متن شعر آقای علا در دیدار شاعران با امام خامنه ای(رمضان 97)
یک روز پدر به خاطر قرض
با غصه و آه و اخم بسیار
صبحانه نخورده رفت کنجی
تا صبح نشسته بود بیدار
مادر که همیشه مهربان است
با خنده نشست پیش بابا
آرام ز دست خود در آورد
یک حلقهی زرد رنگ زیبا
ای کاش پدر نمیپذیرفت
ای کاش نمیفروختش زود
یک سال تمام غصه خوردیم
آن حلقه نشان عشقشان بود
یک سال تمام ما دو خواهر
چیزی نه خریده و نه خوردیم
امروز تمام پولمان را
بردیم به گوشهای شمردیم
دیدیم که مبلغ کمی نیست
رفتیم یواشکی به بازار
یک حلقه شبیه آن خریدیم
با زحمت و جست و جوی بسیار
خشکش زد و باورش نمیشد
تا چشم پدر به حلقه افتاد
وقتی که شنید ماجرا را
با شادی و شرم خنده سرداد
آن وقت گرفتمان در آغوش
در حلقهی دست پر توانش
برگشت که اشک را نبینیم
در قاب دو چشم مهربانش
گفتیم نگو به مادر این را
ما طاقت دردسر نداریم
گفتیم بگو خودت خریدی
ما هم مثلاً خبر نداریم
گفتیم بگو که هیچ گنجی
نایابتر از دل شما نیست
آن را به کسی نمیفروشم
این حلقه که قابل شما نیست
گفتیم پدر نرو دوباره
با حلقهی مادرم به بازار
این کار شما شگون ندارد
لطفا نشود دوباره تکرار
پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 194