محبت خدا را چو دریابی دُرّ یابی – قسمت ششم
دوستداشتن؛ نيازي متعالي
برخي از روانشناسان بخصوص انسانگرايان و کمالگرايان بر اين نکته تأکيد دارند که يکي از نيازهاي فطري انسان، دوست داشتن و دوست داشتهشدن است. اين حالت را خود ما نيز ميتوانيم تجريه کنيم؛ البته از آنجا که غالبا همه ما در همه دورانهاي زندگي به پدر، مادر، نزديکان و دوستان تعلق خاطر داشتهايم، حالت خلأ دوستي و محبت را بهخوبي درک نميکنيم، اما در تحليل حالات برخي از افرادي که به نوعي وانهادگي، افسردگي و برخي از بيماريهاي رواني مبتلا ميشوند که گاهي کارشان به خودکشي نيز ميانجامد، يکي از علل عمده را عدم تعلق آنها به ديگران، و عدم تعلق ديگران به آنها معرفي ميکنند.
شايد در مصاحبههايي که با معتادن و امثال آنها ميکنند، نيز شنيده باشيد که يکي از شديدترين حالاتي که آنها را به خودکشي ميکشاند، اين است که ميگويند احساس ميکنیم نه کسي ما را دوست دارد و نه ما کسي را دوست داريم. اين شواهد نشانه فطری بودن این مسأله است و شايد همین يکي از ريشههاي فطري خداشناسي و خداپرستي است تا فطرت انسان او را به طرف شناخت خدا و صفات کماليه او سوق دهد و او را دوست بدارد و از روي دوستي او را بپرستد. بنابراين هيچ بُعدي ندارد که اصل گرايش به محبوبيت و محبيّت يک گرايش الهي براي سوق دادن انسان به طرف خدا که محبوب حقيقي است باشد.
ميل به دوستداشتن و دوشتداشته شدن، نيازي است که کمابيش (بهخصوص وقتي ساير نيازهاي طبيعيمان ارضا شده است) احساس ميکنيم. از آنجا که سطح اين گرايشها بالاتر از نيازهاي مادي و فيزيکي است، انسان در هنگام بيماري، گرسنگي، فقر و امثال آن، کمتر به اين گرايشها توجه پيدا ميکند.
اولين نيازهاي انسان، مربوط به حيات اوست. مثلا کودک هنگام گرسنگي گريه ميکند، اما کمکم به مادر انس ميگيرد و از اين که مادر او را در آغوش بگيرد و نوازش کند، لذت ميبرد و اگر مادر او را نوازش نکند و يا با او قهر کند، خيلي ناراحت ميشود.
برخي روانشناسان نيازها را درجهبندي کردهاند و اين نيازهاي سطح بالاتر را نيازهاي متعالي يا استعلايي نام نهادهاند. نتيجه اينکه انسان از تنها بودن رنج ميبرد و ميخواهد با کسي مأنوس باشد و رفاقت و محبت داشته باشند.
آفات دوستيهاي دنيوي
در جلسات گذشته اشاره کرديم که يکي از علتهاي محبت انسان به ديگران، ادراک نوعي کمال در محبوب است. اين نياز در انسان وجود دارد و به همين دليل اشخاصي را دوست ميدارد. ابتدا کودک از آنجا که همه هستياش به پدر و مادر بستگي دارد، آنها را دوست ميدارد. کمکم نزديکان و دوستان نیز به آنها اضافه ميشوند و به جايي ميرسد که کساني را به واسطه کمالاتي که دارند، دوست ميدارد، ولي همه اين محبتها آفات بسياري دارد. هيچ کدام دوامي ندارد و بالاخره پدر، مادر و ساير نزديکان روزي از دنيا ميروند و همين طور کمال و جمال محبوب نيز هميشگي نيست. گذشته از اين آفت، غالبا همه کساني که انسان به خاطر کمالي دوستشان دارد، عيبهايي نيز دارند. انسان در ابتدا به آن عيبها توجه نميکند، اما پس از چندي کمکم آن عيبها ظاهر ميشود و آن محبتها کمرنگ ميشود و حتى گاه به جايي ميرسد که اين محبت جاي خود را به نفرت ميدهد و مُحِبّ اقدام به کشتن محبوب ميکند. اينها آفاتي است که در محبتهاي دنيايي وجود دارد.
در قيامت نيز کساني که در دنيا يکديگر را دوست ميداشتند، از آنجا که ميبينند در اثر اين دوستيها مرتکب کارهايي شدهاند که نميبايست انجام ميدادند، با هم دشمن ميشوند. مثلا در حال محبت، عيبهاي طرف را نديده گرفتهاند و به خاطر آنها کارهايي انجام دادهاند که خدا راضي نبوده است. بالاخره احساس ميکنند که اين دوستي باعث عذاب آنها شده است. اين است که محبتشان به عداوت تبديل ميشود؛ الْأَخِلَّاء يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ؛[1] همه دوستان دشمن همديگر ميشوند، مگر آنهايي که محبتشان براساس تقوا باشد.
راهي براي جلب محبت دوست !
بحث ما درباره ارزش محبت خدا و راههاي رسيدن به آن بود. يکي از راهها استفاده از الگوي محبتهاي طبيعي و عادي است. بايد ببينيم وقتي انسان ميخواهد با کسي رابطه دوستي برقرار کند، چه کار ميکند؟ بهترين لذتي که محب از محبوبش ميبرد، اين است که محبوب نيز او را دوست بدارد. بنابراين بايد کاري کند که محبوب هم با او رابطه محبت داشته باشد و براي اين كار بايد طبق خوشايند محبوب رفتار کند. اگر انسان بخواهد با کسي رابطه دوستي برقرار کند، اما کارهايي از او سر بزند که طرف آن را نميپسندد، هيچگاه ارتباطي قوي بين آنها برقرار نميشود.
هنگامي رابطه عاطفي بين دو نفر پيدا ميشود که در جهتي همديگر را بپسندند. البته اين ميل حالات افراطي نيز دارد، مثل اينکه انسان بخواهد محبوب او را بيشتر از ديگران دوست بدارد و يا اينکه هيچ کس ديگر جز او را دوست نداشته باشد. اين همان آفتي است که برادران يوسف در محبتهاي انساني به آن مبتلا شدند؛ هر کدام ميخواست پدر او را بيشتر دوست بدارد، ولي ديدند که پدر، يوسف را بيشتر دوست ميدارد. اين بود که تصميم گرفتند او را بکشند و بالاخره در چاه انداختند. با اينکه حق اين بود که آنها نيز بيشترين علاقه را به يوسف که داراي اين همه فضائل و کمالات بود، داشته باشند، اما خودخواهي، خودپرستي و انحصارطلبي باعث شد که نه تنها برادرشان را دوست نداشته باشند، بلکه براي نابودي او اقدام کنند.
نتيجه اينکه راه طبيعي براي ارتباط عاطفي با ديگران، اين است که انسان کاري کند که آنها خوششان بيايد. همه انسانها به طور فطري اين مسأله را ميفهمند و ميکوشند که چيزهايي ناخوشايند محبوب را از خود ظاهر نکنند تا مانع برقراري آن ارتباط عاطفي نشوند. اگر ما بخواهيم با خدا رابطه محبت داشته باشيم، بايد همين کار را بکنيم. اگر کاري کنيم که خدا خوشش بيايد، حتما خدا نيز ما را دوست خواهد داشت و به دنبال آن اين رابطه بهصورت زيگزاگ تقويت ميشود. در روايات نکتههاي بسيار لطيفي در اين باره آمده است که براي تيمّن و تبرک برخي از آنها را قرائت ميکنيم.
آثار انس با خدا
حضرت داوود علیه السّلام در ميان پيامبران در مناجات با خدا ممتاز بود و هنگاميکه مشغول دعا، ذکر و معاشقه با خدا ميشد، در، ديوار و پرندگان با او همنوا ميشدند[2]، و حتي کتابي که از حضرت داوود مانده، شامل همين گفتوگوهاي عاشقانه بين خدا و حضرت داوود است. البته اين جناب داوود، همان داوودي است که در جنگ طالوت عليه کفار، جالوت را کشت. همان فرد لايق و برجستهاي که در بين همه لشگريان، اين هنر را داشت که توانست فرمانده جنگ دشمن را بکشد و به اين وسيله آن لشگر را به کلي شکست بدهد. سپس خداوند او را به پيامبري برگزيد و منصب قضاوت و حکومت را نيز به او داد.
