در اینجا به ذکر روایتهایی که با ژرف نگری به بررسی اسنادهای برخی از آنها پرداخته و آنها را مورد بحث و بررسی قرار دادهام، خواهیم پرداخت و تنها به اینها بسنده میکنیم. پس به احتمالات موجود در این بحث میپردازیم و به این امر همان گونه که هست میپردازیم نه چیزی بیشتر و آنچه در حال حاضر در آن سرزمینها رخ میدهند برای فتنه و امتحان و در بوته آزمایش قرار دادن است تا خداوند، پاک را از پلید جدا سازد و خود پژوهشگر یکی از کسانی است که مورد امتحان قرار میگیرد. او دیدگاه خاص خود را دارد و ممکن است (در این امتحان) از نجات یافتگان نباشد، هرچند خود را از آن جمله بداند. بدون شک او در جستجوی حقیقت است و تنها خداوند عزّوجلّ از ظاهر و باطن آگاه است.
مطلبی را که باید در اینجا بگویم این است که بیشتر کسانی که در این موضوع تحقیق و بررسی کردهاند، در این راه به جانب افراط و تند روی گراییدهاند و برخی از محققان، به خاطر به واقعیت پیوستن و تحقق یافتن مفاهیم بسیار از روایتها در طول حوادث تأسیس حکومت عباسی، این موضوع را تمام شده دانسته و بر این باورند که پرچمهای سیاه از چارچوب بحث [علائم ظهور] خارج شده و فایدهای در بازگشت و بررسی این موضوع نیست و برخی دیگر بر این باورند که برخی از اموری که روایتها بدان خبر دادهاند هنوز اتفاق نیفتاده است و در نتیجه گفتهاند: آنچه در حال حاضر در حال روی دادن است، بخشی از اموری است که هنوز اتفاق نیفتاده و فاجعهی بزرگ در همین جا است؛ تا آنجا که روایتها را با هم درآمیخته (۲) و آنچه که مطابق امیال و خواستههایشان بوده، گرد آورده و برای سندهای روایتها ارزش قائل نشدهاند و هم چنین روایتهای شیعی را از روایتهای نقل شده از اهل سنت را از هم جدا نکرده و گویی اینها از راویان عامیاند و نمیگویم از خواص، زیرا آنها شایستهی احترامند. و ایشان تفاوتی میان احادیث قائل نشده و همه را مانند هم دانسته و هر روایتی را صحیح شمردهاند.
این دو گروه، هر دو از پیمودن راه میانه باز ماندهاند، میانه رویای که بررسی و تحقیق اسناد و تمیز و تشخیص روایتهای ضعیف و جعلی را اقتضا میکند و هم چنین نیازمند درنگ و تأمل در تحقیق و نقد در متن صحیح است تا این گونه انسان از جادهی حق منحرف و دور نشود و باطل و ناحق او را در آتش جهنم نیفکند.
و عمده و اساس در روایتهای خراسان و پرچمهای سیاه، روایت کابلی است که او ادعای حسن بودن آن دارد. این روایت در کتاب الغیبه نعمانی (ص۱۸۲) نقل شده است (و سندش این گونه است) ابن عقده از علی بن الحسین [بن الحسن و این صحیح است] از پدرش و محمد بن الحسن از پدرش از احمد بن عمر الحلبی از حسین (حسن) بن موسی از معمر بن یحیی ابن (سام) (بسام) از ابوخالد کابلی نقل است که ابوجعفر (علیه السلام) فرمود:
گویی گروهی را میبینم که از مشرق خروج کرده و حق را طلب میکنند و بد آنها داده نمیشود. پس خواهان حق میشوند، باز هم بدانها داده نمیشود. شمشیرهایشان را بر دوششان میگذارند و آماده نبرد میشوند. پس از آن، آنچه که خواستهاند بدانها داده میشود، آنها آن را نمیپذیرند تا آنکه به پا میخیزند و قیام میکنند و آن را جز به صاحب (امر) شما نمیدهند. کشته گان آنها از شهدایند، اما اگر من در آن زمان باشم و آن زمان را درک کنم، جان خود را برای صاحب این امر نگه میدارم (تا در رکابش باشم).
این خبر در کتاب بحارالانوار (ج۵۲، ص۲۴۳) با همین متن نقل شده اما در سلسلهی سندها «محمد بن حسن از پدرش» را انداخته است.
شیخ طوسی که خداوند او را مورد تأیید خویش قرار دهد این روایت را حسن دانسته و در سلسلهی سندش نام محمد بن حسن از پدرش را ذکر نکرده است.
نگارنده با شیخ طوسی- که خداوند از او خشنود باشد- در مورد سند این روایت به مناقشه و مباحثه پرداخته و این سؤالها را مطرح نموده است:
۱- در مورد ثبوت روایت علی بن حسن بن فضال از پدرش، ذکر شده که این مطلب در کتابهای زیادی امده است. نگارنده در پاسخ این میگوید: آیت الله خویی متعرض این مسئله شدهاند و ایشان نظر به ضعیف بودن این گونه روایتها که شیخ صدوق در کتابهایش و شیخ در التهذیب (ج۶، صص۱۴۵ و ۱۹۰) آورده است، دارد. پس طریق شیخ بر این (روایت) با علی بن محمد بن زبیر ضعیف است و در مورد روایت کامل الزیارات (باب۹، ج۸) ابن قولویه از محمد بن علی بن یعقوب از علی بن الحسن بن علی بن فضال از پدرش…، ابن یعقوب که در اینجا آمده (به نظر آیت الله خویی) در سند وجود ندارد و نمیتوان تنها به خاطر اینکه نام او در سند ابن قولویه آمده استناد جست و گفت که این خود برای وثاقت و مورد اطمینان بودن او کفایت میکند، برای اینکه حتی برای آیت الله خویی، وجود داشتن راویهای ضعیف در اسناد ابن قولویه ثابت شده است و با در نظر گرفتن مخالفت با نظر نجاشی در اینکه ابن فضال به خاطر کم سن و سال بودن و در نتیجه درک نکردن مسائل یا به خاطر خودداری کردن خود او از این امر، یا یک احتیاطی که در آن امر بوده، از پدرش روایت نکرده است، تنها نمی توان به این یک روایت از کلام نجاشی و به فرض درست بودن علاوه بر آنکه در ضمن زیارتها آمده است استناد جست. در حالی که روایت مورد بحث ما در مورد مهمترین موضوعهاست و در اینجا احتیاط، بسیار با اهمیتتر است و درک و فهم بسیار دشوارتر. قضای نماز را میتوان به جا آورد و روزه نیز پس از موعد آن میتواند گرفته شود و قضا شود و گناه ممکن است بخشیده شود اما جان و روح اگر از کالبد برود و شخص بمیرد، دیگر به کالبد باز نمیگردد و انسان چند جان ندارد که اگر یکی را از دست بدهد و با آن تجربه کسب کند سپس باز گردد و این خود بر ضعیف بودن احتمال اینکه او این روایت را از پدرش روایت کرده باشد، میافزاید.
از آنجا که علما اتفاق نظر دارند که امکان از قلم افتادن نام شخصی در سند یک روایت یا مطلبی در آن، از امکان اضافه شدن نامی در سند یا مطلبی در متن بیشتر است. (برای این امر این گونه دلیل آورده میشود که اگر نسخه نویس و کاتب با عجله کارش را انجام دهد، مطلبی به متن … نمیافزاید و اگر هم او دقیق و امین باشد باز هم چیزی افزوده نمیشود. علاوه بر این نسخه نویسان و کاتبان تمایل بیشتری به کم کردن مطالب دارند در این امر بیشتر دچار خطا و اشتباه ناخواسته میشوند). پس دلیل سندی که نام «محمد بن حسن از پدرش» را در خود دارد، درستتر به نظر میرسد چرا که همانطور که مشاهده کردیم امکان جا افتادن و حذف شدن چیزی بیشتر از امکان اضافه شدن مطلبی به متن اصلی است و در نتیجه روایت کردن علی هم از پدرش ضعیف است و هیچ روایتی از او ثبوت و صحت ندارد (جز روایت ابن قولویه که ایشان مدعی ثبات و درستی آن هستند).
به همین جهت (و این چیزی است که شیخ بدان نظر دارد) سند: ابن عقده است. به دو طریق: اولین طریق علی ابن حسن و دومین محمد بن حسن است و این دو با پدر یعنی (ابن فضال) به هم میرسند (نام پدر دو یکی است) و این امر احتمال دارد، چون ابن فضال از احمد بن عمر الحلبی روایت کرده است در حالی که نگارنده در لیست و سیاهه محمد بن الحسن هیچ شخصی به نام حسین نیافته است که بدون واسطه از حلبی روایت کرده باشد و شاید دیگران آن را پیدا کنند و تنها خداوند آگاه حقیقت به همه امور است.
۲- و مسئله دوم این بود که، کسی قائل به وثاقت و مورد اطمینان بودن احمد بن عمر الحلبی نشده و آن را ذکر نکرده است. و ابن شعبهی ثقه و مورد اطمینان علما، یادآور نشده است که ابن فضال از او روایت کرده باشد و پاسخ این است که آیت الله سیدمحسن حکیم، دیگر حلبیها را تأیید کرده و مورد اطمینان دانسته است. علاوه بر این موضوع مورد اطمینان بودن آنها در یکی از کتابهای شیخ طوسی نیز آمده است (۳) و شیخ گفته است: احمد بن عمر الحلبی که ابن فضال از او روایت کرده است با «ابن شعبه» یکی است.
با وجود همهی اینها، شیخ بر معتبر بودن سند این راوی پافشاری میکند و (طبیعتاً) او به گفته و نظر خود داناتر است و نگارنده بیش از این در این مورد مباحثه و مناقشه نمیکند چرا که بیشتر از این خارج از حد توانش است و این امر را به متخصصان امر واگذار مینماید و تنها خداوند عالم و آگاه به این سند و صحت یا نادرستی آن است.
اما در مورد متن و مطالب آمده در این روایت، از آنجا که برخی حکم بر حسن بودن سندش دادهاند، پس آنان بر این عقیدهاند که حوادث مربوط به متن این روایت از اموری است که هنوز اتفاق نیفتاده و شاید در آینده اتفاق بیفتد.
برخی دیگر بر این باورند که خبرهای این روایت با رویدادهای کنونی در ایران مطابقت میکند.
و نکته دوم در متن، اما اگر من آن زمان را دریابم و در آن وقت زنده باشم، جان خود را برای صاحب این امر حفظ خواهم کرد و شیخ علی کورانی معنایش را بیان داشته و گفته:
کسی که در جایگاه و منزلت امام باشد. جانش را حفظ میکند.
و یکی از علما گفته است:
حفظ کردن جان ایشان به این دلیل است که این نشانه در باب واجب کفایی است اگر گروهی به آن امر بپردازند، تکلیف از دیگران ساقط میشود.
برخی گفتهاند که در مورد عمومیت در مفهوم استبقا (نگه داشتن جان) نمیتوان با این سخنها بدان استناد جست. به علت آنکه امام خود میدانست که آن زمان را درک نخواهد کرد، در این صورت چرا امام این سخن را بر زبان آورده است و حکمت آن چیست؟ مگر اینکه چیزی باشد که معتبر باشد نفس و جان را حفظ کند با این سخن امام شهادت متقین حاصل میشود که کشتههای آنها از شهدا هستند آیا میتوان آن را به خاطر یک شهادت احتمالی رها کرد که مشخص هم نیست؟
مگر اینکه گفته شود تنها حفظ جان به نیت شهید شدن در رکاب صاحب الزمان (علیه السلام) با ارزشتر از شهادت با طالبان حق و حق جویان است. این سخن گرچه بسیار زیبا و شیرین است اما مستلزم تأمل و اندیشه و درنگ بیشتر در این مسئله است. به همین جهت این مسئله را به عموم دانشمندان و خوانندگان واگذار میکنیم و در این مورد به قطعیت نظری نمیدهیم و با این کار، مسئولیت تکلیف هیچ شخصی را نمی پذیریم، یعنی هرکسی باید به آنچه که میرسد و درک کرده عمل کند.
و دلیل دوم مورد ادعا، روایت شیخ قمی است که سندش در کتاب سفینه البحار (ج۲، ص۴۴۶) از علی بن عیسی از ایوب بن یحیی الجندل از ابی الحسن اول است که آن را به طور کامل نیاورده است. آن حضرت فرمود:
مردی از اهالی قم مردم را دعوت به حق میکند و مردم زیادی همچون پارههای آهن به دور او جمع میشود، وزش طوفانهای سهمگین نیز آنها را نمیلغزاند، از جنگ خسته نمیشوند و نمیهراسند، بر خدا توکل میکنند. عاقبت و پایان کار به سود پرهیزگاران است.
نگارنده شخصی به نام ابن الجندل را در کتاب رجال آیت الله خویی نیافته است و شیخ قمی طریقش را به این شخص ذکر نکرده و سند این روایت مجهول است. مطلبی که ما بر آن تأکید داشته و پیوسته آن را تکرار میکنیم این است که، تأیید و پشتیبانی و پافشاری در هر امری باید براساس اصولی ثابت و محکم و یقینی باشد و بدون تحقق یافتن این امر، نه تنها ممکن است انسان خیلی زود موضعش را تغییر دهد و در آن متزلزل شود (۴) بلکه شاید تغییر نظر داده و با مطالعه روایتی دیگر که معنایی دیگر دارد و مخالف مفهوم روایت نخست است، به جرگه دشمنان بپیوندد و تأیید و پشتیبانی و یاری کردن و پافشاری بر رأی چنین شخصی در هر مسئلهای فایدهای در بر ندارد و علاوه بر آن معمولاً بار و مسئولیتی بر شانهی آن نیز هست.
در کتاب الغیبه نعمانی (ص۱۲۹ و ص۱۴۹ در نسخه غفاری) با اسنادی ضعیف بن ابن البطائنی و غیره (از فرقه واقفیها) از اباعبدالله (علیه السلام) نقل شده است که آن حضرت فرمود:
ناگزیر آتشی برای ما از آذربایجان خواهد بود که هیچ چیز نمیتواند در برابر آن مقاومت کند و زمانی که این امر رخ داد، گلیم خانههایتان باشید (در خانه بمانید و حرکتی نکنید) و تا زمانی که ما در خانههایمان هستیم، شما هم در خانههایتان بمانید و آنگاه که حرکت دهندهی ما حرکت کرد، به سوی او بشتابید، حتی اگر شده با خزیدن روی زمین، گویی او را میان رکن و مقام میبینم که با مردم با کتابی نو بیعت میکند که پذیرفتن آن برای عربها بسیار سنگین و دشوار است و فرمود، بدا به حال سرکشان عرب از شری که نزدیک شده است.
نعمانی (ص۱۳۱) با اسناد مجهول (محمد بن کثیر) از ابوبکر خضرمی نقل کرده است که او گفت: من و ابان به خدمت اباعبدالله (علیه السلام) رسیدیم و آن زمانی بود که پرچمهای سیاه در خراسان ظاهر شده بود، عرض کردیم شما چه نظری در این مورد دارید و چه میفرمایید؟ فرمود:
در خانههایتان بنشینید و آنگاه که ما را دیدید که گرد مردی جمع شدهایم، با اسلحه به سوی ما بشتابید.
این روایت به خاطر وجود محمد بن کثیر در سلسله سند آن مجهول است. چون چهار نفر بدین نام وجود دارند که همگی مجهولند (و اطلاعی از احوال آنها در دست نیست) یافتن روایتهای صحیحی که مردم را از خروج با پرچمهای بنی عباس باز میدارد، مهم نیست و دستور خارج نشدن با عباسیان، فقط از معصوم صادر شده است و این امری است که هیچ شکی در آن نیست و روایتهایی که ما در اینجا آوردیم برای اشاره به احادیثی است که خارج شدن همراه به پرچمهای بنی عباس را نهی میکند و هدف ما توضیح صورت و تصویر وجود این روایتهاست تا این گونه بتوان آنها را از روایتهایی که در مورد بنی عباس نیامده، تشخیص داد.
هر روایتی که خارج شدن با پرچمهای سیاه را نهی میکند، اصل در آن این است که اگر آن روایت از امام باقر یا امام صادق (علیه السلام) روایت شده باشد. منظور از پرچمهای سیاه در آن روایتها، پرچمهای بنی عباس است مگر آنکه قرینهای وجود داشته باشد که جهت موضوع یا متعلق به آن را تغییر دهد یا آنکه آن روایت از کسانی دیگر از خاندان پاکشان، غیر از امام باقر و امام صادق (علیه السلام) روایت شده باشد. در اینجا خالی از فایده نیست بگوییم روایتهایی که در مورد پرچمهای سیاه به دست ما رسیده، همگی از امام باقر و امام صادق و امامان (علیهما السلام) پیش از ایشان نقل شده است و نگارنده تاکنون، هیچ روایتی از هیچیک از امامان پس از ایشان در مورد پرچمهای سیاه نیافته است.
در کتاب الغیبه شیخ طوسی (ص۲۷۴) به نقل از فضل بن علی کوفی با اسنادش از جابر از ابوجعفر (علیه السلام) آمده است که آن حضرت فرمود:
پرچمهای سیاهی که از خراسان خارج میشوند، در کوفه فرود میآیند، آنگاه که مهدی (علیه السلام) ظهور کند، گروهی را برای بیعت گرفتن از آنان، به سویشان میفرستند.
محمد بن علی کوفی دروغگو و از جاعلان پرکار حدیث است.
نعمانی با اسنادش از ابن بطائنی پیرو مذهب واقفیه از ابن عمیره از الحضرمی از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است که امام فرمود:
ناگزیر بنی عباس به حکومت میرسند و آنگاه که به حکومت برسند، به اختلاف و درگیری با هم بپردازند امورشان سامان نمییابد، در آن زمان خراسانی و سفیانی بر آنها خروج (شورش) میکنند. خراسانی از مشرق و سفیانی از مغرب، این دو همچون دو اسب در حال مسابقه برای رسیدن به کوفه از هم پیشی میگیرند…
نعمانی مانند این را در جایی دیگر با حدیثی طولانی که از ابن البطائنی روایت کرده، نیز آورده است. این دو حدیث در نهایت و اوج سستی و ضعفاند و نشانههای جعلی بودن در آنها، به خاطر مخالفتشان با مفاهیم و مدلول حدیثهایی که سندهای صحیح و ثابتی دارند، بسیار آشکار و روشن است. روایتی که در این مورد میتوانیم ادعا کنیم صحیح است، روایتی است که در کتاب الغیبه شیخ طوسی (ص۲۷۱) به نقل از الفضل از سیف بن عمیره از بکر بن محمد الازدی از اباعبدالله علیه السلام آمده است که آن حضرت فرمودند: خروج سه نفر یعنی، خراسانی، یمانی و سفیانی در یک سال و یک ماه و یک روز واحد است…
اگر این روایت از معصوم صادر شده باشد، بیشک نزدیکی زمانی خروج این سه پرچم را با هم ثابت میکند.
در حدیث است که در سه چیز منتظر فرج باشید:
اختلاف و درگیری شامیان و پرچمهای سیاه از خراسان و بیم و هراس در ماه رمضان.
با چشم پوشی از وجود جهالت در سلسلهی سندش با نام «داود دجاجی»، این حدیث چیزی جز وجود داشتن این پرچمها را (در آینده) اثبات نمیکند و در حدیث نعمانی (ص۱۸۳) موثقهی معروف ابن خربوذ آمده است که او گفت: هروقت به خدمت ابوجعفر (علیه السلام) میرسیدیم ایشان میفرمود: خراسان خراسان سیستان سیستان. گویی آن حضرت ما را بدان بشارت میداد، ممکن است امام نگاه و نظر به پرچمهای بنی عباس داشته یا ممکن است که ایشان حرکت و جنبش دیگری داشتهاند اما غیر از این دو احتمال، احتمال دیگری وجود ندارد. در این مبحث چیزی که بیشتر مورد توجه ماست و بر آن تکیه داریم روایت موثقهی جابر است که ادعا شده در مورد بخشی از مطالب این روایت قرینه وجود دارد که اتفاق افتاده است.
سفیانی سپاهی به کوفه میفرستد که شمار آنها هفتاد هزار نفر است. آنها اهالی این شهر را به قتل میرسانند و به صلیب میکشند و برخی را به اسارت میگیرند، در حالی که آنان بر این حالند، پرچمهای سیاه از جانب خراسان نزدیک میشوند. آنها منازل و منزلگاه راهها را شتابان در مینوردند. و تعدادی از یاران حضرت قائم با آنها هستند. سپس مردی از موالی اهل کوفه در «ضعفا» شورش میکند فرماندهی سپاه سفیانی در منطقهای میان حیره و کوفه او را به قتل میرساند. (۵)
این مستند صحیح و درست اطلاعاتی در مورد پرچمهای سیاه میدهد و میگوید: تعدادی از یاران حضرت قائم (علیه السلام) با آن پرچمها هستند و این امری است که احتمال این را که پرچمهای خراسان، پرچم هدایت باشند افزایش میدهد.
همان گونه که دیدیم این حدیث بسیار با ارزش است و منزلت والایی دارد. اما حوادثی که از آنها سخن رانده، مربوط به پس از زمان ظهور سفیانی است و قرینهای که تأکید کند در حال حاضر این پرچمها وجود دارند، در دست نیست:
قمی در کتاب سفینه البحار (ج۱، ص۵۳۹) به نقل از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) آورده است که:
آنگاه که پرچمهای سیاه نزدیک شوند، اول آن فتنه است و میانهی آن کشتار است و آخر آن گمراهی است.
و ناگزیر باید، پرچمهای سیاه را (در این روایت) پرچمهای بنی عباس دانست تا تمامی مفاهیم این روایت تحقق یابد.
در اینجا نمونههایی از احادیث ضعیف و برخی از احادیثی که اهل سنت آنها را نقل کردهاند میآوریم:
– یک جوان از بنیهاشم که یک خال در کف دست راستش دارد، همراه با پرچمهای سیاه خروج میکند و شعیب بن صالح در خدمت و تحت فرمان اوست. او با یاران سفیانی میجنگد و آنان را شکست میدهد.
***
– آنگاه که سفیانیها (جماعت [پیروان] سفیانی)، برای جنگ به تعقیب خراسانیها به سوی کوفه خارج شوند، خراسانیها در طلب مهدی (علیه السلام) خروج میکنند. پس سفیانیها وهاشمی همراه با پرچمهای سیاه به هم میرسند و جلودار آن پرچمهای سیاه، شعیب بن صالح است پس آنها (سفیانیها) و مهدی وهاشمی در بیضاء اصطخر به هم میرسند، آنگاه میان آنان جنگ و کشتاری بزرگ درمی گیرد پرچمهای سیاه پیروز میشوند و جماعت سفیانی میگریزند.
***
– تا آنکه خداوند از مشرق پرچمی سیاه برانگیزاند، هرکس آن پرچم را یاری دهد، خداوند او را یاری میکند و هرکس دست از یاری آن بکشد خداوند او را رها و خوار و ذلیل خواهد ساخت تا آنکه آنان نزد مردی بیایند که همنام من است، سپس آنان کارها (ولایت امور خود) را به او میسپارند و خداوند او را مورد تأیید خویش قرار میدهند.
***
– آنگاه که پرچمهای سیاه را دیدید که از جانب خراسان خروج کردهاند، شتابان به سوی آنها روید هرچند با خزیدن روی برف و یخ باشد زیرا مهدی (علیه السلام) خلیفه الله در میان آنها است.
***
– مردمانی از مشرق خروج میکنند که مقدمات حکومت و قدرت مهدی (علیه السلام) را فراهم میکنند سپس آنان به آنچه که حکم خداست و رضایتش در آن است حکم و عمل میکنند، سپس پرچمهای سیاه و کوچک خروج میکنند و با مردی از ذریهی ابوسفیان و یارانش به جنگ و پیکار میپردازند. آنان فرمانبردار مهدیاند.
به این سیل ریزان روایتها در مورد پرچمهای سیاه، نزد اهل سنت توجه داشته باشیم. شگفتا بر کسی که به روشنی جعلی بودن برخی از روایتها و تحریف در برخی دیگر را درنمی یابد و این در حالی است که بیشتر این گونه روایتها در جهت اهداف (سیاسی و…) بنی عباس است و آن روایتها در جهت مقدمه چینی، برپایی و استمرار حکومتشان جعل شدهاند،… این کار و عادت همیشگی جنبشهای سیاسی، در طول تاریخ است و این امر بر هیچ محقق و پژوهشگری که رویدادهای تاریخی را دنبال میکند، پوشیده نیست.
یکی از روشهای کار جعل کنندگان حدیث این است که آنها برخی از مفاهیم و معانی ثابت و صحیح را میگیرند و آنها را با اموری که موافق امیال و هدفها و هوسهایشان است، درمی آمیزند، آنگاه حدیثی به وجود میآید که شبیه حدیثی است که از معصوم صادر شده است و این گونه مردم عامی فریفتهی آن میشوند و برخی به خاطر داشتن خواستهها و امیال و هدفهای (سازگار با آن) بدانها چنگ میزنند و آن حدیثها را به منزله حدیثهای حتمی که از معصوم صادر شده میدانند، آنها را در کتابهای خود میآورند و صرف نظر از اسباب و وسایلی در این جهت به کار میگیرند، درنهایت یک هدف را محقق میکنند و آن هم پاسخ به دعوت یکی از جهت گیریهای (سیاسی) است. به وسیله آن اخبار و احادیث مردم بیچارهی عامی را میفریبند و این گونه امتحان مؤمنان را دشوارتر و دشوارتر میسازند. توصیهای که به خوانندگان دارم این است که نگاهی هرچند گذرا به کتاب (خمسون و مأئه صحابی مختلق) (۶) تألیف علامه مرتضی عسگری بیندازند. در این کتاب به خوبی میتوان دید که سیف بن عمر بن تمیم چه روایتهایی را از خود جعل کرده و چه شخصیتها و قهرمانهایی را از خود به وجود آورده است و این در حالی است که بسیاری از تاریخ نویسان این گونه حوادث ساختگی و غیرواقعی را به منزلهی حقیقتهای ثابت و درست دانستهاند؟…
شخصیت شعیب بن صالح نیز مانند شخصیتهایی است که سیف بن عمر از خود ساخته است. شعیب بن صالح شخصیتی افسانهای است. دلیل ما بر این سخن این است که ما دهها روایت ضعیف و نقل شده از مردم عامی را مییابیم که از او سخن میگویند و او را در کانون و مرکز صحنههای ظهور امام مهدی (علیه السلام) قرار میدهند در حالی که ما هیچ روایتی را با سند معتبر نمییابیم که در مورد او سخنی گفته باشد و یا حتی اشارهای به او داشته باشد.
روایتهایی که در این باب از شیعیان نقل نمودم، همه ضعیفاند و راویهای آنها یا از واقفیها هستند یا از راویان ضعیف و مورد اتهام و یا از شیعههای افراطی و غالی. آنان کار و هدفی جز دروغ پردازی و جعل روایتها نداشتهاند.
به همین جهت از پژوهندگان میخواهم که حقیقتها را مورد تحقیق و بررسی قرار دهند و روایتها را مانند وحی منزل ندارند و از ایشان انتظار دارم که به روایتهایی که فرمان به قتل و کشتار مردم و فتوای کافر بودن آنها را میدهد، اعتماد نکنند و این کار جز، خوی و عادت ستمگران و روش آنها (برای سلطه بر مردم) نیست. همچنین از کسانی که نیّت و باطن و سیرتی پاک دارند میخواهم که به کسانی که این یاوه گوییها را ترویج و تبلیغ میکنند. توجه نکنند و موضعی روشن و شفاف در محکوم کردن و اعلام باطل بودن آنها و در جهت روشن ساختن حقیقتهایی که پوشیده مانده است، اتخاذ نمایند. زیرا ایشان با این کار به اسلام و عترت پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله) خدمت کرده و ایشان را یاری میدهند.
پینوشتها:
۱٫ این مطلب را در کتاب الجواهر فصل جهاد (ذکر خاندان محمد (صلی الله علیه و آله)) مطالعه کنید.
۲٫ روایتهای شیعی و سنی، روایتهای ضعیف و…
۳٫ نگارنده، مانند این را در کتاب الکنی و الالقاب مشاهده نموده است.
۴٫ و این امر همان گونه که ذکر شد مربوط به علم رجال است.
۵٫ جنگی که میان حیره و کوفه درمی گیرد مطلبی است که روایتهایی که سند معتبر دارند آن را یادآور شدهاند.
۶٫ صد و پنجاه صحابی ساختگی (این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است).
منبع مقاله :
فقیه، محمد، (۱۳۸۷)، سفیانی و نشانههای ظهور، ترجمهی: سید شاهپور حسینی، تهران: موعود عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ سوم
بازدیدها: 686