امیرمؤمنان على علیه السلام در کوفه به بازار خرما فروشان رفت ، در آنجا دید کنیزى گریه مى کند، از او پرسید: چرا گریه مى کنى؟
او گفت : صاحب من یک درهم به من داد، که خرما بخرم ، آمدم و از این مرد (اشاره به خرما فروش ) خرما خریدم و نزد صاحبم بردم ، او آن خرما را نپسندید، و به من گفت برو پس بده ، آمده ام پس بدهم، این خرما فروش قبول نمى کند، این است که نگران و حیران هستم .
امام على علیه السلام به خرما فروش فرمود: اى بنده خدا! این زن ، خدمتکار است ، و تقصیرى ندارد، پولش را به او بده و خرماى خود را بگیر.
مرد خرما فروش که على علیه السلام را نمى شناخت ، برخاست و به على علیه السلام اعتراض کرد و مشتى به آن حضرت زد که چرا دخالت مى کنى؟
مردم متوجه شدند و به او گفتند: این شخص امیرمؤمنان على علیه السلام است ، خرما فروش ، سخت متأثر شد و رنگش پرید، و بى درنگ درهم زن را به او داد، سپس به على علیه السلام عرض کرد: اى امیر مؤمنان از من راضى باش ، معذرت مى خواهم .
امام على علیه السلام فرمود: هرگاه خودت را اصلاح کنى و حقوق مردم را بپردازى از تو خشنود خواهم بود.
منبع: کتاب داستان دوستان, جلد چهار
بازدیدها: 127