علل صلح امام حسن مجتبی(ع)
روز هفتم ماه صفر بنا بر روایاتی شهادت امام حسن مجتبی بوده است.
در این بخش قصد داریم به مناسبت شهادت امام غریب امام حسن ع شبهه مربوط به صلح امام و معاویه ملعون را با نشان دادن علل این صلح رفع کنیم.
برخی از ابعاد زندگی امام حسن مجتبی ع:
۱- تکلیف گرایى
شمارى بر این باورند که علت اصلى صلح امام حسن (ع) انجام وظیفه بود. زیرا امامان معصوم هر کدام وظیفه خاصى داشتهاند که از سوى خداوندتعیین شده است.
از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود:
«به راستى که وصیت به صورت کتابى از آسمان بر محمد (ص) نازل گردید. و نامه مُهرشدهاى جز وصیت بر آن حضرت نازل نشد.
جبرئیل عرض کرد: اى محمد ص! این است وصیت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: اى جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا از آنها ودودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند…
به راستى وصیت، مُهرهایى بود،پس على (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد. سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد. و چون حسن(ع) از دنیا رفت. حسین (ع) مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن وکشته شدن در آن بود… .»(۱)
اگر علت صلح امام حسن (ع) انجام تکلیف الهى باشد. بدین معنا که خداوند چنین وظیفهاى را براى آن حضرت تعیین کرده است. اشکال و شبههاى برصلح ایشان وارد نیست. و اگر مىبینیم برخى اشکالهایى بر آن وارد مىکنند. به این دلیل است که سر عظیم آن را نمىدانند.
از سوى دیگر، امامان معصوم (ع) حجت خدا بر مردم هستند و از این رورفتار و گفتارشان حجت است. بر این اساس، صلح امام حسن (ع) عملى است که از سوى حجت خدا انجام شده و قطعاً دلایل بسیار مستحکم ومتقنى داشته، گرچه دیگران آن را ندانند؛ چنانکه آن حضرت خود بدان اشاره کرده است.
شیخ صدوق به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرده که گفت: وقتى به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض کردم:
اى فرزندرسول خدا! چرا با اینکه مىدانستى حق با شماست. با معاویه گمراه وستمگر صلح کردى؟!
امام فرمود: اى ابا سعید! آیا من حجت خدا بر خلق او وامام آنها پس از پدرم نیستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم،چه قیام کنم و چه نکنم.
اى ابا سعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحهاى است که رسول خدا (ص) با بنى ضمره… و مردم مکه کرد. آنان کافر بودند به تنزیل(ظاهر آیات قرآن) و معاویه و اصحاب او کافرند به تأویل (باطن آیات قرآن).
اى ابا سعید! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم. نمىتوان مرا درکارى که کردهام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه کرد. اگر چه سرّ کارى را که کردهام. براى دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر (ع) را ندیدى که وقتى آن پسر را به دلیل سوراخ کردن کشتى کشت. و آن دیوار را بر پا داشت،موسى (ع) به کار او اعتراض کرد؟ زیرا سرّ آن را نمىدانست. اما وقتى علت آن را فهمید، راضى شد. و همین گونه است کار من که چون شما سرّ آن رانمىدانید. مرا هدف اعتراض قرار دادهاید… .(۲)
۲- حفظ دین
در فرهنگ امامان، حفظ دین و احیاى معارف اهل بیت (ع) ، محورى ترین عنصر است. به همین دلیل تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها همه درجهت حفظ اسلام و احیاى سنت شکل مىگیرد. اگر در شرایطى اسلام به واسطه قیام حفظ شود. آنان قیام مىکنند و اگر در مقطعى دیگر سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود. سکوت مىکنند، هر چند این سکوت، باعث از دست رفتن حق مسلم آنان شود. امام على (ع) فرمود: «سلامه الدین احبّ الینا منغیره.»(۳)
بر این اساس، یکى از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مىتوان «حفظ دین»بیان کرد. زیرا وضعیت جامعه اسلامى در شرایطى قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. علاوه بر اینکه اوضاع بیرونى جامعه اسلامى نشان مىداد که روم شرقى آماده حمله نظامى به مسلمانان بود.(۴)
از سوى دیگر، مردم نیز از نظر فرهنگى در وضعیتى قرار داشتند که خونریزى و جنگ، نوعى بدبینى به دین و مقدسات را به وجود مىآورد. شاید بر همین اساس باشد که امام حسن (ع) یکى از دلایل صلح خود را حفظ دین بیان کرد. چنانکه او در پى اعتراض برخى از شیعیانش فرمود: «انّى خشیتأن یجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدّین ناعى؛(۵) ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود. و کسى از آنان باقى نماند. از این رو بامصالحهاى که انجام گرفت. خواستم دین خدا حفظ شود.»
۳ – مصالح عمومى
رعایت مصالح عمومى، خردمندانهترین استراتژىاى است. که از سوى رهبران دلسوز و آزادى خواه، به ویژه رهبران الهى اتخاذ مىشود. زیرا آنان هیچگاه مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمىکنند.
امام حسن(ع) نیزبراى جلوگیرى از خونریزى و رعایت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد. چنانکه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذیرفتم تا از خونریزى جلوگیرى کنم. و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمى خویش را حفظ کرده باشم.»(۶)
وى مىدانست که برخى او را مذلالمؤمنین خواهند خواند(۷)و برخى به او بىاحترامى و اهانت خواهند کرد. ولى همه این سختىها را تحمل نمود. تامصالح عمومى تهدید نشود. زیرا جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود. و نه به نفع شامیان، بلکه زمینه حمله نظامى رومیان را به جهان اسلام فراهم مىکرد.
ابن واضح یعقوبى مىنویسد: معاویه در سال چهل و یکم [هجرى ]به شام برگشت. و وقتى خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است… با فرستادن صد هزار دینار با او صلح کرد… .»(۸)
شاید همین دلیل (رعایت مصالح عمومى) بوده که پیامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پیشواى مسلمانان است. و امید است خداوند به دست او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار کند.»(۹)
صلح امام حسن (ع) زمینه ساز قیام امام حسین (ع) بود. سید عبدالحسین شرف الدین مىنویسد:
«حسن (ع) از جان خود دریغ نداشت و حسین (ع) در راه خدا از او با گذشتتر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت.
شهادت کربلا پیش از آنکه حسینى باشد، حسنى بود.
از نظرخردمندان صاحبنظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداکارى بسى آمیختهتر است. تا روز عاشوراى امام حسین (ع)… زیرا امام حسن (ع) درآن روز، در صحنه فداکارى، نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب، ایفا کرد.
شهادت عاشورا به این دلیل درمرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسینى، که حسن (ع) شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود. پیروزى قاطع امام حسن (ع) متوقف بود براینکه با صبر و پایدارىِ حکیمانهاش حقیقت را بىپرده آشکار کند. و در پرتو این روشنى بود که امام حسین (ع) توانست به آن نصرت و پیروزى پرشکوه ابدى نایل آید. تو گویى آن دو گوهر پاک براى این خط مشى هم داستان شده بودند. که: نقش پایدارى حکیمانه، از آنِ حسن (ع) باشد. و نقش شورشگرى وقیام مردانه، از آنِ حسین (ع)… .»(۱۰)
۴ – حفظ شیعیان
حفظ شیعیان گرچه از مصادیق مصالح عمومى است. ولى از آنجایى که شیعیان، حافظان و پاسداران دین و موالى اهل بیت (ع) بودند. حفظ آنان ازاهمیت ویژهاى برخوردار بود. شیعیان خاص امیر المؤمنین (ع) اغلب در جمل،صفین و نهروان به شهادت رسیده و گروه اندکى از آنان باقى مانده بود. و اگرجنگى به وقوع مىپیوست. با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شیعیان متحمل خسارات جبران ناپذیرى مىشدند. زیرا معاویه در این صورت آنها را به شدت سرکوب مىنمود. اما صلح امام مىتوانست آنها را براى شرایطى نگه دارد که در آینده فراهم مىآمد. به طورى که اگر بنا بود خون آنها ریخته شود بتواند بازده مفیدى داشته و جریانى مؤثر در تاریخ به وجود آورد.
