محرم بخش اول| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی در ماه محرم به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش اول این مجموعه سخنرانی با عنوان محرم در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالین بارئ الخلائق اجمعین و الصلاة و السلام علی سیدالانبیاء و خاتم النبیین حبینا و حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت…
شب اول محرم است، فرا رسیدن ایام سوگواری اهل بیت و عزای صاحب الزمان علیه السلام را اول از همه خدمت صاحب عزا، مولایمان امام زمان علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض می کنیم و ثانیا خدمت همه شما. خدا را قسم می دهیم به حق صاحب العصر همه ما را توفیق بدهد که در این دهه که یک دهه ی استثنایی و ویژه برای شیعه هست بتوانیم تا جایی که در بضاعتمان هست، حق این ایام را ادا کنیم، عزاداری برای سیدالشهداء کنیم و ان شاء الله مشمول دعای امام زمان علیه السلام باشیم.
ارزش ماه محرم
استاد بزرگواری بود می فرمود من به دیدن هلال ماه محرم بیشتر راغب هستم تا هلال ماه رمضان! معمولا ماه رمضان مستحب است که استهلال کنیم یعنی اول ماه بگردد و ماه را پیدا کند؛ خب ماه بندگی است و عبادت، ماه مهمانی خاص خداست. این استاد بزرگوار می گفت من به دیدن هلال محرم مشتاق تر هستم تا هلال ماه رمضان. چون آدم در محرم در این ایامی که شاید این ده روز که گل محرم است، یک عشق و محبتی را تجربه می کند که همه تجربه کرده اند، که بعد از ده روز یک سبکی خاصی، یک ارتباط خاصی با سیدالشهداء علیه السلام یک محبت و عشق افزونی حس می کند، حس می کند باورهایش قوی تر شده، دلش نرم شده، از آن قساوتها بیرون آمده است.
یعنی خیلی زود این آثار در وجودش ظاهر می شود. واقعا هم همینطور هست. حقیقتا اگر کسی این ده روز؛ ده روز نه یک روز، حر در یک نصف روز از قعر جهنم به اوج بهشت رسید، با سید الشهداء جهشی می شود جلو رفت. اگر کسی در این ده روز بخواهد خودش را عوض کند واقعا وقتش هست. آدم بعد از این ده روز می تواند شخصیتش شخصیت دیگری باشد، هرچقدر هم آلودگی داشته باشد. هر چقدر هم در طول سال از خدا دوری داشته باشد خدا نکرده، این ایام وقتش هست که به سیدالشهداء علیه السلام گره بخورد و تا روز عاشورا بتواند جزء سربازان حضرت باشد.
راه های قرب الی الله
کسانی که می خواهند قرب به خدا پیدا کنند، دو جور می توانند قرب پیدا کنند؛ هم از راه عبادات، هم از راه بلاها. هم با عبادات می شود سالک شد، هم با بلا می شود سالک شد. منتهی بلاها دوتا ویژگی دارند شاید بشود گفت دوتا امتیاز دارند با اینکه بلا به ظاهر خوشایند انسان نیست اما دو امتیاز نسبت به عبادات دارند.
عجب و غرور در عبادات
یکی اینکه عبادات ممکن است برای افرادی مثل بنده که ضعیف هستم عجب و غرور بیاورد. انسان تا چندتا نماز شب می خواند، تا چندتا قطره اشک می ریزد، مثلا چندبار جمکران می رود یا دست کسی را می گیرد، یواش یواش دچار عجب و غرور می شود، کم کم از خدا طلبکار می شود و دچار عجب و غرور می شود. ما اینطور هستیم. یکی از آسیبهای متدینین همین هست با اینکه عبادات باید آدم را در خانه ی خدا بشکند، متواضع کند اما برعکس می شود و گاهی برای بعضی ها غرور و عجب می آورد. چه بسا لحن حرف زدنش با خدا طلبکارانه بشود که خدایا من آمدم ها! دیگه حالا نوبت تو است. گاهی این شکلی می شود. اگر هم خدا یک جا حاجتشان را ندهد با خدا قهر می کنند.
