گردان ثارالله و نیروهای زرهی دشمن در گرفته بود. آن روز ما با دو نیرو‌ی قدر و آزار‌هنده می‌جنگیدیم؛ یکی دشمن بعثی متکی به سلاح‌های پیشرفته و دیگری گرمای شدید و طاقت فرسای طبیعت.

بیسیم‌چی از گرما فریاد می‌زد که قنبری سوختم؛ جنس فلزی بیسیم موجب می‌شد ‌پشت کمر بیسیم‌چی‌ها بد‌جوری بسوزد. هرچند بچه‌ها تلاش می‌کردند‌ با ریختن آب قمقمه‌هایشان به پشت آن‌ها کمی آن‌ها را آرام کنند، چند دقیقه‌ای نمی‌گذشت که دوباره فریادشان بلند می‌شد و می‌گفتند سوختیم، سوختیم. چون می‌دیدم خیلی زجر می‌‌کشند، گفتم که بیسیم‌ها را از پشتتان باز کنید وروی ز‌مین بگذارید.
در این هنگامه خبر رسید که ‌محمد پیروزی، بهترین آرپیجی‌زن گردان به شهادت رسید. نحوه‌ شهادت وی این گونه بود که ترکش گلوله‌ خمپاره به کوله پشتی وی که حاوی ‌خرج‌ موشک آرپیجی بوده، می‌خورد و باعث سوختن محمد می‌شود.
درگیری بسیار شدید بود، به گونه‌ای که دستور عقب نشینی از قرار‌گاه صادر شد. تیپ ۱۸ الغدیر از جناح راست ما عقب‌نشینی کرد و لشکر۴۱ ثارالله از جناح چپ ما و این در حالی بود که گردان ثارالله داشت از دشمن زمان می‌گرفت تا یگان‌های همجوار بتوانند با مجروحین و شهدا عقب‌نشینی کنند. در حالی که تنها ما در کنار کانال پرورش ماهی در شلمچه با دشمن در‌گیر هستیم.

بچه‌ها تقاضای آب می‌کردند. تعدادی رفتند آب بیاورند. چند تن از آن‌ها در مسیر آوردن آب به شهادت رسیدند. در کل دو کلمن آب به دست رزمنده‌ها رسید‌ و بین همه تقسیم شد. اما بچه‌ها آن روز همچنان از تشنگی رنج می‌بردند. ما رزمنده‌ها به عشق خدا و پیر جماران (خمینی) توانستیم هشت سال جنگ را به خوبی اداره کنیم؛ دیگر قضاوت با شماست.
سرانجام وقتی به ما ابلاغ عقب نشینی دادند که دیگر وقتی برای عقب نشینی نمانده بود، دشمن کاملا ما را در محاصره‌ خود قرار داده بود؛ اما با لطف خدا، بیشتر گردان ثارالله با موفقیت به عقب برگشتند. در حالی که من مانده بودم و عبدالخالق فرهاد پور. هر دو ماندیم تا به رزمندگانی که مجروح شده بودند، کمک کنیم و آنان را به عقب ببریم. این کار ما از لحاظ نظامی درست نبود. ما نیز باید با نیرو‌های گردان به عقب برمی‌گشتیم، ولی ما بسیجی‌ها نظامی نبودیم.

شاید از نظر تاکتیک نظامی کار ما اشتباه بود؛ اما ما برای عزت و شرف‌ و غیرتمان می‌جنگیدیم. از‌خود‌گذشتگی و جوانمردی، ایثارگری‌ و روحیه شهادت طلبی نمی‌گذاشت همرزمان خودمان را در شرایط سخت میدان نبرد رها کنیم و صرفا جان خودمان را برداریم و به عقب فرار کنیم. به همین دلیل ماندیم تا شماری از بچه‌ها را ـ که تا آخرین گلوله ‌خود جنگیده بودند، اما اکنون به کمک ما نیاز داشتند ـ به عقب برگردانیم، ولی اسیر شدیم. تعدادی از بچه‌ها به شهادت رسیدند؛‌ محمدنظرپور، اصغرحسن زاده، حسین رضایی، اسدالله توان، نعمت‌الله‌ ‌از آباده فارس‌ و ‌بهنام پرنیاخو‌ و بقیه که نام بقیه شهدا را ‌یاد ندارم.

در ‌۴ /۶/ ۶۹ پس از ۲۶ ماه‌‌‌ اسارت آزاد شدم و به میهن جمهوری اسلامی ایران برگشتم و در فرصتی مناسب از رزمنده‌های گردان ثارالله پرسیدم‌ که آیا آن روز همه‌ رزمنده‌ها توانستند به عقب برگردند؟ گفتند بله، فقط شما نیامدید همچنین به من گفتند تعدادی از رزمنده‌ها که نتوانسته بودند به عقب برگردند از تشنگی و گرما زدگی به شهادت رسیده بودند و جسد آن‌ها جا مانده بود.
پرسیدم مگر گرمای آن روز چقدر بوده ؟ آن‌ها گفتند بالای  ۵۰درجه بوده و همه ‌ما از گرما و تشنگی داشتیم خفه می‌شدیم و خدا ما را نجات داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *