نمونه هایی از امر به معروف در سیره اهل بیت علیهم السلام و صلحا
امامان معصوم علیهم السلام به عنوان پاسداران ارزشهای الهی و حافظ سنتهای پیامبر صلی الله علیه و آله ، برای پیشرفت اهداف والای اسلام از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند و از مهم ترین اقدامات آنان در مدت عمر با برکت خویش، تجدید حیات اسلام واحیای ارزشهای فراموش شده آن می باشد.
به عنوان نمونه، شهادت خونین حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام و یاران با وفایش در راه امر به معروف و نهی ا منکر موجب شد که غبار جهل و ستم که در طی سالهای بعد از رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله قوانین اسلامی را تحت الشعاع قرار داده بود، از چهره سنتهای حقیقی اسلام زدوده شود و نور درخشان معارف الهی بار دیگر به دلهای غفلت زده بتابد؛ چنان که در زیارت نامه آن حضرت می خوانیم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ؛ {یا ابا عبداللّه }شهادت می دهم که تو نماز را به پا داشتی و زکات را دادی و امر به معروف و نهی از منکر نمودی.»
اساساً از دیدگاه فرهنگ و حیانی اهل بیت علیهم السلام ، احیای امر به معروف و نهی از منکر خیلی مهم تر و عظیم تر از سایر ارزشهای الهی است؛ همچنان که علی علیه السلام می فرماید: «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ إِلَّا کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ؛ تمام کارهای نیک و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهی از منکر همچون قطره ای در مقابل دریای موّاج و پهناور است.»
امام حسین علیه السلام چنان شیفته حفظ دین و احیای امر به معروف و نهی از منکر بود که هنگام وداع با قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین گفت: «اَللَّهُمَّ اِنَّ هَذَا قَبْرُ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکَ وَ قَدْ حَضَرَنِی مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ اَللَّهُمَّ إِنِّی اُحِبُّ الْمَعْروفَ وَ أُنْکِرُ الْمُنْکَرَ وَ اَسْأَلُکَ یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْاِکْرَامِ بِحَقِّ الْقَبْرِ وَ مَنْ فِیهِ اِلَّا اخْتَرْتَ لِی مَا هُوَ لَکَ رِضیً وَ لِرَسُولِکَ رِضیً؛ خداوند! این قبر پیامبر تو [حضرت [محمد صلی الله علیه و آله است و من فرزند دختر پیامبرت هستم. برای من پیشامدی رخ داده که خود می دانی. پروردگارا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم و از تو می خواهم ای صاحب جلالت و کرامت! به حق این قبر و صاحب آن، راهی را برای من برگزینی که رضایت تو و رسولت در آن باشد.»
در این راستا، علما و فقهای صالح و پرهیزگار نیز به تبعیّت از فرامین الهی و سیره اهل بیت اطهار علیهم السلام با امر کردن به امور معروف و باز داشتن از منکرات در حفظ و حراست از ارزشهای الهی سعی وافر بذل کرده اند.
در این مقال، قصد داریم نمونه هایی از امر به معروف و نهی از منکر را که به صورت زبانی و یا عملی توسط ائمه معصومین علیهم السلام یا برخی از علما و مراجع صورت گرفته، بیان کنیم.
سیره اهل بیت علیهم السلام
الف. امام حسین علیه السلام
- غیبت یکی از گناهان کبیره محسوب می شود و هر مسلمانی باید از این منکر جلوگیری کند. در این مورد، امام حسین علیه السلام به زیباترین صورت عمل کرده است. آن حضرت به مردی که در حضورش غیبت می کرد، هشدار داد و با این جمله او را از عمل ناپسندش باز داشت: «یَا هَذَا کُفَّ عَنِ الْغِیبَةِ فَإِنَّهَا إِدَامُ کِلَابِ النَّارِ؛ ای مرد! از غیبت کردن بپرهیز که غیبت غذای سگهای جهنم است.»
- امام حسین علیه السلام در نامه ای به معاویه به اقدامات غیر شرعی و غیر قانونی وی اعتراض کرد و او را در خصوص عواقب تأسف بار اعمال زشتش مورد سرزنش قرار داد و فرمود: «ای معاویه! قصاص خدا را به یاد داشته باش و به حساب رسی الهی در روز قیامت یقین کن و بدان که خداوند متعال کتابی دارد که از ثبت هیچ عمل ریز و درشت فروگذاری نمی کند.
