محبت خدا را چو دریابی دُرّ یابی – بخش چهاردهم
دشمني با دشمنان خدا، لازمۀ محبت خدا ؛ بغض اهل معصيت، راهکار محبت خدا
در جلسات گذشته گفتيم که محبت خدا با محبت چيزهايي که مبغوض خداست جمع نميشود. حتى در برخي از روايات راه کسب محبت خدا، بغض و دشمني دشمنان خدا و چيزهايي که خدا دوست نميدارد، معرفي شده است. از حضرت عيسي علىنبيناوآلهوعليهالسلام نقل شده است که به حواريين فرمودند: تَحَبَّبُوا إِلَى الله وَ تَقَرَّبُوا إِلَيْهِ[1]؛ به خداوند محبت پيدا کنيد و به او نزديک شويد! قَالُوا يَا رُوحَ اللَّهِ بِمَاذَا نَتَحَبَّبُ إِلَى اللَّهِ وَنَتَقَرَّبُ؛ حواريين پرسيدند: چگونه محبت خدا را کسب کنيم و به او نزديک شويم؟ قَالَ بِبُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِي وَالْتَمِسُوا رِضَا اللَّهِ بِسَخَطِهِمْ؛ اهل معصيت را ـ البته بهخاطر معصيتشان ـ دشمن بداريد و اگر امر دائرمدار رضايت خداوند و رضايت آنها شد، آنها را ناخشنود کنيد، تا خدا از شما راضي باشد. سپس حواريين ميپرسند: يَا رُوحَ اللَّهِ فَمَنْ نُجَالِسُ؛[2] با چه کساني معاشرت و همنشيني کنيم؟ قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَيَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَيُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ؛ کسي که ديدن او شما را به ياد خدا بيندازد؛ وقتي سخن ميگويد بر علم شما بيفزايد، و کارهايش موجب ترغيب شما به انجام کارهاي آخرتي شود.
همان طور که ميبينيد در اين روايت، راهکار عملي دريافت محبت الهي، دشمني با اهل معصيت و دشمنان خدا معرفي شده است. البته اينگونه تصور نشود که اگر ديديم کسي معصيتي کرد، حتما باید با او دشمني کنيم. اهل المعاصي کساني هستند که بنايشان بر معصيت است وگرنه غير از معصومان از هر کسي ممکن است گناه صادر شود. اينگونه تعبيرات در روايات بسيار است و کساني که با منابع اسلامي انس دارند، متوجه اين معنا ميشوند. به تعبير فنيتر، تکرار برخي از رفتارها، حالت ثباتي پيدا ميکند و براي انسان ملکه ميشود. اين ملکه به حدي ميرسد که جزء شخصيت انسان ميشود. با کسي که دستکج، رشوهخوار، يا متقلب است يا اينکه غش در معامله ميکند و اصلا حقهبازي و دروغگويي جزو عناصر شخصيتش شده است، به خاطر همين صفتش بايد دشمن بود، اما کساني که برایشان يکبار شهوتي غالب شده و نگاه حرامي کردهاند، يا اينکه در حالت غضب، سخن زشتي از دهانشان درآمده است، اهلالمعاصي نيستند. اينها يک حالت عرضي است که يکباره پيدا شده است و بعد هم زود پشيمان ميشوند و توبه ميکنند.
در روايت ديگري از امام صادق سلاماللهعليه نقل شده است که فرمودند: طَلَبْتُ حُبَّ اللهِ عَزَّوَجَلّ فَوَجَدْتُهُ فِي بُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِي؛[3] به دنبال محبت خدا رفتم تا ببينم کجا پيدا ميشود، و آن را در دشمني اهل معصيت يافتم. بنابراين دشمني با اهل معصيت، دل انسان را براي محبت خدا آماده ميکند.
در روايت ديگري اميرمؤمنان علیهالسلام ميفرمايد: إِيَّاكَ أَنْ تُحِبَّ أَعْدَاءَ الله أو تصفيَ وُدَّك لغيرِ أولياءِ الله؛[4] مبادا دشمنان خدا را دوست بداريد! توجه به اين نکته ضروري است که حضرت نميفرمايد مبادا نسبت به غير خدا يا غير اولياي خدا محبت کنيد. گاهي محبت، محبتي سطحي است و در حالتي براي انسان پيدا ميشود و سپس رفع ميشود. مثلا انسان صفت يا کار خوبي از کسي ميبيند و آن را دوست ميدارد و بعد از مدتي آن را فراموش ميکند. اين محبت با محبت صاف و زلالي که در دل انسان برقرار ميشود و ثبات پيدا ميکند، تفاوت دارد. حضرت ميفرمايد: محبتهاي زلال، پاک و ثابت خود را مخصوص اولياي خدا قرار بده! اما درباره غير از اولياي خدا چنين محبتي را نداشته باش! در ادامه حضرت ميفرمايد: فَإِنَّهُ مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ؛ هر کس، افرادي را دوست بدارد با آنها محشور ميشود. در جلسات گذشته نيز گفتيم که اين مضمون اگر متواتر نباشد، حداقل مستفيض است. به دنبال برخي از اين روايات آمده است که ولَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللهُ مَعَه؛ اگر کسي سنگي را دوست بدارد، در آخرت با همان سنگ محشور ميشود. ما اميدواريم با تربت سيدالشهدا محشور بشويم.
محبت اولياي خدا؛ لازمه محبت خدا
به هر حال لازمه محبت خدا، محبت اولياي اوست، اما خود اين محبت نيز مراتبي دارد. گاهي انسان کسي را بهخاطر اينکه اهل عبادت، تقوا، احسان، علم و… است، دوست ميدارد و ميداند که خدا نيز او را دوست دارد. در اين حالت آنچه باعث محبت شده، اين صفات است، اگرچه وقتي به محبت خداوند به او توجه کند، طبعا او را بيشتر دوست ميدارد. فطرت انسان اينگونه است که کارهاي خوب را دوست ميدارد؛ حتي اگر به درجه ايمان و اندازه ارتباط او با خدا توجه نداشته باشد. اما اگر محبت به خدا خالصتر شود، به جايي ميرسد که اگر کس ديگري را دوست داشته باشد، فقط به خاطر انتساب او با خداست و هيچ چيز ديگري در دل او باعث محبت نميشود. همانگونه که انسان وقتي کسي را دوست ميدارد، تصوير او را نيز دوست ميدارد. در اين حالت انسان دو چيز را دوست نميدارد. محبت عکس موضوعيتي ندارد، اما محبت آن شعاعي از محبت صاحب عکس است. آنهايي که قلبشان مخصوص خدا ميشود، از آنجا که پيغمبر اکرم و اهلبيت او آيينه خدا هستند، در درجه اول این افراد را دوست ميدارند. البته از آنجا که همه دل ما را، محبت خدا پر نکرده است و خدا را در کنار هزار چيز ديگر دوست ميداريم، ممکن است گاهي پيغمبر، امام، حضرت عباس و… را بيشتر از خدا دوست بداريم! اين کار بهخاطر اين است که خدا را درست نشناختهايم، اما کساني که محبتشان کامل ميشود، اصلا به غير خدا توجه اساسي و استقلالي ندارند و چيزي جز بندگي خدا، براي خودشان قائل نيستند. اين افراد اگر کساني را نيز دوست ميدارند به دليل اين است که آنها بنده خدا هستند و بنده نیز از خود چيزي ندارد و مالک چيزي نيست.
محبت خوبان هيچ تنافي و تضادي با محبت خدا ندارد. ما انسانها حتى خدا را با کارهايش ميشناسيم و خدا را کسي ميدانيم که ما را آفريده است. شناخت ما از فعلهايي همانند رحمت، مغفرت و رزاقيت خداوند که با مذاقمان سازگار است و به نفع ما تمام ميشود، باعث ميشود که خدا را دوست بداريم. شايد کساني باشند که در ابتداي راه اگر درباره غضب و عذابهاي خدا فکر کنند، حتى چنين محبتي نيز به خدا پيدا نکنند. وقتي محبت کاملتر شود، انسان خدا را تنها با افعال او نميشناسد بلکه به علم، قدرت، حيات و صفات ذاتياش پي ميبرد. انسان در اين مرحله صفات ذاتي و کمالات خداوند را درک ميکند و از آن جهت خدا را ميشناسد، و او را دوست ميدارد. حتى برخي بندگان به جايي ميرسند که خداوند خودش را به نحوي به آنها نشان ميدهد؛ فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا.[5] آنها خودِ خدا را دوست ميدارند و در حد معرفت خودشان، کمال بينهايتي را درک ميکنند و محو آن کمال و جمال ميشوند. اين مراتب از کلاس ما بالاتر است.
به هر حال اين محبتها با هم تضادي ندارد و ممنوع نيست. محبت غيرخدا وقتي ممنوع است که در عمل با محبت خداوند تضاد پيدا کند. در اين صورت اگر فرد از خدا اطاعت کرد، پيداست که براي خدا حساب بيشتري باز کرده است و او را بيشتر دوست ميدارد. ولي اگر محبت خدا تمام دل انسان را فرا گرفت، ديگر محبت اولياي خدا، حساب جداگانهاي غير از محبت خدا ندارد و همانند عکس و لباس محبوب است که انسان وقتي کسي را دوست ميدارد، عکس و لباس او را نيز دوست ميدارد. محبت عکس و لباس محبوب شعاع همان محبت محبوب است که بر آنها ميتابد.
مراتب دشمني با دشمنان خدا
اين مراتب در بغض و دشمني نيز برقرار است. لازمه محبت خدا دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان اوست. اگر محبت اينگونه نباشد، کامل نيست و دوامي پيدا نميکند. از اينرو يکي از راههاي کسب محبت خدا، دشمني با دشمنان خدا شمرده شده است. دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان او، در عمل همانند دو قوه جاذبه و دافعه براي يک موجود زنده هستند. هر موجود زندهاي براي حيات دو نوع فعاليت دارد. يکي اينکه چيزهاي مفيد را که ملايم ذاتش است جذب ميکند و ديگر اينکه چيزهايي که با حالش منافات دارد، دفع ميکند. در معنويات نيز همينگونه است. براي اينکه محبت در دل انسان رشد کند، بايد آن را تغذيه کرد. هر چه انسان درباره خوبيها، نعمتها و صفات خدا فکر کند، اين محبت رشد ميکند و هر چه دوستان خدا را بيشتر دوست بدارد، دوستياش نسبت به خدا نيز بيشتر ميشود. مثال روشن این حالت لباس شهيد است. خانواده شهید هرگاه دلتنگ شهید خود میشوند، نگاهي به لباس او ميکنند و آن را به سينه ميچسبانند و ميبوسند و با این کار یاد او را در دل خود زنده میکنند. اگر اين رابطه به کلي قطع شود و چيزي از آثار آن شهيد در خانه نباشد، تدريجا اين محبت کمرنگ ميشود و از ياد ميرود. بنابراين هرچه انسان نسبت به آثار محبوب بيشتر اظهار محبت کند، محبت ثابتتر ميشود و بلکه رشد ميکند. درباره بغض نيز همينطور است؛ هرچه انسان بيشتر با دشمن خدا دشمني کند، بغض او نسبت به دشمن خدا قويتر ميشود و در نتيجه محبت خدا بيشتر رشد ميکند و باعث ميشود چيزهايي که مضر به محبت خداست، از قلب دفع شود. اين حقيقتي است که هم از نظر روانشناختي و تجربه قابل اثبات است، و هم درباره آن شواهد بسياري در آيات و روايات وجود دارد.
لزوم مرزبندي بين دوست و دشمن
مقام معظم رهبري در ديدار اخير با اعضاي مجلس خبرگان، با استناد به آيات قرآن روي همين نکته تأکيد فرمودند که يکي از وظايف ما اين است که بين دوست و دشمن مرزبندي کنيم. لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ؛[6] هيچ کسي را نمييابي که به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و با دشمنان خدا و رسول او دوستي برقرار کند و در همان حال با کساني که با خدا و پيغمبر سر ستيز دارند، دوستي کند؛ يعني اگر کسي ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، نميشود با دشمنان خدا دوستي کند. سپس ميفرمايد: أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. نشانه حزبالله در قرآن اين است که با دشمنان خدا دوستي نميکند. روشن است که انگیزه انسان برای دوستی با دشمنان خدا دستیابی به منافع است و برای دوری از آن نیاز به مجاهده دارد. اولین اثر این مجاهده این است که خداوند ايمان را در دل چنین فردی تثبيت ميکند. پاداش دومی که خداوند به چنین کسانی میدهد این است که آنها را با روحی الهي تأييد ميکند و در آخرت نیز آنها را به بهشت ميبرد، و سرانجام نهايت چيزي که در آنجا به آنها مرحمت ميکند اين است که يک خشنودي طرفيني بين خدا و آنها برقرار ميشود که مقامی بسیار عالی است و لذتی فوقالعاده دارد.
نتيجه دوستي با دشمنان خدا
سوره ممتحنه نیز از ابتدا اينگونه آغاز ميشود که يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاء مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ وَ مَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ؛ خداوند ميفرمايد: اي مؤمنان! با کسي که دشمن من و دشمن شماست رابطه دوستي برقرار نکنيد! شما ميخواهيد با کساني دوستي کنيد که کافرند و قرآن و ديني که بر شما نازل شده را انکار ميکنند. نه تنها انکار، که پيغمبر و شما را به خاطر اينکه ايمان داريد، آواره ميکنند. با چنين کساني رابطه دوستي برقرار ميکنيد؟! اگر ادعاي شما اين است که ما در راه خدا تلاش و جهاد ميکنيم و خدا را دوست داريم و دنبال رضايت او هستيم، چنين کاري را نبايد بکنيد. اين دو با هم جمع نميشود. سپس ميفرمايد: تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بالمودّة وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ؛ شما مخفيانه با آنها روابط دوستانه برقرار ميکنيد و خيال ميکنيد کسي نميفهمد؟! من بهتر ميدانم که شما چه را پنهان و چه را آشکار ميکنيد. اگر کسي چنين کاري بکند راه درست را گم کرده و گمراه شده است.
استثنا در الگوگيري از حضرت ابراهيم علیه السّلام
در آيهاي ديگر از اين سوره که مقام معظم رهبري نيز آن را تلاوت فرمودند: خداوند ميفرمايد: قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَهُ؛ شما بايد به ابراهيم و همراهانش تأسي کنيد. حضرت ابراهيم همراه با عده انگشتشماري در شهري که همه بتپرست بودند زندگي ميکرد. حتى شغل آزر که عمو يا پدرزن او بود و با او زندگي ميکرد، بتتراشي بود. اما ابراهيم و ياران معدودش علىرغم همه محدوديتها، در مقابل قومشان ايستادند و با صراحت گفتند: ما از همه شما با اين قدرت، عظمت، تمدن، صنايع و تکنولوژيتان بيزاريم؛ نه فقط از خودتان که از معبودهايتان نيز بيزاريم. ما براي هميشه با شما دشمنيم، تا اينکه به خداي يگانه ايمان بياوريد. سپس قرآن به اسوه بودن حضرت ابراهيم يک استثنا ميزند و ميفرمايد: إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ. حضرت ابراهيم آزر را به پرستش خداي يگانه و ترک بتپرستي دعوت ميکرد، ولي او گوش نميکرد. دست آخر حضرت به او گفت: چون ما در کنار شما زندگي ميکرديم و بر ما حق داريد، من براي شما استغفار ميکنم. آيه ميفرمايد: درباره دشمنان خدا، حتي اين را نيز نگوييد و وعده استغفار نيز به آنها ندهيد!
به راستي چرا اين استغفار استثنا شده است؟ حتى ممکن است استغفار بهخاطر اين باشد که براي او دعا کنيم که خداوند او را هدايت کند و بيامرزد، چرا اين کار را نيز نکنيم؟ خداوند در آيه ديگري، اين داستان را توضيح ميدهد و ميفرمايد: وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ؛ درست است که حضرت ابراهيم به خاطر اينکه آزر عموي او بود و او را بزرگ کرده بود، چنين وعدهاي به او داد، ولي هنگاميکه فهميد که او دست از دشمني خدا برنميدارد، از او برائت جست. گاهي دشمني انسان بهخاطر غفلت، يا سوءتفاهم و اشتباه است و ندانسته با کسي دشمني ميکند. چنين کسي ممکن است پس از آگاهي عذرخواهي کند. از آنجا که درباره چنین فردی، انسان اميد هدایت و ترک دشمنی دارد، استغفار اشکال ندارد، اما اگر عداوت در دلش مستحکم شده بود، ديگر فایده ندارد و حتي جایز نیست برایش استغفار کرد.
سردمداران آمريکا ديگر آدمبشو نيستند. دويست سال است که امتحان خودشان را دادهاند و دستکم ما در طول اين سي- چهل سال به خوبی دشمنی اينها را تجربه کردهايم. بهترين تجربه نیز همين تجربه مذاکره و اين حرفها بود که هنوز در مراحل اوليه آن، تاخت و تاز و زيادهطلبي ميکنند و به تعهداتشان هيچ پايبند نيستند. قرآن میگوید اگر کسي اينگونه شد، حق نداريد حتي برايش استغفار کنيد و نباید به چنین کسی روي خوش نشان بدهيد. حتي حضرت ابراهيم نیز وقتي فهميد که آزر قابل هدايت نيست و دشمنی خدا جزو شخصيتش شده، از او تبری جست. اما در عين حال خداوند میفرماید در این کار به حضرت ابراهيم تأسی نکنيد و به دشمنان خدا حتي وعده استغفار نیز ندهید. البته گاهي انسان بهخاطر مصلحتی با دشمن معامله ميکند. این اشکالي ندارد، اما باید به او بگویم که من دشمن تو هستم و تو نیز دشمن من هستي و هيچگاه نیز اميد دوستي با تو را ندارم. از آنجا که تو به من و من به تو احتياج داريم با هم معامله ميکنيم؛ البته معاملهاي تعريف شده، طبق مقررات و با شرايط مساوي؛ نه اينکه هرگاه که خواستند بتوانند به کشور ما بیایند، با هر کسي که میخواهند تماس بگيرند، و هر غلط و توطئهاي میخواهند بکنند؛ در حالیکه اجازه ندهند ديپلماتهاي ما از فضاي کشورشان عبور کنند. اين کار عاقلانهاي نيست و اسلام آن را تجويز نميکند.
يک سوره از قرآن درباره همين مسایل است. سوره ممتحنه از ابتدا اين طور شروع ميشود که با دشمنان خدا دوستي نکنيد، خدا ميداند که بعضيهايتان محرمانه با دشمنان گفتوگو ميکنید و قرار و مدار ميگذارید. میفرماید: وانا اعلم. اينجا از جاهايي است که خداوند دانستن را به خودش نسبت میدهد نمیگوید و الله یا إنَّا؛ ميگويد أنا؛ یعنی سر و کارتان با شخص من است. أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ؛ اگر هيچ کس نميداند، من که ميدانم شما پنهاني چه روابطي با اشخاص برقرار ميکنيد و چه قولهايي به آنها ميدهيد. اگر کسي از ميان شما چنين غلطي کند، گمراه شده است.
ابراهيم همراه با یاران اندک خود، محکم ايستادند و گفتند ما با شما شوخي و تعارف نداريم، و با اینکه با هم پدرکشتگي نداريم، چون شما مشرک و دشمن خداييد و ما مؤمن و دوست خدا، دشمني ما برطرف نميشود مگر اینکه به خدا ايمان بياوريد. مؤمن بايد محکم باشد و در مقابل کفار احساس ضعف نکند و بگوید هستي ما براي دين، خدا و دوستان خداست، اما هستی شما براي دشمني با خداست و ميخواهيد دین و دوستان خدا را نابود کنيد. ما هيچگاه با شما رفيق نميشويم. مؤمن بايد اين چنين باشد و حتي اگر در نهايت ضعف قواي ظاهري باشد، در مقابل کافر سر خم نمیکند؛ العزة لله و لرسوله و للمؤمنين.
پی نوشت:
[1]. تحفالعقول، ص144.
[2]. در برخي از کتب روايي همانند اصول کافي اين روايت به صورت مستقل نيز ذکر شده است.
[3]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ص 173.
[4]. غررالحکم و درر الکلم، ص 170.
[5]. اعراف، 143.
[6]. مجادله، 22.
بازدیدها: 0