حال اگر امام مصالحه نمىکرد و نتیجه جنگ نیز پیروزى شامیان بود. معاویه با بهانه کردن جنگ، حتى یک نفر از آنان را باقى نمىگذاشت. گرچه معاویه عهدشکنى کرد. و برخى از شیعیان مانند: حجر بن عدى، مرو بن حمق و… راشهید کرد. ولى صلح سبب شد که شیعیان کشته نشوند. از این رو امام حسن(ع) یکى از علل صلح خود را حفظ شیعیان دانست. و فرمود: «نگهدارى و حفظ شیعه، مرا ناگزیر بر صلح نمود. سپس مناسب دیدم جنگ به روز دیگر محوّل گردد… .»(۱۱)
۵ – عدم حمایت مردم و خیانت فرماندهان
تشکیل حکومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمى نیاز دارد. اگر حکومت را به کبوترى تشبیه کنیم که با دو بال به سوى مقصد پرواز مىکند. آن دو بال،مردم و رهبر هستند. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» یاد شده است و این، پیوند عمیق آن دو را مىرساند. حکومتِ بدون مردم، همانند کبوترى بال شکسته است که به هدف نهایى نمىرسد. ازاین رو در اسلام به مردم سالارى توجه خاصى شده است.
بى تردید، یکى از علل عدم موفقیت امامان معصوم (ع) در تشکیل حکومت و یاشکست ظاهرى در قیامها، عدم همکارى مردم بود. امام على (ع) به رغم اینکه حکومت را حقّ خود مىدانست. (۱۲) ولى به دلیل عدم استقبال مردم،حکومت تشکیل نداد تا اینکه آنان پس از قتل عثمان به او روى آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود. افسار خلافت را رها مىکردم.»(۱۳)
بىگمان یکى از علل اصلى صلح امام حسن (ع) نیز حمایت نکردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم کوفه از او حمایت مىکردند و فرماندهان سپاهش بهاو خیانت نمىکردند، حضرت صلح نمىکرد؛ چنان که فرمود:
«به خدا سوگند،من از آن جهت کار را به او سپردم که یاورى نداشتم. اگر یاورى مىداشتم،شبانه روز با معاویه مىجنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.»(۱۴)
مردم و فرماندهان حضرت به امام خیانت کردند. در این خیانت، دنیاگرایى،عدم رشد سیاسى و تبلیغات معاویه بسیار تأثیر گذار بود. در این جا لازماست به صورت مختصر به فعالیتهاى امام و خیانت مردم و فرماندهان آنحضرت اشاره شود.
بعد از شهادت امام على(ع) مردم با امام حسن مجتبى (ع) بیعت کردند و آن حضرت بلافاصله مدیران خود را به شهرها فرستاد. وقتى معاویه از واقعه باخبر شد. به دو جاسوس مأموریت داد تا از شهر اطلاعات کسب کنند. امام حسن(ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دستگیر کرد. و گردن زد. آنگاه به معاویه نامه نوشت: جاسوس فرستادهاى، گویا قصد جنگ دارى! اگر چنین است، آماده جنگ هستم.
غریب حسن (ع)
پس از چند بار مکاتبه، معاویه با لشکریان فراوانى به سوى عراق حرکت کرد. وبراى سران منافقان که سابقاً در لشکر على (ع) بودند. و چهره منافقانه خود راپوشانده و اینک در لشکر امام مجتبى (ع) به سر مىبردند. مخفیانه نامه نوشت که اگر حسن بن على (ع) را به قتل برسانند. دویست هزار درهم به هریک مىدهد. به علاوه اینکه آنها را امیر یکى از لشکریان شام خواهد نمود.
معاویه با این شیوه، اکثر منافقان را متوجه خود ساخت. و حتى روزى یکى از آنها در اثناى نماز به جانب حضرت تیر انداخت. اما چون آن بزرگوار زره پوشیده بود اثر نکرد. آرى، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مىکردند. اما در خفا به معاویه نامه مىنوشتند که با تو هستیم.
وقتى خبر لشکرکشى معاویه به امام رسید. امام بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت کرد. ولى کسى اجابت نکرد. اما با ترغیب عدى بن حاتم گروهى برخاستند. و با او موافقت کردند. امام فرمود: اگر راست مىگویید، به نخیله بروید. ولى مىدانم به گفته خود وفا نخواهید کرد. چنانکه با بهتر از من (امام على) وفا نکردید.
حضرت به نخیله رفت و متوجه شد اکثر آنها که اظهار اطاعت کرده بودند. درآنجا حاضر نشدهاند. امام در نخیله سخنرانى کردند. و سپس مردى از قبیله کنده را به نام «حکم» با چهار هزار نفر به سوى لشکر معاویه فرستادند. و امرکردند در منزل انبار توقف کنید تا فرمانم برسد. اما وقتى به انبار رسید و معاویه از این رخداد آگاه گردید. پیکى نزد «حکم» فرستاد که اگر به طرف ما بیایى و از حسن بن على (ع) دست بردارى. یکى از ولایت شامات را به تو مىدهم. و پانصد هزار درهم برایش فرستاد.او امام را رها کرد. و با دویست نفر از اقوام و دوستان نزدیک خود به معاویه پیوستند. پس از آن، امام فرددیگرى را از قبیله بنى مراد همراه چهار نفر به سوى انبار فرستاد. که او هم فریب معاویه را خورد و به وى پیوست.
حضرت بعد از خیانت فرماندهان به محلى به نام «دیر عبدالرحمن» کوچ کرد. همه سپاه سه روز در آنجا اقامت کردند تا اینکه چهل هزار سواره و پیاده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبید الله بن عباس به جنگ با معاویه فرستاد و فرمود: امیر لشکر، عبید الله بن عباس است. اگر حادثهاى برایش پیش آمد. قیس بن سعد، امیر باشد و چنانکه براى قیس هم عارضهاى اتفاق افتاد. پسرش سعید بن قیس، امیر باشد.
لشکر حرکت کرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاویه تهییج کنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را کناربگذارید. گوش به فرمان باشید. آنچه من صلاح شما را در آن مىبینم، نیکوتر است از آنچه شما صلاح خود را در آن مىدانید.
بعد از اتمام سخنرانى، عدهاى از منافقان که جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فریاد زدند:
به خدا قسم! این مرد کافر شده است. گروهى علیه آن بزرگوار شورش کردند. و به خیمه آن حضرت ریختند. و هر چه بود غارت کردند. حتّى سجاده او را از زیر پایش کشیدند و بردند.
وقتى امام اوضاع را چنین دید. به همراه جمعى از اصحاب با وفاى خود به طرف شهر مدائن حرکت نمودند. در تاریکى شب شخصى به نام «جرّاح بن سنان» ملعون خود را به حضرت رساند. و لجام اسبش را گرفت. و گفت: اى حسن! کافر شدى! چنان که پدرت کافر شد. آنگاه با تیغ یا خنجر به ران مبارک حضرت زد و او را مجروح ساخت.
امام حسن (ع) براى امتحان آمادگى مردم براى جنگ با معاویه، فرمود:
«اگر آماده نبردید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم. اما اگر ماندن را دوست دارید. صلح او را بپذیریم و براى شما تأمین بگیریم». در این هنگام مردم از هر سوى مسجد به فریاد در آمدند. و بانداى «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.(۱۵)
همچنین آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته. به صورت اسیر به او تحویل مىدهند.»(۱۶)
جاحظ مىنویسد: «وقتى امام حسن (ع) در هم ریختگى سپاه خود را دید. باشناختى که از برخوردهاى مختلف این مردم با پدرش داشت. و مىدانست که هر روز به نوعى و رنگى رفتار مىکنند. از حکومت کناره گرفت.»(۱۷)
بىتردید صلح امام (ع) خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن بزرگوار بود،اما چارهاى هم نداشت. سید عبدالحسین شرف الدّین مىنویسد:
«صلح امام حسن(ع) با معاویه، از دشوارترین حوادثى بود که امامان اهل بیت پس ازرسول اکرم (ص) از ناحیه این امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با این صلح، آن چنان محنت طاقت فرسایى را متحمل شد. که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمل آن نیست. لیکن او از این آزمایش… سربلند و پیروز بیرون آمد.»(۱۸)
امام حسن ع در برابر پیشنهاد صلح از سوى معاویه، خطاب به مردم فرمود:
«معاویه ما را به چیزى خوانده که نه در آن عزت و بزرگوارى است. و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگى هستید. از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را بر هم نهیم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستید. ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مىکنیم. و محاکمه معاویه را به خداى یکتا وامىگذاریم.»(۱۹)
با توجه به مطالب فوق باید گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانهترین نرمش تاریخ است. که با توجه به شرایط زمانى و مکانى آن عصر به وجود آمد.
امام حسن (ع) صلح را به دلیل ترس از مرگ و روحیه سازشکارى نپذیرفت. زیرا او فرزند همان علىاى (ع) است که به مرگ آنگونه علاقه دارد که کودک بهپستان مادر.(۲۰)
از اینرو در پاسخ اعتراض عبید الله بن زبیر به صلح فرمود:
«واى بر تو! چه مىگویى؟ مگر ممکن است من که فرزند شجاعترین مردان عرب هستم. و فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنیا آورده است. ازکسى بترسم. واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانى همانند تو بود که ادعاى دوستى با من داشتید. ولى در دل،نابودى مرا آرزو مىکردید… .»(۲۱)
محورهاى پژوهش:
لطفاً فقط یکى از محورهاى زیر را انتخاب کرده و درباره آن مقاله بنویسید.
۱ . عوامل و زمینههاى صلح امام حسن (ع).
۲ . مقایسه تطبیقى صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع).
۳ . آثار و پىآمدهاى صلح امام حسن (ع).
۴ . مواضع مسلمانان عصر امام حسن (ع) در برابر صلح آن حضرت.
منابع پژوهش:
۱ . صلح امام حسن (ع)، راضى آل یاسین (پرشکوهترین نرمش قهرمانانهتاریخ، ترجمه آیه الله خامنهاى).
۲ . فلسفه صلح امام حسن (ع)، على راجى.
۳ . سیماى امام حسن (ع) و صلح با معاویه، محمد حسین بروجردى.
۴ . نگرشى بر صلح امام حسن (ع)، ابراهیم طاهرى.
۵ . سیره ائمه اطهار (ع)، مرتضى مطهرى.
۶ . حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، احمد زمانى.
۷ . سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى.
۸ . زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه.
۹ . زندگانى حسن بن على (ع)، باقر قریشى، ترجمه فخرالدین حجازى.
۱۰ . امام در عینیت جامعه، محمدرضا حکیمى.
۱۱ . حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان.
۱۲ . تاریخ تحلیلى اسلام، محمد نصیرى.
۱۳ . زندگانى امام حسن (ع)، سیدرسول هاشمى محلاتى.
پی نوشت ها:
۱) به نقل از: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسین (ع)، ص ۱۶۸٫
۲) علل الشرایع، ص ۲۰۰؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱ و ۲٫
۳) اخبار الطوّال، ص ۱۸۱٫
۴) مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص ۹۷٫
۵) باقر شریف قرشى، حیاه الامام الحسن (ع)، ج ۲، ص ۲۸۰؛ ابن عساکر،ترجمه الامام الحسن (ع)، ص ۲۰۳؛ احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانىامام حسن (ع)، ص ۱۹۷٫
۶) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامانشیعه، ص ۱۵۵٫
۷) احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص ۲۱۲٫
۸) تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج ۲، ص ۱۴۴ و ۱۴۵٫
۹) الاصابه فى تمییز الصحابه، ج ۱، ص ۳۳۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۵،ص ۴۴٫
۱۰) صلح امام حسن (ع)، ص ۲۱٫
۱۱) اخبار الطوّال، ص ۲۲۰؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۳۵٫
۱۲) نهج البلاغه، خطبه ۲٫
۱۳) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱ و ۲، ص ۱۵۶٫
۱۴) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۴۷٫
۱۵) الکامل فى التاریخ، ج ۳، ص ۴۰۶؛ ابن جوزى، تذکره الخواص، ص ۱۹۹٫
۱۶) عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۱۷۵، با اقتباس از: رسول جعفریان، حیاتفکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص ۱۴۹٫
۱۷) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص ۱۴۹٫
۱۸) صلح امام حسن (ع)، ص ۷٫
۱۹) سیدرسول هاشمىمحلاتى، زندگانى امام حسن (ع)، ص ۲۲۹٫
۲۰) جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص ۷۳٫
۲۱) حیاه الامام الحسن (ع)، ج ۲، ص ۲۸۰٫
مقالهای از علیرضا انصارى
بازدیدها: 0