امام علي ـ عليه السلام ـ پس از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شايسته ترين فرد براي ادارة امور جامعة اسلامي بود و در حوزة اسلام به جز پيامبر اسلام هيچ كس از نظر فضيلت، تقوا، بينش فقهي، قضايي، جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالي انساني به پاية علي ـ عليه السلام ـ نمي رسيد.
به دليل همين شايستگي ها، آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پيامبر اسلام به عنوان رهبر آيندة مسلمانان معرفي شده بود، كه از همة آن ها مهم تر جريان (غدير) است، از اين نظر انتظار مي رفت كه پس از درگذشت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، بلافاصله علي ـ عليه السلام ـ زمام امور را در دست گيرد و رهبري مسلمين را ادامه دهد.
امام عملاً چنين نشد و مسير خلافت اسلامي پس از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ منحرف گرديد، و علي ـ عليه السلام ـ از صحنة سياسي و مركز تصميم گيري در ادارة امور جامعه به دور ماند، ولي آن حضرت اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلال ها و احتجاج هاي متين خود، خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراض ها چندان سودي ندارد، و خليفه و هوادارانش در حفظ و ادامة قدرت خود مصرّند.
در اين هنگام علي ـ عليه السلام ـ بر سر دو راهي حساس و سرنوشت سازي قرار گرفت: يا مي بايست به كمك مردان خاندان رسالت، و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانوني نمي دانستند بپاخيزد و با توسل به قدرت، خلافت و حكومت را قبضه كند. و يا آن كه وضع موجود را تحمل كرده و در حد امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظايف خود بپردازد.
از آنجا كه در رهبري هاي الهي رهبر آيندة مسلمانان قدرت و مقام، هدف نيست، بلكه هدف چيزي بالاتر از حفظ مقام و موقعيّت است و وجود رهبري براي اين است كه به هدف تحقق ببخشد، لذا اگر روزي رهبر بر سر دو راهي قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف، يكي را برگزيند، بايد از مقام رهبري دست بردارد، و هدف را مقدم تر از حفظ مقام و موقعيت رهبري خويش بشمارد. علي ـ عليه السلام ـ كه با چنين وضعي روبرو شده بود، راه دوم را برگزيد.
حالا سئوال اين است كه حضرت امام علي ـ عليه السلام ـ بيست و پنج سال سكوت كرد و همين امر باعث شد مذاهب مختلف به وجود بيايند، آيا اين سكوت به نفع اسلام بود؟ در حالي كه اسلام آن وحدت اوّليه را از دست داد؟
براي دريافت پاسخ، توجه به مطالبي كه ذيلاً ذكر مي شود لازم است.
امام علي ـ عليه السلام ـ با اين كه خلافت خلفا را به رسميت نمي شناخت، و خود را وصي منصوص پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و شايسته ترين فرد براي ادارة امور سياسي و ديگر مسايل رهبري مي دانست ـ با وجود اين ـ هر وقت پاي مصالح اسلام و مسلمين به ميان مي آمد، از هر نوع خدمت و كمك و بلكه فداكاري و جانبازي دريغ نداشت، و با چهرة باز به استقبال مشكلات مي شتافت، زيرا او فرزند اسلام بود، و در آغوش اسلام پرورش يافته بود، در پرورش نهال اسلام كه بوسيلة پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ غرس شده بود، زحمت ها و رنج ها كشيده و در راه آن خون ها نثار كرده بود، ايمان و وجدان پاك علي ـ عليه السلام ـ اجازه نمي داد در برابر مشكلات اسلام و امور پيچيدة مسلمانان، مهر سكوت بر لب نهد و خود را از هر نوع مداخله كنار بكشد.
شخصيت امام بالاتر از آن بود كه مانند برخي بينديشد و بگويد: حالا كه زمام خلافت را از دست من گرفته اند، در هيچ امري از امور مملكت مداخله نمي كنم، در حل هيچ مشكلي گام برنمي دارم، تا هرج و مرج، محيط اسلام را فرا گيرد، و موج نارضايتي بالا رود، و دستگاه خلافت دچار تزلزل گردد، و سرانجام سقوط كند.
بقاء و پايداري اسلام، توسعه و گسترش آن در جهان، آشنا ساختن امت به معارف و اصول و فروغ اسلام، براي امام هدف اساسي بود، و تا آنجا كه راه به روي امام باز بود، و دستگاه خلافت مزاحم وي نبود، و احياناً دست نياز به سوي او دراز مي كرد، از رهبري و راهنمايي نه تنها مضايقه نداشت، بلكه استقبال مي نمود.
سكوت امام ـ عليه السلام ـ در دوران بركناري او از مقام خلافت، كه بيست و پنج سال به طول انجاميد، سكوت مطلق، به معناي دوري از هر نوع مداخله در امور رهبري نبود، بلكه در حالي كه مقام خلافت و رهبري سياسي را ديگران اشغال كرده، و نصب و عزل افراد و اختيار دارايي اسلام به دست آنان بود ـ مع الوصف ـ مرجع فكري و يگانه معلم امت كه تمام طبقات در برابر دانش او خضوع مي كردند، امام علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ بود.
