شهادتنامه حضرت قاسم بن حسن (ع)

خانه / تازه ها / شهادتنامه حضرت قاسم بن حسن (ع)

شهادتنامه حضرت قاسم بن حسن (ع)

اَلسَّلامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَضْرُوبِ هَامَتُهُ الْمَسْلُوبِ لأمَتُهُ حِينَ نادَى الحُسَيْنَ وَ عَمَّهُ فَجَلَّى عَلَيْهِ عَمُّهُ كَالصَّفْرِ وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ التّرابَ .

سلام بر قاسم بن حسن بن ،علی آن که جسدش ضربت خورده. و ابزار جنگش به تاراج رفته است هنگامی که عمویش حسین (ع) را فرا خواند عمویش بسان عقاب تیز پرواز به سوی او شتافت و مردم را از کنار او دور کرد. در حالی که قاسم پایش را از شدت درد به زمین میکشید.

 

قاسم بن حسن، مادر وی رمله (نجمه) در سن دو سالگی پدر را از دست داد. و تحت تربیت مستقیم عموی ارجمندش امام حسین(ع) قرار گرفت. همین مکتب از برای حضرت قاسم ع کافی بود که او را از هر جهت برومند بار آورد. چنانکه در سیزده یا چهارده سالگی همانند مردان بزرگ افکار خود را آشکار می ساخت.

 

روضه حضرت قاسم علیه السلام

حضرت قاسم علیه السلام چهره مبارکش مانند آفتاب تابان میدرخشید و هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. او به نزد عموی بزرگوار خود آمد و اجازه جهاد طلبید.

امام حسین(ع) او را در بغل گرفت و چنان گریست که نزدیک بود مدهوش گردد. هر چه آن امامزاده بزرگوار در اجازۀ جهاد مبالغه می کرد حضرت مضایقه می فرمود تا آنکه بر پای عموی بزرگوار افتاد. و چنان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام رخصت حاصل کرد.

 

«جان عمو اجازه میدانم آرزوست

سیرم ز جان و دیدن جانانم آرزوست

رفتند همرهانم و من مانده ام به راه

طی طریق وادی هجرانم آرزوست

شوق شهادتم به سر افتاده از عطش

جانم به لب رسیده و جانانم آرزوست

هرچند خردسال و فکارم به عزم رزم

محکم میان ببسته و فرمانم آرزوست

تا در منای عشق تو کردم خدای دوست

زخم سنان و خنجر و پیکانم آرزوست

دست حسین بوسه زد و ناله کرد و گفت

امروز انتقام ز عدوانم آرزوست

تا جان به لب نیامده یک باره دگر

مولا وصال آن رخ تابانم آرزوست»

مؤيد

 

آنگاه به میدان درآمد و عرصه قتال را از نور جمال خود روشن کرد. و با آن خردسالی در یک حمله سی و پنج نفر را کشت.

راوی گوید من در میان لشکر عمر سعد بودم که دیدم کودکی از لشکر امام حسین(ع) جدا شد. و متوجّه لشکرگاه گردید و نور از جبین او می تابید و پیراهنی پوشیده و دو نعل در پاکشیده بود و بند نعل راست او باز شده بود. در آن حال عمر بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند میروم تا او را به قتل برسانم.

گفتم: سبحان الله آیا دل تو تاب آن دارد که بر او ضربت بزنی؟ به خدا سوگند که اگر بر من تیغ حواله کند دست نمیگشایم به دفع آن این گروهی که او را برگرفته اند او را کافی است.

پس آن ملعون اسب تاخت و ضربتی بر سر آن امامزاده زد که بر رو در افتاد و فریاد کرد که وا عمّاه مرا دریاب .

 

«ای عمو، فتح نمایان کردم

دشمنان را همه حیران کردم

تو که جای پدر من بودی

تو که چون تاج سر من بودی

بشتاب و تن من پیدا کن

برگ سربازی من امضا کن

تن بی تاب مرا تاب بده

مزد پیروزی من آب بده

باغبانا، سوی میدان رو کن

گل پر پر شده ات را بو کن

بین چگونه به تو قربان شده ام

پایمال سم اسبان شده ام»

 

راوی گفت: ناگاه دیدم که امام حسین (ع) مانند عقاب آمد. و حمله کرد تا به عمر قاتل جناب قاسم رسید. و تیغی حواله آن ملعون نمود. عمر دست خود را پیش داد. حضرت دست او را از مرفق جدا‌کرد. پس آن ملعون صيحه عظیمی زد. لشکر کوفه جنبشی کردند و حمله آوردند تا مگر عمر را از چنگ امام بربایند. همین که هجوم آوردند. بدن قاسم پایمال سم ستوران گشت و کشته شد. پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند. امام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندن است و پای بر زمین می‌ساید.

 

امام حسین علیه السلام می فرماید:

سوگند به خدای که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و اجابت نتواند. و اگر اجابت کند اعانت نتواند و تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا جماعتی که تو را کشتند.

 

آنگاه امام حسین(ع) حضرت قاسم ع را از خاک برداشت و دربر کشید. و سینه او را به سینه خود چسباند و به سوی سراپرده روان گشت. در حالی که پاهای حضرت قاسم ع بر زمین کشیده میشد. پس او را در نزد پسرش علی بن الحسین(ع) در میان کشته شدگان اهل بیت خود جای داد.

 

«برای من بسی دشوار باشد

که قاسم غرقه خون زاشرار باشد

شمیم جانفزایم بود قاسم

يتيم مجتبایم بود قاسم

گذارم روی دامانم سرش را

چو بینم قطعه قطعه پیکرش را

مرا سخت است در سن جوانی

به خون غلتان عمویت را بخوانی

ولی دشمن تو را آنسان نماید

دگر کاری ز دست من نیاید

تنت را من به دارالحرب آرم

کنار کشته اکبر گذارم»

 

بعضی نقل میکنند امام حسین (ع) هنگام روانه کردن حضرت قاسم ع به میدان عمامه اش را دو نصف کرد. نیمی از آن را مانند کفن بر تن حضرت قاسم ع نمود. دیگر را بر سر حضرت قاسم ع بست. شاید از اینکه از چهره حضرت قاسم ع به نیمه قرص ماه تعبیر شده از این رو بود که پارچۀ عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود.

 

منبع/روایت کربلاء به تالیف یدالله بهتاش

Views: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *