معنا و مفهوم «اولی الالباب»

خانه / مطالب و رویدادها / معنا و مفهوم «اولی الالباب»

در قرآن می خوانیم: قل لایستوی الخبیث و الطیب و لو أعجبک کثرة الخبیث فاتقوا الله یا أولی الألباب لعلکم تفلحون (مائده/ 100) بگو: «(هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها، تو را به شگفتى اندازد! از (مخالفت) خدا بپرهیزید اى صاحبان خرد، شاید رستگار شوید! «فاتقوا الله یا اولی الالباب»؛ پس تقوای الهی را پیشه بگیرید ای صاحبان خردها، ای مغزدارها. اولی الالباب یعنی مغزدارها،، ولی مغز به این معنا: ما در اصطلاح فارسی، زبان خودمان، وقتی می گوییم مغز، مقصودمان مخ است

در قرآن می خوانیم: قل لایستوی الخبیث و الطیب و لو أعجبک کثرة الخبیث فاتقوا الله یا أولی الألباب لعلکم تفلحون (مائده/ 100) بگو: «(هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها، تو را به شگفتى اندازد! از (مخالفت) خدا بپرهیزید اى صاحبان خرد، شاید رستگار شوید! «فاتقوا الله یا اولی الالباب»؛ پس تقوای الهی را پیشه بگیرید ای صاحبان خردها، ای مغزدارها. اولی الالباب یعنی مغزدارها،، ولی مغز به این معنا: ما در اصطلاح فارسی، زبان خودمان، وقتی می گوییم مغز، مقصودمان مخ است. عرب به آن نمی گوید «مغز» آنچه که لفظ ” مغز ” بر آن دلالت دارد عرب می گوید “لب”. در زبان عرب به این چیزی که ما می گوییم مغز، آنها می گویند مخ. ” لب ” مغز به آن معناست که مثلا ما می گوییم مغز گردو یا مغز بادام. اگر چیزی پوسته ای داشته باشد و ماده قابل استفاده اش در داخل آن پوسته قرار بگیرد مثل همان مغز گردو و پوستی که دور آن هست آنجا کلمه ” قشر ” و کلمه ” لب ” را به کار می برد.
قرآن در بسیاری از آیات عقل انسان را به منزله لب یعنی مغز به معنایی که عرض کردم می داند، یعنی آدم که آدم است، به این هیکل و اندام نیست، آدمی بودن آدم به آن چیزی است که «در باطن اوست.» اندام هر کسی برای او مثل پوست گردوست، قشری است که بر روی حقیقت او قرار دارد. آدمیت انسان به عقل و روح انسان است. اگر کسی از نظر اندام خیلی هم کامل و رشید و سالم باشد اما روحی، عقلی، فکری در درون نداشته باشد مثل بادامی است که پوست خوبی دارد ولی وقتی بشکنید می بینید پوک است. ” «یا اولی الالباب»” ای مغزدارها، ای انسانهایی که پوک نیستید. «الذین امنوا»؛ ای عقل دارهایی که ایمان آورده اید. نگفت ای عقل دارها. ما عقل دارهایی داریم که متأسفانه این یک بال را دارند ایمان ندارند، و ایمان دارهایی داریم که عقل ندارند. این خیلی تعبیر عجیبی است: «یا اولی الالباب الذین امنوا» (طلاق/ 10)؛ ای عقل دارهایی که با ایمان هم هستید، ای صاحبان این دو مزیت عالی، ای صاحبان عقل و ایمان. در بعضی آیات دیگر هست: «و قال الذین اوتوا العلم و الایمان»؛ و کسانی که دانش و ایمان یافته اند. (روم/ 56). اینجا کلمه عقل و ایمان آمده است. در پایان آیه اندیشمندان و صاحبان عقل و هوش را مخاطب ساخته و تأکید مى کند که از خدا بپرهیزید تا رستگار شوید.

اما اینکه در آیه ظاهرا توضیح واضحى بیان شده از این نظر است که ممکن است، کسى خیال کند عوارضى از قبیل فزونى طرفداران پلیدى و به اصطلاح اکثریت باعث آن شود، که چیز ناپاک در ردیف پاک قرار گیرد، چنان که ملاحظه کرده اید، گاهى بعضى از مردم تحت تأثیر انبوه جمعیت و تمایلات اکثریت قرار گرفته و تصور مى کنند، اگر اکثریت به هر مطلبى تمایل پیدا کرد، این نشانه قطعى و بدون چون و چراى درستى آن مطلب است، در حالى که چنین نیست و مواردى که اکثریت اجتماعات گرفتار اشتباهات روشن شده اند بسیار زیاد است، در واقع آنچه براى شناسایى خوب از بد (خبیث از طیب) لازم است اکثریت کیفى است نه اکثریت کمى، یعنى افکار قویتر و والاتر و عالیتر و اندیشه هاى تواناتر و پاکتر لازم است نه کثرت نفرات طرفدار. این مساله شاید با مذاق بعضى از مردم امروز سازگار نباشد که بر اثر تلقینات و تبلیغاتى کوشش شده، همیشه تمایلات اکثریت را به عنوان یک مقیاس سنجش نیک از بد بخورد آنها بدهند، تا آنجا که باور کرده اند، حق یعنى چیزى که اکثریت بپسندد، و خوب چیزى است که اکثریت به آن مایل باشد در حالى که چنین نیست.

و بسیارى از گرفتاریهاى مردم دنیا بر اثر همین طرز تفکر است. آرى اگر اکثریت از رهبرى صحیح و تعلیمات درستى بهره مند گردد و به اصطلاح یک اکثریت بتمام معنى رشید شود، آن گاه ممکن است تمایلات او مقیاسى براى سنجش خوب و بد باشد، نه اکثریتهاى رهبرى نشده و غیر رشید. در هر حال قرآن در آیه مورد بحث، اشاره اى به این واقعیت کرده و مى فرماید: هرگز زیادى بدان و ناپاکان شما را بشگفتى در نیاورد و در موارد دیگر بیش از ده بار فرموده: و لکن أکثر الناس لا یعلمون: کار اکثر مردم از روى علم و دانش نیست!. ضمنا باید توجه داشت که اگر در آیه کلمه خبیث بر طیب مقدم داشته شده است به خاطر آن است که در آیه مورد بحث روى سخن با کسانى است که فزونى خبیث را دلیل بر اهمیت آن مى گیرند و باید به آنها پاسخ گفته شود، و به آنها گوشزد مى کند، که ملاک خوبى و بدى در هیچ مورد کثرت و قلت و اکثریت و اقلیت نیست، بلکه در همه جا و همه وقت پاکى بهتر از ناپاکى است، و صاحبان عقل و اندیشه هیچگاه فریب کثرت را نمى خورند، همواره از پلیدى دورى مى کنند، اگر چه تمام افراد محیطشان آلوده باشند، و به سراغ پاکیها مى روند اگر چه تمام افراد محیط با آن مخالفت ورزند.

رابطه ایمان و تقوا با روشن بینى؛ در آیات مختلف قرآن به آن اشاره شده است، از جمله در آیه 29 انفال مى خوانیم یا أیها الذین آمنوا إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا؛ اى کسانى که ایمان آورده اید اگر تقواى الهى پیشه کنید و از گناهان بپرهیزید خداوند وسیله اى براى شناخت حق از باطل براى شما قرار مى دهد. و در آیه 282 بقره آمده است: «و اتقوا الله و یعلمکم الله»؛ تقواى الهى پیشه کنید و خداوند شما را علم و دانش مى آموزد و در آیات مورد بحث نیز با صراحت این معنى آمده بود که اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید خداوند نورى براى شما قرار مى دهد که در پرتو آن بتوانید گام بردارید! رابطه این دو علاوه بر جنبه هاى معنوى که بعضا براى ما ناشناخته است، از نظر تحلیل عقلى نیز قابل درک است، چرا که بزرگترین مانع شناخت و مهمترین حجاب بر قلب آدمى هوا و هوسهاى سرکش، و آمال و آرزوهاى دور و دراز، و اسارت در چنگال ماده و زرق و برق دنیاست، که به انسان اجازه نمى دهد قضاوت صحیح کند، و چهره حقایق را آن چنان که هست ببیند، هنگامى که در پرتو ایمان و تقوا این گرد و غبارها فرو نشست، و این ابرهاى تیره و تار و ظلمانى از آسمان روح انسان کنار رفت، آفتاب حقیقت بر صفحه قلب مى تابد، و حقایق را آن چنان که هست در مى یابد، و لذتى توصیف ناشدنى از این درک صحیح و عمیق نصیب مؤمن مى شود، و راه خود را به سوى اهداف مقدسى که دارد مى گشاید و پیش مى رود.

آرى تقوا است که به انسان آگاهى مى دهد، همانگونه که آگاهیها به انسان تقوا مى بخشد، یعنى این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند، به همین جهت در حدیث معروفى مى خوانیم: «لو لا ان الشیاطین یحوطون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السموات»؛ هر گاه شیاطین و خوهاى شیطانى بر قلبهاى آدمیان مسلط نمى شدند مى توانستند به ملکوت و باطن آسمان و جهان هستى بنگرند. براى درک بهتر این سخن پاى گفتار على علیه السلام مى نشینیم فرمود: «لا دین مع هوى- لا عقل مع هوى- من اتبع هواه اعماه و اصمه، و اذله و اضله»؛ دین با هواى نفس جمع نمى شود … هم چنین عقل با هوس یک جا نخواهد بود … هر کس از هواى نفسش پیروى کند او را کور و کر مى کند و ذلیل و گمراه مى سازد (غررالحکم شماره 7706). خداوند در سوره انفال آیه 29 می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذو الفضل العظیم»؛ اى کسانى که ایمان آورده اید اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید براى شما وسیله اى براى جدایى حق از باطل قرار مى دهد (و روشن بینى خاصى که در پرتو آن حق را از باطل خواهید شناخت) و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظیم دارد.

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *