محبت خدا را چو دریابی دُر یابی – بخش دوم
محبت خدا از نگاه قرآن
گفتیم که طبق آیات، روایات و ادله عقلی يکي از ارزشهاي متعالي در فرهنگ اسلامي و بزرگترین عامل برای تقرب به خدای متعال، محبت اوست. ولي در جامعه ما و حتي در محافل علمي، فرهنگي و اخلاقي آن طور که بايد و شايد به اين موضوع اهميت داده نميشود و حتي برخی با اینکه دلالت برخی آیات جای هیچگونه تأویل و توجیهی را باقی نمیگذارد، با استفاده از تأویلاتی، نسبت محبت به خدا را يک نسبت مجازي میدانند. به عنوان مثال خداوند در این آيه که با زندگي امروز ما نیز ارتباط بسیاری دارد، میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ»[1]؛ خداوند در مقام استغنا هشدار ميدهد که ما به شما نيازي نداريم و خيال نکنيد که با ايمانتان، منتي بر خدا داريد. حتي اگر از دين برگرديد، به خداوند ضرري نميرسد و او کساني را خواهد آورد که آنها را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند. اين آيه به صراحت بر محبت و عشق طرفيني بين خدا و برخي از بندگان دلالت دارد و از تأويلاتي که در اينباره شده، ابا دارد. اين دلالت فقط مخصوص اين آيه نيست و دهها آيه ديگر که در آنها محبت خداوند به صابران، صالحان، توبهکنندگان و… نسبت داده ميشود، نيز بر اين معنا دلالت دارند.
محبت خدا از نگاه روايات
روايات فراواني درباره محبت خدا وارد شده، از جمله اين روايت که ميفرمايد: الْمُحِبُّ أَخْلَصُ النَّاسِ سِرّاً لِلَّهِ ؛[2] دوستدار خدا، باطن خودش را کاملا براي خدا خالص کرده است، عمق دلش مخصوص خداست و هيچ کس ديگر آنجا جا ندارد. وَ أَصْدَقُهُمْ قَوْلًا؛ از همه راستگوتر است، زيرا همه مؤمنان از دوستي و اطاعت خدا و ترس از عذاب و غضب الهي دم ميزنند، اما در مقام عمل اين ادعاهايشان تأييد نميشود، اما کسي که خدا را دوست بدارد، اين گفتارش کاملا صادق است. و أَوْفَاهُمْ عَهْداً؛ دوستدار خدا بيش از همه به عهد خود نسبت به خداي متعال وفادار است: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ[3] همه مؤمنان با خدا عهد بستهاند که دستورات او را اطاعت کنند و از دشمن او پرهيز کنند، اما فقط برخي از آنها به عهدشان وفادار و در آن صادقند. وَ أَزْكَاهُمْ عَمَلًا؛ کسي که خدا را دوست داشته باشد عملش از همه پاکتر و پاکيزهتر است. وَ أَصْفَاهُمْ ذِكْراً؛ يادش نسبت به خداي متعال صافتر و بيپيرايهتر است. وَ أَعْبَدُهُمْ نَفْساً؛ تمام وجودش وقف بندگي خداست و چيزي از وجودش را در غير راه بندگي خدا صرف نميکند. تَتَبَاهَى بِهِ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ مُنَاجَاتِهِ وَتَفْتَخِرُ بِرُؤْيَتِهِ ؛ آثار اين محبت نيز اين است که وقتي با خدا راز و نياز ميکند، ملائکه به وجودش مباهات و به ديدن او افتخار ميکنند. بِهِ يَعْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى بِلَادَهُ وَ بِكَرَامَتِهِ يُكْرِمُ اللَّهُ عِبَادَهُ؛ خداوند شهرها و کشورها را به واسطه وجود چنين کسي آباد ميکند و به واسطه احترام و ارزشي که براي اين شخص قائل است به ديگران هم احترام ميگذارد. يُعْطِيهِمْ إِذَا سَأَلُوهُ بِحَقِّهِ وَيَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَايَا بِرَحْمَتِهِ؛ اگر مردم از خدا به حق چنين کسي، چيزي بخواهند، خدا خواستهشان را ادا ميکند. و به واسطه رحمتي که خدا به چنين بندهاي ميدهد بلاها را از ديگران دفع ميکند. وَ لَوْ عَلِمَ الْخَلْقُ مَا مَحَلُّهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتُهُ لَدَيْهِ مَا تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ إِلَّا بِتُرَابِ قَدَمَيْهِ؛ اگر مردم ميدانستند که دوستدار خدا چه قرب و منزلتي پيش خدا دارد، به چيزي غير از خاک پاي او، به خدا تقرب نميجستند.
ضرورت بحث درباره محبت
با اينکه در کلمات اهلبيت عليهمالسّلام ، نسبت به محبت خدا اهميت بسياري داده شده است، ولي ما کمتر به آن ميپردازيم و کمتر دربارهاش فکر ميکنيم. از نشانههاي اين آفت، قراردادن محبت خدا در مقابل محبت اهلبيت و بيتوجهي به محبت خداست که نشانه ضعف فهم و معرفت است، ولي به هر حال واقعيتي است که در جامعه ما فرهنگ ديني آن چنان رشد نكرده که کاملا اين معارف جاي خودش را باز کند و دلهاي پاک جوانهاي اين نسل با اين حقايق آشنا شود تا به رشد و تکاملي بينظير دست پيدا کنند. حقيقت اين است که کوتاهي ما در زمينه کسب محبت خدا به معرفت ضعيف ما برميگردد. از اينرو خوب است مقداري درباره حقيقت محبت و چگونگي پيدايش، و شدت و ضعف آن بحث کنيم. از آنجا که محبت ودوستداشتن چيزي است که مردم شبانهروز دهها بار آنرا تکرار ميکنند و مصاديق آنرا نسبت به خود، خانواده، دوستان و چيزهاي ديگر حضوراً درک ميکنند، شايد به نظر آيد که محبت نياز به تعريف ندارد، ولي با دقت درمييابيم که اين معرفتها مبهم است و تعريف روشني براي خود ما ندارد و در بسياري از مواقع اشتباه ميشود.
آثار محبت
همانطور که در منطق براي تعريف يک مفهوم ابتدا ويژگيها و محمولات مصاديق آن مفهوم را شناسايي ميکنند و سپس با کنار گذاشتن صفات عرضي، با استفاده از ذاتيات، مفهوم را تعريف ميکنند، براي تعريف محبت نيز خوب است ابتدا از مصاديقي که حضوراً و وجداناً مييابيم شروع کنيم.
ابتدا از يک مصداق ساده شروع ميکنيم. بهترين و پاکترين مصداق محبت، محبت مادر به فرزند است. يکي از آثار محبت مادر به فرزند اين است که به او خيلي توجه ميکند. وقتي انسان چيزي را دوست ندارد، به آن توجه نميکند و کاري به بود يا نبودش ندارد، اما وقتي چيزي را دوست دارد، ابتدا به آن توجه ميکند و هر چه آن را بيشتر دوست داشته باشد، بيشتر به آن توجه ميکند. يکي ديگر از آثار محبت اين است که ميخواهد هميشه نزديک محبوب باشد؛ مادر ميخواهد فرزندش را بغل بگيرد، به سينهاش بچسباند و او را ببوسد. از ديگر آثار محبت اين است که انسان از توجه و ارتباط با محبوب لذت ميبرد و آرامش پيدا ميکند. وقتي مادر فرزندش را در بغل ميگيرد، آرامش پيدا ميکند، اما وقتي از فرندش جدا ميشود، نگران است.
محبت يا لذت!
آثاري که درباره محبت در مثالهاي گذشته گفتيم درباره محبت بين دو موجود بود. آيا ميتوان گفت کسي خودش را دوست دارد؟ گاهي در محاورات عرفي ميگوييم: من خودم را دوست دارم. در بحثهاي عقلي نيز ميگويند: اصليترين محبت در انسان، حب ذات است و بالاخره اين بحثها آن قدر ادامه پيدا ميکند و به جاهاي ظريفي ميرسد که خيلي سؤالبرانگيز است. سؤالاتي از اين قبيل که چرا ما خدا را دوست ميداريم؟ آيا از اين جهت که به ما نعمت ميدهد و نعمت را دوست ميداريم و از آن لذت ميبريم، خدا را دوست ميداريم؟ اگر اينگونه باشد آنچه اصالتا دوست داريم، لذت خودمان است. کمابيش اينگونه دوست داشتن را درباره خدا نيز ميتوان گفت و برخي از روايات نيز در تأييد آن وجود دارد. شايد اين روايت را من بارها در همين مجلس تکرار کردهام که خداي متعال به حضرت موسى وحي فرمود: اي موسى! کاري کن بندههايم مرا دوست بدارند[4]؛ حضرت موسي عرض کرد: خدايا! چه کنم که بندگان تو را دوست بدارند؟ وحي شد: نعمتهاي من را برايشان بيان کن! من اين فطرت را در انسانها قرار دادهام که هرکه به آنها خوبي کند دوستش ميدارند. وقتي بفهمند که من چقدر خوبي به آنها کردهام، دوستم ميدارند.
محبت امام سجاد عليهالسّلام به خدا
اين راه سادهاي است و در بحثهاي بعدي نيز به اينجا ميرسيم که سادهترين راه براي افزايش محبت به خدا اين است که نعمتهاي او را ببينيم. آيا کسي که اين همه به ما نعمت داده دوستداشتني نيست؟! وقتي اين دوستداشتن را خوب تحليل کنيم، به ايننکته ميرسيم که در اينجا ابتدا ما لذت خودمان را دوست داريم و خدا را نيز از آن جهت دوست داريم که نعمتي به ما داده که از آن لذت ميبريم. آيا انسان به جايي ميرسد که خدا را چون خداست، دوست بدارد؟ در برخي از دعاها و مناجاتها داريم که خدايا اگر مرا به جهنم ببري، با دشمنانت محشور کني و عذاب کني، باز محبت تو از دل من خارج نميشود.[5] اين محبتي است که امام سجاد عليهالسّلام آن را ادعا ميکند و ما به اين سادگي نميتوانيم آن را ادعا کنيم. درست تصور کنيم که از دنيا رفتهايم و شب اول قبر يا روز قيامت ما را به طرف جهنم ميکشند. آيا با اين حال باز خدا را دوست ميداريم؟! از آيات و روايات برميآيد که خدا چنين بندههايي دارد که او را به خاطر خودش دوست ميدارند. حال شايد بتوانيم با دقت در آيات، روايات و ادله عقلي بويي از چگونگي اين محبت ببريم، اما انسان تا اينگونه نشود، کنه آن را نميفهمد. ولي همين اندازه که انسان بتواند سعي کند که يک بويي از اين محبت ببرد خيلي غنيمت است.
ابتهاج خداوند به ذات خودش
با اين اوصاف باز به تعريف محبت باز ميگرديم. اگر محبت اين است که بايد يک نفر، فرد يا چيز ديگري را دوست بدارد، ديگر محبت به خود معني ندارد؛ البته اينکه ميگوييم خودمان را دوست ميداريم از اينروست که بين ما و خودمان نوعي دوگانگي ميبينيم. مراد از ما همان روحي است که درک ميکند و آنچه دوست ميدارد بدن است، اما حالا شبهه را به آنجايي ببريم که همان کسي که ميگويد خودم دوست دارم، خودش را دوست دارد ولو اينکه اصلا بدني را درک نکند. اين پرسش در مراتب بالاتر درباره خداوند مطرح ميشود که آيا ميتوانيم بگوييم خدا خودش را دوست ميدارد؟ برخي از بزرگان و اهل معقول گفتهاند: بالاترين محبت در عالم، محبت خدا به خودش است و همه محبتهاي ديگر شعاعي از آن محبت است.
تعبيري که مرحوم آقا شيخ محمدحسين اصفهاني در حاشيه بر «کفاية الاصول» در باب طلب و اراده آورده، اين است که خداي متعال بالاترين ابتهاج را نسبت به ذات خودش دارد. شايد تعبير ابتهاج، از محبت کمي چربتر باشد؛ نه تنها خودش را دوست دارد که اصلا مبتهج[6] است. برخي از بزرگان چنين تعبيراتي به کار بردهاند؛ البته در مقابل نيز کساني ميگويند: اين سخنان صحيح نيست و درباره نسبت محبت به خدا بايد به مضاف محذوف يا مجاز قائل شويم. حتي برخي گفتهاند همانگونه که در آيه «فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا؛ چون ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم»[7] روايت است که آسفونا به معناي به خشم آوردن اولياي خداست، درباره محبت خدا نيز بايد بگوييم منظور محبت اولياي خداست و خود خدا دوستداشتني نيست. ولي برخي معتقدند که اصلا دوستداشتنيترين موجود در عالم خداست و بالاترين دوستي نيز دوستي خودش نسبت به خودش است و همه محبتهاي ديگر شعاع محدودي از آن محبت بينهايت الهي نسبت به ذات خودش است.
محبت و انجذاب
ميتوانيم بگوييم که وقتي انسان به چيزي محبت دارد، احساسي در او پديد ميآيد که به طرف محبوب کشيده ميشود. بر اين اساس ميتوان محبت را يک انجذاب رواني دانست. همانگونه که آهنربا، آهنآلات را به طرف خود ميکشد، محبت نيز يک حالت انجذاب است که با دل انسان سروکار دارد و روح و دل انسان را به طرف محبوب ميکشاند. حال اين پرسش مطرح ميشود که چگونه انسان نسبت به برخي چيزها اين حالت انجذاب را پيدا ميکند و آيا اين حالت اتفاقي است يا حکمتي دارد؟ روشن است که برخي از حالات در اختيار انسان نيست. مثلا محبت مادر نسبت به فرزند کأنه يک امر غيراختياري است و اين طور نيست که مادر بيانديشد که خوب است فرزندم را دوست بدارم و تصميم بگيرد که فرزندش را دوست بدارد. مادر نميتواند فرزندش را دوست نداشته باشد و در اين امر کأنه اختياري ندارند. آيا ميتوان کاري کرد که انسان اختياراً محبت پيدا کند؟ آيا ميتوان محبت را اختياراً تقويت يا تضعيف کرد؟ اگرچه انجذاب قلبي سادهترين تعبيري است که ميتوان درباره محبت بهكاربرد، اما گاهي به درستي حقيقت محبت را روشن نميکند و از علت و چيستي اين انجذاب سخن نميگويد. اگر انسان راز اين انجذاب بيابد، کليدي براي حل بسياري از مسائل ديگري که پس از اين مطرح ميشود، به دست ميآورد.
محبت و درک لذت
وقتي ما مثلاً غذا يا يک تابلوي نقاشي يا گل زيبايي را دوست داريم به اين معناست که وقتي با آن ارتباط پيدا ميکنيم لذت ميبريم. اگر اين طور باشد، به طرف آن کشيده ميشويم وگرنه کشيده نميشويم. دو نفر را فرض کنيد که يکي يک تابلوي نقاشي را دوست دارد ولي ديگري اصلاً ذوق هنري ندارد و نميداند زيبايي تابلو به چيست. دليل اينکه فرد اول به طرف اين تابلو کشيده ميشود، اين است که از آن لذت ميبرد و علت اينکه ديگري به طرف آن کشيده نميشود اين است که لذت نميبرد. حال سؤال ميشود چرا اين لذت ميبرد، ولي آن نميبرد؟ درباره هر چيزي که انسان دوست دارد، اين مسأله مطرح است.
بالاخره انسان نوعي ارتباط با آنچه دوست دارد، برقرار ميکند که باعث لذتش ميشود. طبعاً محبتهاي ما محدود به چيزهايي است که نوعي شناخت يا احساس لذت نسبت به آنها داريم. دليل اينکه کساني چيزي را دوست نميدارند نيز اين است که اين احساسات برايشان پيدا نميشود. حال يا زيبايي آن را درک نميکنند و يا بهگونهاي است که اتفاقاً با ذائقه آنها نميسازد و از آن لذت نميبرند. بنابراين بايد براي تعريف محبت قيد لذت را اضافه کنيم و بگوييم محبت اين است که انسان نسبت به چيزي که از ارتباط با آن لذت ميبرد، انجذاب پيدا کند، و باز اضافه کنيم که لذت بردن يعني اينکه ارتباط با آن چيز تناسبي با قواي ادراکي او دارد. مثلاً در مورد ذائقه برخي از غذايي خوششان ميآيد و برخي نميآيد. پس بايد تناسبي بين اين ذائقه و غذايي که فرد ميخورد، باشد تا لذت حاصل شود. اين جاست که درک زيبايي در اشخاص تفاوت ميکند. اين قضيه حتي در حيوانات نيز مطرح است. بعضي از حيوانات هستند که ما از ديدن آنها نفرت پيدا ميکنيم ولي آنها يکديگر را دوست دارند و از ديدن همديگر نيز لذت ميبرند. بنابراين، تعريف ساده محبت انجذاب نسبت به چيزي است که با قواي ادراکي انسان نوعي تناسب دارد و از آن لذت ميبرد.
محبت خدا و انجذاب
تعريف بالا درباره دوستداشتنيهاي عادي انسان بود، ولي هنوز اين سؤال باقي است که «خودم را دوست دارم» يعني چه؟ اين سؤال درباره خداي متعال نيز مطرح است. اصلا خدا چگونه يک چيز را دوست دارد؟ مگر ميشود خدا انجذاب داشته باشد؟ انجذاب انفعال، ضعف و تحت تأثير واقع شدن است و خدا تحت تأثير چيزي واقع نميشود. انجذاب در جايي است که جاذبهاي باشد و طرف مقابل را به طرف خود بکشد. اگر خداوند به اين معنا چيزي را دوست بدارد، بايد انفعال پيدا کند و خدا انفعال ندارد. شبيه اين مضمون در دعاي عرفه است که؛ الهي تقدس رضاک ان تکون له علة منک فکيف يکون له علة مني؛ خيلي مطلب بلندي است. ما ميگوييم اين کارها را ميکنيم تا خدا را راضي کنيم. امام حسين عليهالسّلام در روز عرفه ميگويد خدايا من نميتوانم بگويم تو خودت، خودت را راضي ميکني، چه رسد به اينکه بگويم من تو را راضي ميکنم. حال اگر معناي محبت انجذاب است، آيا دوستداشتن خدا به اين معناست که او تحت تأثير واقع ميشود؟! آيا خدا انجذاب پيدا ميکند؟! براي پاسخ اينگونه مفاهيم دقيق عقلي است که معمولا چند راه مرسوم است. يک راه اين است که ميگويند ما در اينباره هيچ چيز نميفهميم، بايد سکوت کنيم. اين گروه خيال خود را راحت و اصلا صورت مسأله را پاک ميکنند. بعضي ديگر ميگويند اين تعبيرات، تعبيرات مجازي است. در اينجا به يک نوع تجوّز قائل ميشوند و بالاخره يک نوع فن ادبي به کار ميبرند و مشکل الفاظ را حل ميکنند.
اما اهل دقت در اينگونه مفاهيم توسعهدادهاند و گفتهاند خود انجذاب موضوعيت ندارد و آنچه در اين جا مطلوب است اتصال است. حتي اتصال نيز در جايي است که دوئيت باشد، در جايي که دوئيت نيست، به جاي اتصال، وحدت است. آن موجود واحد است که کمال دارد و خودش، خودش را دوست دارد.
عينيت ذات و صفات خداوند
صفات خدا عين ذات اوست، نه خارج از ذات او، و تعددهايي که ما در اينجا ميبينيم بهخاطر نقص وجود ماست. وجود هر چه کاملتر شود، جمعتر و بسيط تر ميشود و علمش عين حيات و حياتش عين قدرتش است. علم خدا، با محبت خدا و با کمال خدا همه يک چيز است. پس محبت يک نوع انجذاب، ارتباط يا اتصال با يک موجود است؛ اعم از اينکه آن موجود خودش باشد يا موجود ديگري که کمال وجود است. وقتي کمال شد، هر موجودي که واجد آن باشد، اگر کمالبودنش را بشناسد، از آن لذت ميبرد. بنابر اين اگر ما بخواهيم محبت خدا را پيدا کنيم، بايد به اندازهاي که عقلمان ميرسد، از راهي که خود خدا معين کرده، کمالات خدا را بشناسيم و سعي کنيم قدرت درک کمال را پيدا کنيم؛ البته شرايط ديگري هم لازم است که انشاءالله بعدها عرض ميکنيم. اين محبتها اختياري است؛ البته خداوند مايه آن را در وجود ما قرار داده، اما به آگاهي رساندن، شکوفا کردن و بهرهگيري از آن، تابع اختيار ماست که بايد از راه تقويت معرفت و فراهم کردن شرايط به آن نائل شويم.
رزقناالله واياکم انشاءالله.
پاورقی:
[1] . مائده، 54.
[2] . مصباح الشريعة، ص193.
[3] . احزاب، 23.
[4] . بحارالانوار، ج2، ص4.
[5] . عدة الداعي و نجاح الساعي، ص 34.
[6] . ابتهاج حالتي است که لازمه محبت و رسيدن به محبت است.
[7] . زخرف، 55.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 0