معاویه را بیشتر بشناسید

معاویه را بیشتر بشناسید

خانه / مطالب و رویدادها / معاویه را بیشتر بشناسید

بسربن ارطاه، دژخیم خون آشام معاویه بود، معاویه به او گفته بود هر جا از شیعیان على علیه السلام را یافتى قتل عام کن، او در حجاز و یمن و سایر نقاط، خانه هاى شیعیان را به آتش کشید و به صغیر و کبیر رحم نکرد، و سى هزار نفر را کشت، و جنایت و غارت را از حد و مرز گذراند، قساوت و بى رحمى او بجائى رسید که وارد ((صغاء)) (در یمن ) شد تا عبید الله بن عباس (پسر عموى على علیه السلام ) را دستگیر کند و بکشد، عبید الله از صغاء بیرون رفته بود، او در جستجوى کودکان عبیدالله بود تا خون آنها را بریزد.

معاویه را بیشتر بشناسید
بسربن ارطاه، دژخیم خون آشام معاویه بود، معاویه به او گفته بود هر جا از شیعیان على علیه السلام را یافتى قتل عام کن، او در حجاز و یمن و سایر نقاط، خانه هاى شیعیان را به آتش کشید و به صغیر و کبیر رحم نکرد، و سى هزار نفر را کشت، و جنایت و غارت را از حد و مرز گذراند، قساوت و بى رحمى او بجائى رسید که وارد ((صغاء)) (در یمن ) شد تا عبید الله بن عباس (پسر عموى على علیه السلام ) را دستگیر کند و بکشد، عبید الله از صغاء بیرون رفته بود، او در جستجوى کودکان عبیدالله بود تا خون آنها را بریزد.
این دو کودک را یکى از زنهائى که اجداد شوهرش ایرانى بود، پنهان کرده بود تا بدست جلادان بسربن ارطاه نیفتد.

بسر وقتى که به این موضوع آگاه شد، دستور داد صد نفر پیرمرد ایرانى را به بهانه اینکه همسر پسر یکى از آنها آن دو کودک را پنهان ساخته کشتند، و سپس آن دو کودک خوردسال را در برابر چشم مادرشان سر بریدند (نام آنها قثم و عبد الحمن بود).
بسر بعد از آن همه کشتار نزد معاویه آمد و گفت: ((خدا را شکر اى امیرمؤمنان که دشمنانت را در مسیر راه در رفتن و بازگشتن قتل عام کردم .))
معاویه گفت :((بلکه خدا آنها را کشت، نه تو!))
پس از مدتى بعد از صلح امام حسن علیه السلام، عبید الله بن عباس نزد معاویه آمد، و بسربن ارطاه را در آنجا دید، عبیدالله به معاویه گفت:
آیا تو به این ناپاک ملعون و بى رحم (اشاره به بسر) دستور دادى تا دو کودک مرا بکشد؟
معاویه گفت: نه من چنین دستورى نداده ام، من دوست داشتم آنها زنده بمانند.
بسر خشمگین شد و شمشیر خود را بیرون آورد و کنار معاویه انداخت، و گفت: شمشیر خودت را بگیر، تو آن را به من مى دهى و امر مى کنى مردم را بکشم، پس از اجراى امر، اکنون مى گوئى من نکشته ام و من دستور نداده ام .
معاویه گفت: شمشیرت را بردار، عجب آدم ضعیف و احمقى هستى که شمشیرت را جلو مردى از بنى عبدمناف (عبیدالله بن عباس) که دیروز پسرانش را کشته اى، مى اندازى (فکر نمى کنى که او به انتقام پسرانش آن شمشیر را بردارد و تو را بکشد؟)
عبیدالله (دید معاویه در اینجا با خیمه شب بازى مى خواهد خودش را تبرئه کند) به معاویه رو کرد و گفت: آیا گمان مى کنى که من به انتقام پسرانم، بسر را بکشم، او کوچکتر و پست تر از این است، ولى این را بدان، سوگند به خدا دلم آرام نمى گیرد و به انتقام گیرى از خون پسرانم نمى رسم مگر اینکه دو پسرت یزید و عبیدالله را بکشم.
معاویه لبخندى زد و گفت: ((معاویه و دو پسرش چه گناهى دارند؟ سوگند به خدا من به این کار (کشتن دو کودک تو) راضى نبوده ام و دستور نداده ام .))
آرى معاویه این گونه با کمال پر روئى، خود را تبرئه مى کرد، با اینکه خودش دستور داده بود، و بسر را بر کشتار بى رحمانه، تشویق مى نمود.

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

منبع: کتاب داستان دوستان/ جلد چهار

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *