ماجراي كشاورز بي‌سوادي كه در يك شب حافظ كل قرآن شد

خانه / مطالب و رویدادها / ماجراي كشاورز بي‌سوادي كه در يك شب حافظ كل قرآن شد

کشاورز بی‌سوادی که پای منبر یک روحانی متوجه اهمیت پرداخت زکات شده بود، به دلیل عدم پرداخت آن توسط صاحب زمین کار خود را رها کرد. پس از مدتی صاحب زمینی شد و نیمی از محصولات خود را به فقرا ‎داد تا اینکه این رفتارش او را به حافظ قرآن مبدل کرد.

كتاب «بهترين روش حفظ قرآن» نوشته محمدحسين اجرائي كه توسط انتشارات جامعةالقرآن به چاپ رسيده است، حاوي مطالب ارزشمندي است كه قسمتي از اين كتاب داستاني درباره شخصي بي‌سواد كه با يك سخنراني متحول مي‌شود و براي رزق روزي حلال حتي شهر خود را ترك مي‌كند تا اينكه به فضل خدا حافظ قرآن مي‌شود، آورده شده است كه آن را در ادامه مي‌خوانيد.
كربلايي كاظم در سال 1300 هجري قمري در روستاي ساروق اراك بدنيا آمد و در همان روستا هم زندگي مي‌كرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت كه داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانيش اتفاق افتاد.
او در روستا مشغول كار كشاورزي بود، در آن سال يك روحاني جهت تبليغ و بيان احكام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنراني خود از خمس و زكات، مسائلي را گفت و توضيح داد كه كساني كه گندم و جو و… آنها به حد نصاب برسد و زكات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام مي‌شود و اگر با عين پول آن گندم‌هاي زكات نداده، خانه يا لباس تهيه كنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است، مسلمان واقعي بايد به احكام الهي و حلال و حرام توجه كند و اهميت دهد و زكات مالش را بدهد.
(كربلايي) كاظم چون مي‌دانست، صاحب زميني كه در آن كار مي‌كند، مقيد به پرداخت زكات و حق فقرا نيست، به اين فكر فرو رفت كه پس مال او مخلوط به حرام و زندگي او با پول حرام مخلوط يا شبهه‌ناك است. اين مسئله را با صاحب زمين، در ميان گذاشت و از او خواست تا او زكات مالش را پرداخت كند ولي او زير بار نرفت.
از اين رو كاظم تصميم گرفت از آن روستا هجرت كرده و درجاي ديگر مشغول كار شود كه اجرت او حلال و پاك باشد. چند سالي خارج از آن روستا به فعاليت پرداخت تا اين كه از او خواستند به روستاي خود برگردد.
به روستا برگشت و زميني با مقداري گندم در اختيارش گذاشتند تا خودش مستقل كشاورزي كند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف ديگر را در زمين كاشت و خدا به زراعت او بركت داد، به حدي كه بيش از معمول برداشت كرد و از همان سال بنا گذاشت كه نيمي از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اينكه مقدار زكات يك دهم و يا يك بيستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان مي‌داد.
يك سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز كه خرمنش را كوبيده بود كه مشغول باد دادن خرمن شد تا كاه آن جدا شود.
نزديك ظهر شد، باد متوقف و هوا گرم شد و نتوانست به كار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد. در راه يكي از فقراي روستا به او مي‌رسد و مي‌گويد: امسال از محصولت چيزي به ما ندادي و ما را فراموش كردي!
كاظم به او مي‌گويد: خير! فراموش نكردم ولي هنوز نتوانستم محصولم را جمع كنم. او خوشحال مي‌شود و به طرف ده مي‌رود اما كاظم دلش آرام نمي‌گيرد و به مزرعه برگشته، مقداري گندم با زحمت زياد جمع آوري مي‌كند تا براي آن فقير ببرد.
قدري علوفه براي گوسفندانش مي‌چيند و گندم‌ها و علف‌ها را بر دوش مي‌گذارد و روانه دهكده مي‌شود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن كه محل دفن چند امامزاده است، مي‌رسد. براي استراحت روي سكويي كنار درِ باغ امامزاده مي‌نشيند و گندم و علوفه را گوشه‌اي مي‌گذارد و به فكر فرو مي‌رود.
چند لحظه بعد دو جوان بسيار زيبا و جذاب را مي‌بيند كه به طرف او مي‌آيند و وقتي به او مي‌رسند، مي‌گويند: كاظم! بيا برويم در اين امامزاده فاتحه‌اي بخوانيم!
كاظم مي‌گويد: مي‌خواهم به منزل بروم و اين علوفه را به منزل برسانم.
آنها مي‌گويند: خيلي خوب، حالا بيا تا با هم فاتحه‌اي بخوانيم.
آنها از جلو و كاظم دنبال آنها به سوي امامزاده روانه مي‌شوند، ابتدا به امامزاده نزديك‌تر مي‌شوند و فاتحه‌اي مي‌خوانند و آنگاه به امامزاده بعدي مي‌روند و داخل مي‌شوند. آن دو نفر مشغول خواندن ذكرهايي مي‌شوند كه كاظم نمي‌فهمد، ناگهان كاظم متوجه مي‌شود كه در اطراف سقف امامزاده كلمات روشني نوشته شده است و يكي از آن دو به او مي‌گويد: چرا چيزي نمي‌خواني؟ او جواب مي‌دهد: من سواد ندارم، آن جوان مي‌گويد: بايد بخواني، آنگاه دست به سينه كاظم مي‌گذارد و فشار مي‌دهد و مي‌گويد: حالا بخوان. كاظم مي‌گويد: چه بخوانم؟ آن آقا آيه‌اي را مي‌خواند و مي‌گويد: اينطور بخوان!
كاظم آيه را مي‌خواند تا تمام مي‌شود. بعد برمي‌گردد كه به آن آقا حرفي بزند يا چيزي بپرسد كه مي‌بيند كسي همراهش نيست و خودش تنها در حرم ايستاده و ناگهان دچار حال خاصي مي‌شود و بي‌هوش روي زمين مي‌افتد.
هنگامي كه به هوش مي‌آيد، احساس خستگي شديد مي‌كند و به اين فكر فرو مي‌رود، كه اينجا كجاست و او در اين جا چه مي‌كند؟
آنگاه از امامزاده بيرون مي‌آيد و بار علوفه و گندم را برمي‌دارد و روانه دهكده مي‌شود ولي در ميان راه متوجه مي‌شود كه چيزهايي را مي‌خواند و سپس داستان آن دو جوان را به خاطر مي‌آورد و خود را حافظ تمام قرآن مي‌يابد.
ديدگاه علما و دانشمندان بزرگ درباره كربلايي كاظم
مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري كه از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است، از كربلايي كاظم آزمون مفصلي گرفت و در نهايت از وي خواست تا سوره بقره را از آخر به اول به طور معكوس بخواند.
كربلايي كاظم از آخرين آيه: «لا يكلف الله نفساً…» آ‌غاز و به طور معكوس شروع به تلاوت كرد كه آيت الله خوانساري، پس از قرائت چند صفحه گفت: راستي كه عجيب است، من شصت سال است كه سوره مباركه توحيد را كه چهار آيه است مي‌‌خوانم، اما اگر اينك از من بخواهند تا آن را به عكس قرائت كنم بدون فكر و دقت و تامل، نخواهم توانست. اما اين بنده خدا را بنگريد كه چگونه و بدون درنگ و با سرعت و دقت و بدون غلط، سوره بقره را به عكس مي‌خواند، راستي كه كار او شگفت انگيز است.
آيت الله حاج سيدهبةالدين شهرستاني كه از بزرگان شيعه و از دانشمندان مشهور حوزه علميه نجف بود، در سفرش به ايران و زيارت حضرت رضا علیه السلام با كربلايي كاظم ديدار كرد و از كار او غرق در شگفتي شد. در حالي كه خود او نيز حافظ قرآن بود و با زحمت و صرف وقت و تلاش بسيار، قرآن را حفظ كرده و با تمرين بسيار مي‌كوشيد آن را فراموش نكند.
مرحوم شهرستاني او را به همراه خود به عراق برد و نشست‌هاي متعددي با شركت حافظان قرآن از كشورهاي عربي تشكيل داد و از آنها خواست تا كربلايي كاظم را بيازمايند و آنها نيز او را از نظر تلاوت، حفظ، معكوس خواندن و كشف آيات مورد نظر، بدون فوت وقت آزمودند و همگي از كار او شگفت زده شدند.
كربلايي كاظم به محضر آيت الله بروجردي رفت و آن عالم گرانمايه، ضمن اينكه او را مورد تفقد قرار داد، چندين آيه و سوره از وي پرسيد و كربلايي كاظم بي‌درنگ شروع به خواندن ادامه آيات كرد و آن قدر خواند كه همه را به تعجب واداشت.
در آن هنگام، مرحوم آيت الله بروجردي آيه‌اي را تلاوت كرد كه كربلايي كاظم گفت: آقا! اشتباه تلاوت كرديد. هنگامي كه قرآن را آوردند، ديدند او درست مي‌گويد.
آيت الله جعفر سبحاني كه از علماي بزرگ و دانشمندان ممتاز قم است در مورد كربلايي كاظم مي‌گويد:
عصر روزي وارد مدرسه فيضيه شدم ديدم حافظ قرآن، كنار باغچه مدرسه نشسته است و گروهي بر گرد او حلقه زده و از او قرآن مي‌پرسند و او پاسخ مي‌دهد.
من هم جلوتر رفتم و دو مورد از دو سوره «صافات» و «ص» از ايشان پرسيدم كه با سرعت و دقت، از حفظ، پاسخ مناسب را داد، قرآن كوچكي از جيب در آوردم و از او خواستم تا آيه‌اي را كه من مي‌خوانم پيدا كند و او بي‌درنگ قرآن را گرفت و با يك قبضه گشود و گفت: بفرما! اين آيه مورد نظر شما! وقتي نگاه كردم با شگفتي بسيار ديدم در همان صفحه است.
شهيد سيد عبدالحسين واحدي از سران فدائيان اسلام با زحمت زياد از چند سوره، كلماتي را به طوري كنار هم تنظيم كرده بود كه وقتي در محضر جمعي از علما آنها را خواند هيچ يك از آنها احتمال نداده بودند كه آن آيه از قرآن نباشد ولي كربلايي كاظم به او گفت: اين كلمه را از فلان سوره و آن كلمه را از فلان سوره و تقريباً بيست كلمه را از بيست سوره، همه را يك به يك نام برد و قبل و بعد آن كلمه‌ها را از همان سوره‌اي كه نام مي‌برد تلاوت مي‌كرد و گفت: چند واو هم از جيب براي اتصال كلمات بين آنها گذاشته‌اي! مي‌خواهي مرا امتحان كني.
مرحوم كربلايي كاظم ساروقي در روز عاشوراي سال 1378 هجري قمري در قم وفات كرد و در قبرستان نو مدفون شد.
منبع: فارس

بازدیدها: 180

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *