نیایش با خدا – شرحی بر دعای سحر – بخش یازدهم
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأنْفَذِهِ؛ وَ كُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ؛ اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِعِلمِكَ كُلهِ. ای خدا که بر همه چیز آگاهی …
تفسير ادبى
«علم» از نظر لغت «ضد جهل» يا «نقيض جهل» است. «علم» مثل نور است. چنان كه درباره نور گفتيم: «ظاهِرٌ بِذاتِهِ مُظْهِرٌ لِغَيْرِه؛(1)
(يعنى) نور، خود به خود نمايان است و چيزهاى ديگر را هم نمايان می كند.» علم هم خود به خود معلوم است و چيزهاى ديگر هم به واسطه آن معلوم می شود.
«نفوذ» به معناى دخول در باطن چيزى است. عرب به تيرى كه در بدن وارد می شود «نفذ» می گويد. پروردگار عالم چون قيوم، اول، آخر، ظاهر و باطن است؛ پس علمش در هر چيزى نفوذ دارد؛ يعنى از ظاهر و باطن آگاه است.
قرآن می فرمايد: «انَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ و قَلْبِه»؛(2) خدا بين انسان و دلش حائل است.
يعنى قبل از اين كه ما درك كنيم خدا درك می كند، قبل از آن كه ما مقصود و ما فى الضمير خود را درك كنيم، خدا درك می كند و علم پروردگار عالم به همه چيزها و به عالم هستى و باطن آن احاطه دارد، چنان كه در قرآن كريم اين مفهوم در آيات متعددى بيان شده است از جمله:
«هُوَ الاوَّلُ وَ الاخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ.»(3)
«الا انَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُحيطٌ»(4)
اقسام علم
«علم» دو قسم است: حصولى و حضورى.
مراد از «علم حصولى» اين است كه ما با صورت هاى ذهنى مان به خارج دست يابيم. در حقيقت، ما عالم به صورت هاىِ ذهنى هستيم و عالم به واقع نيستيم، بلكه بالعرض عالم به واقع می شويم.
اما مراد از «علم حضورى» اين است كه ما به واسطه خود خارج، به خارج دست يابيم. به اعتبار فلسفى علم حضورى. «حضورُ الشَّىْءٍ عِنْدَ الْعالِم»است؛ نظير علم نفس به متصورهايش كه نفس ما عالم به علم حضورى است كه در ذهنمان نقش بسته است.
پروردگار عالم بر ما سوى الله قيوم است؛ به اين معنا كه در عالم هستى وجودى، جز وجود او نيست: «لَيْسَ فِى الدّارِ غَيْرَهُ دَيّارٌ.» هر چه در عالم هستى وجود دارد شعاع و افاضه اى از آن جا است.
«انَّهُ الحَقُّ وَ سِواهُ باطِلٌ؛ آنكه هست خداست. غير خدا هر چه در اين عالم وجود دارد باطل.» او حق است و همه عالم بسته به وجود حقيقى او است.
«اللَّهُ لا إله الّا هُوَ الْحَىّ القَيُّومُ»؛(5) مؤثرى در اين عالم، جز او نيست؛ او كه زنده حقيقى و قيوم عالم هستى است.
«كُلُّ شَىْءٍ هالِكٌ الَّا وَجْهَهُ.»(6) «سَنُريهِمْ آياتِنا فِى اْلافاقِ وَ فى انْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ انَّهُ الْحَقُّ»؛(7) آياتمان را در آفاق ها، و به انسان ها نشان داديم و خواهيم داد تا ثبوت، عينيت و وجود حقّه ذات باري تعالى ظاهر شود.
هر چه در اين عالم وجود دارد ربط، افاضه است و شعاع و ظلّى بيش نيست، و «ذى ظِلّ» خداست: «فَهُوَ شاهِدٌ عَلى كُلِّ عالَم؛ پروردگار عالم در همه عالم هستى حضور دارد.»
همه جا محضر خداست و همه ما در محضر ربوبى هستيم. قرآن می فرمايد: «اوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ انَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ شَهيدٌ»؛(8) اين گواه بر وجود پرورگار عالم بس است كه او قيوم، و بر عالم هستى شاهد است.
پروردگار عالم وقتى قيّوم عالم هستى باشد ديگر چيزى بر او پوشيده نيست. قرآن می فرمايد: «لايَعْزُبُ عَنْهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ فىِ السَّمواتِ وَلا فىِ الارْضِ»؛(9) همان داناى نهان ها كه هم وزنِ ذره اى نه در آسمان ها و نه در زمين از وى پوشيده نيست.
قديم بودن علم پروردگار
علم پروردگار عالم مثل قدرت، اراده، سميع و بصير بودنِ او است و مانند قدرت مراتبى دارد: يكى از آن مراتب، مرتبه ذاتى است. يعنى، علم خدا، عين ذات خداست.
ديگری، مرتبه صفات است. پروردگار متعال، عالم، عليم، قادر و قدير است. و سوم، مرتبه فعل است كه اين مرتبه، معلوم و از صفات افعال است.
پروردگار عالم به اعتبار مرتبه اوّل و دوم قديم است؛ علم و صفت عين ذات ربوبى خدا است؛ بنابراين قديم است. اما در مرتبه سوم چون علم را با معلوم می سنجيم حادث است.
عرفا و بزرگان ما قائل به مراتب علم هستند و آن را از معدن علم خدا (قرآن و اهل بيت عليهم السّلام) گرفته اند. امام صادق عليه السّلام می فرمايند:
«لَمْ يَزَلِ اللّهُ رَبُّنا عَزَّوَجَلَّ وَ الْعِلْمُ ذاتُهُ وَ لا مَعلُومَ وَ السَّمْعُ ذاتُهُ وَ لامَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذاتُهُ وَ لامُبصرَ وَ الْقُدْرَةُ ذاتُهُ وَ لامَقْدُورَ فَلَمّا احْدَثَ الْاشْياءَ وَ كانَ الْمَعْلومُ وَقَعَ الْعِلمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلومِ وَ السّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَ البَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدورِ؛(10)
پروردگار عالم هميشه وجود داشته و علم، جزء ذات اوست؛ معلومى نبود در حالى كه خدا، عالم بود. مسموعى نبود در حالى كه خدا، سميع بود. بينايى نبود حال آن كه خدا بصير بود. مقدورى نبود در حالى كه خدا قادر بود.»
وقتى كه اشياء و معلوم و مقدور پيدا شدند، «وَقَعَ الْعِلمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلومِ وَ السّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَالبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَالْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ.»
خلاصه اين كه علم پروردگار عالم، عين ذات و از صفات ذاتى او است كه از اين نظر، قديم است، و به اعتبار معلوم ها از اسماى افعال است كه از اين نظر حادث است.
شرح عرفانى
عارف، يعنى كسى كه بر در خانه خدا می رود، وقتى به ذات مقدس خدا و عالم اسما و صفات او توجه كند، می گويد: «اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِانْفَذِه؛ اى خدا! به درخانه ات آمده ام، توجهم به علم توست، و تو را به با نفوذترين علم هايت قسم می دهم؛ يعنى تو را به ذات مقدست قسم می دهم.»
عارف وقتى توجه كند كه علم عين ذات مقدس است، می گويد:«وَ كُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ؛ اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِعِلْمكَ كُله؛ اى خدا! همه علم هايت با نفوذند.
خدايا! تو عالم به ظاهر و باطن من هستى، اى خدا! به درخانه ات آمده ام، و تو را به همه علم هايت كه نافذ است قسم می دهم.»
به اعتبار ديگر، وقتى كه عارف در عالم كثرت بيايد و مشاهده كند كه فيض مقدس عالم هستى، مظهر و تجلى علم خدا است، در اين نظر می گويد: «اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِانْفَذِه؛ خدايا! بردرخانه ات آمده ام، و توجهم به علم توست، و تو را به با نفوذترين علم هايت قسم می دهم.»
و با نفوذترين علم ها در اين عالم، واسطه فيض (حقيقت محمد صلّى الله عليه و آله و سلّم) است؛ كسى كه عالم به ظاهر و باطن اشياء است و تو درباره اش فرمودى:
«قُلِ اعْمَلوُا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رُسولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ.»(11) بنابراين، خدا عالم است و نحوه عمل را می داند، و پيغمبر صلّى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السّلام نيز داراى علم نفوذى هستند و به ظاهر و باطن علم دارند.
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِارْضاهُ وَ كُلُّ قَوْلِكَ رَضىٌّ؛ اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِقَوْلِكَ كُلهِ.
تفسير ادبى
«قول» به معناى كلام و تكلّم است، ولى در لغت به معناى تفهيم يك معنا است به هر وجهى كه ممكن شود.
قرآن شريف اشاره دارد كه همه موجودات داراى نطق و قول اند: «وَ اذْ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائكَةِ انّى جاعِلٌ فِى الارْضِ خَليفَةً قالُوا اتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ.»(12) اين آيه، گفت و گويى است كه پروردگار عالم با ملائكه انجام داده است. در اين آيه گفت و گوى خدا با ملائكه زبانى نبوده است؛ يعنى اين گفتار به مانند گفتارى كه در عرف متداول می باشد، نيست. قرآن می فرمايد:
«قالَتْ نَمْلَةٌ يا ايُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ»؛(13) مورچه ای به مورچه ها گفت كه در خانه هايتان داخل شويد. مبادا سليمان و لشكرش شما را پايمال كنند.
قرآن می فرمايد:
«يُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْارْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَانْ مِنْ شَىْءٍ الّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم»؛(14) آسمان هاى هفتگانه و زمين و آن چه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح و تنزيه می كنند و در عالم هستى چيزى نيست مگر آن كه خدا را تسبيح می كند، گرچه شما تسبيحش را نمی فهميد.
بنابراين براى خدا و عالم هستى و موجودات «قول» وجود دارد، و معناى قول، تفهيم معنا است و اين تفهيم معنا به اختلاف موارد مختلف می شود؛ گاهى انسان به زبان چيزى می گويد، و گاهى به زبان چيزى نمی گويد ولى نحوه وجود، نحوه قول و گفتار اوست، گرچه ما نمی دانيم كه غير انسان چه طور حرف می زند، اما از قرآن استفاده می كنيم كه عالم هستى داراى «قول» و «گفتار» است، بنابراين، گفتار براى پروردگار عالم مراتبى دارد: مرتبه ذاتى كه عين ذات حق است، مرتبه اسما و صفات، و مرتبه صفات افعال.
شرح عرفانى
عارف، يعنى كسى كه بر درخانه خدا می رود، وقتى توجه كند كه براى پروردگار عالم قول و گفتار هست و اين كه «متكلم» يكى از صفات پروردگار عالم است، و توجه كند به اين كه در ذات موجودات قول و كلام وجود دارد، می گويد: «اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِارْضاهُ؛ اى خدا! به درخانه ات آمده ام، توجه به گفتارت دارم؛ گفتارى كه مرضى همه گفتارها است. تو را به بهترين گفتارهايت قسم می دهم.»
شايد پسنديده ترين قول خداوند- تبارك و تعالى- اين جمله باشد كه در روز قيامت می فرمايد: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الواحِدِ الْقَهّار»؛(15) می پرسد: سلطنت، در اين روز مال كيست؟
خودش جواب می دهد: مال كسى كه شريكى ندارد و قهر و غلبه و عظمتش همه جا را گرفته است. هم سئوال و هم جواب از خودش است. متكلم و هم چنين مخاطب، ذات مقدس خداست؛ بنابراين، معنا اين طور می شود: «اى خدا! به درخانه ات آمده ام. تو را به ذات مقدست قسم می دهم.»
اما عارف وقتى توجه به عينيت صفات كند، و اين كه اگر خدا متكلم است و تكلم از صفات او و عين ذات اوست، می گويد: «وَ كُلُّ قَوْلِكَ رَضىٌ؛ اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِقَوْلِكَ كُلهِ؛خدايا! به درخانهات آمدهام، توجهم به گفتار توست، و همه گفتارهاى تو پسنديده است. تو را به همه گفتار هايت قسم می دهم.»
عارف وقتى در عالم كثرت بيايد، گفتار پروردگار عالم با رسولش را می بيند. قرآن شريف می فرمايد:
«وَ هُوَ بِالْافُقِ الْاعَلى فَدَنى فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اوْ أدْنى»؛(16) در حالى كه او در افقِ أعلى بود، سپس نزديك آمد و نزديكتر شد تا فاصله اش به قدر طولِ دو انتهاىِ كمان يا نزديك تر شد.
اين از باب تقريب است؛ يعنى تا حد امكان، ممكن به واجب نزديك می شود، و متكلم، خدا و مخاطب، پيغمبر است: «اى خدا! به درخانه تو آمده ام، توجهم به گفتار توست؛ به مرضى ترين گفتارهايت؛ يعنى گفتارى كه با پيغمبر داشتى، و تو را به گفتارى كه معشوق با عاشق و مولا با عبد داشته است قسم می دهم.»
اما وقتى توجه پيدا كند كه قول خدا منسوب به خدا، و همه آن مرضى است، می گويد: «اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِقَوْلِكَ كُله؛ اى خدا! به درخانه ات آمده ام، و تو را به قول و گفتارت كه همه شان مرضى است، قسم می دهم.»
درس ولايى
عارف وقتى به اهل بيت توجه كند و ببيند كه پروردگار با اهل بيت تجلى ها، خلوت ها و معراج ها دارد، می گويد: «اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِارْضاه؛ خدايا! به درخانه ات آمده ام، توجه به گفتارت دارم؛ به مرضى ترين گفتارهايت، به آن گفتارى كه با پيغمبرت در معراج و خلوت هايش داشتى. خدايا! تو را به آن قول قسم می دهم.»
وقتى عارف به نورانيت و وحدانيت ائمه اطهار عليهم السّلام توجه كند و ببيند كه همه شان با خداوند متعال خلوت ها دارند و همه آن گفتارها، گفتار مولا با عبد است، در اين حال می گويد: «اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِقَوْلِكَ كُله؛ اى خدا! به درخانه ات آمده ام، همه گفتارهايت مرضى است، و تو را به همه گفتارهايت قسم می دهم؛ يعنى تو را به آن گفتارهايى كه با اهل بيت داشته اى قسم می دهم.»
تذكر اخلاقى
روايتى در ارشاد القلوب ديلمى است كه از اميرمؤمنان عليه السّلام روايت می كند كه: خداوند متعال در شب معراج به پيغمبر صلّى الله عليه و آله فرمود: قصرهايى در بهشت هست كه خواص در آنها جاى دارند. و من هر روز هفتاد بار به آنان نظر می كنم و با ايشان سخن می گويم.
هر وقت كه به آنان نظر می كنم، با آنان حرف می زنم لذت می برم. طعام و شرابشان همين حرف من است و به آنها می گويم: شما از گفتار و حرف من لذت ببريد چنان كه اهل بهشت از طعام و شراب لذت می برند. پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله عرضه می دارند: «يا رَبّ! ما عَلامَةُ هؤُلاءِ؛ نشانه هاى آنها چيست؟ اين خواص چه كسانى هستند؟»
خطاب شد: «هُمْ فِى الّدُنْيا مَسْجُونُون قَدْ سَجَنُوا ألْسِنَتَهُمْ مِن فُضولِ الْكَلام وَ بُطُونَهُمْ مِنْ فُضولِ الطَّعامِ؛(17)
اينان در دنيا زندانى اند و زبانشان را از سخنان بى فايده و شكمشان را از غذاهاى حرام و شبهه ناك، زندانى كرده اند.»
خوشا به حال كسى كه زبانش را حفظ كند و شكمش را از شبهه ناك و حرام بر حذر دارد. خوشا به حال كسى كه با حلال افطار كند، و با حلال سحرى بخورد بالاتر از اين، خوشا به حال كسى كه در ماه مبارك رمضان بلكه در تمام مدت عمر مواظب زبانش باشد تا از خواص بشود. وقتى كه از خواص شد ديگر به جايى می رسد كه خدا با او حرف می زند و او از اين كار لذت می برد.
بالاترين لذت براى عاشق، خلوت و صحبت كردن با معشوق است. بالاتر از اينها توجه معشوق به عاشق است، و حتى بالاتر از اينها حرف زدن معشوق با عاشق است. در روايت معراجيه، به پيغمبر خطاب شد كه: «اى پيامبر! من بندگان خاصى دارم كه بالاترين لذتشان در بهشت حرف زدن من با آنها است، اين افراد زبان و شكمشان را از حرام نگاه می دارند.»(18)
پی نوشت:
1- بحارالأنوار، ج 4، ص 20،( باب 3، تأويل آيةالنور …)، ذيل ح 7.
2- انفال، آيه 24.
3- حديد، آيه 3.
4- فصلت، آيه 54.
5- بقره، آيه 257.
6- قصص، آيه 88.
7- قصص، آيه 53.
8- قصص، آيه 3.
9- سبأ، آيه 3.
10- كافى، ج 1، ص 107،( باب صفات الذات)، ح 1.
11- توبه، آيه 105.
12- بقره، آيه 30.
13- نمل، آيه 18.
14- اسراء، آيه 44.
15- غافر، آيه 16.
16- نجم، آيه 8.
17- بحارالأنوار، ج 74، ص 23،( باب 2)، ح 6.
18- ارشاد القلوب، ترجمه سلگى، ج 1، ص 512.
بازدیدها: 0