عرفان در مناجات ماه شعبان-قسمت چهارم-قضا و قدر
قوله:… و قد جرت مقادیرک علیّ یا سیّدی فیما یکون منّی إلی آخِر عُمری مِن سریرتی و علانیتی و بیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضرّی.
خداوندا… در حالی که اطمینان دارم سرنوشت های حاکم بر امور باطن و ظاهرم که تا پایان عمرم از من سر می زند، ای سیّدم، بر من جاری است و فقط به دست تو است، نه به دست غیر از تو فزونی و کاستی و سود و زیانم در آنها راه دارد.
قضا و قدر و بداء
این فراز از مناجات مشتمل بر قضا و قدر و بداء است که از ارکان توحید است و در تبیین این رکن عظیم، امتهای مختلف قدیما و حدیثا گفتگوها کرده اند و مسالک و طرق گوناگونی را پیموده اند و هر طایفه، مسلکی اختیار کرده و غیر مختار خویش را ضلال و هلاکت دانسته است و مشاجراتی که در میان امت اسلامی راجع به این مسأله درگرفت و در اواخر عهد صحابه مکتبه های متضادّی را بنیان نهاد و پیامدهای اسف انگیزی را موجب گردید، بر آگاهان به ملل و نحل و آشنایان به تاریخ اسلام پوشیده نیست، گروهی نفی تقدیر و قضا کرده و همه اعمال عباد را به مقتضای نفی قضا و قدر منوط به مشیّت عباد و منقطع از مشیّت قادر متعال دانستند، و ملتزم شدند که برخی از آنچه را حضرت باری مشیّت ندارد، با مشیّت عباد پدید می آید و برخی را که مشیّت دارد، موجود نمی شود «و العیاذ باللّه» و این ظلم عظیم را عدل نامیدند، و آنگاه قائل به تعطیل صفات در حضرت حق تعالی شدند و آن را توحید نامیدند.
و طائفه ای اثبات قضا و قدر نموده و به مقتضای این اثبات، عباد را مجبور بر طاعت و معصیت دانسته، و اعمال اختیاری آنها را مانند امواج دریا هنگام وزش باد بر آن پنداشتند، و محققین آنها بدون هیچ شرمی تصریح کردند که تکالیف الهی کلا تکلیف، ما لا یطاق، است و این نغمه شوم را با شکوه و تظلّم مترنّم بوده اند: «ألقاه فی الیم مکتوفا و قال له ایاک ایاک ان تبتّل بالماء» و نظیر این آرا و ترّهات، که در این مقال، مجال نقل آنها نیست، بلکه مقصد ما، فقط اشاره به آنچه قرآن و عترت بیان فرموده اند و درباره این رکن عظیم ایمان و مدار توحید تبیین نموده اند.
قضا: در عرف و لغت، حکم فیصله بخش به آنچه که طبع واقعه اقتضا دارد، و قضا الهی نیز به همین معناست، یعنی حکم کلی خداوند متعال در نشئه علم به آنچه که ذوات موجودات، اقتضا دارند:«و آتاکم من کل ما سألتموه»و در حقیقت، حاکم، تقاضای برخاسته از ذوات اشیا است و بنابر این هر حاکمی اعم از بشر و غیره، خود محکوم علیه تقاضای طبع مورد حکم است.
قدر: عرفا و لغتا به معنی اندازه است، و قدر الهی عبارت است از مقدار و حدود و هندسه و خصوصیت زمانی و مکانی و عوارض و نظیر این ها که به هر موجود عینی، موهبت فرموده است چنانکه امام المحدثین کلینی – علیه الرحمه – از امام رضا علیه السّلام نقل می کند که به یونس بن عبد الرحمن فرمودند: تعلم ما القدر؟ قلت: لا، قال: «هی الهندسه و وضع الحدود من البقاء و الفناء»
می دانی قدر چیست؟ یونس می گوید: عرض کردم: نه، امام علیه السّلام فرمودند: قدر، هندسه یعنی اندازه گیری ابعاد شی ء در امتداد وجودیش و تعیین حدود آن از خصوصیتهای زمانی و مکانی و عوارض دیگر آن که در بقا یا فناء آن دخیلند.
و برای هیچ یک از موجودات یارای فرار از محدوده تقدیر شده نیست، و این حدود و مرزهای زمان و مکان و اعراض و نسبتهایی که با موجودات سابق و لاحق و مقارن دارند، همچون اوصاف ذاتی جدایی ناپذیرند، و به همین معنا اشارت دارد که آیه کریمه: «مَّا مِن دَآبَّهٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا» هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه پروردگار، کمال استیلا و نهایت قدرت را بر او دارد.
در مثل آنگونه استیلایی که از گرفتن موی پیشانی حاصل می شود و صاحب ناصیه بدین وسیله مهار می شود، و می کشاند هر جا که خاطر خواه اوست. و همین است معنای کلام رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله که فرمودند: «سبق العلم و جفّ القلم و مضی القضاء و تمّ القدر.»
همه چیز مسبوق به علم ازلی است و قلم سرنوشت نگار خشکید و قضای الهی گذشت و مرحله تقدیر و هندسه و حدود اشیای جزئی پایان یافت.
و از عبد اللَّه بن عباس نقل شده که گفت: روزی پشت سر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله بودم به من فرمودند: «یا غلام انّی اعلمک کلمات: احفظ اللَّه یحفظک، احفظ اللَّه تجده تجاهک، اذا سألت فاسأل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه و اعلم أنّ الأمّه لو اجتمعت علی ان ینفعوک بشی ء لم ینفعوک الا بشی ء کتبه اللَّه لک، و ان اجتمعوا علی ان یضرّوک لم یضرّوک الا بشی ء قد کتبه اللَّه علیک، رفعت الاقلام و جفت الصّحف.»
ای نو رسیده کلماتی به تو می آموزم: حریم خدایتعالی را حفظ کن که خدای تعالی حفظت کند، حریم خدایتعالی را حفظ کن که او را مقابل خود خواهی یافت، اگر مسألتی داری از خدای تعالی مسألت کن، و اگر استعانت می جویی از خدای تعالی استعانت می جوی، و بدان که اگر همه امّت اجتماع کنند تا نفعی به تو رسانند، نفعی به تو نمی رسانند مگر به چیزی که خدای تعالی سرنوشتت فرموده و اگر جملگی همدست شوند تا ضرری به تو رسانند، ضرری نمی رسانند مگر به آنچه که خدای تعالی سرنوشتت فرموده است.
قلم های قضا و قدر از نگارش بازمانده و برداشته شدند و نامه های قضا و سرنوشت خشک گردیدند.
آیات قضا و قدر و دهها روایت دیگر از فریقین آمده که قضا و قدر را تفسیر کرده اند و تعداد چشمگیری از آنها ملهم از قرآن کریم و مورد تصدیق کتاب اللَّه تعالی است که این دو روایت نقل شده از فریقین از این طایفه است که ملهم از قرآن و مورد تصدیق است که در این آیات ملاحظه می فرمایید: «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»
خزینه های غیب فقط نزد خداوند است، کسی جز او علیم به آنها ندارد، و آنچه در همه خشکی و دریاست همه را می داند و هیچ برگی نمی افتد مگر بدان علم دارد و هیچ دانه ای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتاب مبین است.
و آیۀ شریفۀ: «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» هیچ چیزی نیست مگر آنکه در نزد ما خزائن آن است و ما نازل نمی کنیم مگر به مقدار معلوم.
