مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: نوزاد وقتی میبیند مادرش دیگر دست و پا نمیزند و خودش را نمیگیرد راه را باز میبیند و بیرون میآید. ماما آمده کنار مادر نشسته، یک خانمی که قوی است، مثل ننه و بابا نیست که بلرزد. ماما قرص است. همین که پیش زائو مینشیند زائو میزاید. ایمان هم همینطور است. اگر یک شخص قوی بیاید پیش ما بنشیند ما میزاییم.
قبل از آن میترسیم، می گوییم چکار کنیم! امّا تا نزدیکمان مینشینند نطقمان باز میشود. مثل ماما میمانند.
دوستی داشتم در بازار پیرمردی بود. مرا نصیحت میکرد. میگفت انسان اگر درد دارد به کسی نگوید بهتر است، زودتر برطرف میشود. میگفت ما یک عروس داریم یک مرتبه گفتند دردش گرفته. تا من رفتم ماما بیاورم. هنوز توی حیاط بودم که عروسم زایید. نوزاد را تر و تمیز کردند بعد همه خبر شدند. مادرش آمد خالهاش آمد عمّهاش آمد، همه گلایه کردند گفتند آدم وقتی دردش میگیرد ننهاش را خبر میکند، فامیل را خبر میکند. تو در رختخواب زاییدی ما را خبر نکردی؟ خلاصه عروس ما را دعوا کردند. یک دعوای مُفصّل. ننه و خاله و عمّه عروس. حتّی مادر شوهر هم میگفت که ای زن، این را زودتر میگفتی! خلاصه بیچاره عروس را حسابی دعوا کردند. فقط من بودم که چیزی نگفتم و تماشا کردم. شکم دوم دردش که گرفت، از ترسش ننه را خبر کرد، خاله را خبر کرد همه عالم را خبر کرد. مثل خودمان که این آخریها وقتی داریم میزاییم، دائم میگوییم اینجایم درد میکند آنجایم درد میکند. نگو میخواهیم بزاییم، منتهی نمیدانیم. بهرحال این خانم هم همه را خبر کرد. اینها همه آمدند جمع شدند دور و بر عروس. دائم شام و ناهار میخواستند. البته آن چیزی نبود، ثواب هم داشت. اما دیدم عروسم نمیزاید. این طرف غلت میخورد آن طرف غلت میخورد. فهمیدم مال حضور اینهاست، چون نشستهاند دائم میگویند بزا، بزا! او هم نمیتواند بزاید. مثل کسی که ناشی است به او میگویند بیا، میگوید نمیآیم. بچه هم همینطور است. به بچه کوچک اگر بگویی بیا، فرار میکند. میگفت چندین روز گذشت، اما عروس ما نزایید که نزایید. آخرش ناچار شدم پیغام دادم تا شما دور عروس هستید، عروس من بزا نیست. شما بروید یک اتاق دیگر. نمیگویم از خانه من بروید، باشید. غذا هم بخورید میوه بخورید آب بخورید، منتها اتاقتان را عوض کنید زائو را تنها بگذارید. حتی ماما را هم گفتم رفت. گفت تا آن جمعیت به اتاق دیگر رفتند، عروس زایید.
موعظه میکرد میگفت هر دردی را که انسان اظهار نکند زودتر از بین میرود.
کتاب طوبای محبّت جلد دوم– ص ۲۱۶
بازدیدها: 160