عاشقانه ای برای عاشقان شهادت
شهید علیرضا فیروزی، در سحرگاه روز اوّل فروردین ماه سال ۱۳۴۵ در محله فیروزامرد شهرستان فسا چشم هایش را به جهان گشود، پدرش فضل الله، نامش را علیرضا نهاد.
از همان دوران کودکی و طفولیت، خدا و مذهب را در چهار چوب خانه ساده اش آموخت.
تازه می دانست با قلم می توان آفرید، که با تکّه های گچ و زغال بر حیاط خانه شان نقش می زد و هنر همزاد بهترینش بود. طراوت خدا گونه ای در چهره اش هویدا بود. دوران دبستانش را در مدرسه ابتدایی «ساسان» فسا به پایان برد و گام های نستوهش را به مدرسه راهنمایی «شهید آیت الله غفّاری» نهاد، هنوز بیش از ۱۲-۱۱ سال نداشت که همگام همدوشان خداجویش در راهپیمایی های سال ۱۳۵۷ شرکت می نمود.
از دست و قلمش نقش، از زبانش شعر و از نگاهش شوق می بارید.
بعد از آن در دبیرستان «شهید بهشتی» شهرستان، در رشته علوم تجربی به تحصیل مشغول شد اما هرگز آرام ننشست با قرآن و سجّاده و دعا دوست بود. شهید علیرضا در سومین دوره مسابقات قرآن دانش آموزان سراسر کشور در سال ۶۲ موفّق به کسب مقام دوم شد.
ودر سال بعد (۶۴-۶۳) مقام سوم مسابقات نقاشی رنگ روغن را در استان احراز نمود و در همان سال به دلیل فعّالیت های هنری مستمر در تئاتر، صاحب لوح تقدیر شد.
درضمن تحصیل چندین بار دعوت امامش را با شرکت در جبهه و داشتن مسئولیت های تبلیغاتی و رزمی لبیک گفت و با شرکت در عملیات پیروزمندانه «والفجر ۸» از ناحیه دست چپ بشدّت مجروح شد، امّا ردپای غمی در چهره اش نمی یافتیم، این دلسوخته وارسته به اهداء خویش می بالید و لحظه ای از فعّالیت های هنری و اجتماعی دست بر نمی داشت. که در رشته های نقاشی و شعر در میان جانبازان به مقام اوّل کشوری نائل شد.
در سال ۱۳۶۶ در رشته پزشکی دانشکده پزشکی فسا پذیرفته شد، دست های مجروحش تازه قوّت حمل سلاح پیدا کرده بود و بیش از چند ماهی از قبولیش در دانشگاه نگذشته بود که احساس کرد حسین زمانش تنهاست با دل و جان شتافت و در عملیات بیت المقدس ۷ به دیدار یار دیرینش جانی دوباره گرفت و شهد شیرین شهادت را نوشید.
وصیّت نامه علیرضا فیروزی ، فرزند فضل الله از شهرستان فسا ، تاریخ ۶۷/۳/۲۲
بنام خدا
زنجیر هاى اسارت را با اسلحه شهادت گسیختن و اسماعیل وار در قربانگاه عشق الهى جان باختن چه زیباست (امام خمینى)
انا الله و انا الیه راجعون
سلام برانبیاء الهى از آدم تا خاتم و بر ائمّه اطهار از على(علیه السّلام) تا مهدى(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) صاحب الزمان و سلام بر امام خمینى و امّت امام.
پروردگارا تو خود شاهد باش که جز به امید رحمت تو به میدان نبرد پاى ننهادم و جز بخشش تو را طالب نیستم. بگذار که بعد از من هر چه مى خواهند بگویند چه مرا بستانند چه سرزنش کنند، اگر مشمول رحمت واسعه تو گردم دیگر چه تفاوت دارد. حال که کاروان حسینیان بسیجى عزم رحیل دارند و بانگ کاروان، ما را به کربلا مى خواند، حال که چاووش کاروان بانگ مى دهد که: «هر که دارد هوس کربلا بسم الله» من هم مى خواهم که خاک راهشان گردم شاید که به دامان پاکشان بنشینم و به حسین بپیوندم. مى خواهم آخرین تابلو نقّاشیم را با رنگ سرخ خون رنگ آمیزى کنم و آخرین شعارم را براى شهادت بگویم، مى خواهم شهید شوم.
و امّا سخنى با مردم: اى مردم حال که امام عشق، فرمان مقاومت تا پیروزى بر آورده و حسینیان را به میدان رزم مى خواند و مى فرماید : «حسینیان آماده باشید امروز ایران کربلا ست، هرکس که در خانه بماند یزیدى است و یا کوفى» چگونه مى توان شعار داد که اهل کوفه نیستیم، در صورتی که هنوز به نداى امام پاسخ نداده باشیم، همچنان که رهبر کبیر انقلاب فرمود لباس محبّت دنیا را از تن بیرون کنید و جامهرزم بپوشید و اگر که مى خواهید خدا از شما راضى باشد باور کنید که جبهه ها به نیروى شما احتیاج دارد و آینده اسلام در گرو فداکارى شماست. امروز مسجدى بودن و نماز خواندن کفایت نمى کند و براى اثبات ایمان خود باید جهاد را سرلوحه زندگى خود قرار دهیم.
وصیّتى هم به مسئولین و روحانیت: اینکه وحدت شعار خود را کنار گذاشته و به وحدت عملى بپردازید و این میسر نمى شود تا زمانى که خودیت ها و منیّت ها را کنار بگذاریم. هیچ گاه فقط خط خود را به تنهایى خط راست و مستقیم و خط امام ندانید بلکه به افکار دیگران نیز احترام گذاشته و به دیگران نیز مجال ارائه خدمت دهید و این را نیز بدانید که خط امام یکى است و آن هم تحمّل افکار دیگران.
چند کلام با خانواده گرامیم: پدر و مادر و برادران و خواهرم بدانید که تا لحظات آخر شما را دوست داشتم و شما را تا روز قیامت فراموش نخواهم کرد. مى دانستم که دوست داشتید که درس دانشگاهم را به پایان برسانم امّا وقتى حسین(علیه السّلام) تنهاست چه جاى ماندن و چه جاى درنگ خواهد بود. مادرم و خواهر گرامیم مصیبت کربلا را فراموش نکنید و صبر را پیش گیرید و زینب کبرى را الگوى خود قرار دهید. هر چه مى خواهید گریه کنید امّا براى فرزندان حسین(علیهم السّلام). در پایان همه مردم را به تقوى سفارش مى کنم.
والسّلام – علیرضا فیروزی
یکی از اشعار زیبای شهید فیروزی
آن شب میان عاشقان شوری دگر بود
از اتّفاقی تازه قلب شب خبر بود
مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند
پرواز را تا بیکران آغاز کردند
از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند
راه دیار دوست را از سر گرفتند
رفتند تا اوج فلک، تا چشمۀ نور
رفتند تا سینای عشق و وادی طور
رفتند آنجایی که کوی آشنایی ست
آنجا که ماوای شهیدان خدایی ست
جایی که جان آرام گیرد نزد جانان
آن جا که “عند ربّهم” فرمود قرآن
این عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است
در کامشان بی دوست ماندن چون شرنگ است
چون عشق را جز عشق تفسیری دگر نیست
حلّاج را جز دار تدبیری دگر نیست
این واژه در قاموس دل با خون قرین است
این داستان آغاز و پایانش همین است
تدبیر این یاران عاشق نیز خون است
زین حلقه هر کس بیم جان دارد برون است
پروای جان یعنی اسیر خویش بودن
یعنی اسیر نفس بد اندیش بودن
پروانگان را هیچ پروایی زجان نیست
سودای جانان چون بود، پروای جان نیست
پروانه کی پروایی از پر سوختن داشت
گویی که از اوّل سر افروختن داشت
این جمع مشتاقی که بیم سر ندارند
جز وصل یار اندیشه ای دیگر ندارند
در عشق بازی رشک مجنونند اینان
آلاله های غرق در خونند اینان
این پاکبازان را چه باک از جان سپردن
رندان بیدل را چه باک از زخم خوردن
با این سبک بالان بی پروا و بی باک
با کاروان لاله های سینه صد چاک
با این سبک روحان از خود وا رهیده
وارسته ای می رفت از دنیا بریده
وارسته ای، دلداده ای، جان بی شکیبی
درد آشنایی، با تن آسایی غریبی
این عاشق از خویش رسته جعفرم بود
این سینه و بازو شکسته جعفرم بود
این زخم کین بر سینه جعفر بود، جعفر
این عارف بی کینه جعفر بود جعفر
او سینه اش سینای موسای طلب بود
هر دم دلش بهر طلب در تاب و تب بود
شوق شهادت در نگاهش موج می زد
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج می زد
می رفت و بر دل داشت شوق بی قراری
آموخت یاران را طریق سربداری
www.mefda.ir – www.yashahid.com
پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 302