امام ـ عليه السلام ـ در نامه اي كه به مردم مصر فرستاد به اين حقيقت تصريح مي كند، و علت همكاري خود را در حفظ مصالح كلي اسلام، پس از دوري از خلافت چنين تشريح مي نمايد: من در آغاز كار، دست نگاه داشتم (و آنان را به خود واگذاشتم) تا اين كه ديدم گروهي از اسلام برگشته و مردم را به محو دين محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دعوت مي كنند، ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان برنخيزم، رخنه و يا ويراني در كاخ اسلام ببينيم كه مصيبت آن براي من بزرگتر است، از دوري از حكومت چند روزة كه بسان سراب زايل مي شود.
امام به صورت يك سرپرست و حامي دلسوز دين، درست است كه در دوران خلفا سكوت سياسي كرد، و مسئوليتي را نپذيرفت ولي در عين حال هيچ گاه دربارة اسلام و دفاع از حريم دين شانه خالي نكرد، بلكه نيازهاي فكري و علمي اسلام را در دوران هاي مختلف خلافت برطرف مي كرد، و خلفا پيوسته از افكار بلند و راهنمايي هاي واقع بينانة آن حضرت بهره مي بردند.
فعاليت هاي امام در اين دوران را مي شود در امور زير خلاصه نمود:
1ـ تفسير قرآن و حل مشكلات بسياري از آيات، و تربيت شاگردان بزرگي كه هر كدام بعدها منشا خيرات فراواني شدند.
2ـ بيان حكم شرعي رويدادهاي نو ظهور كه در اسلام سابقه نداشت، و يا قضيه چنان پيچيده بود كه قضات از داوري دربارة آن ناتوان بودند، اين نقطه از نقاط حساس زندگي امام است، و اگر در ميان صحابه شخصيتي مانند علي ـ عليه السلام ـ نبود، كه به تصديق پيامبر گرامي داناترين امت و آشناترين آن ها به موازين قضا و داوري به شمار مي رفت، بسياري از مسايل در صدر اسلام به صورت عقدة لا ينحل و گره كور باقي مي ماند.
3ـ پاسخ به پرسش هاي دانشمندان ملل جهان، بالاخص يهود و مسيحيان كه پس از درگذشت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي تحقيق و پژوهش دربارة آيين وي، رهسپار مدينه مي شدند و سئوالاتي را مطرح مي نمودند و پاسخ گويي جز علي ـ عليه السلام ـ ، كه تسلط او بر تورات و انجيل از خلال سخنانش روشن بود، پيدا نمي كردند و اگر اين خلأ به وسيلة امام پر نمي شد، جامعة اسلامي در سرشكستگي شديدي فرو مي رفت، و هنگامي كه امام به كلّيه سئوالات آن ها پاسخ دندان شكن مي داد، شادماني و شكفتگي عظيمي در چهرة خلفا كه بر جاي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نشسته بودند، پديدار مي شد.
4ـ هنگامي كه دستگاه خلافت در مسايل سياسي و پاره اي از مشكلات با بن بست روبرو مي شد، امام ـ عليه السلام ـ يگانه مشاور مورد اعتماد بود كه با واقع بيني خاصي مشكلات را از سر راه برمي داشت و مسير كار را معيّن مي كرد.
نتيجه و پاسخ:با در نظر داشت مطالب فوق به اين نتيجه مي رسيم، درست است كه امام در دوران بيست و پنج سال خلافت خلفا، از نظر سياسي سكوت كرد و مسئوليتي سياسي نپذيرفت، ولي در عين حال هيچ گاه دربارة اسلام و دفاع از حريم دين شانه خالي نكرد، هر وقت پاي مصالح اسلام و مسلمين به ميان مي آمد، از هر نوع خدمت و كمك و بلكه فداكاري دريغ نمي داشت، شخصيت امام بالاتر از آن بود كه در برابر مشكلات اسلام و امور پيچيدة مسلمانان، مهر سكوت بر لب نهاده و خود را از هر نوع مداخله كنار بكشد، تا سكوت مطلق او باعث زيان اسلام و به وجود آمدن مذاهب مختلف گردد، بلكه وجود مذاهب علل و عوامل مختلفي داشته است كه هيچ گونه ربطي به سكوت سياسي امام نداشته است. بلكه خود مردم است كه بنابر تمايلات و خواهش هاي مادي همراه با ضعف ايمان به سوي راه هاي انحرافي كشانده مي شوند. لذا اولين فرقه اي كه بلافاصله بعد از وفات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به وجود آمد فرقه اهل سنت بود كه بر خلاف سفارشات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ قدم برداشته و بر طبق هواها و اميال خودشان عقايدي را پايه گذاري نمودند كه بعدها باعث ايجاد فرقه هاي ديگر گرديد.
شاهد بر اينكه جهل و ناداني و تمرد مردم از حق باعث ايجاد فرقه ها مي شود، اينست كه در زمان خود حضرت علي ـ عليه السلام ـ فرقه اي خوارج به وجود آمد و نيز فرقه مرجئه و امثال آنان توسط اصحاب صفين و بني اميه در همين زمان ايجاد گرديد.
منبع: فروغ ولایت ،سیره پیشوایان، قم، موسسه امام صادق ـ عليه السلام
بازدیدها: 216