موج سوم بیداری اسلامی ؛ ماهیتشناسی و امکانسنجی | دکتر سعد اله زارعی
«بیداری اسلامی» ترکیب مأنوس هوشیاری و اسلامخواهی است و این اشاره به دو مرحله پیشینی دارد. مرحلهای که مسلمانان در وضعیت بیخبری و گمراهیاند و به آنچه بر آنان میگذرد و در پیرامونشان در جریان است، توجه ندارند و مرحلهای که ایدئولوژیها و تفکرات غیرالهی به عنوان راهحل مشکلات، مسلمین را جذب کرده و از سوی دیگر سبب دستهدستهشدنشان گردیده است.
مسلمانان از حدود نیمه دوم قرن 18 تا اواسط نیمه دوم قرن بیستم ازگردونه تحولات مهم بینالمللی خارج بودند، غرب در این حدود 230 سال، مقدرات جهان را در دست داشت و مدیریت جهان اسلام را هم کنترل و مدیریت میکرد. پیش از این دوران، امپراتوری اثرگذار «ایران عصر صفوی» و «هند عصر تیموری» از گردونه خارج شده بودند. در این دوران بر ایران اسلامی پادشاهان تحت نفوذ انگلیس و آمریکا حکومت میکردند و به دلیل بیلیاقتی، بخشهایی از شمال، شرق و جنوب ایران را واگذار کرده بودند که بزرگترین نمادهای آن دو قرارداد اندوهبار «گلستان» و «ترکمانچای» بود. بر سرزمین تیموریان مسلمان هم کمپانی انگلیسی هند شرقی مسلط شده و این سرزمین پهناور را به اشغال خود درآورده بود.
در این دو قرن و نیم جنبشهای اجتماعی در جهان اسلام، یکسره رنگ و بویی مادی پیدا کرده بودند. تفکرات مادیگرایانه در جهان اسلام ـ که همه وارداتی بودند ـ به وسیله متفکران این جوامع بومیسازی میشد که البته به دلیل هم سنخ نبودن با آئینهای این مرز و بومها، با موانع زیادی مواجه بود. تفکر «آزادیخواهی»، به انزوا بردن دین و معنویت را هدف گرفته بود و با تلاش بیوقفه سازمانهایی نظیر فراماسونری جهانی هر روز گستردهتر و به دلیل کماطلاعی نخبگان جهان اسلام، امری مطلوب و خواستنی تلقی میشد.
آزادیخواهی روی دیگر غربگرایی بود و در ایران از یکامر اجتماعی به امری فلسفی تبدیل شده بود. بیخبران بیتوجه به مبانی فلسفی آزادیخواهی (Liberalism)، آن را راهحل بیبدیلی برای فرار از عقبماندگیها و انتقال از فقر و بیماری به ثروت و صحت معرفی میکردند و این در حالی بود که کانونهای پیچیده کارگزاری غرب (نظیر فراماسونها و سفارت خانههای غربی) ابعاد فلسفی آزادیخواهی را دنبال میکردند از اینجا دعوای بهبود زندگی به دعوای سنت و مدرنیته و دعوای دین و سیاست تبدیل میشد و بهبود وضعیت جوامع مسلمان به تغییر در کلاه و کلام مسلمانان تنزل پیدا کرد.
امانالله، رضاخان و آتاتورک که در معاصرت با هم افغانستان، ایران و ترکیه را از طریق اثبات نوکری غرب به چنگ آورده بودند، شروع به تغییر جوامع مسلمان کردند، اما این تغییرات، رفع فقر، بیماری و جهل را مدنظر نداشت؛ این تغییرات جوامع اسلامی را از ثروت مادی و معنوی خود به نفع مطامع و مدنیت غرب محروم میکرد. خط لاتین در ترکیه جایگزین رسمالخط عربی که میراث مشترک جوامع عرب و غیرعرب مسلمان بود، شد که تحقیر سرمایههای معنوی مسلمانان محسوب میشد و زمینه را برای سیطره کامل فرهنگی غرب فراهم میکرد. از این رو بعد از گذشت یک نسل، مسلمانان ترکیه که تا چندی قبل از آن تنها «کانون قدرت جهان اسلام» ـ پس از فروپاشی صفوی و تیموری ـ بودند، نمیتوانستند متون اسلامی (عربی، فارسی و ترکی) را بخوانند. در ایران رضاخان نتوانست زبان لاتین را جایگزین زبان فارسی کند، اما تلاش زیادی کرد تا زبان فارسی را از ظرفیت غنی و عظیم اسلامیاش تهی کند. در این دوره خالصسازی زبان فارسی و بازتولید واژگان «ایران باستان» به طور رسمی به اجرا گذاشته شد و یکدست کردن «کلاه و لباس» و عمومی کردن «کلاه پهلوی» و «شاپو» و «کراوات» و «فکل» و «دامن» و «مینی ژوپ» و «کت» اقدامات نمادینی بودند که تحقیر اقوام ایرانی و هر علامتی که از ایرانیت آنان خبر میداد، دنبال میکرد. از آن طرف برداشتن عمامه از سر علما و حجاب از سر بانوان و ممنوع کردن عزاداری برای اهل بیت پیامبر ـ علیهمالسلام ـ جنبه ضددینی آن اقدامات نمادین را هم آشکار میکرد. همین حکایتها در سرزمین افغانستان اسلامی نیز توسط اماناللهخان دنبال شد؛ اما در نهایت به دلیل نچسب بودن به همه اهداف خود نرسید ولی تغییرات عمدهای در جوامع مسلمان پدید آورد.
در این زمان، «محافل فراماسونری»، طیف بزرگ «تحصیلکنندگان اروپا»، «احزاب سیاسی» برآمده از مدلهای فرانسه و انگلیس و ورود «مراکز عظیم فرهنگی» نظیر مؤسسه گوته، «مؤسسات رسانهای» و «سینما، تلویزیون و رادیو»، جنبشهای بزرگی را در جوامع مسلمان به راه انداخته بودند که نتیجه کار همه آنها از سکه انداختن فرهنگهای بومی و در رأس آن اسلام بود.
در این دوران، جوامع مسلمان شاهد جنبشهای مادی هم بودند، «غربگرایی»، «قومیگرایی» (Nationalism)، «سوسیالیسم»، «سوفیسم»، «نیهیلیسم» و «اومانیسم» به صحنه آمدند و دستاندرکار ساخت نوعی انسان ایرانی، انسان عرب، انسان ترک، انسان کرد و… بودند که اگرچه با متن جوامع اسلامی سازگار نبودند، به دلیل بیخبری مسلمانان از مواریثشان، مطلوب قلمداد میشدند. این جنبشها جوامع مسلمان را شقهشقه میکرد و گروهی از آنان را در برابر گروهی دیگر قرار میداد.
در میان این امواج سهمگین که مستظهر به حمایت حکومتهای غربی و حکومتهای وابسته به غرب بود، مقاومت اندکی هم صورت میگرفت و پیدایی نهضتهای کمرمقی را سبب میشد. اندیشهورزانی نظیر سیدجمالالدین اسدآبادی، محمد اقبال لاهوری، محمد عبده، رشیدرضا، عبدالرحمن کواکبی، سیدقطب، حسن البنا، سیدحسن مدرس و… تلاش میکردند تا مسلمانان را نسبت به «دروغ بزرگ غرب» (یعنی آزادیخواهی) و آنچه به نام آزادی و مدرنیته بر سرشان میآمد، آگاه کنند و تا حدی هم مؤثر بودند کما اینکه در این دوران کتابهایی در نقد تفکر و فلسفه غرب به رشته تحریر درآمدند و تا حدی هم مورد توجه جوامع مسلمان قرار گرفتند اما فاصله این اقدامات با اقدامات بسیار گسترده «جبهه غرب مهاجم» بسیار زیاد بود و ضربهای اساسی به رقیب وارد نمیکرد. ما این اقدامات روشنگرانه را موج اول بیداری اسلامی مینامیم.
موج دوم: بیداری اسلامی
در پایان این مقطع (1750 تا 1979م) ما به مرحله انقلاب اسلامی میرسیم که با توجه به آنچه شرح دادیم، پیروزی آن یک معجزه تمامعیار به حساب میآید. اینکه در این وانفسا در ایران خیزشی اسلامگرایانه با محوریت یک روحانی پدیدار شود و بتواند موجهای علیه خود را کنار بزند، باورکردنی نبود. وقوع چنین پدیدهای حتی در میان مذهبیها، «محال» تلقی میشد. بر این اساس حتی مبارزینی که برای کنار زدن آن موج به صحنه آمده بودند و «جان» خود را بیدریغ به پای این جنبش گذاشته بودند، امیدی به پیروزی نداشتند. در ایران آنهایی که به حضرت امام خمینی لبیک میگفتند، معتقد بودند مبارزه با رژیم پهلوی یک واجب است که نمیتوان آن را ترک کرد و برای روز قیامت نزد رسول خدا صلیالله علیه و آله جواب داشت.
وقتی در میان این فضای یأسآلود، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، تفکر مسلمانان تغییر کرد و مبارزه با امید به پیروزی توأم گردید. از این رو امواج حرکت اسلامی به زودی در کشورهای منطقه ـ از افغانستان و پاکستان در منتهیالیه شرق «منطقه اسلامی» تا فلسطین، لبنان، مصر و مراکش در منتهیالیه غرب منطقه اسلامی به صحنه آمدند و رخدادهای بزرگی را رقم زدند. ما این مرحله را «مرحله دوم بیداری اسلامی» مینامیم.
از آنجا موج دوم بیداری اسلامی توأم با هزینههای زیادی بود، بیم آن میرفت که مقاومت مردمی در میانه راه متوقف گردد که در بعضی از ممالکت اسلامی متوقف هم گردید، اما در مجموع ادامه پیدا کرد و توانست بخش بزرگی از منطقه اسلامی غرب آسیا را از سیطره نظام سلطه جهانی خارج نماید.
موج دوم بیداری اسلامی از طبقات فرودست جوامع اسلامی شروع شد، طبقاتی که حزبی نداشتند و تعلیمات حزبی ندیده بودند، آنان سرمایه آنچنانی نداشتند و جزء طبقه ممتاز جامعه خود نبودند. اولین جرقه توسط آنان در کشور تونس زده شد؛ «محمد بوعزیزی» یک شهروند تونسی 24 دی 1389 (4 ژانویه 2011) در اعتراض به تعرض مأموران حکومتی، دست به خودسوزی زد. در واکنش به آن به زودی موج اعتراض، جامعه تونس را فراگرفت و ده روز پس از آن حکومت 23 ساله زینالعابدین بن علی فروپاشید. کمی بعد یعنی در 5 بهمن 1389 (25 ژانویه 2011)، موج اعتراضات به مصر رسید و 17 روز بعد از آن، در 22 بهمن به سرنگونی رژیم حسنی مبارک انجامید. موج انقلاب، لیبی را هم در 28 بهمن 1389 (17 فوریه 2011) دربرگرفت و در نهایت به سرنگونی رژیم معمر قذافی در مهر 1390 (اکتبر 2011) منجر شد. پیش از این، بیداری اسلامی در 25 بهمن 1389 (14 فوریه 2011) به بحرین نیز رسید و این کشور شاهد موج گسترده اعتراضات مردمی بود و به جنبشی گسترده و ممتد تبدیل شد ولی با گسیل نیروهای ارتش سعودی به منامه سرکوب گردید. از 24 دی ماه 1389 ( 14 ژانویه 2011) یمن نیز شاهد موج گسترده اعتراضات مخالفان علی عبدالله صالح بود که در نهایت در 8 اسفند 1390 (27 فوریه 2012) به سرنگونی رژیم 35 ساله او منتهی گردید.
سه وجه مشترک این موجها «مردمی بودن»، «فقدان رهبری اولیه» و «سرعت در پیروزی» بود. فقدان رهبری سبب شد که در اکثر این کشورها، به زودی احزاب شناسنامهدار، رهبری این جنبشها را به دست بگیرند و این نوعاً سبب انحراف در مسیر این جنبشها گردید. در تونس پس از سقوط حکومت بن علی حکومت نیمبندی از معترضین شکل گرفت؛ در مصر، دولت مبارک پس از حدود دو سال توسط وزیر دفاع او «ژنرال عبدالفتاح السیسی» بازسازی شد؛ در لیبی اغتشاش جایگزین رژیم معمر قذافی گردید؛ در بحرین موج اعتراضات پنج سال به درازا کشیده شد و رژیم آل خلیفه با زندان و تبعید کردن رهبران و استقرار حکومت نظامی و اقدامات خشن مانع پیروزی بیداری اسلامی شد؛ در یمن، شورای عربی همکارای خلیج فارس توانست عبدربه منصور هادی جانشین علی عبدالله صالح را به قدرت برساند و مانع پیروزی مردم شود. اما کمی پس از آن موج اعتراضات دوباره در سال 1393 راه افتاد و به فرار منصور هادی از یمن منجر شد و تلاش رژیم سعودی برای آنکه با همان روشی که در بحرین عمل کرد، مردم یمن را سرکوب کند، به جایی نرسید .
بیداری اسلامی در این گام اگرچه با مشکلات زیادی توأم شد و در هر کشوری که راه افتاد، حکایت متفاوتی پیدا کرد، اما در نهایت توانست چهره جدیدی به منطقه بدهد. رژیم بن علی در تونس بازسازی نشد و اسلامگرایان اکثریت کرسیهای پارلمان این کشور را به دست آوردند و به یک ضلع مهم در دولت تبدیل شدند؛ ماجرای لیبی تمام نشده و مردم مطالبات خود را پیگیری میکنند؛ در بحرین امواج اعتراضات مردمی خاتمه نیافت، کما اینکه پس از برقراری رابطه علنی آل خلیفه با رژیم اشغالگر فلسطین در روزهای متوالی موج اعتراضات مردمی، منامه را فراگرفت. در یمن موج بیداری اسلامی، مقاومتی شش ساله را در مقابل ائتلاف عربی غربی و جنگ سنگین آنان علیه محرومین یمن پدید آورد و در همان حال به شکلگیری دولتی انقلابی در 11 استان یمن به پایتختی صنعا انجامید.
موج سوم بیداری اسلامی
کشورهای اسلامی در شرایط انتظار به سر میبرند. اعتراضات در مصر به پایان نرسیده است؛ شرایط عربستان پر از ابهام است؛ شرایط در پاکستان هم از بیثباتی خبر میدهد؛ شرایط در سودان برای حاکمان جدید این کشور اطمینانبخش نیست؛ الجزایر بعد از تغییرات اخیر در وضعیت انتظار قرار دارد، اردن وضع مبهمی را سپری میکند و مراکش وضع ملتهبی دارد.
توافق اخیر بعضی از کشورهای عربی با رژیم منفور صهیونیستی التهاب زیادی ایجاد کرده است پروژه «معامله قرن» در کشورهایی که در مدار آن قرار گرفتهاند، به بگومگوهای زیادی منجر شده است. اقدامات رژیم صهیونیستی علیه ساکنان غزه و شهروندان کرانه باختری و دو کشور عربی سوریه و لبنان آینده منازعه اسرائیل با مسلمانان را در هالهای از ابهام قرار داده است. قدرت آمریکا در منطقه رو به ضعف گذاشته و پایداری رژیمهای عربی وابسته به آمریکا را با دشواری مواجه کرده است. پایداری جبهه مقاومت در برابر امواج نظامی امنیتی و سیاسی، روحیه جدیدی به مسلمانان غرب آسیا و شمال آفریقا داده است. قطببندیهای جدید در منطقه، میدان مانور غرب و دستگاهای نظامی آن ـ ارتش آمریکا و ناتو ـ را تنگ کرده است. همه این موارد در منطقه اسلامی زمینههای موج جدیدی را فراهم کرده است. به نظر این قلم شاخصهای زیر میتوانند به موج سوم بیداری اسلامی مدد برسانند:
فلسطین
فلسطین زخم کهنه جهان اسلام است. مردم مسلمان نمیتوانند نسبت به آنچه بر این قطعه مقدس میگذرد، بیتفاوت باشند. در جوامع اسلامی از شرق آسیا تا شمال آفریقا، مقابله با اسرائیل هنوز یک ضرورت تلقی میشود و علیرغم پروژههای سازش، نفرت از رژیم اشغالگر کاستی نگرفته است و آگاهی مسلمانان اجازه به سرانجام رسیدن طرحهایی مثل «معامله قرن» و «عادیسازی رابطه اعراب و اسرائیل» نمیدهد. امروز فلسطینیها به همگرایی بیشتری رسیدهاند و «مقاومت» به ایده عمومی در میانآنان و احزاب و دستههای سیاسی فلسطینی تبدیل شده است. بر این اساس وفاداری به آرمان فلسطین هنوز به عنوان «شاخص» در ارزیابی صداقت و صلاحیت دولتها و گروههای این منطقه مطرح است و بر این اساس «سازشکاران» بیش از گذشته زیر فشار ملتها قرار دارند.
ادامه روند اشغالگری اسرائیل در سرزمینهای فلسطین و تداوم شهرکسازیها، شرایط مناطق فلسطین به خصوص در کرانه باختری را در وضعیت انفجاری قرار داده است. هر لحظه ممکن است نزدیک به سه میلیون ساکن فلسطینی جنین، قدس و کرانه به خیابانها بریزند و با اسرائیلیها درگیر شوند و این در حالی است که برخلاف گذشته، نیروهای «حکومت خودگردان» به رهبری محمود عباس در رامالله نه تمایلی به درگیرشدن با هموطنان خود دارند و نه قادرند در مقابل این موج بایستند. انتفاضه کرانه باختری مسلماً با اقدامات خشن ارتش اسرائیل مواجه میشود و موج خون به راه میافتد. این موضوع جهان اسلام و به خصوص دو کشور مصر و اردن را در وضع جدید قرار میدهد. توسل ارتش اسرائیل به خشونت علیه مردم کرانه به بروز ناآرامیهایی در مصر و اردن منجر میشود و حکومتهای این دو کشور را تحت فشار شدید قرار میدهد و حتی ممکن است به فروپاشی آنها هم بیانجامد.
فلسطین بعد از شروع موج تکفیریها و نیز با طرح معامله قرن به حاشیه رفته بود و رفتار سران کشورهای عربی منطقه خلیج فارس از به فرجام رسیدن آرمان فلسطین نزد آنان حکایت میکرد. با موج جدید انتفاضه فلسطینیها در کرانه، این وضعیت دگرگون میشود و روندهای سازش را به حاشیه میبرد و دفاع اسلامی ـ عربی از فلسطین بار دیگر موضوعیت مییابد. و از سوی دیگر موج بیداری اسلامی با بالا بردن پرچم فلسطین و دعوت به نجات آن به تحولات منطقه هویتی تازه میدهد. از این رو پیشبینی میشود، جنبشهای بیداری اسلامی در کشورهای عربی، این بار با «آرمان فلسطین» گره میخورد و این یعنی جنبه ایدئولوژیک و آرمانی موج سوم بیداری اسلامی، برخلاف موج دوم برجسته خواهد شد و به همین دلیل این بار مصادره آن برای غرب و رژیمهای عربی وابسته دشوار خواهد شد.
افول قدرت آمریکا
برای خود آمریکاییها این سؤال به طور جدی پدید آمده است «آیا میتوان به حضور در مناطق مسلمانان ادامه داد؟». حضور نظامی آمریکا در خارج از مرزهای این کشور به تحقق دو شرط وابسته بوده است؛ «امنیت نیروهای نظامی» و «برخوردار شدن از کاپیتولاسیون». نیروهای نظامی آمریکا تا پیش از دو دهه اخیر، در حصار امنی قرار داشتند. ابهت نظامی آن سبب شده بود ـ به جزدر موارد بسیار نادر ـ علیه آنان اقدامی صورت نگیرد. وابستگی شدید دولتها به واشنگتن هم سبب دستیابی نظامیان آمریکا به کاپیتولاسیون شده بود.
اگر ارتش آمریکا در مورد اول نتواند «تضمینهای لازم» را به دست آورد، در منطقه نمیماند. نیروهای نظامی آمریکا مدتی است در معرض حملات قرار گرفتهاند؛ مورد حمله قرار گرفتن در عراق و افغانستان، بارزترین نمونههای فقدان امنیت این نظامیان است. حمله به پهباد گلوبال هاوک و سرنگون شدن آن به وسیله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حمله سنگین سپاه پاسداران به پایگاه نظامی آمریکایی عینالاسد در غرب عراق و حملات پیاپی افغانها به نظامیان آمریکا نشان میدهد، دیگر امنیتی تضمین شده برای نظامیان آمریکایی وجود ندارد. کما اینکه رخدادهایی که طی چند سال گذشته علیه نیروها و تجهیزات آنان در خلیج فارس و دریای سرخ پیش آمده، ابهتی برای ارتش آمریکا باقی نگذاشته است براین اساس بحث خروج آمریکا به یک محتمل جدی نزد محافل سیاسی و نظامی دنیا و از جمله خود آمریکا تبدیل شده است.
بگومگو راجع به بقاء یا خروج نظامیان آمریکایی از منطقه، سبب تزلزل زیادی در رژیمهای اسرائیل، سعودی، امارات و… شده است. این دولتها بقاء خود را در گرو بقاء نیروهای نظامی آمریکا در منطقه میدانند و لذا حتی بحث از خروج نظامیان و تعطیلی پایگاههای نظامی آمریکا را برای خود سم مهلک و سبب گسترش جنبشهای اجتماعی علیه خود ارزیابی میکنند.
واقعیت این است که وقتی آمریکا از مقاومت در منطقه شکست بخورد که نماد آن خروج نظامیان آمریکا از منطقه است، دولتهایی که در سایه ابهت نظامی آمریکا، پایدار دیده میشدند دچار ضعف جدی شده و ضعف آنان، مخالفان را به صحنه میکشاند. برخورداری آنان از حمایت آمریکا سبب ناامیدی رهبران جنبشهای اجتماعی در این کشورها از به نتیجه رسیدن مبارزه میشد. با خروج نظامیان آمریکا از منطقه و حتی صرفاً با راه افتاده بحث خروج قریبالوقوع یا میانمدت آمریکا از منطقه، ناراضیان سیاسی و اجتماعی به تحرک وادار میشوند. همین الان که مقامات آمریکا گاه و بیگاه بحث کنار گذاشتن حضور نظامی در منطقه اسلامی و انتقال این پایگاهها به نقطههای دوردستی مثل جزیره «دیهگوگارسیا» را مطرح میکنند، دولتهای عربی جنوب خلیج فارس از لزوم یافتن سرپناههای مطمئنتر حرف میزنند.
