علل صلح امام حسن مجتبی(ع)

خانه / تازه ها / علل صلح امام حسن مجتبی(ع)

علل صلح امام حسن مجتبی(ع)

روز هفتم ماه صفر بنا بر روایاتی شهادت امام حسن مجتبی بوده است.

در این بخش قصد داریم به مناسبت شهادت امام غریب امام حسن ع شبهه مربوط به صلح امام و معاویه ملعون را با نشان دادن علل این صلح رفع کنیم.

برخی‌ از ابعاد زندگی امام حسن مجتبی ع:

1- تكليف گرايى

شمارى بر اين باورند كه علت اصلى صلح امام حسن (ع) انجام وظيفه بود. زيرا امامان معصوم هر كدام وظيفه خاصى داشته‌اند كه از سوى خداوندتعيين شده است.

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«به راستى كه وصيت به صورت كتابى از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد. و نامه مُهرشده‌اى جز وصيت بر آن حضرت نازل نشد.

جبرئيل عرض كرد: اى محمد ص! اين است وصيت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: اى جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا از آنها ودودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند…

به راستى وصيت، مُهرهايى بود،پس على (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد. سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد. و چون حسن(ع) از دنيا رفت. حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن وكشته شدن در آن بود… .»(1)

اگر علت صلح امام حسن (ع) انجام تكليف الهى باشد. بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه‌اى را براى آن حضرت تعيين كرده است. اشكال و شبهه‌اى برصلح ايشان وارد نيست. و اگر مىبينيم برخى اشكال‌هايى بر آن وارد مى‌كنند. به اين دليل است كه سر عظیم آن را نمى‌دانند.

از سوى ديگر، امامان معصوم (ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اين رورفتار و گفتارشان حجت است. بر اين اساس، صلح امام حسن (ع) عملى است كه از سوى حجت خدا انجام شده و قطعاً دلايل بسيار مستحكم ومتقنى داشته، گرچه ديگران آن را ندانند؛ چنانكه آن حضرت خود بدان اشاره كرده است.

شيخ صدوق به سند خود از ابى سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت: وقتى به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض كردم:

اى فرزندرسول خدا! چرا با اينكه مى‌دانستى حق با شماست. با معاويه گمراه وستمگر صلح كردى؟!

امام فرمود: اى ابا سعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او وامام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم،چه قيام كنم و چه نكنم.

اى ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‌اى است كه رسول خدا (ص) با بنى ضمره… و مردم مكه كرد. آنان كافر بودند به تنزيل(ظاهر آيات قرآن) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (باطن آيات قرآن).

اى ابا سعيد! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم. نمى‌توان مرا دركارى كه كرده‌ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد. اگر چه سرّ كارى را كه كرده‌ام. براى ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر (ع) را نديدى كه وقتى آن پسر را به دليل سوراخ كردن كشتى كشت. و آن ديوار را بر پا داشت،موسى (ع) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نمى‌دانست. اما وقتى علت آن را فهميد، راضى شد. و همين گونه است كار من كه چون شما سرّ آن رانمى‌دانيد. مرا هدف اعتراض قرار داده‌ايد… .(2)

2‌‌- حفظ دين

در فرهنگ امامان، حفظ دين و احياى معارف اهل بيت (ع) ، محورى ترين عنصر است. به همين دليل تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها همه درجهت حفظ اسلام و احياى سنت شكل مى‌گيرد. اگر در شرايطى اسلام به واسطه قيام حفظ شود. آنان قيام مى‌كنند و اگر در مقطعى ديگر سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود. سكوت مى‌كنند، هر چند اين سكوت، باعث از دست رفتن حق مسلم آنان شود. امام على (ع) فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا منغيره.»(3)

بر اين اساس، يكى از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مى‌توان «حفظ دين»بيان كرد. زيرا وضعيت جامعه اسلامى در شرايطى قرار داشت كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد. علاوه بر اينكه اوضاع بيرونى جامعه اسلامى نشان مى‌داد كه روم شرقى آماده حمله نظامى به مسلمانان بود.(4)

