طلبة شهید عباس صداقتی در اول مهر سال 1345 در شهر زابل متولد شد. اوائل کودکی به اتفّاق خانواده به «آزادشهر» مهاجرت کرد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در آن شهر سپری نمود. وی به سبب علاقه به علوم حوزوی وارد حوزه علمیه شد و چهار سال در حوزة علمیة گنبد به فراگیری مکتب اهل بیت (ع) پرداخت.
شهید صداقتی بعد از انقلاب مدّتی در کمیتة انقلاب اسلامی با منافقین مبارزه کرد و در سال های جنگ تحمیلی مثل همة رادمردان الهی عازم دفاع مقدس گردید.
شهید عباس صداقتی در عملیّات والفجر 8 شرکت کرد و به مدال جانبازی مفتخر شد. بعد از ترخیص از بیمارستان در حوزه علمیه به درس و تدریس مشغول گردید و در کنار جهاد علمی، عازم جهاد سازندگی گردید و به محرومان خدمت کرد.
وی در دومین اعزام به شلمچه رهسپار گردید و در 22/1/ 1366 و در عملیات کربلای 8 در منطقه شلمچه با اصابت ترکش دژخیمان به فیض شهادت نایل آمد. پیکرش پس از تشییع، در گلزار شهدای آزاد شهر به خاک سپرده شد.
«خواهر شهید»
برادرم عباس ضمن حضور فعال در جبهه و تحصیل در حوزة علمیه از فعالیت های اجتماعی و کمک به مردم اطراف خود غافل نبود. با تشکیل کلاس قرآن و احکام، در آگاه نمودن نسل جوان می کوشید و با شرکت در مراسم های مختلف در سطح استان از احوال مردم هموطن خویش جویا می شد.
در روزهایی که در محل حضور داشت، شخصی از افراد محل معتاد شده و زندگی اش نزدیک به فروپاشی بود. شهید بدون اینکه زبان به سرزنش بگشاید، به او کمک کرد تا اعتیادش را ترک کند؛ در هنگام درمانش مدام به خانوادة وی سرکشی می کرد و از هیچ کمکی به آنها دریغ نداشت. به لطف اخلاق کریمانة عباس آن شخص، اعتیاد را کنار گذاشت و خانواده ای از مرز فروپاشی رهایی یافت.
«مناجات شهید»
خدا یا تو وفا کردی و ما جفا؛ تو عطا کردی و ما خطا؛ به لطف و رحمت بی انتهایت، ما را ببخش، به مقربین درگاهت ما را رهرو حسین بگردان.
«وصیت نامه شهید»
اکنون که قلم در دست گرفته و این وصیت نامه را می نویسم، با قلبی مطمئن و نیرویی که خداوند در انگشتانم قرار داده، بسیار خوشحال و خشنودم زیرا توانستم بعد از روزها و ماه ها که از جنگ تحمیلی عراق بر ایران می گذرد به جبهه بروم و در این نبرد همگانی- که اسلام ما را فرا می خواند و همه در حال رفتن به آن هستیم شرکت کنم.
مادرم! می دانم که تنها فرزند بزرگت را از دست داده ای، اسلام دینی است که فقط باید به خون ما رشد و نمو پیدا کند، در غیر این صورت ابرقدرت ها اسلام را سرکوب می کنند.
مادرم! از این که مرا از دست دادی ناراحت مباش، نمی گویم گریه مکن، اشک بریز، اما به خاطر جوانان اسلام، برای علی اکبرها گریه کن. تمام مادران گریه می کنند ولی نه به خاطر فرزند خودشان، بلکه تمام جوانان، فرزندان آنها هستند.
خواهرانم! می دانم که شما احساسی داشته اید، ولی اسلام به ماها احتیاج داشت و احتیاج دارد.
ای مردم! کودکانتان را تربیت کنید که اسلام به کودکانِ باتربیت احتیاج دارد. اسلام منهای تربیت سقوط می کند. فرزندانتان را مؤمن بارآورید زیرا اسلام منهای ایمان سقوط می کند.
ای محصلین! دستان استادان خود را بوسه زنید زیرا این معلّمین اگر نبودند ما نمی توانستیم باسواد شویم.
معلمین گرامی! به دانش آموزان کلاس خود رسیدگی کنید و درس بدهید و درس بگیرید.
دانش آموزان! درس بخوانید، زحمت بکشید، تفریح کمتر کنید، بیشتر درس بخوانید. اگر وقت داشتید کتاب های اسلامی را مطالعه کنید، مشورت را ترک نکنید.
منبع : حوزه
بازدیدها: 3