moharram

متن سخنرانی استاد عالی – شب هشتم محرم 98

خانه / قرآن و عترت / عترت / ستارگان هدایت / امام حسین (علیه السلام) / متن سخنرانی استاد عالی – شب هشتم محرم 98

در کربلا و در قیام سیدالشهداء هم جوانان اولین کسانی بودند که دور سیدالشهدا را گرفتند. شما می دانید وقتی سیدالشهداء حرکتش را از مدینه شروع کرد جوانان بنی هاشم آمدند دور امام حسین را گرفتند. هفده هجده نفر؛ حضرت علی اکبر، حضرت اباالفضل و برادرانش، فرزندان عقیل، فرزندان مسلم، فرزندان جعفر طیار، فرزندان عبدالله بن جعفر، فرزندان وجود مقدس امام مجتبی که نوجوان بودند اینها بودند که دور سیدالشهداء را گرفتند.

متن سخنرانی استاد عالی – شب هشتم محرم 98 – بیت رهبری

بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. (صوت شب هشتم محرم)

     یکی از ابعاد و زوایای قیام سیدالشهداء علیه السلام و واقعه ی عاشورا نقشی است که جوانان و نوجوانان در این واقعه ی باعظمت داشتند که خودش فصل بزرگی است از این داستان باعظمت که خیلی به جاست بیشتر روی آن تأمل شود و در مورد آن صحبت شود.

     اوّلا شما می دانید که جوان از طرفی در عین حال که کم حوصله است و شاید حوصله ی سخنرانی و حرف و نصیحت و اینها را ندارد اما در میدان عمل پای کار است و پا به رکاب. شجاعت دارد، خلاقیت دارد، در جایی که خطر است ریسک پذیر است چون تعلقی ندارد. جوان چون تعلق و وابستگی هایش کم است می تواند در میدانهای خطر جسارت داشته باشد و ورود پیدا کند. آدمی که سنی از او می گذرد هم تعلقات و وابستگی هایش زیاد می شود؛ تا می خواهد کاری بکند کلی محاسبه می کند و محافظه کار می شود ولی جوان اینطور نیست. از این جهت در نهضتی که انبیاء و اولیاء الهی در طول تاریخ داشتند معمولا جوانها بودند که کمک بودند، معمولا جوانها بودند که پیشتاز بودند. پیغمبر اکرم فرمود ان الله بعثنی بشیرا و نذیرا فحالفنی الشُّبَّان و خالفنی الشیوخ خداوند من را بشیر و نذیر مبعوث کرد، جوانها با من هم پیمان شدند و کمک دادند اما پیرها مخالفت کردند و در مقابل من ایستادند. معمولا اینچنین است که جوان پا به رکاب است و در جاهایی که حق می بیند و زود هم تشخیص می دهد، کمک می دهد.

     پیغمبر اکرم نسبت به جوان عنایت داشتند و میدان می دادند به جوان ها. شما نگاه کنید وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام ده سالش بود یک نوجوان بود که پیغمبر او را به عنوان جانشین خودش معرفی کرد در جمع خویشان که در یک مجلسی بودند بدون رودربایستی و تعارف فرمود این جانشین من است. آن موقع امیرالمؤمنین علی علیه السلام یک نوجوان ده ساله بود.

     در زمانی که در ابتدای بعثت پیغمبر خیلی روی مسلمین فشار می آوردند، شکنجه می کردند مسلمانها را و به هر حال مسلمین اذیت می شدند پیغمبر اکرم برای اینکه بتوانند این مسلمانها بتوانند مقاومت کنند یک تعدادی از آنها را به سرپرستی جعفر بن ابی طالب که 24 سالش بود فرستاد حبشه که آنجا در امان باشند. موقعی که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد یک جوان 21 ساله را به عنوان حاکم مکه قرار داد به نام عتاب بن اُسَید. خیلی هم از پس کار خوب برآمد و این مسؤولیت را خیلی خوب و درست انجام داد. پیغمبر اکرم در جنگی که در مدینه لشکری را تهیه کرده بود با سپاه روم آن زمان که ابر قدرت آن زمان و بزرگتری ارتش آن زمان بود یک جوان هجده نوزده ساله را به عنوان فرمانده لشکر قرار داد به نام اسامة بن زید. با اینکه افراد مسنی بودند اما پیغمبر اکرم این جوان را به عنوان فرمانده لشکر قرار داد و نفرین کرد کسی را که با او مخالفت کند لعن الله من تخلف عن جیش اسامة عنایت می فرمایید که در جاهای متعددی پیغمبر اکرم میدان می داد به جوان و اعتماد می کرد به جوان. جوان اگر کاری را قبول کند، مسؤولیتی را قبول کند برای اینکه بتواند آن کار را انجام دهد، خستگی ناپذیر، با خلاقیت و شجاعت از پس آن بر می آید.

     اهل بیت هم همینطور بودند. آنها هم میدان می دادند و اعتماد می کردند به جوان ها. حتی گاهی مواقع جوان هایی که به ظاهر متفاوت بودند ظاهرشان خیلی ظاهر دینی نبود. به تعبیر امروز خیلی حزب اللهی هم نبودند ولی اهل بیت آنها را جذب می کردند و طرد نمی کردند.

     یک جوانی خدمت پیغمبر اکرم آمد. پیغمبر در جمع اصحاب نشسته بود این جوان آمد گفت آقا! اجازه می دهید من بروم زنا کنم و مرتکب فحشاء بشوم؟ اصحاب که خدمت پیغمبر نشسته بودند احساس کردند این دارد توهین می کند! از پیغمبر اجازه می خواهد برای فحشاء بلند شدند که اقدامی کنند مثلا این جوان را بزنند، پیغمبر فرمود بنشینید! من خودم اینجا هستم! بعد پیغمبر فرمود که جوان! شما مادر داری؟ گفت بله. گفت دوست داری کسی با مادرت مرتکب فحشاء بشود؟ گفت نه آقا! با خواهرت چطور؟ گفت نه. اگر ازدواج کردی و خدا به تو دختری داد با دخترت چی؟ دوست داری کسی با او مرتکب فحشاء شود؟ گفت نه. با عمه ات، با خاله ات؟ گفت نه. پیغمبر فرمود همانطور که تو دوست نداری دیگران هم دوست ندارند که تو با خواهرشان با مادرشان، با دخترشان، با عمه و خاله شان، مرتکب فحشاء شوی. این دیگر هیچ نگفت. پیغمبر دست روی سینه اش گذاشت، فرمود خدایا گناهانش را ببخش، به او عفت و حیاء بده و از آلودگی او را نجات بده. قلبش را آرام کن. این بلند شد، عذرخواهی کرد، پیغمبر را بوسید و رفت. پیغمبر رو کرد به دور و بری هاش و گفت این طور بهتر نبود؟ شما می خواستید بلند شوید او را بزنید، اینطور بهتر نبود؟ حتی گاهی مواقع جوانی که ظاهرش هم متفاوت بود طرد نمی کردند.

moharram-aali-imam-hosain
متن سخنرانی استاد عالی – شب هشتم محرم 98

     در نقلی هست که امام صادق علیه السلام در کوچه ای می رفت از طرف مقابل یک آدمی بود که مست بود و کوزه ی شرابش هم در دستش بود. دید امام صادق دارد می آید. ظاهرا این کوچه در رو نداشت که در برود. این دید که آقا دارد می آید این به یک بهانه ای پشت کرد و رو به دیوار کرد که چشمش به چشم امام نیفتد. امام صادق وقتی نزدیک شد فرمود گناه هم که می کنید از ما رو برنگردانید. ما که شما را طرد نکردیم که، گناه هم که می کنید از ما رو برنگردانید. خوبان اینطور بودند. سیره شان اینطور بود. خدا رحمت کند مرحوم آشیخ مرتضی زاهد. در همین تهران خودمان. یک زمانی این تهران خیلی از این خوبان اخلاقی داشت. حدود پنجاه شصت سال پیش در گوشه گوشه ی تهران بودند و با اینکه آن زمان یک زمانی بود که به تعبیری بعضی از این داشها و لاتها و اینها هم بودند، اما خیلی از اینها را جذب می کردند. آقای آشیخ مرتضی زاهد در این پیرمردی اش ایشان را روی دوش می گذاشتن و برای نماز می آوردند. خودش نمی توانست راه برود. یک بار در کوچه روی دوش یکی از این دوستانش سوار بود و او را می بردند، یکی از همان لاتها که به هر حال آقا را دوست داشت وقتی با شیخ مرتضی زاهد مواجه شد، ذوق زده و هیجانی شد و گفت آقا! چاکرتیم، نوکرتیم، بعد چهارتا فحش آب دار داد به مخالف علماء و روحانیت؛ فلان فلان هرکی که مخالف اسلامه! شروع کرد اینطور فحش دادن. آقای شیخ مرتضی زاهد یک لبخندی زد و گفت حالا اینطوری هم نگو! بعد او رفت. به اطرافیانش گفت این عاقبت به خیر می شود. این ته دلش صاف است. درست است که بلد نیست لفظ قلم حرف بزند اما ته دلش صاف است و عاقبت به خیر می شود. خدا رحمت کن حاج آقا فخر تهرانی را که از رفقا و نزدیکان آشیخ مرتضی زاهد بود می گفت بعدا من همان جوان لات را دیدم که از خوبان شده بود اهل نماز، مقید به نماز اول وقت، مسجد، هیئت، از خوبان شده بود. به صرف اینکه مقداری ظاهرشان متفاوت هست طرد نمی کردند.

     در انقلاب خودمان هم جوان ها بودند که کارهای بزرگ را پیش بردند. اصل انقلاب درست است که همه ی مردم بودند اما آن پیشگامش جوان ها بودند. دفاع مقدس که یک جنگ جهانی بود، جوان ها بودند. نوعا فرماندهان بزرگ جنگ شاید بیست و پنج شش سال بیشتر نداشتند. در صحنه های بزرگ این چنین بود. اینها پای کار بودند.

     در زمان ظهور حضرت ولی عصر علیه السلام هم همین طور هست. روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام هست که اصحاب المهدی شباب لا کُهول فیهم الا مثل کُحل فی العین او کالملح فی الطعام اصحاب حضرت ولی عصل علیه السلام نوعا جوان هستند و تعداد پیر در آنها به اندازه ی نمک در غذا هستند البته در آن یاران خاص، و الا یاران امام زمان علیه السلام انبوه مردم هستند که پیر و جوان و زن و مرد و اینها ندارد ولی آن یاران خاص ، آن حلقه های نزدیک به تعبیر امروزی آنهایی که بعدا کابینه ی حضرت را تشکیل می دهند اینها نوعا جوانهایی هستند که خصوصیاتشان در روایات دیگر گفته شده است. اصحاب المهدی شباب.