از سوى ديگر، مردم نيز از نظر فرهنگى در وضعيتى قرار داشتند كه خونريزى و جنگ، نوعى بدبينى به دين و مقدسات را به وجود مى‌آورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن (ع) يكى از دلايل صلح خود را حفظ دين بيان كرد. چنانكه او در پى اعتراض برخى از شيعيانش فرمود: «انّى خشيتأن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعى؛(5) ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود. و كسى از آنان باقى نماند. از اين رو بامصالحه‌اى كه انجام گرفت. خواستم دين خدا حفظ شود.»

3 – مصالح عمومى

رعايت مصالح عمومى، خردمندانه‌ترين استراتژى‌اى است. كه از سوى رهبران دلسوز و آزادى خواه، به ويژه رهبران الهى اتخاذ مى‌شود. زيرا آنان هيچگاه مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمى‌كنند.

امام حسن(ع) نيزبراى جلوگيرى از خونريزى و رعايت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد. چنانكه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذيرفتم تا از خونريزى جلوگيرى كنم. و جان خود، خانواده و اصحاب صميمى خويش را حفظ كرده باشم.»(6)

وى مى‌دانست كه برخى او را مذل‌المؤمنين خواهند خواند(7)و برخى به او بى‌احترامى و اهانت خواهند كرد. ولى همه اين سختى‌ها را تحمل نمود. تامصالح عمومى تهديد نشود. زيرا جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود. و نه به نفع شاميان، بلكه زمينه حمله نظامى روميان را به جهان اسلام فراهم مى‌كرد.

ابن واضح يعقوبى مى‌نويسد: معاويه در سال چهل و يكم [هجرى ]به شام برگشت. و وقتى خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است… با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد… .»(8)

شايد همين دليل (رعايت مصالح عمومى) بوده كه پيامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پيشواى مسلمانان است. و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»(9)

صلح امام حسن (ع) زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بود. سيد عبدالحسين شرف الدين مى‌نويسد:

«حسن (ع) از جان خود دريغ نداشت و حسين (ع) در راه خدا از او با گذشتتر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت.

شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى بود.

از نظرخردمندان صاحبنظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداكارى بسى آميخته‌تر است. تا روز عاشوراى امام حسين (ع)… زيرا امام حسن (ع) درآن روز، در صحنه فداكارى، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد.

شهادت عاشورا به اين دليل درمرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسينى، كه حسن (ع) شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزى قاطع امام حسن (ع) متوقف بود براينكه با صبر و پايدارىِ حكيمانه‌اش حقيقت را بى‌پرده آشكار كند. و در پرتو اين روشنى بود كه امام حسين (ع) توانست به آن نصرت و پيروزى پرشكوه ابدى نايل آيد. تو گويى آن دو گوهر پاك براى اين خط مشى هم داستان شده بودند. كه: نقش پايدارى حكيمانه، از آنِ حسن (ع) باشد. و نقش شورشگرى وقيام مردانه، از آنِ حسين (ع)… .»(10)

4 – حفظ شيعيان

حفظ شيعيان گرچه از مصاديق مصالح عمومى است. ولى از آنجايى كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و موالى اهل بيت (ع) بودند. حفظ آنان ازاهميت ويژه‌اى برخوردار بود. شيعيان خاص امير المؤمنين (ع) اغلب در جمل،صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندكى از آنان باقى مانده بود. و اگرجنگى به وقوع مى‌پيوست. با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شيعيان متحمل خسارات جبران ناپذيرى مى‌شدند. زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدت سركوب مى‌نمود. اما صلح امام مى‌توانست آنها را براى شرايطى نگه دارد كه در آينده فراهم مى‌آمد. به طورى كه اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدى داشته و جريانى مؤثر در تاريخ به وجود آورد.

حال اگر امام مصالحه نمى‌كرد و نتيجه جنگ نيز پيروزى شاميان بود. معاويه با بهانه كردن جنگ، حتى يك نفر از آنان را باقى نمى‌گذاشت. گرچه معاويه عهدشكنى كرد. و برخى از شيعيان مانند: حجر بن عدى، مرو بن حمق و… راشهيد كرد. ولى صلح سبب شد كه شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن(ع) يكى از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانست. و فرمود: «نگهدارى و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد… .»(11)

5 – عدم حمايت مردم و خيانت فرماندهان

تشكيل حكومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمى نياز دارد. اگر حكومت را به كبوترى تشبيه كنيم كه با دو بال به سوى مقصد پرواز مى‌كند. آن دو بال،مردم و رهبر هستند. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است و اين، پيوند عميق آن دو را مى‌رساند. حكومتِ بدون مردم، همانند كبوترى بال شكسته است كه به هدف نهايى نمى‌رسد. ازاين رو در اسلام به مردم سالارى توجه خاصى شده است.

بى ترديد، يكى از علل عدم موفقيت امامان معصوم (ع) در تشكيل حكومت و ياشكست ظاهرى در قيام‌ها، عدم همكارى مردم بود. امام على (ع) به رغم اينكه حكومت را حقّ خود مى‌دانست. (12) ولى به دليل عدم استقبال مردم،حكومت تشكيل نداد تا اينكه آنان پس از قتل عثمان به او روى آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود. افسار خلافت را رها مى‌كردم.»(13)

بى‌گمان يكى از علل اصلى صلح امام حسن (ع) نيز حمايت نكردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم كوفه از او حمايت مى‌كردند و فرماندهان سپاهش به‌او خيانت نمى‌كردند، حضرت صلح نمى‌كرد؛ چنان كه فرمود:

«به خدا سوگند،من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياورى نداشتم. اگر ياورى مى‌داشتم،شبانه روز با معاويه مىجنگيدم تا خداوند ميان ما و او حكم كند.»(14)

مردم و فرماندهان حضرت به امام خيانت كردند. در اين خيانت، دنياگرايى،عدم رشد سياسى و تبليغات معاويه بسيار تأثير گذار بود. در اين جا لازماست به صورت مختصر به فعاليتهاى امام و خيانت مردم و فرماندهان آنحضرت اشاره شود.

بعد از شهادت امام على(ع) مردم با امام حسن مجتبى (ع) بيعت كردند و آن حضرت بلافاصله مديران خود را به شهرها فرستاد. وقتى معاويه از واقعه باخبر شد. به دو جاسوس مأموريت داد تا از شهر اطلاعات كسب كنند. امام حسن(ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دستگير كرد. و گردن زد. آنگاه به معاويه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‌اى، گويا قصد جنگ دارى! اگر چنين است، آماده جنگ هستم.

غریب حسن (ع)

پس از چند بار مكاتبه، معاويه با لشكريان فراوانى به سوى عراق حركت كرد. وبراى سران منافقان كه سابقاً در لشكر على (ع) بودند. و چهره منافقانه خود راپوشانده و اينك در لشكر امام مجتبى (ع) به سر مى‌بردند. مخفيانه نامه نوشت كه اگر حسن بن على (ع) را به قتل برسانند. دويست هزار درهم به هريك مى‌دهد. به علاوه اينكه آنها را امير يكى از لشكريان شام خواهد نمود.

معاويه با اين شيوه، اكثر منافقان را متوجه خود ساخت. و حتى روزى يكى از آنها در اثناى نماز به جانب حضرت تير انداخت. اما چون آن بزرگوار زره پوشيده بود اثر نكرد. آرى، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مى‌كردند. اما در خفا به معاويه نامه مى‌نوشتند كه با تو هستيم.

وقتى خبر لشكركشى معاويه به امام رسيد. امام بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت كرد. ولى كسى اجابت نكرد. اما با ترغيب عدى بن حاتم گروهى برخاستند. و با او موافقت كردند. امام فرمود: اگر راست مى‌گوييد، به نخيله برويد. ولى مى‌دانم به گفته خود وفا نخواهيد كرد. چنانكه با بهتر از من (امام على) وفا نكرديد.

حضرت به نخيله رفت و متوجه شد اكثر آنها كه اظهار اطاعت كرده بودند. درآنجا حاضر نشده‌اند. امام در نخيله سخنرانى كردند. و سپس مردى از قبيله كنده را به نام «حكم» با چهار هزار نفر به سوى لشكر معاويه فرستادند. و امركردند در منزل انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد. اما وقتى به انبار رسيد و معاويه از اين رخداد آگاه گرديد. پيكى نزد «حكم» فرستاد كه اگر به طرف ما بيايى و از حسن بن على (ع) دست بردارى. يكى از ولايت شامات را به تو مى‌دهم. و پانصد هزار درهم برايش فرستاد.او امام را رها كرد. و با دويست نفر از اقوام و دوستان نزديك خود به معاويه پيوستند. پس از آن، امام فردديگرى را از قبيله بنى مراد همراه چهار نفر به سوى انبار فرستاد. كه او هم فريب معاويه را خورد و به وى پيوست.

حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلى به نام «دير عبدالرحمن» كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آنجا اقامت كردند تا اينكه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبيد الله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود: امير لشكر، عبيد الله بن عباس است. اگر حادثه‌‌اى برايش پيش آمد. قيس بن سعد، امير باشد و چنانكه براى قيس هم عارضه‌اى اتفاق افتاد. پسرش سعيد بن قيس، امير باشد.

لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را كناربگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آنچه من صلاح شما را در آن مى‌بينم، نيكوتر است از آنچه شما صلاح خود را در آن مى‌دانيد.

بعد از اتمام سخنرانى، عده‌اى از منافقان كه جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فرياد زدند:

به خدا قسم! اين مرد كافر شده است. گروهى عليه آن بزرگوار شورش كردند. و به خيمه آن حضرت ريختند. و هر چه بود غارت كردند. حتّى سجاده او را از زير پايش كشيدند و بردند.

وقتى امام اوضاع را چنين ديد. به همراه جمعى از اصحاب با وفاى خود به طرف شهر مدائن حركت نمودند. در تاريكى شب شخصى به نام «جرّاح بن سنان» ملعون خود را به حضرت رساند. و لجام اسبش را گرفت. و گفت: اى حسن! كافر شدى! چنان كه پدرت كافر شد. آنگاه با تيغ يا خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.

امام حسن (ع) براى امتحان آمادگى مردم براى جنگ با معاويه، فرمود:

«اگر آماده نبرديد، صلح را رد كنيم و با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم. اما اگر ماندن را دوست داريد. صلح او را بپذيريم و براى شما تأمين بگيريم». در اين هنگام مردم از هر سوى مسجد به فرياد در آمدند. و بانداى «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.(15)

همچنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته. به صورت اسير به او تحويل مى‌دهند.»(16)

جاحظ مى‌نويسد: «وقتى امام حسن (ع) در هم ريختگى سپاه خود را ديد. باشناختى كه از برخوردهاى مختلف اين مردم با پدرش داشت. و مى‌دانست كه هر روز به نوعى و رنگى رفتار مى‌كنند. از حكومت كناره گرفت.»(17)

بى‌ترديد صلح امام (ع) خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن بزرگوار بود،اما چاره‌اى هم نداشت. سيد عبدالحسين شرف الدّين مى‌نويسد:

«صلح امام حسن(ع) با معاويه، از دشوارترين حوادثى بود كه امامان اهل بيت پس ازرسول اكرم (ص) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با اين صلح، آن چنان محنت طاقت فرسايى را متحمل شد. كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمل آن نيست. ليكن او از اين آزمايش… سربلند و پيروز بيرون آمد.»(18)

امام حسن ع در برابر پيشنهاد صلح از سوى معاويه، خطاب به مردم فرمود:

«معاويه ما را به چيزى خوانده كه نه در آن عزت و بزرگوارى است. و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگى هستيد. از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستيد. ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مى‌كنيم. و محاكمه معاويه را به خداى يكتا وامى‌گذاريم.»(19)

با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‌ترين نرمش تاريخ است. كه با توجه به شرايط زمانى و مكانى آن عصر به وجود آمد.

امام حسن (ع) صلح را به دليل ترس از مرگ و روحيه سازش‌كارى نپذيرفت. زيرا او فرزند همان على‌اى (ع) است كه به مرگ آنگونه علاقه دارد كه كودك به‌پستان مادر.(20)

از اين‌رو در پاسخ اعتراض عبيد الله بن زبير به صلح فرمود:

«واى بر تو! چه مى‌گويى؟ مگر ممكن است من كه فرزند شجاع‌‌ترين مردان عرب هستم. و فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنيا آورده است. ازكسى بترسم. واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود يارانى همانند تو بود كه ادعاى دوستى با من داشتيد. ولى در دل،نابودى مرا آرزو مى‌كرديد… .»(21)

محورهاى پژوهش:

لطفاً فقط يكى از محورهاى زير را انتخاب كرده و درباره آن مقاله بنويسيد.

1 . عوامل و زمينههاى صلح امام حسن (ع).

2 . مقايسه تطبيقى صلح امام حسن (ع) و قيام امام حسين (ع).

3 . آثار و پىآمدهاى صلح امام حسن (ع).

4 . مواضع مسلمانان عصر امام حسن (ع) در برابر صلح آن حضرت.

منابع پژوهش:

1 . صلح امام حسن (ع)، راضى آل ياسين (پرشكوهترين نرمش قهرمانانهتاريخ، ترجمه آية الله خامنهاى).

2 . فلسفه صلح امام حسن (ع)، على راجى.

3 . سيماى امام حسن (ع) و صلح با معاويه، محمد حسين بروجردى.

4 . نگرشى بر صلح امام حسن (ع)، ابراهيم طاهرى.

5 . سيره ائمه اطهار (ع)، مرتضى مطهرى.

6 . حقايق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، احمد زمانى.

7 . سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى.

8 . زمامداران خودسر، محمد جواد مغنيه.

9 . زندگانى حسن بن على (ع)، باقر قريشى، ترجمه فخرالدين حجازى.

10 . امام در عينيت جامعه، محمدرضا حكيمى.

11 . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، رسول جعفريان.

12 . تاريخ تحليلى اسلام، محمد نصيرى.

13 . زندگانى امام حسن (ع)، سيدرسول هاشمى محلاتى.

پي نوشت ها:

1) به نقل از: سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسين (ع)، ص 168.

2) علل الشرايع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2.

3) اخبار الطوّال، ص 181.

4) مهدى پيشوايى، سيره پيشوايان، ص 97.

5) باقر شريف قرشى، حياة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280؛ ابن عساكر،ترجمه الامام الحسن (ع)، ص 203؛ احمد زمانى، حقايق پنهان از زندگانىامام حسن (ع)، ص 197.

6) رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامانشيعه، ص 155.

7) احمد زمانى، حقايق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 212.

8) تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج 2، ص 144 و 145.

9) الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5،ص 44.

10) صلح امام حسن (ع)، ص 21.

11) اخبار الطوّال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35.

12) نهج البلاغه، خطبه 2.

13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1 و 2، ص 156.

14) بحارالانوار، ج 46، ص 147.

15) الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 406؛ ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 199.

16) عوالم العلوم، ج 16، ص 175، با اقتباس از: رسول جعفريان، حياتفكرى و سياسى امامان شيعه (ع)، ص 149.

17) رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (ع)، ص 149.

18) صلح امام حسن (ع)، ص 7.

19) سيدرسول هاشمىمحلاتى، زندگانى امام حسن (ع)، ص 229.

20) جعفر سبحانى، فروغ ولايت، ص 73.

21) حياة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280.

 

مقاله‌ای از عليرضا انصارى

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *