به گزارش عقیق؛هـم شـاعر اسـت و هـم از مداحان نامـي روزگار تـا آنجا كه بسـياري از مداحـان و شـاعران آ ييني، مدح هـا و سـروده هاي خـود را برگرفته از «علـي انسـاني» مي داننـد اما شـايد كمتر كسـي خبـر دارد كـه او در سـال هاي پيـروزي انقلاب از مبارزان عليـه حكومت پهلـوي بوده و اشـعار و خاطـرات بسـياري نيـز، از آن دوران دارد امـا كمتـر از آن روزگار تعريـف ميكنـد. حاج علـي انسـاني در روزهايـي كـه بـه پيـروزي انقلاب اسلامي گـره خورده صميمانـه و سـاده دو ماجرا از سـالهاي مبـارزه عليـه رژيم ستمشـاهي را اينگونـه برايمان تعريـف ميكند.
روايت اول
كتك كاری توسط شعبان بی مخ
سـال 1344 قهرمـان ورزش باسـتاني كشـور در چـرخ زورخانه اي شـدم، هميـن افتخار موجب شـد كـه «شـعبان جعفـري» كـه آن روزهـا متولـي اين ورزش بـود، براي مراسـم چهـار آبان و سـالگرد تولد محمدرضا شـاه من را بـه اين جشـنواره دعوت كند. البتـه اگـر درسـت تر بخواهم بگويـم، بنـده را مجبور كردنـد كـه در ايـن مراسـم شـركت كنـم تـا جلوي ديكتاتور سـابق چرخ زورخانه اي بزنم. در روز موعود، وسـط زمين ورزشـي بودم كه احسـاس كـردم نوبت چرخيـدن مـن مقابل شـاه نزديك اسـت. بـه همين دليـل بـراي نچرخيـدن، از محوطـه ورزشـي خـارج و بـه جايـگاه تماشـاگران رفتـم. در هميـن حـال بـودكـه شـعبان متوجه عـدم حضـور مـن در ميان ورزشكاران شـد و به جلال پيشوائيان(بازيگر سينما( گفـت كـه مـن را پيـداكنـد و به ميـان ورزشـكاران بيـاورد. مـن در همان حـال نوجوانـي، با ديـدن اين بازيگـر سـينما خـودم را بـه دل درد زده و گفتم: «به آقا (لفظـي كـه طرفـداران و نوچه هـاي شـعبان براي وي بـه كار ميبردنـد) بگـو دچـار دل درد شـده و تـوان چرخيـدن نـدارم. جلال پيشـوائيان بعـد از اصرارهـاي زيـادش بـرای بازگشـت مـن به گـود در ورزشـگاه امجديـه، قطـع اميد كـرده بود به شـعبان جعفـري ميگويـد: « او تمـارض كـرده و قصـد فـرار از ايـن كار را دارد.» مـن بـا صفـا و پاكدلـي بـه او اطمينان كـردم و به جلال پيشـوائيان گفتم كه دلم درد ميكنـد امـا اين بي انصـاف خيلـي ناجوانمردانه مـن را لـو داد. ايـن ماجـرا، هرطـور بـود گذشـت و دو هفتـه بعـد، به دفتـر شـعبان احضارشـدم، بعد از معطلـي زيـاد وقتـي وارد اتاقـش شـدم در را محكم بسـت و بدون توقف، يـك ربع مرا با باتـوم كتك زد، در ايـن حـال با الفاظ ركيك و فحاشـي هاي زيـاد، از مـن پذيرايي كـرد و مي گفـت: فكركـردي زرنگي؟! مي اندازمـت جايـي كه عـرب، نـي انداخـت! من هم مجبور بودم چيـزي نگويم، ولي او بـا كمال وقاحت ، هرچـه میتوانسـت من را کتـک مـي زد. آخرش هم خسـته شـد و من را گوشـه اي انداخت. تـا آن موقع، شـاگردانش جرئـت ورود به اتـاق را نداشـتند. وقتي خسـته شـد، يكي يكـي وارد اتاق شـدند و بـه قولي زمينـه وسـاطت را فراهم كرده و بـه من گفتند كه از آقـا عذرخواهي كـن. خلاصه كه ايـن عذرخواهي جـز مـدت كوتاهـي حبـس و محروميـت از هرگونه فعاليـت ورزشـي، ثمـره ديگـري بـراي من نداشـت.
روايت دوم
بازداشت در زندان ساواك
ماجـراي بازداشـت مـن بـر مي گـردد به مراسـم ختم سـالگرد شـهادت آیت الله سـعيدي. جـداي از اين كه حضـور در مراسـم براي فعالان انقلابی تقريبا ممنوع بـود، امـا بنـده، ضمـن مداحـي در مجلـس ختـم، در اين مراسـم بـراي سلامتي و توفيق امـام خميني(ره)هـم دعـاكـردم. پيشتـر هـم چنـد بـار به مـن تذكر داده بودنـد كـه از هرگونه خواندن اشـعار كنايـي و دعا بـراي امام، در جلسـات روضه صرف نظر كنـم. ولي بعد از مراسـم، متوجه شـدم كه تحت نظر ماموران سـاواك قـرار دارم بـه همين دليل با تغيير لباس متواري شـدم و مجبـور شـدم براي مـدت زيـادي، مخفيانـه زندگي كنم. بعـد از مدتي كه احسـاس كردم آبها از آسـياب افتـاده، دوبـاره به زندگـي عادي برگشـتم. در حالي كه همه اين هـا، حدس و گمـان بـود و ماموران سـاواك در سـال1352 مـن را بازداشـت و بـه كميتـه مشـترك ضـد خرابكاري منتقـل كردند و مدتـي در آنجـا بودم.
پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 1562