نسل سوخته
قسمت دوم: غرور یا عزت نفس
اون روز … پای اون تصویر … احساس عجیبی داشتم … که بعد از گذشت ۱۹ سال … هنوز برای من زنده است …
مدام به اون جمله فکر می کردم … منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم … اما بیشتر از هر چیزی … قسمت دوم جمله اذیتم می کرد …
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره … مادرم می گفت… عزت نفس داره …
غرور یا عزت نفس … کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم …
– ببخشید … عذرمی خوام … شرمنده ام …
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره … منم همین طور… اما هر کسی با دو تا برخورد … می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه …خصلتی که اون شب … خواب رو از چشمم گرفت …
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم …
– من هرگز … کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم …
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن … به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم …
– دوست شهید داشتید؟ … شهیدی رو می شناختید؟ … شهدا چطور بودن؟ …
یه دفتر شد … پر از خصلت های اخلاقی شهدا … خاطرات کوچیک یا بزرگ … رفتارها و منش شون …
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد … می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه … اخلاقش … خصوصیاتش … رفتارش … برخوردش با بقیه …
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد …
خیلی ها بهم می خندیدن … مسخره ام می کردن … ولی برام مهم نبود … گاهی بدجور دلم می سوخت … اما من برای خودم هدف داشتم …
هدفی که بهم یاد داد … توی رفتارها دقت کنم … شهدا … خودم … اطرافیانم … بچه های مدرسه … و … پدرم …
بازدیدها: 839