     متأسفانه یکی از مشکلاتی که الان در کشور ما وجود دارد و از آسیب هایی که انقلاب به آن دچار شده است این است که بعضا مدیران پیر و خسته رها نمی کنند. احساس تکلیف خیلی زیاد می شود، رها نمی کنند که جایشان را به نیروهای جوان متدین با سواد انقلابی بدهند (تکبیر حضار) و همین مدیریت بعضا خسته و تنبل باعث شده که جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی عقب تر بیفتد. انقلاب اسلامی رفت در جهان، در منطقه و فراتر از منطقه جبهه ی یک پارچه ی مقاومت را تشکیل داد. انقلاب اسلامی با همان اهداف و آرمانهایش رفت ولی جمهوری اسلامی و کشور به همین دلیل که بعضا این مدیران خسته و فرسوده هستند حرکت انقلاب را کند کرده است، موتور آنچنان که متناسب است با این انقلاب عظیم، با این ظرفیت بزرگ خیلی سازگاری ندارد. واقعش این شکلی است. این یکی از مشکلات ما است. از این جهت است که رهبر بزرگوارمان در بیانیه ی گام دوم که بحث جامعه سازی و تمدن سازی که در واقع زمینه سازی ظهور حضرت ولی عصر علیه السلام هست مخاطب اصلیشان را جوانان قرار دادند. بدون پرده عرض بکنیم این را این واقعا در دل همه ی نیروهای انقلابی متدین هست. انقلاب ما نیاز به یک پوست اندازی دارد. انقلاب ما نیاز به یک انقلاب در انقلاب دارد اما از جنس انقلاب نه آشوب! انقلاب در انقلاب با هدایت خود رهبر انقلاب. و این بیانیه ی گام دوم برای همین است. این بیانیه ی گام دوم واقعا تحولی است متناسب با چهل سالی که از انقلاب گذشته است منتهی به شرط اینکه بعضی از پیرمردها و کسانی که سنی از آنها گذشته راه بدهند. اجازه بدهند که جوان ها به میدان بیایند. اگر اینها به میدان بیایند ببینید تعبیر رهبر بزرگوارمان این هست که چشم امید به این جوانان است. این چشم امید می تواند حلال خیلی از مشکلات معیشتی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی باشد. اگر در کار وارد شوند همانطور که در طول این چهل سال شما نگاه کنید هرکجا مردم و به خصوص جوان ها به میدان آمدند نشدنیها را شدنی کردند. شما نگاه کنید اصل انقلاب، مردم و جوانها آمدند پای کار در مقابل یک رژیم تا دندان مسلح، یک چیز نشدنی که کسی باور نمی کرد، شد. دفاع مقدس یک جنگ جهانی تمام عیار و واقعی بدون مبالغه! اما همین جوان ها پای کار آمدند و نشدنی شد. بدون هیچ امتیازی سربلند از آن جنگ بیرون آمدیم. شما نگاه کنید سگهای هار داعشی که در منطقه بودند و دشمن حدث می زد سی سال منطقه را به آشوب بکشند این جوان ها وارد شدند و شش سال جمع کردند اینها را. نشدنی شد. در عرصه های علمی، صنعتی، دفاعی کشور را به یک ارتقایی رساندند که در بخش نظامی و دفاعیش به بازدارندگی رسیده است و کسی جرأت نمی کند به این کشور در آن بخش نگاهی داشته باشد. هرکجا و هر عرصه ای جوان وارد شد، نشدنی ها شد. حتی در حوادث طبیعی مثل زلزله و سیل اینها آمدند و سینه را سپر کردند. واقعا سیل خیلی گسترده بود! یک سیل معمولی که نبود. خیلی از استان های کشور را درگیر کرده بود اما با این وجود با آمدن جوانان تلفاتش به حداقل رسید. و هر جا که جوان در کار و در میدان نیامد، شدنی ها هم قفل شد و نشد. آن چیزهایی که خیلی امکان پذیر بود همانها هم قفل شد که الان در مسائل اقتصادی و معیشتی همینطور است. یک چیزی است که راه حل دارد و شدنی است ولی خب با این مشکلات مواجه هستیم. و همچنین در مسائل اجتماعی و فرهنگی که در کشورمان هست. از این جهت هست که واقعا آن انقلابی که می تواند در انقلاب ما رخ بدهد، با هدایت رهبر بزرگوارمان، همین هست که جوانان متدین و باسواد، جهادی و تلاشگر به میدان بیایند. اینها امید را برمی گردانند. امید شعاری نیست که ما مدام بگوییم امید امید! باید کسانی بیایند که به صورت طبیعی امید بیاورند و جوان اگر پای کار بیاید امید به صورت طبیعی به مردم تزریق می شود. مسؤولیت ها و پست ها و مقامها در فرهنگ دینی ما جز خدمت چیز دیگری نیست. در فرهنگ دینی ما مشروعیت یک پست و مقام به این است که به مردم خدمت بکنند. اگر خدا نکرده کسی آن پست را طعمه دید، ارث دید، که باید دست به دست بچرخد و آن را ول نکند، آن وقت این ممکن است مشمول آن حدیث پیغمبر بشود که فرمود اگر کسی مسؤولیتی را بپذیرد در حالی که می داند بهتر از او هست کسی که بتواند آن مسؤولیت را ایفاء کند فقد خان الله و رسوله و المؤمنین خیانت به خدا و رسول و مؤمنین کرده است. اگر کسی می داند که بهتر از او هست. تازه نفس تر از او هست. کسی هست که 24 ساعته حالا این از جهت تلاش جهتی را می گویم 24 ساعته می تواند تلاش این چنینی بکند متناسب با نیازهای انقلاب، آن وقت در عین حال کنار نمی کشد فقد خان الله و رسوله و المؤمنین این باید بترسد که خدانکرده مشمول این حدیث شود. البته یک چیز را عرض کنم که همانطور که رهبر بزرگوارمان در بیانیه ی گام دوم فرمودند جوانگرایی به معنای پیرزدایی نیست. مسؤولینی که سنی از آنها گذشته، تجربه ای داشته اند، خب واقعا خدماتی انجام داده اند اینها قرار نیست کنار بروند منتهی کنار بروند یعنی بروند در اتاقهای فکر، اتاقهای مشاوره. بدنه ی اجرایی که نیاز به یک نیروی جوان دارد این بدنه ی اجرایی را معمولا باید جوانها بیایند و بچرخانند. بله در بحث مشاوره و فکر و امثال اینها، پیر پخته است و تجربه دارد و خیلی می تواند کمک دهد.

