نظريه سياسي فراهم آورنده راهنمايي است براي عملكردهاي سياسي و سياست هاي عمومي، و رفتارهاي سياسي و شيوه هاي اعمال قدرت را توضيح مي دهد. بدون يك چارچوب نظري كارآمد، كساني كه سعي در درك مسائل سياسي دارند قادر نخواهند بود آن مسائل را به درستي تجزيه و تحليل و يا تفسير كنند. اگر نظريه سياسي بيش از اندازه انتزاعي و مجرد و يا بيش از اندازه كوته بينانه باشد، نمي تواند مسائل سياسي و شيوه هاي اعمال قدرت را به درستي درك كند. متأسفانه در علوم سياسي، مانند ديگر شعبه هاي علوم انساني، نظريه هاي سياسي بسياري وجود دارد كه به دليل انتزاعي بودن بيش از حد و يا محدود بودن ديدگاه هاي شان نمي توانند توضيح دهنده اتفاقاتي باشند كه در قلمروهاي سياسي رخ مي دهند.
دامنه نظريه هاي سياسي از نظر فهم پذيري، پيچيدگي و ظرافت، تفاوت هاي فاحشي دارند. به طور كلي مي توان گفت كه انديشيدن درباره سياست و قدرت سياسي، شيوه اي از نظريه پردازي سياسي است. اما در سوي ديگر اين طيف، نظريه پردازان سياسي قرار دارند؛ كساني كه پرسش هاي سياسي را با شيوه اي منظم طبقه بندي كرده و تجزيه و تحليل مي كنند، و از اين تجزيه و تحليل، نتايجي درباره تمدن و سياست به دست مي دهند. از اين رو، نظريه هاي سياسي را مي توان براساس شيوه هاي متفاوت پرداختن به مسائل سياسي، دسته بندي كرد.
فلسفه سياسي
متفكراني كه در گسترده ترين پهنه سياست، به مطالعه آن مي پردازند، پيش از آن كه محقق مسائل سياسي باشند، فيلسوف اند. فلاسفه اي مانند افلاطون، هگل، و جان ديويي، به مسائلي مانند شناخت شناسي(1)(نظريه هاي معرفت)، زيبايي شناسي(2) (نظريه هاي هنر)، و فلسفه اخلاق(3)(نظريه هاي اخلاقي) پرداخته و بسياري از سطوح مفهوم قدرت سياسي را مورد مطالعه قرار مي دهند. تجزيه و تحليل اين متفكران، در مورد اين كه چگونه افراد با حكومت خود ارتباط برقرار مي كنند، در چارچوبي بسيار گسترده مطرح شده و ذات جهان و جامعه را دربرمي گيرد. اين متفكران را به اين دليل كه پرسش هاي كلي و پهن دامنه اي را مطرح مي كنند، در زمره فلاسفه سياسي به شمار مي آورند.
نظريه سياسي سيستماتيك
يكي ديگر از مقوله هاي طبقه بندي كردن انديشه هاي سياسي، نظريه پردازي سياسي سيستماتيك است. اين مقوله را معمولاً نظريه سياسي نيز مي خوانند. عالمان سياست ميان نظريه سياسي سيستماتيك و فلسفه سياسي تمايز قائل مي شوند. اين تمايز از اين نظر اهميت دارد كه نظريه پردازان سياسي سيستماتيك فقط به مطالعه مسائل سياسي مي پردازند. تجزيه و تحليل آن ها به پرسش هايي كلي مثلاً درباره حقيقت، يا ديگر مسائل غيرسياسي، كه مورد توجه فلاسفه سياسي است، مربوط نمي شود. كساني مانند آلكساندر هميلتن(4)، جيمز مديسون(5)، و جان جي(6) كه قانون اساسي آمريكا را در سال هاي 1787-88 طراحي كردند در زمره نظريه پردازان سياسي سيستماتيك قرار مي گيرند. پرسش اساسي آن ها اين بود كه چگونه مي توان حكومتي را به وجود آورد كه بتواند به جامعه نظم داده و براي مردم مفيد باشد. نيكلا ماكياولّي، متفكر دوران رنسانس ايتاليا نيز در زمره همين نظريه پردازان قرار مي گيرد. مسئله اساسي مورد توجه او شيوه هاي به كارگيري قدرت سياسي و ساختن يك دولت نيرومند بود.
نظريه سياسي تجربي
نظريه هاي سياسي زماني بهتر مي توانند كارآمد و قابل استفاده باشند كه بتوانند به نوعي خود را با رفتارها و باورهاي سياسي عيني و واقعي منطبق كنند.برخي از نظريه پردازان سياسي تجربي حتي از اين هم فراتر رفته و بنيان مطالعات خود را بر داده هاي كمي استوار مي كنند. بسياري از عالمان سياست قرن بيستم، خصوصاً در كشورهاي مغرب زمين، نظريه اي را ذات و جوهر علم سياست مي دانند كه اساسش بر داده هاي كمي استوار باشد. بنابراين، نظريه سياسي تجربي نظريه اي است كه بنيان و اساسش بر داده هاي كمي استوار باشد.
كساني كه اين نوع نظريه سياسي را به كار مي گيرند، با شدت و ضعف هاي متفاوت، چنين ادعا مي كنند كه مطالعات آن ها به همان اندازه علمي است كه مطالعات عالمان فيزيك علمي. پرسشي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه روش علمي چگونه روشي است و آيا مي توان مطالعات علوم انساني را در حد مطالعات علوم تجربي، علمي تلقي كرد؟(7) در پاسخ به اين پرسش، بحث و جدل هاي بسياري شده است، اما با وجود نظرات و عقايد متفاوت، آن چه روشن و قابل اهميت است اين است كه نظريه سياسي تجربي، با سخت گيري در مورد داده هاي كمي، عيني و واقعي، خدمت شاياني به درك بهتر مسائل سياسي، گرچه در سطحي بسيار محدود كرده است.
يكي از مشكلات اصلي دانشجويان انديشه هاي سياسي اين است كه نظريه سياسي تجربي، زندگي سياسي را در سطحي بسيار محدود مورد مطالعه قرار مي دهد. اين نظريه ها داده هاي كمي را به صورتي گسترده به كار گرفته و تجزيه و تحليل مي كنند. آن ها همچنين به فرضيه هايي در مورد خواسته هاي فردي و رفتارهاي عقلاني متكي اند كه به طور دقيق و با مفاهيمي منطقي تعريف شده باشند. از اين رو، نظريه پردازان تجربي، در رهيافت ها و محاسبات سياسي خود، مدعي بي طرفي و دخالت ندادن ارزش هاي خود در نظريه هاي شان هستند. اين ادعا خلاف رهيافت هاي فلسفه سياسي، نظريه پردازي سيستماتيك سياسي، و ايدئولوژي است، چرا كه آن ها به صورتي آشكار هنجارها، باورها، و ارزش ها را در تجزيه و تحليل خود دخالت مي دهند.
نظريه پردازان سياسي تجربي به اين دليل مي توانند مدعي بي طرفي و دخالت ندادن ارزش ها در تجزيه و تحليل خود باشند كه توجه چنداني به موضوعات زندگي گسترده تر سياسي نمي كنند. اما، در علوم اجتماعي، نوشته ها و تجزيه و تحليل هاي بسيار نادري را مي توان يافت ( اگر بتوان يافت ) كه از دخالت ارزش ها و باورها بري باشند. دانشجوياني كه كارهاي تحقيقاتي اين نظريه پردازان را مطالعه مي كنند مي توانند به راحتي به فرضيه هاي ارزشي، كه در روش هاي به كار برده شده از سوي آن ها وجود دارد، پي ببرند. مثلاً، براي مطالعه نرخ جرايم يك جامعه، فرضيه هاي ارزشي زيادي درباره عوامل تعيين كننده يا تأثيرگذار بر جرائم خشونت بار وجود دارد: اين كه جرم جدي به چه جرمي گفته مي شود؟ آيا جرايمي را مي توان يافت كه مجرم نداشته باشد؟ اين فرضيه ها منعكس كننده حضور ارزش هاي فرهنگي در مطالعات ميداني است، و اين گونه متغيرها را به دشواري مي توان در تجزيه و تحليل تجربي مورد آزمون قرار داد.
اگرچه نظريه پردازان سياسي ديدي انتقادي نسبت به نظريه سياسي تجربي دارند، اما اين نوع نظريه پردازي، زماني كه به دقت تنظيم شده و قاعده مند شود، مي تواند به درك بهتر ما از رفتارهاي سياسي كمك كند. به طور خلاصه مي توان گفت كه نظريه سياسي تجربي اطلاعات مهمي را در اختيار نظريه پردازان مي گذارد تا از طريق آن ها بتوانند براي پرسش هاي متعدد سياسي، پاسخي به دست آورده و شايد آن را تعميم دهند.
مفاهيم پنهان در نظريه سياسي
همه نظريه هاي سياسي، به طور آشكار يا پنهان، با مفاهيم نسبتاً مشابهي سروكار دارند. از آن جا كه نظريه هاي فلسفه سياسي با موضوعات گسترده، متفاوت، و متعددي محاصره شده اند، اكثر اين مفاهيم را در مطالعات خود به كار برده و سعي در آزمون نظري آن ها مي كنند. نظريه هاي با برد كم تر، دانشجويان را به وراي مضامين نظريه ها رهنمون شده و آن ها را به سوي شناسايي و درك فرضيه هاي نهفته در اين نظريه ها مي كشاند. در هريك از اين نظريه ها، فرضيه هايي در مورد جهان انسان، جامعه، اقتصاد، دولت و از اين قبيل وجود دارد كه شناسايي و درك آن ها براي فهم بهتر رفتارهاي سياسي ضروري است.
ذات و طبيعت جهان
اين امكان وجود دارد كه در نگاه اول تصور كنيم كه باورها درباره ذات و طبيعت جهان، ارتباط چنداني با قلمرو ايده هاي سياسي ندارند. اما حقيقت اين است كه اين باورها، براي درك ايده هاي سياسي در يك دوره معين، از اهميت زيادي برخوردارند. همان گونه كه در طول تاريخ، تفسيرها درباره ذات و طبيعت جهان تغيير كرده است، ديدگاه ها درباره نقش و ظرفيت هاي افراد نيز دچار دگرگوني شده اند. مثلاً، در دوران باستان، اين ديدگاه افلاطوني كه زمين مركز جهان است، پايگاه و منزلت والا و بلندپايه اي به افراد داده بود. در دوران قرون وسطي، دكترين هاي نظري، تحمل درد و رنج هاي زميني را آسان تر كرد و مردم پذيرفتند كه در پس تفاوت هاي اجتماعي و سياسي افراد، خرد و عقلانيتي نهفته است كه بايد به رهنمودهاي آن تن داد. نيوتن، با ارائه نظرات خود، همه اين ديدگاه ها را به چالش كشيد و مدعي شد كه جهان توسط قوانيني كنترل و هدايت مي شود كه مي توان آن ها را شناخت، و اگر انسان ها از عقل خود استفاده كنند، نه تنها مي توانند اصول و قوانين فيزيك را درك كنند بلكه مي توانند به قوانين اجتماعي و سياسي نيز پي ببرند.
در قرن نوزدهم اين تصور به وجود آمد كه اصول وقوانين بيولوژيكي، توانايي توضيح رفتارهاي اجتماعي افراد را دارند. نظريه تطور بيولوژيكي داروين باعث به وجود آمدن نظريه هاي سياسي و اجتماعي اي شد كه بر ارزش اجتناب ناپذير رقابت افراد جامعه تأكيد كردند. گرچه در قرن بيستم ايده ها و نظريه ها درباره علم و سياست، دچار دگرگوني هاي فاحشي شده اند، اما بايد همچنان اين انتظار را داشت كه توسعه انديشه سياسي بازتابي باشد از توسعه دانش و درك انسان از ذات و طبيعت جهان. پيشرفت هاي علم فيزيك سبب شده كه صفات غيرقابل تغييري كه انسان هاي قرن نوزدهم و نيمه اول قرن بيستم براي مفهوم « علم» قائل بودند، زير سؤال بروند. اين شك و ترديد اثرات خود را در انديشه هاي سياسي نيز گذاشته است. امروزه، در مقايسه با گذشته(قرن نوزدهم و نيمه اول قرن بيستم)، باورها نسبت به اجتناب ناپذيري پيشرفت انسان و تأثير عقلانيت او در اين فرايند بسيار سست شده است.
ذات و طبيعت بشر
شايد بتوان گفت كه اساسي ترين فرضيه يك نظريه پرداز، معنا و مفهومي است كه او از ذات و طبيعت بشر دارد. گرچه ممكن است ديدگاه نظريه پردازان سياسي درباره ذات و طبيعت انسان به طور آشكار در تجزيه و تحليل شان حضور نداشته باشد، اما نقش قانون، ذات تكاليف سياسي، نقش ساختار جامعه، و ديگر سطوح نظريه سياسي، بازتابي از درك نظريه پرداز از ذات و طبيعت انسان است.
مي توان گفت كه، به طور كلي، سه ديدگاه اساسي در مورد ذات و طبيعت انسان وجود دارد. اول، ديدگاهي است كه گوهر و ذات بشر را « نيك» مي داند و انسان را اساساً موجودي عقلاني به شمار مي آورد. اگر يك نظريه پرداز سياسي، براساس چنين دركي از ذات بشر، نظريه سياسي خود را طراحي كند، مي توان انتظار داشت كه او سيستمي سياسي طراحي مي كند كه در آن، آزادي افراد زياد است و مي توانند آزادانه در تغييرات اجتماعي دخالت كنند. ديدگاه مخالف اين انديشه، ديدگاهي است كه گوهر و ذات انسان را اساساً « خودخواهي»، غيرعقلاني، و غيرقابل اعتماد مي داند. نظريه پردازان سياسي اي كه اين فرضيه را مي پذيرند، در نظريه سياسي خود سيستمي را طراحي مي كنند كه در آن، آزادي افراد محدود و كنترل هاي سياسي- اجتماعي روي آن ها بسيار شديد است.
در اواخر قرن بيستم، ديدگاه سومي، توسط بي.اف. اسكينر، پا به عرصه گذاشت. اسكينر مدلي از ذات و طبيعت بشر به دست مي دهد كه در آن انسان ضرورتاً نه خوب است و نه بد، نه غيراخلاقي است و نه اخلاقي، نه غيرقابل اعتماد است و نه قابل اعتماد. به عقيده اسكينر، انسان تحت تأثير شرايط محيط شكل مي گيرد و با تغيير آن شرايط تغيير مي كند. در نظر او، چيزي به نام ذهن و روح وجود ندارد، و انسان ها براي رسيدن به خواسته هاي خود، در حد توان و امكانات موجود، شرايط را براي خود مهيا مي كنند.
يقيناً مدل هاي متعددي در مورد ذات و طبيعت انسان وجود دارد، اما يك نظريه سياسي منسجم و كارآمد، نظريه اي است كه در آن، ارتباط دروني ميان مفاهيم ويژه ذات و طبيعت بشر و ديدگاه ويژه سياسي نظريه پرداز، ارتباطي سازگار و نامتناقض باشد.
پينوشتها:
1.Epistemology
2.Aesthetics
3.Ethics
4.Alexander Hamilton
5.James Madison
6.John Jay
7.نك: بخش « آيا سياست يك علم است؟»
منبع مقاله :
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول
بازدیدها: 356