- پیشوای سوم شیعیان در یکی از مهم ترین سخنرانیهای خود، امر به معروف و نهی از منکر را متوجه عالمان صاحب نفوذ جامعه می کند و کسانی را که باید در این مسیر ـ پیشقدم باشند، مورد خطاب سرزنش آمیز خود قرار می دهد. آن حضرت از بی توجهی دانشمندان و عالمان به مسائل جاری و توجه نکردن آنان به نابود شدن ارزشهای اسلامی و تضییع حقوق محرومان به شدت ناراحتی خود را ابراز می دارد و می فرماید:
«شما ای عالمان، بزرگان و مسئولین صاحب نفوذ جامعه! حق ضعیفان و بینوایان را پایمال نمودید و آنچه را که حق خود می پنداشتید، طلب کردید و در به دست آوردنش اصرار ورزیدید و آن را گرفتید؛ امّا در راه خدا نه مالی بخشیدید و نه جانتان را به مخاطره انداختید و نه با اقوام و بستگانتان [که مقدّسات و ارزشهای اسلامی را به سخره گرفته بودند] به مخالفت برخاستید.
آیا با این پرونده سیاه و اعمال زشت، بهشت و همنشینی با پیامبران را آرزو می کنید و با این حال می خواهید از عذاب خدا در امان بمانید!
شما می بینید که پیمانهای الهی شکسته می شود، ولی هیچ نگران و خشمگین نمی شوید؛ در حالی که برای شکسته شدن پیمانهای پدرانتان [و همفکرانتان] ناله سر می دهید و آشفته خاطر می شوید.»
- بدون تردید امام حسین علیه السلام تمام هستی خود را در راه امر به معروف و نهی از منکر تقدیم کرد و همچنان که قبلا در پیام آن حضرت اشاره شد، ایشان بالاترین سعادت را شهادت در این راه اعلام فرمود. امام صادق علیه السلام در زیارت اربعین حضرت سید الشهداء علیه السلام می فرماید:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ؛ [خداوندا!] امام حسین علیه السلام خون خود را در راه تو نثار کرد تا بندگان تو را از جهل و نادانی و حیرت گمراهی رها سازد.»
آری، امام حسین علیه السلام با تمام وجود تلاش می کرد تا معروف را به مردم بشناساند و به سوی آن متمایل سازد و منکر را نیز به آنان معرفی نماید و از گسترش آن باز دارد و در این راه حاضر شد که به شهادت برسد و خون خود و یارانش را تقدیم کند تا ناآگاهان، آگاه شوند و غفلت زدگان بیدار گردند.
ب. امام رضا علیه السلام
امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون با عده ای از حاضرین گفتگو می کرد. برادرش زید نیز در گوشه ای از مجلس عده ای را دور خود جمع کرده بود و برای آنان در فضیلت سادات و اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله صحبت می کرد و افتخار می نمود و مرتب می گفت: «ما خانواده چنین هستیم! ما خانواده چنان هستیم!» هنگامی که امام رضا علیه السلام متوجه وی شد و گفته های او را شنید، با صدای بلند او را صدا کرد و همه اهل مجلس را متوجه خود نمود و سپس به زید فرمود:
«أَ غَرَّکَ قَوْلُ نَاقِلِی الْکُوفَةِ إِنَّ فَاطِمَةَ علیهاالسلام أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ فَوَ اللَّهِ مَا ذَلِکَ إِلَّا لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ وُلْدِ بَطْنِهَا خَاصَّةً وَ أَمَّا أَنْ یَکُونَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیهماالسلام یُطِیعُ اللَّهَ وَ یَصُومُ نَهَارَهُ وَ یَقُومُ لَیْلَهُ وَ تَعْصِیهِ أَنْتَ ثُمَّ تَجِیئَانِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ سَوَاءً لَأَنْتَ أَعَزُّ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام کَانَ یَقُولُ لِمُحْسِنِنَا کِفْلَانِ مِنَ الْأَجْرِ وَ لِمُسِیئِنَا ضِعْفَانِ مِنَ الْعَذَابِ؛ سخن ناقلان کوفه را باور کرده ای که می گویند: فاطمه علیهاالسلام خود را حفظ کرد، پس خداوند ذریه او را از آتش جهنم مصونیت بخشیده است. به خدا سوگند! آنکه شنیده ای، مقصود حسن و حسین علیهماالسلام و فرزندان بی واسطه ایشان است و امّا اگر گفته تو درست باشد [که همه اولاد فاطمه علیهاالسلام مصونیت دارند]، آن وقت تو از پدرت موسی بن جعفر علیهماالسلام در نزد خداوند عزیزتر و گرامی تر خواهی بود؛ چرا که او خدا را اطاعت می کرد، روزها روزه می گرفت، شبها به عبادت می پرداخت و تو هم از فرمان خدا سر پیچی می کنی؛ با این حال، هر دوی شما اهل سعادت و بهشت خواهید شد! [او با عمل به مقام سعادت رسید و تو بی عمل به آنجا خواهی رسید!] و حال آنکه علی بن الحسین علیهماالسلام می گفت: نیکوکار ما اهل بیت دو برابر اجر دارد و بدکار ما دو برابر عذاب خواهد داشت.»
همچنین روزی غلامان آن حضرت میوه ای را نیم خورده بیرون انداخته بودند. امام رضا علیه السلام ناراحت شد و در مقام نهی از منکر به آنان فرمود: «إِنْ کُنْتُمُ اسْتَغْنَیْتُمْ فَإِنَّ أُنَاساً لَمْ یَسْتَغْنُوا أَطْعِمُوهُ مَنْ یَحْتَاجُ إِلَیْهِ؛ اگر شما [سیر شده اید و] به آن نیازی ندارید، عده ای از مردم به این محتاج اند؛ آن را به کسانی که نیاز دارند بدهید!»
ج. امام جواد علیه السلام
علی بن ابراهیم از پدرش نقل کرده است که بعد از شهادت امام هشتم علیه السلام ما به زیارت خانه خدا مشرف شدیم و آن گاه به محضر امام جواد علیه السلام رفتیم. بسیاری از شیعیان نیز در آنجا گرد آمده بودند تا امام جواد علیه السلام را زیارت کنند. عبد اللّه بن موسی، عموی حضرت جواد علیه السلام که پیرمرد بزرگواری بود و در پیشانی اش آثار عبادت دیده می شد، به آنجا آمد و به امام علیه السلام احترام فراوانی کرد و وسط پیشانی حضرت را بوسید.
امام نهم علیه السلام بر جایگاه خویش قرار گرفت. همه مردم به علت خردسال بودن حضرت با تعجب به همدیگر نگاه می کردند که آیا این نوجوان می تواند از عهده مشکلات دینی و اجتماعی مردم در جایگاه رهبری و امامت آنان برآید؟ مردی از میان جمع بلند شد و از عبد اللّه بن موسی، عموی امام جواد علیه السلام پرسید: حکم مردی که با چهارپایی آمیزش نموده است، چیست؟ او پاسخ داد: بعد از قطع دست راستش به او حد می زنند.
امام جواد علیه السلام با شنیدن این پاسخ، ناراحت شد و به عبد اللّه بن موسی فرمود: عموجان! از خدا بترس! از خدا بترس! خیلی کار سخت و بزرگی است که در روز قیامت در برابر خداوند متعال قرار بگیری و پروردگار متعال بفرماید: چرا بدون اطلاع و آگاهی به مردم فتوا دادی؟
عمویش گفت: سرورم! آیا پدرت ـ که درود خدا بر او باد ـ این گونه پاسخ نداده است؟
امام جواد علیه السلام فرمود: از پدرم پرسیدند: مردی قبر زنی را نبش کرده و با او در آمیخته است، حکم این مرد فاجر چیست؟ پدرم در پاسخ فرمود: به خاطر نبش قبر دست راست او را قطع می کنند و حد زنا بر او جاری می گردد؛ چرا که حرمت مرده مسلمان همانند زنده اوست.
عبد اللّه بن موسی گفت: راست گفتی سرورم! من استغفار می کنم.
حضرت امام محمد تقی علیه السلام همواره در عصر خویش با تمام وجود از حریم مقدسات اسلامی و معارف ناب اهل بیت علیهم السلام و ارزشهای الهی دفاع می کرد؛ در این زمینه، محمد بن ریان روایتی شنیدنی گزارش می کند. او می گوید:
مأمون برای شکستن عظمت و جایگاه با شکوه امام جواد علیه السلام به هر حیله ای متوسل شد؛ اما نتیجه نگرفت تا اینکه تصمیم گرفت دخترش ام فضل را به همسری آن حضرت در آورد. در مراسم ازدواج تعدادی از کنیزان ماهرو و زیبا چهره را دستور داد تا به بهترین صورت آرایش کنند و به مجلس آورند. آنان وقتی که امام جواد علیه السلام وارد جلسه می شد، دستور داشتند که در دستان خود جامهای زرین بگیرند و به استقبال امام بشتابند و خود را برای آن حضرت عرضه کرده، جلوه نمایی کنند؛ اما آن حضرت با کمال طمأنینه و وقار آمد و ذره ای به آن دختران زیبا اندام توجهی نکرد. در آن مجلس عروسی فردی نوازنده به نام «مخارق» دعوت شده بود. او صدایی جذاب و ریشی بلند داشت و در هنگام آواز خواندن از لوازم موسیقی و ابزار نوازندگی بهره می گرفت.
مخارق که طبق دعوت قبلی مأمون به آنجا آمده بود، مأموریت داشت تا هر طوری شده حضرت جواد علیه السلام را به مجلس لهو و لعب آلوده کرده، با فضای آن جمع غافل و آلوده هماهنگ کند.
وی به مأمون قول داده بود که هر طوری شده با استفاده از شیوه هنری خود، دل امام جواد علیه السلام را بر باید و به امور دنیوی و لذتهای ظاهری مشغول کند. او در مقابل حضرت امام محمد تقی علیه السلام نشست و با بهره گیری از هنر موسیقی در جهت تسلط بر وجود امام تلاش می کرد، آواز می خواند، نمایش می داد، موسیقی می نواخت و فریاد بر می آورد.
مخارق مدتی تلاش کرد، اما هرگز نتوانست در وجود مقدس امام نفوذ کند و روح و روان آن حضرت را تسخیر نماید. حضرت جواد علیه السلام هرگز به او توجه نکرد. سرش را پایین انداخته بود و به راست و چپ نمی نگریست.
تا اینکه سرش را بلند کرد و بر آن هنر پیشه دنیاپرست نهیب زد «اتَّقِ اللَّهَ یَا ذَا الْعُثْنُونِ؛ ای ریش بلند! از خدا بترس!» در همان لحظه آلات موسیقی از دستش افتاد و تا زمان مرگ نتوانست از دستانش بهره گیرد.
وقتی مأمون حالش را جویا شد، مخارق گفت: وقتی امام جواد علیه السلام بر من نهیب زد، بر وجودم ترس و لرزی افتاد که هرگز آن خوف و هراس از من جدا نمی شود و تمام بدنم را فرا گرفته است.
سیره صالحان
الف. ابوذر غفاری
عثمان بن عفان می خواست ابوذر غفاری، شاگرد مکتب اهل بیت علیهم السلام را به علت امر به معروف و نهی از منکر و خروش بر علیه ناعدالتیهای موجود جامعه، از مدینه به ربذه تبعید کند. بدین جهت، ابوذر را در حالی که از ناتوانی بر عصایی تکیه کرده بود، به دربار عثمان آوردند. ابوذر هنگام ورود، مشاهده کرد که در مقابل خلیفه، صد هزار درهم موجود است و یاران و بستگان و اطرافیانش گرد او ایستاده اند و با چشم طمع به آن پولها می نگرند و انتظار دارند که عثمان آنها را در میان آنان تقسیم کند.
ابوذر به عثمان گفت: این پولها از کجا آمده است؟ عثمان پاسخ داد: عوامل حکومت اینها را از برخی نواحی آورده اند. صد هزار درهم است. منتظرم که همین مقدار هم برسد، بعد در مورد آن تصمیم بگیرم. ابوذر گفت: ای عثمان! آیا صد هزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟
عثمان گفت: خوب، معلوم است صدهزار درهم!
ابوذر گفت: ای عثمان! آیا به یاد می آوری هنگامی که من و تو، شبی به حضور حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسیدیم و آن حضرت را محزون و اندوهناک دیدیم؟… آن شب گذشت و ما صبح دوباره به حضور مبارک حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسیدیم و پیامبر صلی الله علیه و آله را با لبی خندان و چهره ای شادمان یافتیم. من عرض کردم: پدر و مادرم به فدای تو! شب گذشته به حضورت آمدیم، غمگین و ناراحت بودی؛ اما امروز تو را خندان و خوشحال می بینیم، علت چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بلی، درست است. شب گذشته از بیت المال مسلمین چهار دینار نزدم بود و آن را تقسیم نکرده بودم و بیم آن داشتم که مرگم فرا رسد و حقوق مردم در گردنم باشد؛ اما صبح امروز آن پولها را بین اهلش تقسیم کردم و راحت شدم.
ب. آیة اللّه شهیدی تبریزی
آیة اللّه میرزا فتاح شهیدی به عنوان یک فقیه وارسته و به حق پیوسته، هیچ گاه با ستمگران سرسازش نداشت و در فرصتهای مختلف نارضایتی و مخالفت خود را ابراز می داشت و به این آیه شریفه عمل می کرد که: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ»؛ «و بر ظالمان تکیه نکند که موجب می شود آتش شما را فرا گیرد.» در اینجا چند نمونه از مخالفتها و ناسازگاریهای وی را با ستمگران و رژیم طاغوت می خوانیم که هر یک از آنها نمونه های بارزی از عمل به اصل امر به معروف و نهی از منکر است و همواره در متن زندگی عالمان را ستین قرار دارد:
در سال 1331 ش قرار بود که انتخابات طاغوتی دوره هفدهم مجلس شورای ملی انجام گیرد. جمعی تلاش کردند تا با شرکت در آن، به رژیم شاه و عوامل آن مشروعیت بخشند. مرحوم آیة الله شهیدی به مخالفت برخاست و با بیانات روشنگرانه و مثالهای متنوع، مردم را از شرکت در آن بر حذر داشت.
یکی از شاگردان وی می نویسد:
«روز جمعه بود، من و رفیقم میرزا صادق و حاج میرزا علی داماد در گوشه اتاق نشسته بودیم و آقای شهیدی بالای اتاق مشغول مطالعه بود که سیّدی معمم وارد شد و گفت: آقا! استاندار (دکتر منوچهر اقبال) در بیرون در، اجازه شرفیابی می خواهند. فرمود: من با استاندار کاری ندارم. سید از بس اصرار کرد، آقای شهیدی ساکت شد. استاندار آمد. آقای شهیدی در مورد اعمال خلاف شرع و خلاف قانون به سرزنش و توبیخ استاندار پرداخت و او را مقداری نصیحت کرد. پس از ختم سخنان آقای شهیدی، استاندار بدون اینکه چیزی بگوید، برخاست و رفت.»
علاّمه جعفری رحمه الله در خاطرات خود می گوید:
«روزی شاه برای مرحوم آقا میرزا فتاح شهیدی 30 هزار تومان (به عنوان هدیه) می فرستد. مرحوم شهیدی قبول نمی کند. افراد دربار می گویند: این پولی که ما آوردیم، می دانیم که مورد نیاز شما نیست؛ آن را بگیرید و به طلبه ها بدهید! میرزا گفته بود: اگر طلبه ها از این پولها مصرف کنند، دیگر طلبه نمی شوند.»
استاد جعفری رحمه الله در خاطره دیگری می گوید:
«محمد رضا شاه به تبریز رفته بود. عده ای از بزرگان حتی بعضی از روحانیون مشهور تبریز به دیدن ایشان رفته بودند. چند تن از اطرافیان دربار، به خدمت آیة اللّه شهیدی رسیده، از ایشان خواهش می کنند که او نیز به دیدن شاه برود. وی برای اینکه آنها را متقاعد کند، می گوید: آقا جان! من یک دهاتی هستم؛ مرا چه به شاه! آنها هر چه اصرار می کنند، وی این جمله را تکرار می کند [و با امتناع خویش عملاً عدم مشروعیّت شاه را اعلام می کند].»
ج. آیة الله حاج آقا حسین قمی
پس از انتشار کتابهای کسروی ـ که در برگیرنده افکار انحرافی و ضد دینی بود ـ عکس العمل های متفاوتی از سوی مرزبانان مکتب تشیع و مردم معتقد به مقدّسات دینی صورت پذیرفت و با آمدن کتابهای کسروی در حوزه علمیه نجف اشرف و کربلا، سید مجتبی نوّاب صفوی نزد مراجع و اساتید عالی مقامی همچون آیة اللّه العظمی حاج آقا حسین قمی و علامه امینی رفته، کتابهای ضد دینی کسروی را با اظهار ناراحتی و تأسف، به آنان نشان داد و منتظر تصمیم و اقدام آن حافظان حریم دین گردید. حاج آقا حسین قمی پس از مطالعه کتابها، احمد کسروی را مرتد دانسته، حکم ارتداد وی را صادر کرد.
نواب صفوی به حکم وظیفه دینی خویش، با تصمیمی قاطع درس و مدرسه را رها ساخته، به سرعت به وطن باز گشت تا آن نابخرد را به سزایش برساند. او در روز 24 اردیبهشت 1324 به قصد کشتن کسروی به همراه اسلحه کمری عازم خانه کسروی گردید. پس از برخورد با وی، او را نشانه گرفت؛ اما این حرکت شجاعانه، ناکام ماند و کسروی جان سالم به در برد.
پس از وقوع این حادثه، نوّاب دستگیر شد ؛ امّا با فشار طبقات مردم ـ به خصوص روحانیون ـ آن مجاهد خستگی ناپذیر آزاد شد و پس از آزادی، زمینه قتل کسروی را طرح ریزی کرد. در نهایت، روز 20 اسفند 1324 سید حسین امامی به همراه برادر خود سید علی محمد، بنا به توصیه نوّاب، پیشتاز شدند و کسروی را به سزای اعمال ننگینش رساندند.
د. آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی بافقی
آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی بافقی، یکی از دانشمندان بزرگ و جلیل القدر و متخلّق و صاحب مقامات بود. او فردی دل سوز و خیرخواه جامعه بود و نسبت به اجرای احکام الهی، پافشاری می کرد و در انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر، شهامتی بی نظیر داشت.
آیة اللّه بافقی در انجام امر به معروف و نهی از منکر کوشا بود و در هر محفلی سخن از شهامت ایشان، در فریضه نهی از منکر شنیده می شد. گروهی به عوامل رژیم طاغوت گزارش دادند که وی، مانع آزادی مردم است و مردم را از بعضی کارها نهی می کند. دولت ظلم هم جهت پیشگیری از انجام این کار، اطلاعیه ای صادر کرد. بر اساس این اطلاعیه، خاطیان که عبارت بودند از آمرین به معروف و ناهیان از منکر، تحت پیگرد قانونی قرار می گرفتند.
برخی از متدیّنین با آگاهی از این اطلاعیه، از این عمل دست برداشتند؛ امّا وقتی خبر به آیة اللّه بافقی رسید، غیورانه دست به اقدام زد و در نخستین قدم، به عموم اقشار و اصناف پیغام داد و تأکید کرد که باید همگی سه ساعت مانده به غروب آفتاب، در صحن بزرگ حاضر شوند. این خبر به سرعت در شهر پیچید. مغازه ها را بستند و مأمورین در راهها به حفظ نظم، مبادرت کردند. گویی شهر در اعتصاب عجیبی فرو رفت.
در این میان، آیة اللّه بافقی با شجاعت و قوّت قلب به همراه عدّه ای که اطراف او را گرفته بودند، وارد صحن بزرگ حضرت معصومه علیهاالسلام شد. هنگامی که او داخل صحن شد، جمعیت زیادی گرد آمده بودند. وی بلافاصله بر فراز منبر رفت و آیه شریفه: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» را برای انبوه حاضران، قرائت کرد و سخنانی به این مضمون اظهار داشت: «امر به معروف و نهی از منکری که ناشی از حسّ مسئولیت باشد، هر فرد مسلمانی، به ویژه بر علما و طلاب علوم دینی که مجریان قانون الهی و این اصل محکم شریعت می باشند، واجب و لازم است و هیچ کسی را حق ردّ و منع آن نیست. دولت جابر هم نمی تواند از چنین قانونی جلوگیری نماید و خودش هم لیاقت اجرای آن را ندارد؛ زیرا علم و آگاهی به موارد امر و نهی و همچنین نسبت به کیفیّت آن لازم است و دولت و مأمورین، جاهل به آن هستند.»
سپس فریاد زد: «آیا در میان شما یک آدم حسابی وجود ندارد که جواب این فراعنه را بگوید؟»
این سخنان کوبنده، دولت جابر را چنان به وحشت افکند که بلافاصله اطلاعیه ها را جمع آوری کرد و وظیفه ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر را به علما باز گرداند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه
بازدیدها: 1