نکتهاي که در اينجا بايد به آن توجه کنيم اين است که بر خلاف برخي از فرقههاي مدعي عبادت و تقرب به خدا که ميگويند انسان يا بايد دوست خدا و اهل عبادت باشد و يا اهل فعاليتهاي اجتماعي، خداوند حضرت داوود را معرفي ميکند که از يک طرف پهلواني است که سرکرده لشگر کفار را ميکشد و عامل پيروزي ميشود و خداوند پس از نبوت، مقام حکومت و قضاوت را به او ميدهد، و از سوي ديگر رابطهاش با خدا اين گونه بود که اين گفتوگوهاي عاشقانه بين خدا و ايشان رد و بدل ميشد.
حال يک نمونه از سخنان خداوند با حضرت داوود را ميخوانيم:
يَا دَاوُدُ أَبْلِغْ أَهْلَ أَرْضِي أَنِّي حَبِيبُ مَنْ أَحَبَّنِي اي داوود! به همه مردم اهل زمين اين پيام را برسان که من دوست کسي هستم که مرا دوست بدارد، و اگر کسي ميخواهد با من رابطه محبت برقرار کند من آمادهام. وَجَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي؛ اگر کسي بخواهد با من همنشيني کند، همنشيناش ميشوم. وَ مُونِسٌ لِمَنْ أَنِسَ بِذِكْرِي؛ کسي که با ياد من انس بگيرد، انيساش ميشوم و او را از تنهايي و وحشت درميآورم. وَ صَاحِبٌ لِمَنْ صَاحَبَنِي؛ کسي ميخواهد با من همراه شود، من آمادهام و رفيق و همراهش ميشوم. وَ مُخْتَارٌ[3] لِمَنِ اخْتَارَنِي؛ کسي که مرا انتخاب کند، من نيز او را انتخاب ميکنم. وَمُطِيعٌ لِمَنْ أَطَاعَنِي؛ اگر کسي مرا اطاعت کند، من نيز از او اطاعت ميکنم. مَا أَحَبَّنِي أَحَدٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ يَقِيناً مِنْ قَلْبِهِ إِلَّا قَبِلْتُهُ لِنَفْسِي وَ أَحْبَبْتُهُ حُبّاً لَا يَتَقَدَّمُهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِي؛ اگر کسي واقعا مرا دوست بدارد و من بدانم که مرا ميخواهد، من نيز او را دوست ميدارم. او را براي خودم ميپذيرم و براي دوستي خودم انتخاب ميکنم. بالاتر اينکه محبتي به او پيدا ميکنم که هيچ کس نميتواند بر آن سبقت بگيرد. مَنْ طَلَبَنِي بِالْحَقِّ وَجَدَنِي وَمَنْ طَلَبَ غَيْرِي لَمْ يَجِدْنِي؛ اگر کسي واقعا مرا بجويد مرا خواهد يافت، اما کسي که سراغ ديگران برود، به من نخواهد رسيد. سپس خداوند به مردم پيغام ميدهد که فَارْفُضُوا يَا أَهْلَ الْأَرْضِ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ غُرُورِهَا وَ هَلُمُّوا إِلَى كَرَامَتِي وَ مُصَاحَبَتِي وَ مُجَالَسَتِي وَ مُؤَانَسَتِي؛ خود را از اين وسايل فريب که به آنها مشغول شدهايد، رها کنيد! اينها مطلوب حقيقي شما نيست؛ به سوي کرامت من بياييد و با من همنشين شويد و با من انس بگيريد! وَ آنِسُونِي أُؤَانِسْكُمْ وَ أُسَارِعْ إِلَى مَحَبَّتِكُم؛[4] با من انس بگيريد تا مونس شما شوم و به محبت شما شتاب بگيرم. اگر با من انس بگيريد، نهتنها انيس شما ميشوم و شما را از وحشت و تنهايي در ميآورم، بلکه اصلا محبتم را در اختيار شما قرار ميدهم.
خداوند از آنِ محبان اوست !
تعبير عجيبي از همين اخبار حضرت داوود در کتاب عدة الداعي ذکر شده که اگرچه آنرا بهخوبي نميفهميم، اما خواندن آن براي اينکه بدانيم چيزهاي ديگري غير از اين آب و نان و پست و مقامهايي که براي آن سر و دست ميشکنيم، وجود دارد، مفيد است. يَا دَاوُدُ ذِكْرِي لِلذَّاكِرِينَ؛ اگر شما ياد من باشيد من نيز ياد شما خواهم بود. در روايات دارد که اگر شما در تنهايي مرا ياد کنيد، من در عرش و مقام خودم شما را ياد ميکنم و اگر در ميان مردم مرا ياد کنيد، من در ميان فرشتگان، سکان سماوات و ملأ اعلي شما را ياد ميکنم و نام شما را ميبرم. وَجَنَّتِي لِلْمُطِيعِينَ؛ کساني را که مطيع من باشند، به بهشت ميبرم. وَحُبِّي لِلْمُشْتَاقِينَ آنهايي که اشتياق مرا داشته باشند، دوستشان ميدارم. وَأَنَا خَاصَّةً لِلْمُحِبِّينَ؛[5] اما کساني که به من محبت خالص داشته باشند و دلشان را فقط براي من آماده کرده باشند و محبتهاي ديگر را از آن خارج کرده باشند، خودم مال آنها هستم. اين فراز، مطلب بسيار بلندي است. وقتي شما کسي را دوست ميداريد به او ميگوييد اموالم در اختيار شما. اگر او را بيشتر دوست بداريد، ميگوييد هر وقت مرا احضار کنيد، در خدمت شمايم. دست آخر به او ميگوييد: جانم به قربان شما. آخرين چيزي که يک فرد ميتواند به ديگري اهدا کند، خودش است. وَأَنَا خَاصَّةً لِلْمُحِبِّينَ! اين مرتبه از آن کسي است که به خدا محبت خالص داشته باشد و اگرچه لفظ آن زيباست، اما تحققش آسان نيست؛ کسي مانند علي عليهالسّلام را ميخواهد. انشاءالله ما نيز به برکت محبت ايشان به شمّهاي از اين مراتب برسيم!
آثار اعتصام به خداوند
در روايتي ديگر از امام صادق سلاماللهعليه نقل شده که أَيُّمَا عَبْدٍ أَقْبَلَ قِبَلَ مَا يُحِبُّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَقْبَلَ اللَّهُ قِبَلَ مَا يُحِبُّ؛ هر بندهاي که بهسوي آنچه خدا دوست دارد، رو کند، خداوند نيز توجهاش را به چيزي معطوف ميکند که او دوست دارد. به عبارت ديگر کسيکه به چيزي که خدا دوست دارد، توجه ميکند و در راه تحقق آن ميکوشد، خدا نيز همين کار را براي او ميکند. وَمَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَصَمَهُ اللَّهُ؛ اگر کسي به خدا چنگ بزند، خدا حفظش ميکند.
براي تصور اعتصام فرض کنيد کسي از سقف به پايين پرت شده است و در اين بين دستش را به طناب يا ستوني ميگيرد تا از سقوط رهايي يابد. اعتصام و استمساک همين معنا را دارد. اگر کسي در مقابل خدا اين حالت را داشت که خودش را در خطر سقوط در جهنم، هلاکت، گمراهي، غفلت و پستي ببيند و بداند که تنها کسي که ميتواند نجاتش بدهد، خداست و به خدا چسبيد، خداوند حفظش ميکند. وَمَنْ أَقْبَلَ اللَّهُ قِبَلَهُ وَ عَصَمَهُ لَمْ يُبَالِ لَوْ سَقَطَتِ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ؛ کسي که به خدا اعتصام کرده و اتکايش به اوست، اگر آسمان بر زمين بيفتد، هيچ نگران نيست و نميترسد؛ باکي ندارد و به حفظ خدا خاطر جمع است. أَوْ كَانَتْ نَازِلَةٌ نَزَلَتْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَشَمِلَتْهُمْ بَلِيَّةٌ كَانَ فِي حِزْبِ اللَّهِ بِالتَّقْوَى مِنْ كُلِّ بَلِيَّةٍ أَ لَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ[6] اگر بلايي از آسمان نازل بشود که شامل امتي بشود، خدا او را در حزب[7] خودش نگاه ميدارد. کسي که حالت اعتصام را پيدا کند از متقين خواهد بود و مشمول آيه «ان المتقين في مقام امين»[8] ميشود و ديگر احساس خطر نميکند.
برنامه عملي براي رسيدن به خدا
اينکه انسان بهگونهاي شود که صبح که از خواب بيدار ميشود فقط دنبال انجام کاري باشد که خدا دوست دارد، لياقت و همت بسياري ميخواهد که در امثال ما نيست. اما نبايد به کلي نااميد باشيم و خود را از اين لطف خدا محروم کنيم. به نظر ميرسد انسان بايد برنامه بگذارد و از کارهاي ساده شروع کند. مثلا بگويد من امروز اين مقدار از وقتم را براي خدا ميگذارم و در اين فرصت فقط رضاي او را ميطلبم. اين کار شدني است. انسان ميتواند براي اين کار، ربع ساعت يا نيم ساعت وقت بگذارد و هنگاميکه مسلط شد، کمکم آن را توسعه بدهد. در مرحله بعد خداوند به چنين کسي کمک ميکند و توفيق و توان او را براي انجام اين کار بيشتر ميکند. مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعاً؛[9] تو يک وجب جلو بيا! من يک ذراع ميآيم؛ حال از اين بگذريم که همان قدم اول نيز با عنايت خداست و «تا که از جانب معشوق نباشد کششي – کوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد»؛ همان را هم او ميکشاند، اما به رويتان نميآورد. انسان روزي يک ربع ساعت را فقط به فکر اين باشد که آنچه خدا دوست دارد، انجام دهد و هيچ چيز ديگر نيز نخواهد؛ البته اين کار نيز مراتب دارد. بالاخره ثواب بهشت و امثال آن نيز هست و نبايد از آن محروم و نااميد باشيم، اما اگر انسان بتواند يک کار کوچک را فقط بهخاطر اينکه خدا دوست دارد انجام دهد، کمکم قدرت اين را پيدا ميکند که کارهاي بيشتر و بهتر و خالصتر نيز انجام بدهد. مثلا انسان هر روز دو رکعت نافله بخواند و بگويد خدايا! اگر من را جهنم هم ميبري، من چون تو دوست ميداري، اين دو رکعت نماز را ميخوانم.
وفقناالله واياکم انشاءالله
پاورقی:
[1] زخرف، 67
[2] وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ (انبياء، 79) به قرينه ذکر پرندگان در کنار کوهها ميتوان نتيجه گرفت، همراهي کوه در تسبيح با حضرت داوود صرف انعکاس صوت نبوده است؛ البته قرآن تصريح ميكند که اجسام نيز نوعي درک و شعور دارند؛ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ. درباره پرندگان نيز ميفرمايد: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ؛ اين پرندگان همه نماز و تسبيحشان را ميدانند.
[3] کلمه مختار هم براي اسم فاعل و هم براي اسم مفعول ميآيد؛ «مختَيِرٌ» و «مختَيَرٌ» ياي متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف ميشود و هر دو ميشود مختار. البته مختار در اين جمله اسم فاعل است.
[4] بحار الأنوار ج 67، ص 26 به نقل از مسکن الفؤاد شهيدثاني
[5] عدة الداعي و نجاح الساعي، ص 252
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2 ، ص 65
[7] در اين نسخه حزب الله آمده است اما احتمال ميدهم همانطور که در برخي از نسخ وجود دارد حرز الله باشد. به هر حال يا جزو حزبالله است و يا در حرز خداست يعني خدا او را حفظ ميکند.
[8] دخان، 51
[9] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 1، ص 56
پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 741