و آیۀ: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» هیچ مصیبتی در زمین (مانند فقر و بیماری و خونریزی و استعمار فکری) و هیچ مصیبتی در نفوستان (مانند خوی ستم پذیری و بی مایگی) اصابت نمی کند مگر آنکه قبل از ایجادش در کتابی «مبین» ثبت است، تحقیقا چنین ضبط و نگارشی بر خداوند آسان است.
و آیات دیگری نیز متعرّض قضای کلّی و قدر علمی و عینی شده اند که استقصای آنها و گفتگو در دلالت آنها و همچنین استقصای روایت مربوطه و دفع تهافت در دلالتشان از مجال این مقال بیرون است، زیرا همانطور که تذکّر دادیم مقصد ما در این کتاب که شرح موجز فراز کوتاهی از مناجات است، فقط اشاره به آنچه قرآن و عترت درباره این رکن عظیم توحید و ایمان بیان فرموده اند بوده که بحمد اللَّه انجام پذیرفت، و به «بداء» نیز اشاره می شود و تفصیل و تبیین این مسائل کثیر الابعاد را باید از محل مخصوص به آنها جستجو نمود.
عمل انسان، مسبوق به قضا و قدر است
باری با همین اشاره اجمالی روشن شد که در منطق وحی و عترت، هیچ حادثه ای عینیّت نمی یابد. مگر آنکه مسبوق به قضا و قدر علمی و محفوف به همه اسبابی است که در وجود آن دخیلند و از جمله حوادث، عمل انسان است که مسبوق به همه اسباب و مقدمات مربوطه اش می باشد و من جمله، اختیار و اراده و مبادی آنهاست که کلا از خزائن غیب به کتاب مبین تنزّل می نماید و از این مرتبه علمی قدر به وسیله «المدبرات امرا» به مراتب شهادت تا به مرتبه عمل نازل می شود، و طبق مدلول بعضی از اخبار، دو فرشته ای که بر هر انسانی موکّلند، هنگامی که در صبح و شب اراده نزول می کنند که بر موکل علیه خویش نظارت و مراقبت نمایند، عمل عبد مورد نظارت و مراقبت آنان، از لوح محفوظ استنساخ می شود و همراه آن دو فرشته به عالم شهادت ارسال می گردد، و این عطاء ربّانی وقتی که در ملکوت وجود عبد فرود می آید و تدریجا به مرتبه نفس وی هبوط می کند، بر وفق امور نفسانی او شکل می گیرد و اختیار و اراده ای متشاکل با صفات نفسانی وی پدید می آید و ما لا عمل وی نیز از سنخ همان خصال باطنی خواهد بود، و همین است معنای:«قل کل یعمل علی شاکلته»یعنی ملکات پاک، عطای ربانی را در عمل صالح تجسم می دهد، و ملکات ذمیمه آن عطای منزّه را در عمل پلید و معصیت کردگار، عینیّت می دهد و معنی قضای عدل و قدر جمیل جز این نیست، اگر چه مقضیّ، تجاوز و مقدر، شوم و قبیح است، و پروردگار سبحان در قضا و قدرش مطلقا محمود و ستوده است چنانکه امام العارفین و سید الموحدین علیه السّلام در دعای کمیل علیه الرحمه، به این حقیقت عرفانی اشارت فرمودند: الهی و مولای اجریت علیّ حکما اتّبعت فیه هوی نفسی و لم احترس فیه من تزیین عدوّی فغرّنی بما أ هوی و اسعده علی ذلک القضاء فتجاوزت بما جری علیّ من ذلک بعض حدودک و خالفت بعض اوامرک فلک الحمد علیّ فی جمیع ذلک و لا حجّه لی فیما جری علیّ فیه قضاءک…
ای معبود و مولایم قضایی که بر من جاری فرمودی، در بستر آن از هوای نفسم پیروی کردم و پروایی از زینت بخشی به دشمنم ابلیس ننمودم، پس این دشمنم از طریق شهواتم فریبم داد و قضا و حکم ازلی با وی مساعدت کرد و نتیجه آنکه به بعضی از حدود و محرّمات تجاوز کردم و از برخی از اوامرت سرپیچی نمودم، پس
در همه این تجاوزات و گستاخیهایم، تو محمود و ستوده ای و حمد و ستودنت بر عهده من است، و در این قضا جاریت بر من، هیچ گونه حجّتی بر تو ندارم.
حقیقت بداء
ولی هیچ منافاتی بین محتوم بودن این نظام به بعضی از مراتب و بین قابلیت تغییرش به بعضی از مراتب دیگرش نیست و تعبیر «بداء» که در روایات کثیری آمده اشاره به قبول تغییر این نظام در بعضی از مراتبش می باشد.
بدیهی است که قبول تغییر و دگرگونی از لوازم ماده طبیعی و امکان استعدادی است و این جوهر جهان طبیعت است که علی الدّوام متغیّر و دگرگون می شود و امدادهای نهانی تازه به تازه، نو به نو آشکار می گردد و احیانا حوادثی به ظهور می رسد که وجود خلاف آنها مورد توقع بوده است و در این مورد است که بداء استعمال می شود و اینکه در تفسیر بداء گفته اند: «استصواب شی ء علم بعد ان لم یعلم»: معلوم گردیدن درستی چیزی که قبلا معلوم نبوده، تفسیر به مصداق است که چنین امری بر حضرت باریتعالی صدق نمی کند زیرا مستلزم جهل و تغیّر است، بلکه معنای حقیقی بداء ظهور پدیده ای است که خلاف آن، مورد پندار و ترقّب بوده است که انگیزه تلاش و سعی می آفریند و انسان معتقد به این معنای از بداء از افسردگی و نومیدی در امان است و در کافی شریف از امام صادق علیه السّلام روایت می کند که فرمودند:«ما عظم اللَّه بمثل البداء» و در خبر دیگر:«ما عبد اللَّه بشی ء مثل البداء».
خداوند متعال به چیزی مانند بداء تعظیم و عبادت نشده است، زیرا اساس بداء توجیه گر استمرار فیوض و عطایا و نزول برکات دائمی است، به این توضیح:
بداء یا تغییر سرنوشت
هر پدیده ای در جهان طبیعت بدون استثنا مسبوق به ماده ای است که حامل استعداد آن پدیده است و مادّه مستعدّ هر اندازه دورتر از حادثه مفروض باشد، ابهام آن بیشتر، و هر چه نزدیکتر باشد ابهام آن کمتر است، مثلا یک فرد انسان را در نظر می گیریم، مادّه مستعدّ این فرد پیش از صورت انسانی، نطفه و پیش از آن غذا و پیش از غذا، عنصر بوده و عنصر، مادّه مستعدّ مبهمی است زیرا استعداد قبول هزاران صور نوعیّه را دارد، و هنگامی مادّه عنصری مفروض صورت نوعیّه گندمی را مثلا پذیرفت، استعداد صدها صور نوعیه از آن زائل می شود ولی به صدها صور نوعیّه دیگر نزدیک می گردد و چون مادّه غذایی برای انسان می شود و صورت نطفگی و علقگی و مضغگی را می پذیرد، استعداد صورتهای دیگر باطل گردیده از ابهام بیرون آمده و راه همه صور غیر انسان مسدود شده، و متعیّن به تعیّن فرد مفروض انسانی می گردد و غیر صورت انسانی ممتنع می شود پس ماده مستعدّ در جهان طبیعت همراه با تغیّر است و هیچ مانعی از تغیّر و دگرگونی ندارد مگر بعد از تمامیّت وجودش در طریق استکمال که به صورت نوعی محصّل پدید آید و در همه مراحل قبلی در معرض تغییر و دگرگونی است. این مثال اگر چه درباره آفرینش صور نوعیّه از طریق تغییر و حرکت بوده ولی عین این محاسبه در سعادت و شقاوت، و سرنوشت و تقدیرات همه افراد بشر نیز جاری است که می توانید در این حدیث که مروی از امام صادق علیه السّلام است ملاحظه نمایید، و بداء و تغییر سرنوشت را تا آخرین لحظه ممکن از عمر آدمی با رساترین تعبیر مشاهده کنید. امام علیه السّلام فرمودند: «یسلک بالسعید فی طریق الاشقیاء حتّی یقول الناس: ما اشبهه بهم بل هو منهم ثمّ یتدارکه السعاده و قد یسلک بالشّقی طریق السعداء حتّی یقول الناس: ما اشبه بهم بل هو منهم ثم یتدارکه الشقاء. انّ من کتبه اللَّه سعیدا و ان لم یبق من الدنیا الا فواق ناقه ختم له بالسعاده.»