ما یکی از اشتباهاتمان و مغالطه هایی که برایمان پیش می آید این است که کمالات خدا را به پای خودمان می نویسیم و دچار عجب و غرور می شویم و عیبهای خودمان را به پای خدا می نویسیم و با خدا درگیر می شویم. این جمله را یک مقدار دقت کنید؛ کمالات خدا را به پای خودمان می نویسیم. ما اگر چیزی داریم، اگر چیزی داریم – شما نگاه کنید هر خیری که هست خدا به ما داده، اگر کسی زیبایی دارد، اگر کسی علم دارد، اگر کسی آبرو دارد، این چیزهایی که آدمها معمولا به آن می نازند، به علم و قدرت و زور و بازو، به اعتبار، به موقعیت، به ثروتش… خب اینها را که خدا داده است. خودت که چیزی نداشتی. آن اول که به دنیا آمدی، اگر یک هسته در گلویت می رفت و پدر و مادر در نمی آوردند خفه می شدی! هیچی نداشتی، نه علم داشتی، نه آبرو داشتی، نه زیبایی داشتی. آن آخر هم که از دنیا می روی، باز هم همینطور دستت خالی است. ما چیزی ازخودمان نیست. هرچه هست کمالات از خداست.
شما مناجات مسجد کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام را شاید دیده باشید، امیرالمؤمنین با آن همه کمالات!! در خانه خدا وقتی حرف می زند ببینید چطور حرف می زند. مولای یا مولای انت الغنی و انا الفقیر؛ خدایا تو همه چیز داری من هیچ ندارم. و هل یرحم الفقیر الا الغنی، مولای یا مولای انت العالم و انا الجاهل؛ همان امیرالمؤمنینی که می گوید هرچه می خواهید از من سؤال کنید! سلونی قبل ان تفقدونی، می گوید خدایا من جاهل هستم. نه اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام علم ندارد ولی می داند که همه ی علمش از خداست. به خودش باشد هیچ ندارد. مولای یا مولای انت القوی و انا الضعیف؛ خدایا من ضعیف هستم. همان علی که در خیبر را کند و چند متر آن طرف تر پرت کرد.
در قلعه ی خیبر تشبیها مثل درهای حرمها هست که بزرگ هستند بوده است. در یک قلعه بود. کند و آن طرف پرت کرد. حالا این امیرالمؤمنین با این قدرت و قوت می گوید مولای یا مولای انت القوی و انا الضعیف. یعنی کمالات همه مال توست، من اگر به خودم باشم صفر هستم، هیچ نیستم. همین است. آن وقت ما کمالات خدا را به پای خودمان می نویسم و دچار عجب و غرور می شویم. مثل یک آدم قشنگ و زیبایی که جلوی آینه بایستد و تصویرش روی آینه بیفتد و آینه خیال کند خودش قشنگ است! ببینید چقدر اشتباه است. به آن آینه باید گفت تو قشنگ نیستی، کسی که جلوی تو ایستاده و صورتش روی تو افتاده است، قشنگ است. حالا عکس خدا روی ما افتاده است، ما آیینه ایم. این آیینه ها خیال می کنند خودشان قشنگ است. خدا جلوه کرده است؛ علم خداست، قدرت خداست، عزت خداست، هرچه از کمالات داری مال خداست. حافظ به همین اشاره دارد، می گوید:
عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد (عکس خدا روی این آینه افتاد)
عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد
عارف از پرتوی می در طمع خام افتاد
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
نه فقط کمالات خدا را به پای خودمان می نویسیم و دچار عجب و غرور می شویم، از این بدتر اینکه عیبهای خودمان را به پای خدا می نویسیم و با خدا درگیر می شویم. این دیگر خیلی بدتر است. یعنی چه؟ ببینید ما خیلی از اوقاتی که گرفتاری برایمان پیش می آید و در کارمان گره می افتد و مشکلاتی برایمان پیش می آید. با خدا درگیر می شویم که خدایا چرا این بلاها برای من است؟ چرا این بدبختی ها مال من است؟ چرا گرفتاری ها برای من است؟ حالا ببینید خدا چه می گوید. می گوید فلانی! خودت یک کاری کرده ای که این بلا سرت می آید، خودت یک آتش روشن کرده ای که دودش در چشمت می رود، من که بدی برای تو نخواستم، چرا عیبت را در من می بینی؟ چرا بدی را پای من می نویسی؟ خودت یک جایی یک ظلمی کرده ای، یک آهی پشت سرت بوده است که اینجا دامنت را گرفته و در کاسبیت بی برکتی افتاده است. این بی برکتی به خاطر آن ظلم است. آن بدی که خودت کردی چرا با من درگیر می شوی؟ ماها اینطوری هستیم دیگه!
روایت امیرالمومنین از حکمت بلا
یک نفر خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید (این را علامه مجلسی در بحار الانوار نقل کرده است) گفت عقرب من را نیش زده است. حضرت امیر علیه السلام فرمود می دانی برای چه عقرب نیشت زده است؟ گفت نه، من پایم را در کفش کردم، در کفشم یک عقرب بود و من را نیش زد. امیرالمؤمنین فرمود نفهمیدی، در یک مجلسی غیبت سلمان را می کردند، تو باید از او دفاع می کردی و دفاع نکردی برای همین کتکش را خوردی. این عقرب که نیشت زد این مأمور خداست، همینطوری که کسی را نیش نمی زند. عالم که بی حساب و کتاب که نیست. تو آنجا باید از سلمان دفاع می کردی، نکردی کتکش را خوردی! همین هست
حکایت بلا از زبان آیت الله حق شناس
خدا رحمت کند آیت الله حق شناس در همین تهران خودمان بود. ایشان می گفت یکی از خوبان تهران شب دیر رفت به خانه اش. مثلا یک و دو نصف شب رفت خانه، به خانواده اش هم خبر نداده بود که من دیر می آیم. آن موقع هم که موبایل و این چیزها نبود که خبر بدهد. خانواده دلواپس، نگران از خواب افتاده اند، این آقا وقتی رفت خانه، عذرخواهی درست و حسابی هم از خانواده نکرد که من شما را از خواب و زندگی انداخته ام. بعد هم خوابید. آقای حق شناس می گفت تا مدتها چشم درد داشت! یک عده را چشم به راه گذاشتی، چشم درد گرفتی!
ماها خودمان یک کاری کرده ایم که جایی بلا سرمان می آید، مشکلی برایمان درست می شود، گره در زندگیمان می افتد، بی برکتی در کارمان می افتد، چرا با خدا درگیر می شویم؟! یقه ی خودت را بگیر. این یکی از مغالطه هایی است که برای ما پیش می آید.
حالا من مقصودم آن اولی است که کمالات خدا را پای خودمان می نویسیم و دچار عجب و غرور می شویم. اگر عبادتی کردی، اگر اشکی ریختی، اگر اینجا سینه ای می زنی، اگر در مجلس امام حسین علیه السلام می آیی بارک الله، اما این را بدان توفیقش را خدا به تو داده است، مغرور نشو! برای خدا کلاس نگذار. برای دیگران هم کلاس نگذار. نه، آدم باید افتاده تر باشد، ممنونتم خدایا که راهم دادی. الان یک عده هستند در این دنیا که دچار فسق و فجور هستند که خدا هدایتشان کند، خدا به تو توفیق داده است که اینجا بیایی. اینجا که تردید نداری که لحظه لحظه اش در عبادت هستی، خب این توفیق الهی است. منتهی ما چون ضعیف هستیم دچار عجب و غرور می شویم.
اثر عبادات و بلا
عبادات این عیب و آسیب را می تواند داشته باشد اما بلاها اینطور نیست. بلا منم منم برای انسان نمی آورد، بلکه آدم را می شکند. انسان در بلا و مریضی و قرض و قسط و فشار و مشکلات زندگی و مصیبتها همه اش التماس است و خدا خدا. می گوید خدایا به دادم برس، خدایا کمکم کن. انسان می شکند و دیگر منم منم ندارد. حکمت بلاها در عالم هم همین است. خدا می توانست کاری کند که در عالم بلا و رنج و مشکلات نباشد، کما اینکه در بهشت هیچ رنج و مشکل و بلایی نیست. خدا می توانست دنیا را هم همینطور خلق کند اما اگر خدا بلا را خلق نمی کرد، اگر در دنیا رنج و سختی نبود، انسانها جلوی خدا نمی شکستند.
امام صادق علیه السلام فرمود اگر سه چیز نبود آدمها حتی جلوی خدا هم سر خم نمی کردند. لولا ثلاث فی ابن آدم ما طأطأ رأسَه شیء؛ الفقر و المرض و الموت[1]. یکی فقر و یکی مریضی و یکی مرگ. فقر باعث می شود انسان التماس کند، مریضی باعث می شود انسان التماس کند. مرگ باعث می شود که انسان بفهمد مرگ در کار است، التماس کند، عجز داشته باشد. من از خود شما بزرگواران سؤال می کنم اگر این سه چیز نمی بود در دنیا این سه بلا را خدا خلق نمی کرد یعنی نه کسی فقیر می شد، همیشه مرفه بود و هرچه می خواست برایش مهیا بود، همیشه سالم بود و هیچ وقت مریض نمی شد و همیشه هم جاودانه بود و هیچ وقت نمی مرد خب چنین کسی اصلا جلوی خدا سر خم می کرد؟!
این دیگر غمی نداشت که التماسی بکند. یکی از فواید بلاها این است که انسان را می شکند. خدا بلاها را گذاشته که بفهمیم نیاز داریم، بشکنیم در خانه اش. یک مریضی که می آید، همین کرونا را ببینید، کل ویروس را که همه ی عالم را عاجز کرده است با همه ی ادعای علم و پیشرفتشان، کل ویروس را جمع کنید سه چهار گرم بیشتر نیست. بلاها به آدم نشان می دهد تو کسی نیستی. انسان را می شکنند. از این جهت خیلی ارزشمند هستند.
سه چیز که مریضی به انسان می دهد از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله
یغمبر اکرم به عیادت سلمان که مریض بود رفتند. پیغمبر فرمود سلمان! خدا در این مریضی سه چیز به تو می دهد. نه اینکه این سه چیز فقط مال سلمان باشد. بلکه کلا در مریضی سه چیز خدا می دهد: یکی اینکه انت من الله بذُکر؛ مدام خدا خدا می کنی، به یاد خدا هستی. خب این خیلی چیز خوبی است. انسان می شکند و التماس می کند در خانه خدا. یکی از فایده های بلاها همین است که انسان را در خانه ی خدا می کشاند. دوم اینکه دعاؤک فیها مستجاب؛ دعایت در مریضی مستجاب است.
یکی از آداب عیادت مریض این است که انسان وقتی عیادت مریض می رود، به مریض بگویید که برای شما دعا کند. علاوه بر اینکه شما برای مریض دعا می کنید به او بگویید برای شما دعا کند چون دعاؤه کدعاء الملائکه. دعایش مثل دعای ملائکه است. خدا مریض را قبول دارد. چون افتاده است. چون از پا افتاده است. و سوم اینکه لا تدع العلة علیک ذنبا الا حطته؛ این مریضی باعث می شود که گناهان قبلی ات پاک بشود.
حالا مقصودم آن اولیش هست که فرمود سلمان! اولین چیزی که خدا در این مریضی به تو می دهد این است که به یاد خدا هستی و منم منم نداری. همه اش خدا خدا است، التماس است.
خدا رحمت کند مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی را که همه شما شاید کم و بیش اسم این عارف کم نظیر بلکه بی نظیر شیعه را شنیده باشید. ایشان از صحن مطهر امام رضا علیه السلام رد می شد، از کنار پنجره فولاد که معمولا مریضها دخیل می بندد، وقتی اینها را دید که خودشان را به پنجره بسته اند، آهسته گفت خوش به حالتان! ولی یک نفر شنید. گفت آقای آشیخ! نفست از جای گرم بلند می شود! ما داریم درد می کشیم، تو داری می گویی خوش به حالتان!؟ آشیخ حسنعلی گفت من به خاطر این درد کشیدن نگفتم خوش به حالتان، به خاطر اینکه این مریضی شما باعث شد که شما خودتان را بشکنید و خودتان با ببندید به امام رضا، اگر این مریضی و بلا نبود اینطور دخیل می بستید؟ اینطور خودتان را می شکستید؟ به خاطر آن شکستنتان گفتم خوش به حالتان! که آدم جلوی خدا زانو می زند. به خاطر این گفتم خوش به حالتان. نه به خاطر درد کشیدنتان.
شعر مجذوب تبریزی: گفتگوی بلا و انسان
مجذوب تبریزی یک شعرهایی دارد که خیلی زیباست. انصافا زیباست که گاهی مواقع بعضی از این خواننده ها این اشعار را می خوانند ولی توجه به معانیش نیست. می گوید:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
آتش در نیستان افتاد. مقصودش از آتش، آتش بلاهاست و نی در ادبیات عرفانی یعنی انسان. که اول مثنوی مولوی هست که «بشنو از نی چون حکایت می کند، از جدایی ها شکایت می کند» نی مقصود انسان است که توخالی است اما سر و صدایش زیاد است البته یک سوزی هم دارد مثل نی.
یک شب آتش در نیستانی فتاد (بلا افتاد به جان انسان)
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟ (انسان به بلا گفت چرا به جان من افتادی)
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
چه حکمتی داشت که این بلاها را خدا خلق کرده است. خداوند متعال می توانست دنیایی خلق کند که در آن بلا نباشد. عالمی خلق کند که هیچ رنجی در آن نباشد؛ کما اینکه عوالم اینطوری خلق کرده است. الان عالم ملائکه هیچ رنجی ندارد. در بهشت هیچ رنجی نیست. پس خدا بلد بود. اینطور نیست که خدا می خواست یک عالم بی رنج و بلا و دردی خلق کند اما عاجز شد یا از باب سوء مدیریت از دستش در رفت و این شد!! نخیر!! خدا از اول عالم دنیا را با همین بلاهایش خلق کرد، حکیمانه هم بود.
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟ (چرا به جان من افتادی و ما را می سوزانی)
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم
این ادعاهای منیت تو را می خواهم از بین ببرم. این منم منمت را می خواهم بزنم.
زانکه گفتی من نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
تفاوت بلا و عبادات
در یک جلسه ای آقای فلسفی خدا رحمتش کند، که واعظ بود در تهران، در جلسه ای بود که بعضی از علما بودند در مورد پیری و مشکلاتی که وقتی آدم پیر می شود دچار می شود صحبت می کردند. یک نفر گفت پیری هم بلایی است ها! آدم وقتی پیر می شود سوی چشمش کم می شود، دیدش کم می شود، گوشش سنگین می شود، ضعف پیدا می کند و …. همه چیز را از آدم می گیرد. آقای فلسفی یک شوخی کرد گفت همه چیز را از آدم میگیرد جز سرفه! حالا سرفه هم چیز خوبی نیست، کاش آن را هم از آدم می گرفت. یک نفر گوشه ای نشسته بود گفت حاج آقا! عوضش پیری به انسان انکسار می دهد، انسان را می شکند. انسان تا جوان است شاید خیلی به خودش بنازد ولی وقتی پیر می شود می بیند خبری نیست. از این جهت نعمت است. آقای فلسفی گفت آفرین!! همین طور است. بلاها آدم را می شکنند.
این یکی از تفاوتها بین عبادات و بلاها است.
دومین تفاوت یا دومین امتیاز سلوک با بلا نسبت به عبادات این است که عبادات اعمال ما است؛ نماز ما، روزه ی ما، حج ما، خمس ما، زکات ما، قرآن خواندن ما. عبادات عمل ما است و عمل ما به اندازه ی خود ما است. تا بی نهایت آدم را بالا نمی برد. مگر اعمال ما چیست؟ مگر نماز ما چیست که ما را تا ملکوت اعلی و تا سدرة المنتهی ببرد؟! کارهای خوبمان را بخواهد خدا کنار کارهای امیرالمؤمنین بگذارد کم می آوریم! امیرالمؤمنین که نه، پیش کارهای سلمان بگذارند، نمازمان را کنار نماز سلمان بگذارند از همین نمازمان باید استغفار کنیم. اعمال ما به اندازه ی خود ما است. نردبان قله ها نیست. تا بی نهایت ما را نمی برد.
اما بلاها از طرف خدا است، از بالا است. از این جهت آدم را خیلی بالاتر می برد البته به شرطی که انسان بتواند از بلاها درست استفاده کند. اگر در بلا نعوذ بالله کفر نگوید، با خدا قهر نکند، دعوا نکند، اگر بتواند در بلا صابر بلکه شاکر باشد. آن وقت از بلاها می تواند بالا برود. هم در خانه ی خدا می شکند هم نردبانی است که تا قله ها انسان را می رساند.
اینها بلاهای ما است. بلاهای ماها است که اگر درست استفاده کنیم این چنین است. تا چه برسد به بلاهای اولیای خدا. به خاطر آن دو امتیازی که دارد.
فرق بلای ما با بلای معصوم در بالا بردن دیگران
اما بلاهای معصومین با بلاهای ما ها خیلی فرق دارد؛ ما اگر درست استفاده کنیم خودمان بالا می رویم اما در بلای معصوم علاوه بر اینکه او در این بلا بالا می رود دست دیگران را هم می گیرد و بالا می برد. فرق بین بلای اولیای خدا و بلای دیگران این است. ما در بلا اگر بتوانیم صبور باشیم، خودمان فقط بالا می رویم اما اولیای خدا در بلا، که نه فقط صبور هستند که شاکر هستند یک سفره ای پهن می کنند که دیگران هم سر آن سفره بهرمند بشوند و بالا بیایند. این را من نمی گویم.
بلای حضرت یوسف و رحم به یک امت
امام صادق علیه السلام می فرماید. این روایت در اصول کافی است از کلیدهای معارف است. خیلی روایت زیبایی است. در باب صبر اصول کافی امام صادق در مورد بلای حضرت یوسف فرمودند که برادرانش وقتی او را در چاه انداختند بلای یوسف شروع شد. بیست سال یوسف از پدر و خانواده اش جدا شد. خب در آن چاه شاید خطر مرگ بود که اگر کاروانی نمی آمد نجاتش بدهد و برادرانش هم شاید به همین قصد در چاه انداختند. بعد این پیغمبرزاده را بردند در بازار مصر به عنوان برده فروختند. بعد در خانه ی زلیخا دچار آن مشکلات شد، تهمت خورد و زندانی شد و تا چندین سال زندانی بود.
اما خداوند متعال به پاس بلاکشی این بنده ی خوبش که در دل بلا صبر می کرد، شکر می کرد، بندگی می کرد، گله از خدا نداشت، با خدا قهر نبود امام صادق می فرماید رحم به امة به واسطه ی او رحمت بر یک جامعه ای فرستاد، دست یک جامعه ای را گرفت و بالا آورد. یک جامعه ای از بلای یوسف بهرمند شدند. شما می دانید همان زمانِ حضرت یوسف، جامعه مصر قحطی و بلا از سرشان رفع شد به واسطه ی یوسف. برادران حسودش که او را در چاه انداخته بودند و مستحق جهنم بودند چون می خواستند بکشند ولی خدا را، آنها هم توبه کردند و برگشتند به واسطه ی یوسف. پدرش یعقوب هم که در این مدت کمرش خم شده بود از گریه و چشمانش نابینا شده بود به مقاماتی رسید به واسطه ی یوسف. یکی در بلا قرار گرفت یعنی یوسف اما یک جمعی بهرمند شدند و بالا رفتند.
بلای امام حسین بزرگترین بلا در عالم، رحمتش هم وسیعترین
حالا من از شما سؤال می کنم. اگر به فرموده ی امام صادق بلای یوسف باعث شد که یک سفره ی رحمت پهن کند که رحم به امة یک امت و جامعه ای بهرمند شد، بلای سید الشهداء که بزرگترین بلا در این عالم است در بین تمام انبیاء و اولیاء، تمام انبیاء و اولیاء وقتی روضه ی امام حسین را می شنیدند (روضه ی امام حسین را برای تمام انبیاء خوانده بودند) اسم امام حسین را که می شنیدند، همه گریه می کردند. حضرت زکریا وقتی روضه امام حسین را شنید سه روز از خواب و غذا افتاد!! مصیبةً ما اعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السموات و الارض[2] شوخی نیست تمام انبیای بزرگ در مصیبت سید الشهداء گریه می کردند و در کنار بلای او بلای خودشان را ناچیز می دیدند، می گفتند لا یوم کیومک یا اباعبدالله.
خب اگر خدا برای بلای یوسف یک سفره ی رحمت برای جامعه ای پهن کرد، برای بلای سید الشهداء چه سفره ای پهن می کند؟! که بزرگترین بلا و سنگین ترین بلا بود؟ خدا تمام درهای رحمتش را باز می کند، تمام درهای رحمتش!! و تا قیامت همه استفاده می کنند نه فقط جامعه ی زمان امام حسین علیه السلام. و امام حسین شد باب رحمة الله الواسعه باب رحمت وسیع خدا که همه ی رحمت را خدا به واسطه ی او فرستاد که حسین ما! اگر تو که بنده ی ما هستی همه چیزت را در راه ما دادی، منی که خدای تو هستم هم همه چیزم را برای تو می دهم. تو که بنده هستی همه چیزت را دادی و من اوفی بعهده من الله کی وفادارتر از خداست؟ من که وفادارتر هستم، من هم همه چیزم را می دهم.
آن وقت در دستگاه امام حسین همه چیز هست. آن وقت در این دستگاه همه چیز گیر آدم می آید و به بالاترین مقام در همین دستگاه امام حسین می توان رسید. به واسطه ی بلای امام حسین بیاید بهرمند شوید. یک سفره ی رحمتی امام حسین پهن کرد که همه بهرمند شوند از این سفره ی بلا که او بلا را کشید.
این حرف عوامانه ای هست که می زنیم که مشتری های امام حسین از مشتری های خدا بیشتر است، هر چند این درست نیست، ولی گاهی مواقع به ظاهر انسان می بیند که مشتری های امام حسین بیشتر هستند، محرم که می شود می بینیم کسانی که اهل مسجد و اینها نیستند اما برای امام حسین می آیند. دستگاه امام حسین اینطور است. سفینة الحسین اسرع و اوسع؛ کشتی ای هست که هم وسیع تر است و همه را راه می دهد؛ از حر مخالف تا زهیر فراری که فراری بود که اصلا به امام حسین برنخورد، همه را جمع می کند و هم اسرع هست، سریعتر جلو می رود، انسان را جهشی می رساند. همانی که اول صحبت عرض کردم در یک نصف روز حر را از قعر جهنم به جایی می رساند که امام صادق فرمود تا قیامت هر کس می خواهد سلام بدهد به شهدای کربلا حتی بزرگترین ولی خدا، باید دست به سینه بایستد و بگوید بابی انتم و امی؛ پدر و مادرم فدای شما که یکی از شهدای کربلا هم حر است. از قعر جهنم به کجا رسید. امام حسین این کارها را بلد است. منتهی باید به امام حسین گره خورد.
یک آقایی می گفت (مال پنجاه سال قبل است، قبل از انقلاب) می گفت سمت اراک و استان مرکزی، یکی از جاهایش رفته بودم تبلیغ، دهه اول محرم بود شب اول، شب دوم، شب سوم همینطور رفت جلو تا شب دهم و عاشورا. می گفت وقتی رفتم حسینیه که مجلس داشته باشم دیدم مردم همه بیرون ایستاده اند. گفتم برای چه بیرون ایستاده اید؟! گفتند فلانی (یکی از لاتهای آنجا که مشروب خور بود) آمده در حسینیه و دارد عربده می کشد و ما جرأت نمی کنیم در حسینیه بنشینیم. این اگر باهاش حرف بزنیم چاقو می کشد. ایشان می گوید من رفتم حسینیه و به مردم هم گفتم بیایید داخل. می گوید من رفتم جلو دیدم این وسط حسینیه دارد عربده می کشد و هل من مبارز می طلبد. در حرفهایی که می زد این شعر را میخواند:
بردن ذره ذره مه پیکران دلم را
یک ذره ی دگر ماند تا قسمت که باشد
آن آقا می گوید من به او گفتم آن یک ذره مال امام حسینه ها! نگذار کسی ببره! آن یک ذره که هنوز کسی نبرده، دلبرش امام حسین است، نگذار کسی آن یک ذره را هم ببرد. می گوید تا این را گفتم، نشست و به سرش زد؛ شروع کرد هق هق گریه کردن. به بقیه گفتم بیایید بنشینید، دیگر تمام شد. تا آخر جلسه نشسته بود، زانویش در بغلش بود و هق هق گریه می کرد. امام حسین همه را راه می دهد.
سعی بکنیم در این چند روز تا عاشورا بلکه تا اربعین یک چله است دیگه، یک مراقبت ویژه داشته باشیم؛ مراقب چشممان باشیم که صحنه گناهی را نبیند، می خواهند اشک به تو بدهند! گوش هر صدایی را نشنود، موسیقی های آن چنانی را نشنود، قرار است صدای روضه بشنوی! دستت به خطا نرود، این باید به سینه ات بخورد. این مراقبه ها را انسان داشته باشد.
هر روز سعی کنیم اگر در طول سال نمی توانیم، اگر این چهل روز نمی توانیم، حداقل این ده روز سعی کنیم زیارت عاشورا را بخوانیم. من نمی خواهم بگویم با صد لعن و صد سلامش که اگر کسی بتواند آن را انجام دهد که خوش به حالش، ولی بدون آن حدود ده دقیقه بیشتر طول نمی کشد، امام حسین تکه تکه شد، انسان نمی تواند ده دقیقه در روز بنشیند و زیارت عاشورا بخواند؟ سلامی به امام حسین علیه السلام بدهد
از همه عذر می خواهم. شب اول است معمولا از حضرت مسلم می گویند این غریب بزرگواری که شاید ما کم می شناسیمش. فوق العاده بود حضرت مسلم.
جوان بود، شاید هم سن و سال حضرت اباالفضل علیه السلام یعنی حدود 34 سالش بود. در جنگ صفین چهارده پانزده سالش بود که حضور داشت. حضرت مسلم می دانید داماد امیرالمؤمنین هم بود علاوه بر این که برادرزاده اش بود، فرزند عقیل، یعنی همسرش رقیه دختر امیرالمؤمنین بود. یک مرتبه امیرالمؤمنین از پیغمبر سؤال کرد عقیل (پدر مسلم) را دوست دارید؟ پیغمبر فرمود بله دوستش دارم. بعد فرمود عقیل فرزندی دارد (شاید هنوز مسلم به دنیا نیامده بود) فرزندی خواهد داشت فانه مقتول فی محبة ولدک؛ که کشته می شود در راه محبت فرزند تو حسین. اینجا را دقت کنید که پیغمبر چه فرمود. فرمود تدمع علیه عیون المؤمنین؛ چشمهای مؤمنین بر مسلم گریه می کند. یعنی اگر چشمت گریه افتاد یا دلت سوخت، پیغمبر تو را مؤمن خوانده است که چشمهای مؤمنین بر مسلم گریه می کند، هر کسی لیاقت گریه بر مسلم را ندارد. و تصلی علیه الملائکة المقربون؛ ملائکه ی مقرب بر مسلم سلام می دهند.
می دانید مسلم پنج بچه داشت قدر متیقن. همه شان شهید شدند نه فقط خودش؛ دو پسر مسلم در خود کربلا شهید شدند یعنی با اصحاب امام حسین بودند. دوتای دیگر همان دو طفلانی هستند که در کربلا زیارت می کنید، که جزء اسراء بودند و فرار کردند و آنجا گردن زدند. کوچک بودند، نوجوان بودند. یک دختربچه ی ده یازده ساله داشت به نام عاتکه که وقتی عصر عاشورا نانجیبها به خیمه های امام حسین علیه السلام حمله کردند زیر دست و پای اسبها رفت و از دنیا رفت. خانمش رقیه که در سفر اسارت بود می آمد می نشست، خیره خیره نگاه می کرد به یک جایی، تا یک سال بعد هم بیشتر زنده نماند. رقیه دختر امیرالمؤمنین. یعنی حضرت مسلم همه چیزش را در راه سیدالشهداء داد.
سودا چنان خوش است که یک جا کند کسی
این طور معامله کرد. آن وقت این مسلم بزرگوار را وقتی گرفتند و به دربار ابن زیاد رفت، با اینکه خیلی زخم خورده بود، خیلی صدمه دیده بود، رویش را این طرف و آن طرف نکرد و رفت یک گوشه ای ایستاد. به او گفتند به امیر سلام بده! یعنی ابن زیاد. گفت من امیری جز حسین نمی شناسم.
رسیدن به مقامات بالا به خاطر با حسین بودن
اما خدا به واسطه ی او این رحمت را نازل کرد که هر کس با حسینم باشد من او را تا بالاترین مقامات می رسانم. به هر شکلی؛ گریه کنش باشد، سینه زنش باشد، سیاه پوشش باشد، مجلس برایش بگذارد و در مجلسش شرکت کند، به هر شکل.
[1] – عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَوْ لَا ثَلَاثٌ فِي ابْنِ آدَمَ مَا طَأْطَأَ رَأْسَهُ شَيْءٌ الْمَرَضُ وَ الْفَقْرُ وَ الْمَوْتُ كُلُّهُمْ فِيهِ وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ. (الخصال ج 1 ص 13) رسول خدا فرمود اگر سه چيز در فرزند آدم نبود چيزى سرش را خم نميكرد. بيمارى، فقر و مرگ، با اينكه همه اينها را دارد هنوز جست و خيز ميزند.
[2] – حدیث الامام الصادق عليه السلام: إنَّ يَومَ الحُسَينِ أعظَمُ مُصيبَةً مِن جَميعِ سائِرِ الأيّامِ؛ روز شهادت امام حسين عليه السلام سوگناكترين روزهاست
بازدیدها: 0