آمریکا به طور کامل یا ناقص از منطقه خواهد رفت و این یک «انتخاب» برای آن نیست. سیاست ایران در منطقه براساس خروج نظامیان آمریکا تنظیم گردیده است و با توجه به دو شرطی که آمریکا برای بقاء نیروها و پایگاههایش در منطقه دارد، سیاست تهاجمی ایران ضد پایگاهها و نیروهای نظامی آمریکا هم از اعتبار این نیروها و پایگاههای نظامی کاسته و هم چشمانداز حضور آنها را تیره و تار کرده است. با توجه به نفرت شدید و فراگیر مسلمانان علیه آمریکا، خروج نظامیان این کشور از منطقه، به موج سوم بیداری اسلامی، «هویت» میبخشد و این موج را از موج دوم که بیرنگ تلقی میشد، متمایز میکند و به آن قدرت بیشتری میبخشد.
ائتلافهای جدید منطقه با محوریت جبهه مقاومت
جنبش بیداری اسلامی در فضای جدید میتواند با نشاط و سرزندگی بیشتری توأم باشد. اگر به دو جنبه ضدآمریکایی و ضداسرائیلی مردم منطقه توجه کنیم، جبهه مقاومت که به پایداری در مبارزه با آمریکا و اسرائیل شهرت پیدا کرده و توانسته ضربههای اساسی به این دو رژیم بزند، میتواند در جایگاه رهبری موج سوم بیداری اسلامی قرار گیرد و این به آن معناست که موج سوم برخلاف موج دوم گرفتار «فقدان رهبری» نیست. حل این مسئله غامض به آنان نسبت به موج دوم بیداری اسلامی قوام و دوام بیشتری میدهد.
اگر مبارزان یمنی بتوانند به جنگ کنونی «با قدرت» خاتمه دهند و شکست را به سعودی و امارات و… تحمیل نمایند ـ که روند تحولات، امکان تحقق این موضوع را جدی کرده است ـ قوت قلب زیادی به ملتهای مبارز در کشورهایی که در مدار موج بیداری اسلامی قرار دارند، میدهد. پیروزی مردم فقیر و تحت محاصره یمن در برابر محور عربستان که از حمایت همهجانبه اروپاییها و آمریکا برخوردار است، اعتماد به نفس زیادی به موج سوم بیداری اسلامی میدهد.
کسانی که وقوع موج سوم بیداری اسلامی را بسیار نزدیک و شروع آن را از عربستان سعودی ارزیابی میکنند، کم نیستند. این موضوع ارتباط زیادی به سرنوشت جنگ یمن دارد. کمااینکه در این موضوع سیاستها و وضع بن سلمان را هم مؤثر ارزیابی مینمایند. اگر عربستان مرکز موج سوم بیداری اسلامی باشد، آثار آن به همه کشورهایی که خواسته یا ناخواسته در مدار رژیم سعودی و ایدئولوژی افراطی آن قرار دارند، میرسد. سقوط رژیم عربستان سعودی، موازنه منطقهای را در حوزه عربی و اسلامی تغییر میدهد. چرا که تنها دیواری که در جهان اسلام در مقابل انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت قرار دارد، وهابیت و «نئوتکفیریها» است. فروپاشی این دیوار، جبهه مقاومت را گسترش زیادی میدهد. همین الان بسیاری از فتنههایی که در کشورهای لبنان، سوریه، عراق، سودان، لیبی و… علیه مردم مسلمان شکل گرفته، ماهیت سعودی دارد و از این رو فروپاشی قدرت وهابیها در عربستان، وضع این مسلمانان را دگرگون میکند.
شروع موج سوم بیداری اسلامی از عربستان، به این جنبش معنای تازهای هم میبخشد؛ وجود مکه و مدینه فضای جنبش اسلامگرایی را معنویتر و بر پایداری نیروهای آن کمک زیادی میکند. موج بیداری اسلامی از عربستان به بیش از یک قرن سلطه غرب بر نفت منطقه پایان میدهد و از سوی دیگر به افزایش مقاومت جنبش اسلامگرایی منتهی میشود. به هم رسیدن سه قدرت نفتی منطقه یعنی عربستان، عراق و ایران، میتواند جان تازهای به سازمان اوپک بدهد و سیطره سابق آن بر بازار نفت را بازگرداند.
بازدیدها: 0