گاهی سعادتمند در طریق بد فرجامی ها سیر داده می شود تا آنجا که مردم می گویند: چقدر شبیه به بد فرجام هاست بلکه از خود آنهاست سپس سعادت او را در می یابد و گاهی بد عاقبت و بدفرجام در طریق سعادتمندان سیر داده می شود تا آنجا که مردم می گویند چقدر شبیه به سعادتمندان است بلکه از خود آنهاست، سپس شقا و بدبختی او را در می یابد، حقا آن کسی را که خداوند سرنوشت خوب برایش رقم زده و گرچه از عمر دنیایش به قدر باز و بسته شدن دست دوشنده شتر در وقت دوشیدن مانده باشد، عمرش به سعادت مختوم می گردد.
امر به دعا و صدقه دادن
و از این رو است که امر به دعا و صدقه دادن شده است و تصریح فرموده اند که دعا، قضا مبرم را تغییر داده و ردّ میکند. در اصول کافی، ج ۲، ص ۴۶۹ از امام صادق علیه السّلام روایت می کند: انّ الدعاء یردّ القضاء و قد نزل من السّماء و قد أبرم إبراما. دعا قضا مبرم و نازل شده از آسمان را ردّ می کند.
و در بحار الانوار راجع به دفع بلا نازل به وسیله صدقه، حدیثی از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که خلاصه ترجمه آن چنین است:
«عیسی روح اللَّه – علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوه و السّلام – بر قومی گذشتند که در هلهله و غلغله شادی بودند، فرمودند: برای این ها چه پیش آمده؟ عرض کردند: دختر فلان برای پسر فلان در امشب به زفاف برده می شود و این هلهله جشن بر آن است فرمودند: امروز در غلغله شادی و فردا در گریه عزایند کسی عرض کرد، چرا یا رسول اللَّه؟ فرمودند: عروس امشب می میرد منافقان که حاضر بودند، گفتند فردا نزدیک است تحقیق می کنیم، و چون تحقیق کردند عروس زنده بود، به عرض عیسی علیه السّلام رساندند، فرمودند برویم در خانه داماد تا سرّ قضیّه روشن شود و چون آمدند بر در خانه و در را زدند، داماد آمد و دیده اش بر حضرت روح اللَّه علیه السّلام افتاد، حضرت فرمودند: اجازه می دهید سؤالی از همسرت بکنم؟ پس از استیذان و ورود حضرت از نو عروس پرسید: شب گذشته چه کار خیری انجام دادید؟ عرض کرد: اهل و عشیره ام که به فکر تهیّه فرستادنم به خانه شوهرم بودند، سائلی آمد تقاضای خیری کرد، کسی به او پاسخ نداد و من بطور ناشناس خیری به او دادم، حضرت فرمودند: از بستر خویش دورتر برو، او نیز برخاست فاصله گرفت، ناگهان چشم حضار به افعی بزرگی افتاد که دم خود را دندان گرفته بود حضرت علیه السّلام فرمودند:«صدقه ای که دادی خداوند متعال این بلا را از تو باز گردانید.»
… ادامه دارد.
پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 190