aali-moharram98
متن سخنرانی استاد عالی – شب هشتم محرم 98

     در کربلا هم و در قیام سیدالشهداء هم جوانان اولین کسانی بودند که دور سیدالشهدا را گرفتند. شما می دانید وقتی سیدالشهداء حرکتش را از مدینه شروع کرد جوانان بنی هاشم آمدند دور امام حسین را گرفتند. هفده هجده نفر؛ حضرت علی اکبر، حضرت اباالفضل و برادرانش، فرزندان عقیل، فرزندان مسلم، فرزندان جعفر طیار، فرزندان عبدالله بن جعفر، فرزندان وجود مقدس امام مجتبی که نوجوان بودند اینها بودند که دور سیدالشهداء را گرفتند.

     بعضی از پیرمردهای محافظه کار آن موقع که البته پیرمرد هم نبودند! چی می شه آدم بگه!؟ ابن عباس آمد با سیدالشهداء همراه شود امام حسین را نصیحت کرد که آقا کجا می روی؟ راه سخت است، خطرناک است، کجا می روی؟ اگر می خواهی بروی چرا زن و بچه را می بری؟ نصیحت کرد! به امام باید کسی نصیحت بکند؟! امام که دارد حرکت می کند؟ آن وقت بعدش هم همراه نشد که رأی امام را بر رأی خودش ترجیح دهد. بعدش هم نشست. جوانها بودند که دور سیدالشهداء را گرفتند. در کربلا در خود نبرد و میدان جنگ، مشاورین سیدالشهداء یعنی به تعبیر امروزی دست چپ و راست امام حسین حضرت اباالفضل بود و حضرت علی اکبر. وجود نازنین حضرت علی اکبر هفت سال جد مطهرش امیرالمؤمنین را درک کرد و با او بود. البته بعضی مثل مرحوم محدث قمی در نفس المهموم چون سن حضرت علی اکبر را بیشتر می دانند می گویند حضرت علی اکبر از امیرالمؤمنین روایت هم نقل کرده است. راوی حدیث بوده است. اما خب آنچه که مشهورتر هست که حدود بیست و هفت هشت سالش بوده، هفت سال با جدش امیرالمؤمنین بوده است. اما دوران رشد و شکوفایی و نوجوانی و جوانی حضرت علی اکبر می دانید کی بود؟ از سال چهل هجری که امیرالمؤمنین شهید شد تا سال 61 که واقعه ی کربلا بود این بیست یا بیست و یک سال بود. این مدت را شما می دانید چه برهه ای از تاریخ است؟ این بیست سال برهه ای است که معاویه به شدت با یک هجوم فرهنگی سنگین، با یک فضای مسمومی که درست کرد علی زدایی، امیرالمؤمنین زدایی، شیعه زدایی را در دستور کارش داشت. در بیست سال معاویه دستور داده بود که در سرتاسر بلاد اسلامی آن زمان در منابر و مساجد به امیرالمؤمنین دشنام بدهند و سبّ کنند. در مکتب خانه هایی که درس قرآن به بچه ها یاد می دادند امیرالمؤمنین را سب می کردند. در بیست سال اگر کسی در خانه ای بچه ای خدا بهش می داد و اسمش را علی می گذاشتند جرم بود. به قدری احادیث جعلی در مذمت امیرالمؤمنین و در فضیلت خلفا و معاویه جعل شد علیه امیرالمؤمنین احادیث جعلی که علامه ی امینی در جلد 5 الغدیر –شاید باورکردنی نباشد- می گوید 42 نفر جاعل حدیث بودند در آن زمان که 480 هزار حدیث جعل کردند!! 480 هزار حدیث!! جعل کردند در مذمت امیرالمؤمنین و در فضیلت معاویه و کسان دیگر. در این دوران دورانی بود که یواش یواش هویت جامعه دارد عوض می شود. یعنی جوانهایی که در این بیست سال رشد کردند با دشمنی امیرالمؤمنین علیه السلام رشد می کردند. هویت جامعه دارد به صورت مخالفت با امیرالمؤمنین شکل میگیرد. حتی در کوفه. کوفه ای که شیعیان امیرالمؤمنین بیشتر از همه جا در کوفه بودند و دیگرانی کسانی بودند که در جنگها با امیرالمؤمنین بودند بعضا در اثر این فضای مسموم تبلیغاتی و فرهنگی نسبت به امیرالمؤمنین دچار شک شدند و حتی بعضی از امیرالمؤمنین برگشتند. در این دوران.

     مرجع علمی مردم یواش یواش از اهل بیت به سمت کسانی دیگر رفت. یعنی مسائل دینی شان را از دیگران می پرسیدند به جای اینکه اهل بیت مرجع دینی باشند. مرحوم علامه طباطبایی از ایشان نقل شده که من وسائل الشیعه این بیست جلد کتاب فقهی حدیثیمان را یک دور گشتم، از امام حسین چهار پنج حدیث فقهی بیشتر نیست. این نشان می دهد که در خانه ی امام حسین خلوت بود، مرجع علمی عوض شده بود. خب نتیجه ی چنین وضعیتی که در آن فضای سنگین تبلیغات مسموم معاویه بود آن وقت می شود کربلایی که سی هزار نفر یک طرف جمع می شوند و هلهله می کنند، مسخره می کنند، برای کشتن فرزند رسول خدا جمع می شوند و هفتاد و دو نفر هم یک طرف دیگر. نتیجه ی آن تبلیغات مسموم این چنین شد.

    خب حالا عنایت بفرمایید علی اکبر بزرگوار در این دوره ی سخت و سنگین تقوای خودش را حفظ کرد. در این دوره ی سخت و سنگین تهاجم فرهنگی توانست خودش را حفظ کند از جهت بصیرتش، شد اشبه الناس برسول الله خَلقا و خُلقا و منطقا که وقتی در راه کربلا داشتند می آمدند همه شنیدید اباعبدالله یک چرتی یک خواب کوتاهی کرد. وقتی بلند شد فرمود از هاتفی شنیدم که گفت این کاروان به سمت کوفه می رود و مرگ هم دنبال او. حضرت علی اکبر گفت باباجان! مگر ما برحق نیستیم؟ امام حسین فرمود چرا، هستیم. گفت دیگر باکی نیست اذا لا نبالی. زود بیاید دیر بیاید دیگر ترسی نیست. حتی معاویه در جمع اطرافیانش یک مرتبه سؤال کرد که شایسته ترین فرد برای خلافت کیست؟ این چاپلوسهایی که اطرافش بودند گفتند شما! معاویه گفت نخیر، شایسته ترین فرد برای خلافت علی بن الحسین علی اکبر حسین است که هم شجاعت هاشمی در او است و هم سخاوت اموی در او هست (از خودش هم یک تعریفی کرد) هم شکوه و وقار ثقفی (طایفه ی مادری حضرت علی اکبر). شایسته ترین فرد برای خلافت اوست.

     نگویید خب حاج آقا معلوم است دیگر! حضرت علی اکبر باید هم حتی در همان جو مسموم فرهنگی این تقوا و این بزرگی و این عظمت را پیدا کند، چون فرزند سیدالشهداء است. این را نگویید. برای خوب بودن صرف فرزند امام بودن کافی نیست. برای خوب بودن خودت باید خوب باشی. ما داشتیم فرزندان بعضی از ائمه را که خوب نبودند. فرزند امام هادی علیه السلام همان جعفر کذاب بود که فسق داشت. زید النار برادر امام رضا علیه السلام فرزند موسی بن جعفر بود که امام رضا چند مرتبه سرزنشش کرد. برای پاک بودن، با تقوا بودن، خوب بودن حتی فرزند امام بودن و به تعبیری آقازاده بودن کافی نیست، خودت باید خوب باشی. خود آدم باید جوهره داشته باشد.

aliakbar-moharram
متن سخنرانی استاد عالی – شب هشتم محرم 98

     درسی که از همین بخشی که خدمت شما عرض کردم می گیریم این است که کسی در این هجوم سنگین فرهنگی که در زمان ما هست در این جنگ روانی سنگینی که در زمان ما هست که حمله ور شدند به تمام اصول و فروع دین، اگر کسی در این فضای فرهنگی و جو جنگ روانی که سیاه نمایی می کند همه چیز را اگر کسی بتواند عفت و حیای خودش را حفظ کند، خواهر بزرگوارمان بتواند حجاب خود را حفظ کند و دچار تردید نشود، کسی از رهبر الهی قطع نشود و کوتاه نیاید، با ولایت زاویه پیدا نکند آن وقت علی اکبری هست. در این فضای سنگین بتواند خودش را حفظ کند این پیرو حضرت علی اکبر است.

     اجازه می خواهم توسلی داشته باشیم منتهی مقدمه ای می خواهم خدمت شما عرض کنم. یکی از خوبان قم که خدا ایشان را رحمت کند البته خیلی از بهتر از امثال بنده رهبر بزرگوارمان ایشان را می شناختند و بعضی از کسانی که در این جلسه حضور دارند آقای آشیخ حسین کبیر بود در قم. ایشان جوانی هایش به قول خودش هم پیاله و هم پالکی طیب بوده است. از داشهای تهران بود، اهل زورخانه بود. هیکل مند! خدا دستش را گرفت و یک تحولی در زندگیش درست شد و آمد طلبه و روحانی شد و طلبه ی بسیار خوبی هم شد. با صداقت، بدون تظاهر و بازیگری، بدون ریا، در عین حال که عارف مسلک بود اما خیلی شوخ و مَزّاح بود. ایشان تنها پسرش را در دفاع مقدس از دست داد. خب ایشان خیلی نسبت به امام و انقلاب ارادت داشت. تک پسری داشت به نام غلامرضا که در دفاع مقدس به شهادت رسید. خود ایشان می گوید نیمه شبی بود بچه ام در جبهه بود خوابیده بودم یک مرتبه دیدم قلبم تیر کشید و انگار یک قطره خون از قلبم چکید، خیلی درد گرفت و جگرم سوخت. فهمیدم که خبری است و اتفاقی افتاده است و فردای آن روز به من خبر دادند که پسرت به شهادت رسید. ایشان می گفت جگرم می سوزد. در سرمای زمستان می رفت زیر دوش آب سرد. جلوی پنکه می نشست. آب یخ می خورد می گفت این داغی جگرم آرام نمی شود. خانمش می گفت سرما می خوری؟! آن داغی جگرت با آب سرد درست نمی شود آن مال چیز دیگر است. بعضی ها به او سرکوفت می زدند و سرزنشش می کردند که چرا این یه دونه را به جبهه فرستادی. آشیخ حسین کبیر در خانه اش را به روی اینها بست. یک مدتی قطع رابطه کرد. یکی از رفقایش که از خوبان بود رفت خانه اش. نشست یک مقدار تسلی به او داد که به هر حال باید صبر کنی، امتحان الهی هست. آشیخ حسین کبیر گفت فلانی! من دیشب امام حسین را در خواب دیدم. اباعبدالله به من فرمود شیخ حسین! یک عمری روضه ی من و علی اکبرم را خواندی اما متوجه نشده بودی که داغ فرزند یعنی چه! این را متوجه نشدی الان کمی داری می چشی و می فهمی. شیخ حسین کبیر از آن به بعد دیگر هر موقع روضه برای علی اکبر امام حسین می خواند یک سوز دیگری در روضه اش بود. می گفت من تا حدی چشیدم که داغ فرزند یعنی چه. تازه من موقع شهادت فرزندم بالینش نبودم که دست و پا زدنش را ببینم بیچاره شدم، بعد می گفت فدای امام حسین که بالین جوانش بود، و دست و پا زدنش را دید. و کلام او را شنید.

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر که از آن داغ خبر داشت

آمد از پدر اجازه گرفت که به سمت میدان برود. زن و بچه نگاه می کردند، خانواده ی اباعبدالله خاندانش نگاه می کردند. به محض اینکه اجازه گرفت برخلاف اینکه بعضی دیگر را منتظر می گذاشت و می گفت حالا باش حالا باش اما به محض اینکه علی اکبر اجازه گرفت فاستأذن اباه فأذن له گفت برو. اما وقتی حضرت علی اکبر رفت امام حسین انگار از جایش کنده شد چند قدم دنبالش رفت. و بعد بلند بلند گریه کرد. گفت خدایا کسی را فرستادیم به سمت این قوم که هر موقع دلمان برای پیغمبر تنگ می شد به او نگاه می کردیم.

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود

آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی کشان

دیگر مپرس از من نشان کز من نشانم می رود

باز آی و برچشمم نشین ای دلستان نازنین

کاشوب و فریاد از زمین تا آسمانم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

     علی اکبرش رفت، جنگید، آن موقعی که صدا زد پدرش را. جزییات را شما می دانید. صدا زد برو یک مرتبه مال وقتی بود که تشنگی غلبه کرده بود بابا را صدا زد و امام حسین گریه کرد. اما یک اتفاقی افتاد برای حضرت علی اکبر که وقتی ضربه به سرش خورد بعد از جنگ زیادی که کرده بود، با تشنگی حمله ور می شد به دشمن، افتاد روی اسب و دستهاش به دو طرف گردن اسب آویزان بود. دیگر نه سپری داشت نه شمشیری داشت که از خودش دفاع کند. این اسب به اشتباه علی اکبر را برد به طرف دشمن. آنجا بود که فقطعوه بالسیوف اربا اربا هرکس هرچه در دستش بود زدند و انتقام امیرالمؤمنین را از نوه اش گرفتند. هرکه هرچی دستش بود زد. امام حسین علیه السلام وقتی به سمت میدان رفت الله اکبر! در نقل بعضی از مقاتل دارد -خیلی عجیب است- ابی عبدالله نزدیک پیکر علی اکبر که رسیده بود سقط عن الفرس یعنی پایش رو در رکاب نگذاشت که پایین بیاید، خودش را از اسب زمین انداخت، خورد زمین. دیگر این پاها توان ندارد که بلند شود. هنوز تا پیکر علی اکبر چند قدم مانده بود با زانوهایش خودش را کشاند. و چند مرتبه بلند صدا زد ولدی علی ولدی علی لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقی ابوک فریدا وحیدا. من در یک نقلی که بعضی از محققین تحقیق داشتند خیلی عجیب است دارد که حضرت زینب زودتر از امام حسین خودش را به علی اکبر رساند. حضرت زینب دم خیمه ایستاده بود نگاه می کرد، برای بچه های خودش بیرون نیامد، اصلا اسم بچه های خودش را هم نیاورد که شهید شدند. اما به محض اینکه علی اکبر را دید که افتاد حضرت زینب دوید، خودش را انداخت روی پیکر علی اکبر و امام حسین دستش را کشید و گفت خواهرم شما برگرد. و بعد اباعبدالله علیه السلام صورت به صورت علی اش گذاشت. علی الدنیا بعدک العفا. خاک بر آن دنیایی که تو در آن نباشی.

خدایا به آبروی حضرت علی اکبر قسمت میدهیم دست ما را در دنیا و آخرت از دامان اهل بیت کوتاه مفرما.

خدایا به آبروی امام حسین علیه السلام قسمت می دهیم فرج امام زمان تعجیل بفرما.

رهبر بزرگوارمان، خدمتگزاران دین بر توفیقات و طول عمرشان بیفزای.

امام راحل مان شهدایمان شهدای مدافع حرم همه را با سید الشهدا محشور بگردان.

شر دشمنان دین آمریکا اسراییل انگلیس وهابیت خبیث را به خودشان برگردان.

عاقبت همه ختم به سعادت و خیر بفرما.

بازدیدها: 0

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *