قسمت پایانی| بی قرار ولیّ (روایتی از همسر شهید مدافع حرم)

خانه / پیروان عترت / قسمت پایانی| بی قرار ولیّ (روایتی از همسر شهید مدافع حرم)

آقا مهدی از زندگی می پرسی، از حال من، از بچه ها، خب، سختی که دارد… روان شناس ها می گویند با خاطره فرزند می شود زندگی کرد ولی با خاطره همسر و پدر نه… خب، راستش را بخواهی خیلی سخت است، خیلی سخت… اما… الحمدلله خدا هست.

اما با خودم که خلوت می کنم، از خودم می پرسم مگر زندگی دیگران سخت نیست؛ سختی پدر و مادر مریض، بچه مریض، بی پولی، بداخلاقی، خدای ناکرده داشتن خانواده از هم پاشیده و … خدا خودش فرموده که انسان را در رنج آفریدم. اما ما غرق در رحمت شهادت شدیم. تو نیستی، اما نمرده¬ای… خودت این حیات جاوید را انتخاب کردی، آن هم کاملا داوطلبانه… تفاوت سختی ما با آنها در این است که مگر چند نفر مثل تو و همرزمانت شجاعت چنین انتخابی را دارند. شما گوهر کمیاب و نادرید… و خدا حکیم است. پس قطعا از روی حکمت خدایی می کند. و رحمان و رحیم است، پس ظلم نمی کند و درست تربیت می کند. او قطعا توان ما را دیده و به ما داده. چه خوشی، چه ناخوشی. پس وقتی جزع و فزع می کنم که ای وای من نمیتوانم؛ در حقیقت خودم را دارم کوچک می کنم. چون او در من دیده که می توانم. و آن وقتی ذوق دارد که بتوانیم ظرف و پیمانه را پر کنیم.

از زبان خیلی از علما شنیدم که خداوند را به نماز شب یازدهم حضرت زینب(سلام الله علیها) قسم میدهند. چرا؟

الان کمی البته کمی میفهمم چرا… نماز شب یازدهم از دهم بهتر است. در حالی که امام حسین(علیه السلام) اتفاقا شب دهم عبادت کرد.. به ما هم توصیه می شود شب دهم را با خدا خلوت کنیم. چون نماز شب یازدهم خانم، یعنی این ظرفی که خدا به حضرت زینب(سلام الله علیها) داده بود تا این همه صبوری کند… همه را به لطف خدا، کامل پر کرد.

درست بر عکس حال و هوای این دوره و زمان… خیلی از مادرها به بچه هایشان می گویند عیبی ندارد نتوانستی که نتوانستی، دیگر کم پیش میآید کسی حتی فرزندش را به صبوری دعوت کند، می گویند عیب ندارد، این نشد، یکی دیگر. و این واقعا ولایت-پذیری را خراب می کند.

ما باید خودمان را به همان اندازه ببینیم که خدا ما را در همان حد و مرتبه دیده. خدا ما را بزرگ دیده، ما هم باید خودمان را بزرگ کنیم. و البته «و استعینوا بالصبر و الصلوه» و قطعا شیطان هم به میدان می آید. ولی ما ان شاء ا… قرار است زمینه¬ساز ظهور باشیم. خدا هم کمک خواهد کرد.

محمدمهدی! اربعین نزدیک است… همه دارند کارهایشان را می کنند تا با خانم زینب کبری(سلام ا… علیها) راهی کربلا شوند… ای به فدای عمه سادات با آن قامت خمیده اما قلب استوار… و خوشا به حال تو که رفتی.

شهید هم شدی و همانجا پیش حضرت زینب(سلام ا… علیها) ماندی و برنگشتی… و من اینجا ماندم دلم می گیرد ـ بغض می کنم ـ گریه هم می کنم… خب، آدم است دیگر دلتنگ می شود… حالا حسابش را کن. دوری از کسی مثل تو… اما همسر مهربان من، بابای مهربان بچه هایم… از عمه سادات بخواه که ما هم به تو بپیوندیم؛ ما هم… هر سه مان. من، بشری و فاطمه هم ردای شهادت بر تن کنیم و پیش خانم فاطمه زهرا(سلام ا… علیها) سربلند باشیم…

آن روز که به خون خواهی فرزندان در صحرای محشر برمی خیزند:

بر خاک عزیزی است که با اسب تنش را/ بر خاک عزیزی است که نیزه بدنش را/ بر خاک عزیزی است که حتی کفنش را/ بر خاک عزیزی است ولی پیرهنش را…

بی قرار ولی قسمت یازدهم

پایان/

بازدیدها: 200

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *