بهترینِ مردم از جهت دودمان
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
أنا محمّدُ بنُ عبدِ اللّه ِ بنِ عبدِ المُطّلبِ ، إنّ اللّه َ تعالى خَلَقَ الخَلقَ فجَعَلَنی فی خَیرِهِم ، ثُمّ جَعَلَهُم فِرقتَینِ فجَعَلَنی فی خَیرِهِم فِرقَهً ، ثُمّ جَعَلَهُم قَبائلَ فجَعَلَنی فی خَیرِهِم قَبیلَهً ، ثُمّ جَعَلَهُم بُیوتا فجَعَلَنی فی خَیرِهِم بَیتا ، فأنا خَیرُکُم بَیتا و خَیرُکُم نَفسا .
من محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطلب هستمخداى متعال آفریدگان را بیافرید و مرا در [میان ]بهترین آنان قرار دادآنگاه آنان را به دو گروه تقسیم کرد و [باز] مرا در بهترین گروه آنان جاى دادسپس آنان را قبیله قبیله کرد و مرا در بهترین قبیله آنان قرار دادآنگاه آنان را به خاندان ها تقسیم کرد و مرا در بهترین خاندان جاى دادپس من از بهترینِ خاندان ها و پاکترین شما هستم.
( کنز العمّال : ۳۱۹۵۰ )
امام على علیه السلام ـ در وصف پیامبران ـ فرمود :
فاستَودَعَهُم فی أفضَلِ مُستَودَعٍ ، و أقَرَّهُم فی خَیرِ مُستَقَرٍّ ··· حتّى أفضَت کَرامَهُ اللّه ِ سبحانَهُ و تعالى إلى محمّدٍ صلى الله علیه و آله ، فأخرَجَهُ مِن أفضَلِ المَعادِنِ مَنبِتا ، و أعَزِّ الأَرُوماتِ مَغرِسا ، مِن الشَّجَرَهِ الّتی صَدَعَ مِنها أنبیاءَهُ ، و انتَجَبَ (انتَخَبَ) مِنها اُمَناءَهُ .عِترَتُهُ خَیرُ العِتَرِ ، و اُسرَتُهُ خَیرُ الاُسَرِ ، و شَجَرَتُهُ خَیرُ الشَّجَرِ ، نَبَتَت فی حَرَمٍ ، و بَسَقَت فی کَرَمٍ ، لَها فُروعٌ طِوالٌ ، و ثَمَرٌ لا یُنالُ .
آنان را در برترین امانتگاه به ودیعه نهاد و در بهترین قرارگاه جایشان داد··· تا آنکه کرامت خداوند سبحانه و تعالى به محمّد صلى الله علیه و آله رسیدپس او را از برترین رویشگاه و از ارجمندترین کِشتگاه بیرون آورد، از شجره اى که پیامبران خود را از آن آشکار نمود و اُمناى خویش را از آن برگزیدخانواده اش بهترین خانواده و دودمانش بهترین دودمان و شجره اش بهترین شجره است، این شجره در حرم [الهى ]رویید و در [کشتزار ]کَرَم و بزرگوارى بالید، شاخه هایش بلند است و میوه هایش دست نیافتنى.
( نهج البلاغه : الخطبه ۹۴ )
امام على علیه السلام :
اُسرَتُهُ خَیرُ اُسرَهٍ ، و شَجَرَتُهُ خَیرُ شَجَرَهٍ ، أغصانُها مُعتَدِلَهٌ ، و ثِمارُها مُتَهَدِّلَهٌ ، مَولِدُهُ بمَکّهَ ، و هِجرَتُهُ بطَیبَهَ، عَلا بِها ذِکرُهُ ، و امتَدَّ مِنها صَوتُهُ .
دودمان او بهترین دودمان است و شجره اش بهترین شجره، شاخه هایش راست است و میوه هایش آویخته، زادگاهش مکّه است و هجرتش به طَیْبَه ، در آن جا آوازه اش بلند شد و صداى [دعوت ]او به همه جا کشیده شد.
( نهج البلاغه : الخطبه ۱۶۱ )
امام على علیه السلام :
أشهَدُ أنّ محمّدا عَبدُهُ و رَسولُهُ ، و سَیّدُ عِبادِهِ ، کُلَّما نَسَخَ اللّه ُ الخَلقَ فِرقَتینِ جَعَلَهُ فی خَیرِهِما .
گواهى مى دهم که محمّد بنده و فرستاده خدا و مهتر بندگان اوستهرگاه خداوند خلق را به دو گروه تقسیم کرد، او را در بهترین گروه آن قرار داد.
( نهج البلاغه : الخطبه ۲۱۴ )
یتیم
امام باقر یا امام صادق علیهما السلام ـ درباره آیه «آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد» ـ فرمود :
الیَتیمُ الّذی لا مِثلَ لَهُ ؛ و لذلکَ سُمِّیَتِ الدُّرَّهُ : الیَتیمَهَ ؛ لأنّهُ لا مِثلَ لَها .
یتیم به معناى کسى است که مانند ندارد به همین دلیل دُردانه را «یتیمه» مى گویند؛ چون نظیر ندارد.
( تفسیر القمّی : ۲ / ۴۲۷ )
امام باقر و امام صادق علیهما السلام ـ درباره آیه «آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد» ـ فرمودند :
أی فآوى إلَیکَ النّاسَ .
یعنى مردم را به سوى تو کشاند (آنان را متوجه ارزش تو کرد).
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۱۴۲ / ۶. )
امام رضا علیه السلام : خداوند عزّ و جلّ به پیامبرش محمّد صلى الله علیه و آله فرمود : «آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد»مى فرماید :
أ لَم یَجِدکَ وَحیدا فآوى إلَیکَ النّاسَ ؟! .
مگر نه اینکه تو را یگانه (دُردانه) یافت و مردم را به سوى تو کشاند.
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۱۴۲ / ۵ )
مجمع البیان :
ماتَ أبوهُ [ صلى الله علیه و آله ] و هُو فی بَطنِ اُمِّهِ ، و قیل : إنَّه ماتَ بَعدَ وِلادَتِهِ بمُدَّهٍ قَلیلَهٍ و ماتَت اُمُّهُ صلى الله علیه و آله و هُو ابنُ سَنتَینِ ، و ماتَ جَدُّهُ و هُو ابنُ ثَمانی سِنینَ .
زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله در شکم مادرش بود و یا اندک زمانى پس از ولادت او، پدر بزرگوارش درگذشت و دو ساله بود که مادرش از دنیا رفت و در هشت سالگى جدّ خود را از دست داد.
(مجمع البیان: ۱۰/۷۶۵ )
علل الشرائع ـ به نقل از ابن عبّاس در پاسخ به سؤال از آیه «آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد» ـ :
إنّما سُمِّی یَتیما لأنّهُ لم یَکُن لَهُ نَظیرٌ على وَجهِ الأرضِ مِن الأوَّلِینَ و الآخِرینَ ، فقالَ عَزَّ و جلَّ مُمتَنّا علَیهِ نِعَمَهُ : «أ لَمْ یَجِدْکَ یَتیما» أی وَحیدا لا نَظیرَ لَکَ ، «فآوَى» إلَیکَ النّاسَ ، و عَرَّفَهُم فَضلَکَ حتّى عَرَفوکَ .
در حقیقت رسول خدا از آن رو یتیم نامیده شده که در پهنه زمین هیچ کس، از اوّلین و آخرین، نظیر او نبودلذا خداوند عزّ و جلّ با بر شمردن نعمت هاى خود بر آن حضرت منّت نهاده مى فرماید : «مگر نه این که تو را یتیم یافت» یعنى یگانه و بى مانند «پس، پناه داد» یعنى مردم را به سوى تو کشاند و فضیلت و ارزش تو را به ایشان شناساند و آنها تو را شناختند.
( علل الشرائع : ۱۳۰ / ۱ )
فقیر
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
الفَقرُ فَخری .
فقر، افتخار من است.
( جامع الأخبار : ۳۰۲ / ۸۲۸ )
امام على علیه السلام ـ در وصف پیامبران ـ فرمود :
کانُوا قَوما مُستَضعَفینَ ، قَدِ اختَبرَهُمُ اللّه ُ بالمَخمَصَهِ ، و ابتَلاهُم بالمَجهَدَهِ ··· و لکنَّ اللّه َ سبحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولی قُوَّهٍ فی عَزائمِهِم ، و ضَعَفَهً فیما تَرَى الأعیُنُ مِن حالاتِهِم ، مَع قَناعَهٍ تَملأُ القُلوبَ و العُیونَ غِنىً ، و خَصاصَهٍ تَملأُ الأبصارَ و الأسماعَ أذىً .
آنان جماعتى مستضعف بودند و خداوند ایشان را با گرسنگى آزمود و با رنج و مشقّت امتحانشان فرمود··· اما خداوند سبحان فرستادگان خود را صاحبان اراده هاى نیرومند قرار داد و از نظر حالات ظاهرى ضعیف و فقیر اما توأم با قناعتى که دل ها و چشم ها را پر از بى نیازى مى کرد و همراه با نیازمندى و فقرى که چشم ها و گوش ها را از ناراحتى لبریز مى ساخت .
( نهج البلاغه : الخطبه ۱۹۲ )
درس نا خوانده
امام رضا علیه السلام ـ در مباحثات خود با پیروان ادیان، در اثبات نبوّت حضرت محمّد صلى الله علیه و آله ـ فرمود :
و مِن آیاتِهِ أنّهُ کانَ یَتیما فَقیرا راعِیا أجِیرا ، لَم یَتَعَلَّمْ کِتابا و لَم یَختَلِفْ إلى مُعلِّمٍ ، ثُمّ جاءَ بالقرآنِ الّذی فیهِ قِصَصُ الأنبیاءِ علیهم السلام و أخبارُهُم حَرفا حَرفا ، و أخبارُ مَن مَضى و مَن بَقِیَ إلى یَومِ القِیامَهِ .
از جمله نشانه هاى [نبوّتش ]این است که آن حضرت یتیم و فقیر و چوپان و مزد بگیر بودنه کتابى آموخت و نه به محضر آموزگارى آمد و شد کردسپس قرآنى آورد که در آن کلمه به کلمه داستان هاى پیامبران و سرگذشت آنان و اخبار گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت، آمده است.
( عیون أخبار الرِّضا : ۱ / ۱۶۷ / ۱)
برخوردار از خویى والا
امام على علیه السلام :
··· و لا عَرَضَ لَهُ أمرانِ إلاّ أخَذَ بأشَدِّهِما .
··· هیچ گاه دو کار برایش پیش نیامد، مگر اینکه [رسول خدا صلى الله علیه و آله ]دشوارترین آن دو را برگزید.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۶۱ / ۵۵ )
امام صادق علیه السلام :
ما أکَلَ نَبیُّ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و هُو مُتّکئٌ مُنذُ بَعَثَهُ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ ، و کانَ یَکرَهُ أن یَتَشَبَّهَ بالمُلوکِ ، و نحنُ لا نَستَطیعُ أن نَفعَلَ
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از زمانى که خداوند عزّ و جلّ او را برانگیخت، در حال تکیه دادن غذا نخورد و خوش نداشت که مانند پادشاهان باشدامّا ما نمى توانیم این کار را بکنیم.
( الکافی : ۶ / ۲۷۲ / ۸ )
امام صادق علیه السلام :
جاءَ رجُلٌ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و قد بَلِیَ ثَوبُهُ ، فحَمَلَ إلَیهِ اثنَی عَشَرَ دِرهَما ، فقالَ : یا علیُّ، خُذْ هذهِ الدَّراهِمَ فاشتَرِ لِی بها ثَوبا ألبَسُهُ قالَ علیٌّ علیه السلام : فجِئتُ إلَى السُّوقِ فاشتَرَیتُ لَهُ قَمیصا باثنَی عَشَرَ دِرهَما ، و جِئتُ بهِ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، فنَظَرَ إلَیهِ فقالَ : یا علیُّ، غیرُ هذا أحَبُّ إلَیَّ، أ تَرى صاحِبَهُ یُقیلُنا ؟ فقلتُ : لا أدری ، فقالَ : انظُرْ ، فجِئتُ إلى صاحِبهِ فقُلتُ : إن رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله قَد کَرِهَ هذا یُریدُ غیرَهُ فأقِلْنا فیهِ ، فَرَدَّ علَیَّ الدَّراهِمَ ، و جِئتُ بِها إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، فمَشى مَعَهُ إلَى السُّوقِ لِیَبتاعَ قَمیصا ، فنَظَرَ إلى جارِیَهٍ قاعِدَهٍ علَى الطّریقِ تَبکی ، فقالَ لَها رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : ما شأنُکِ ؟ قالَت : یا رَسولَ اللّه ِ ، إنَّ أهلی أعطَونی أربَعَهَ دَراهِمَ لأشتَرِیَ لَهُم حاجَهً فضاعَت فلا أجسُرُ أن أرجِعَ إلَیهِم ، فأعطاها رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله أربَعَهَ دَراهِمَ ، و قالَ : ارجِعی إلى أهلِکِ و مضى رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله إلَى السُّوقِ فاشتَرى قَمیصا بأربعَهِ دَراهِمَ ، و لَبِسَهُ و حَمِدَ اللّه َ عَزَّ و جلَّ و خَرَجَ ، فرأى رجُلاً عُریانا یقولُ : مَن کسانی کَساهُ اللّه ُ مِن ثِیابِ الجَنّهِ ، فخَلَعَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله قَمیصَهُ الّذی اشتَراهُ و کَساهُ السّائلَ ، ثُمّ رَجَعَ إلَى السُّوق فاشتَرى بالأربعَهِ الّتی بَقِیَت قَمیصا آخَرَ ، فلَبِسَهُ و حَمِدَ اللّه َ عَزَّ و جلَّ و رَجَعَ إلى مَنزِلِهِ ، فإذا الجارِیَهُ قاعِدَهٌ علَى الطَّریقِ تبکی ، فقالَ لَها رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : ما لَکِ لا تَأتِینَ أهلَکِ ؟ قالَت : یا رَسولَ اللّه ِ ، إنّی قد أبطأتُ علَیهِم أخافُ أن یَضرِبونی ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : مُرِّی بَینَ یَدَیَّ و دُلِّینی على أهلِکِ ، فجاءَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله حتّى وَقَفَ على بابِ دارِهِم ، ثُمّ قالَ : السَّلامُ علَیکُم یا أهلَ الدّارِ ، فلَم یُجیبوهُ ، فأعادَ السَّلامَ فلَم یُجیبوهُ ، فأعادَ السَّلامَ فقالوا : و علیکَ السَّلامُ یا رسولَ اللّه ِ و رحمَهُ اللّه ِ و بَرَکاتُهُ ، فقالَ صلى الله علیه و آله : ما لَکُم تَرَکتُم إجابَتی فی أوّلِ السّلامِ و الثّانی ؟ قالوا : یا رسولَ اللّه ِ ، سَمِعنا سَلامَکَ فأحبَبنا أن تَستَکثِرَ مِنهُ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : إنّ هذهِ الجارِیَهَ أبطأت علَیکُم فلا تُؤْذوها ، فقالوا :یا رسولَ اللّه ِ، هی حُرَّهٌ لِمَمشاکَ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : الحَمدُ للّه ِ ، ما رأیتُ اثنَی عَشَرَ دِرهَما أعظَمَ برَکَهً مِن هذهِ : کَسا اللّه ُ بها عارِیَینِ ، و أعتَقَ بها نَسمَهً .
مردى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد دید جامه آن حضرت کهنه و فرسوده است پس دوازده درهم به ایشان تقدیم کردحضرت فرمود : اى على! این درهم ها را بگیر و با آنها برایم لباسى بخر تا بپوشم على علیه السلام مى فرماید : من به بازار رفتم و پیراهنى به دوازده درهم خریدم و خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آوردم حضرت به آن نگاهى کرد و فرمود : اى على! اگر پیراهن دیگرى باشد بیشتر دوست دارم فکر مى کنى صاحبش آن را پس بگیرد؟ عرض کردم : نمى دانم فرمود : برو ببین من نزد فروشنده پیراهن رفتم و گفتم : رسول خدا صلى الله علیه و آله این را نمى پسندد و پیراهن دیگرى مى خواهد بنا بر این، این را از ما پس بگیرفروشنده درهم ها را به من برگرداند و من آنها را خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آوردم حضرت همراه على علیه السلام به بازار آمد تا پیراهنى بخرد در بین راه کنیزکى را دید که کنارى نشسته است و مى گرید رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود : چه شده است؟ دخترک گفت : اى رسول خدا ! خانواده ام به من چهار درهم دادند تا برایشان چیزى بخرم اما این درهم ها گم شده اند و من جرأت نمى کنم پیش آنها برگردم رسول خدا صلى الله علیه و آله چهار درهم به او داد و فرمود : پیش خانواده ات برگرد سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله به بازار رفت و پیراهنى به چهار درهم خریدارى کرد و آن را پوشید و خداوند عزّ و جلّ را سپاس گفت و از بازار بیرون آمد مردى را دید که برهنه است و مى گوید : هر که مرا بپوشاند، خداوند از جامه هاى بهشت بر او بپوشاند رسول خدا صلى الله علیه و آله پیراهنى را که خریده بود در آورد و به آن سائل پوشاند سپس به بازار برگشت و با چهار درهم باقیمانده پیراهن دیگرى خرید و آن را پوشید و خدا را سپاس گفت و به سوى خانه اش برگشت ناگاه دید که همان کنیزک سر راه نشسته است و مى گرید رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود : چرا پیش خانواده ات نمى روى؟ عرض کرد : اى رسول خدا صلى الله علیه و آله من دیر کرده ام و مى ترسم مرا بزنند رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود : جلو بیفت و راه خانه تان را به من نشان بده، رسول خدا صلى الله علیه و آله رفت تا به در خانه آنها رسید و ایستاد و فرمود : سلام بر شما اى اهل خانه! اما جوابى نیامد، حضرت دوباره سلام داد باز هم جواب ندادند پیامبر بار دیگر سلام داد؛ این بار اهل خانه جواب دادند : سلام و رحمت و برکات خدا بر شما اى رسول خدا! حضرت به آنان فرمود : چرا بار اول و دوم جواب سلام مرا ندادید؟ عرض کردند : اى رسول خدا! سلام شما را شنیدیم ولى دوست داشتیم آن را زیاد بگویید رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود : این کنیزک در آمدن به خانه دیر کرده است، او را اذیّت نکنید عرض کردند: اى رسول خدا! او را به میمنت قدوم شما آزاد کردیم رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت : خدا را سپاس، با برکت تر از این دوازده درهم ندیده بودم خداوند با آنها دو برهنه پوشانید و یک انسان را آزاد کرد.
( الخصال : ۴۹۰ / ۶۹ )
المناقب لابن شهر آشوب :
کان النّبیّ صلى الله علیه و آله قبل المبعث موصوفا بعشرین خصله من خصال الأنبیاء ، لو انفرد واحد بأحدها لدلّ على جلاله ، فکیف من اجتمعت فیه ؟! کان نبیّا أمینا ، صادقا ، حاذقا ، أصیلاً ، نبیلاً ، مکینا ، فصیحا ، نصیحا ، عاقلاً ، فاضلاً ، عابدا ، زاهدا ، سخیّا ، کمیّا ، قانعا ، متواضعا ، حلیما ، رحیما ، غیورا ، صبورا ، موافقا ، مرافقا ، لم یخالط منجِّما و لا کاهنا و لا عیّافا .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پیش از آنکه مبعوث شود، بیست خصلت از خصلت هاى پیامبران را دارا بود که اگر فردى یکى از آنها را داشته باشد، دلیل بر عظمت اوست، چه رسد به کسى که همه آنها را دارا باشد! آن حضرت پیامبرى امین، راستگو، ماهر، با اصالت، شریف، والا مقام، سخنور، خردمند، با فضیلت، عبادت پیشه، بى اعتنا به دنیا، سخاوتمند، دلیر و جنگاور، قانع، فروتن، بردبار، مهربان، غیرتمند، صبور، سازگار و نرمخو بود و با هیچ منجّم و کاهن و پیشگویى درنیامیخت.
( المناقب لابن شهرآشوب : ۱ / ۱۲۳ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از انس ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله أحسَنَ النّاسِ خُلقا .
رسول خدا صلى الله علیه و آله نیک خوترین مردمان بود.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۴ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عایشه ، در پاسخ به این سؤال که اخلاق پیامبر صلى الله علیه و آله در محیط خانه چگونه بود؟ ـ
کانَ أحسَنَ النّاسِ خُلقا ، لَم یَکُن فاحِشا و لا مُتَفَحِّشا ، و لا صَخّابا فی الأسواقِ ، و لا یَجزی بالسَّیّئَهِ مِثلَها ، و لکنْ یَعفو و یَصفَحُ .
خوش خوترین مردمان بود، نه دشنام مى داد و نه بد زبانى مى کرد و نه در کوچه و بازار هیاهو به راه مى انداخت و نه بدى را به بدى جبران مى کرد، بلکه مى بخشید و گذشت مى کرد.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۵ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از کعب الأحبار در پاسخ به سؤال از اوصاف پیامبر صلى الله علیه و آله در تورات ـ : او را چنین مى یابیم :
نَجِدُهُ محمّدَ بنَ عبدِ اللّه ِ ··· لَیس بفَحّاشٍ و لا بصَخّابٍ فی الأسواق، و لا یُکافِئُ بالسَّیّئَهِ ، و لکن یَعفو و یَغفِرُ .
محمّد پسر عبد اللّه ··· نه بد زبان است و نه در کوچه و بازار هیاهو به راه مى اندازد و بدى را با بدى پاسخ نمى دهد، بلکه مى بخشد و گذشت مى کند.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۰ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از کعب الأحبار ـ :
إنّا نَجِدُ فی التَّوراهِ : محمّدٌ النَّبیُّ المُختارُ لافَظٌّ و لا غَلیظٌ، و لا صَخّابٌ فی الأسواقِ، و لا یَجزی السَّیّئهَ السَّیّئهَ ، و لکنْ یَعفو و یغفِرُ .
ما در تورات چنین مى خوانیم : محمّد پیامبرِ برگزیده، نه تند خوست و نه خشن و نه اهل جار و جنجالدر کوچه و بازار، بدى را با بدى جواب نمى دهد، بلکه مى بخشد و گذشت مى کند.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۰ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از حسن ـ :
إنّ رَهطا مِن أصحابِ النَّبیِّ صلى الله علیه و آله اجتَمَعوا فقالوا : لَو أرسَلنا إلى اُمَّهاتِ المُؤمنینَ فسَألناهُنَّ عَمّا نَحَلوا علَیهِ ـ یَعنی النَّبیَّ صلى الله علیه و آله ـ مِن العَمَلِ لَعَلَّنا أن نَقتَدیَ بهِ ، فأرسَلوا إلى هذهِ ثُمّ هذهِ ، فجاءَ الرّسولُ بأمرٍ واحِدٍ : إنّکُم تَسألونَ عن خُلقِ نَبیِّکُم صلى الله علیه و آله و خُلقُهُ القرآنُ ، و رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یَبِیتُ یُصَلّی و یَنامُ ، و یَصومُ و یُفطِرُ ، و یأتی أهلَهُ .
گروهى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله جمع شدند و گفتند : چه خوب است کسى را پیشِ همسران رسول خدا صلى الله علیه و آله بفرستیم و از نحوه رفتار آن حضرت در خانه اش سؤال کنیم تا بلکه ایشان را سرمشق خود قرار دهیمآنان کسى را پیش یکایک همسران پیامبر فرستادند و آن فرستاده [از همه آنان] یک پاسخ آورد: شما از اخلاق پیامبرتان مى پرسیداخلاق او [همان دستورات ]قرآن استرسول خدا شب ها را نماز مى خواند و مى خوابد و روزه مى گیرد و روزه مى گشاید و با همسر خود همبستر مى شود.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۴)
الغارات ـ به نقل از ابراهیم بن محمّد یکى از نوادگان على علیه السلام ـ :
کانَ علیٌّ علیه السلام إذا نَعَتَ النَّبیَّ صلى الله علیه و آله قالَ : هو خاتَمُ النَّبیّینَ ، أجوَدُ النّاسِ کَفّا، و أجرَأُ النّاسِ صَدرا ، و أصدَقُ النّاسِ لَهجَهً و أوفَى النّاسِ ذِمَّهً ، و ألیَنُهُم عَریکَهً ، و أکرَمُهُم عِشرَهً (مَن رَآهُ بَدیهَهً هابَهُ ، و مَن خالَطَهُ مَعرِفَهً أحَبَّهُ ، یَقولُ ناعِتُهُ : لَم أرَ قَبلَهُ و لا بَعدَهُ مِثلَهُ) .
على علیه السلام هرگاه پیامبر صلى الله علیه و آله را وصف مى کرد، مى فرمود : او خاتم پیامبران است بخشنده ترین مردم بود و دلیرترین و راست گوترین و پایبندترین آنان به عهد و پیماناز همه نرم خوتر بود و رفتارش بزرگوارانه ترهر کس بدون سابقه قبلى او را مى دید، هیبتش او را مى گرفت و هر که با وى معاشرت مى کرد و او را مى شناخت دوستدارش مى شدهر که مى خواست آن حضرت را وصف کند، مى گفت : نظیر او را در گذشته و حال ندیده ام.
( الغارات : ۱ / ۱۶۷ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عایشه ـ :
ما خُیِّرَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فی أمرَینِ إلاّ أخَذَ أیسَرَهُما ما لَم یَکُن إثما ، فإن کانَ إثما کانَ أبعَدَ النّاسِ مِنهُ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگاه میان دو کار مخیّر مى شد آن را که آسانتر بود انتخاب مى کرد و این در صورتى بود که آن کار گناه نبود، امّا اگر گناه بود از همه مردم بیشتر از آن دورى مى ورزید .*
*این متن ظاهرا با متن حدیث اول این باب متعارض است و مى توان میان آنها بدینسان جمع نمود که این متن مربوط به مواردى است که انتخاب کار دشوار از نظر شرعى ترجیحى نداشته و متن قبلى مربوط به مواردى است که انتخاب کار دشوار ترجیح داشته است .
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۶)
الطبقات الکبرى ـ به نقل از محمّد بن حنفیّه ـ :
کانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله لا یَکادُ یَقولُ لشیءٍ : لا ، فإذا هُو سُئلَ فأرادَ أن یَفعَلَ ، قالَ : نَعَم ، و إذا لَم یُرِدْ أن یَفعَلَ سَکَتَ ، فکانَ قد عُرِفَ ذلکَ مِنهُ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله تقریباً هیچ گاه به چیزى «نه» نمى گفت هرگاه از او چیزى خواسته مى شد اگر مى خواست آن را انجام دهد، مى فرمود : آرى و اگر نمى خواست انجامش دهد سکوت مى کرد و در نتیجه، طرف مى فهمید که حضرت به آن کار تمایلى ندارد.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۸ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عایشه ـ :
کانَ صلى الله علیه و آله ألیَنَ النّاسِ ، و أکرَمَ النّاسِ ، و کانَ رجُلاً مِن رِجالِکُم إلاّ أنّهُ کانَ ضَحّاکا بَسّاما .
رسول خدا صلى الله علیه و آله نرم خوترین و بزرگوارترین مردم بوداو هم مردى چون مردان شما بود، با این تفاوت که همواره خنده و تبسّم بر لب داشت.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۵ )
المناقب لابن شهر آشوب :
کانَ [ صلى الله علیه و آله ]لا یَقومُ و لا یَجلِسُ إلاّ على ذِکرِ اللّه ِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله برنمى خاست و نمى نشست مگر با ذکر و یاد خدا.
(المناقب لابن شهرآشوب : ۱ / ۱۴۷ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عبد اللّه بن حارث ـ :
ما رَأیتُ أحَدا أکثَرَ تَبَسُّما مِن رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله .
هیچ کس را ندیدم که به اندازه رسول خدا صلى الله علیه و آله لبخند بر لب داشته باشد.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۷۲ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از سعید مَقْبُرى ـ :
کانَ النَّبیُّ صلى الله علیه و آله إذا عَمِلَ عَمَلاً أثبَتَهُ و لَم یُکوِّنْهُ ، یَعمَلُ بهِ مَرّهً و یَدَعُهُ مَرّهً .
رسول خدا صلى الله علیه و آله هر گاه کارى انجام مى داد بر آن مداومت مى ورزید و این طور نبود که آن را یک بار انجام دهد و یک بار انجام ندهد.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۷۹ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عطاء بن یسار ـ :
إنّ جِبریلَ أتَى النَّبیَّ صلى الله علیه و آله و هُو بأعلى مَکّهَ یأکُلُ مُتَّکئا فقالَ لَهُ : یا محمّدُ، أکْلَ المُلوکِ ؟ ! فجَلَسَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله .
جبرئیل نزد پیامبر صلى الله علیه و آله که در منطقه بالاى شهر مکّه در حال تکیه دادن غذا مى خورد، آمد و گفت : اى محمّد! غذا خوردن شاهانه؟! پس پیامبر صلى الله علیه و آله راست نشست.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۸۰ )
امین
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
أما و اللّه ِ إنّی لَأمینٌ فی السَّماءِ و أمینٌ فی الأرضِ .
هان! به خدا قسم که من در آسمان امین هستم و در زمین نیز امینم.
( کنز العمّال : ۳۲۱۴۷ )
کشف الغمّه :
مِن أسمائهِ [ صلى الله علیه و آله ] : الأمینُ ، و هُو مأخوذٌ مِن الأمانَهِ و أدائها و صِدقِ الوَعدِ ، و کانَتِ العَربُ تُسمّیهِ بذلکَ قبلَ مَبعَثِهِ ، لِما شاهَدوهُ مِن أمانَتِهِ ، و کلُّ مَن أمِنتَ مِنهُ الخُلفَ و الکَذِبَ فهُو أمینٌ ، و لهذا وُصِفَ بهِ جَبرئیلُ علیه السلام فقالَ : «مُطاعٍ ثَمَّ أمینٍ» ( التکویر : ۲۱)
یکى از نام هاى پیامبر صلى الله علیه و آله «امین» است که بر گرفته از امانت و امانتدارى و خوش قولى استپیش از آنکه پیامبر مبعوث شود عرب ها آن حضرت را امین مى نامیدند؛ چون امانتدارى او را دیده بودنداصولاً هر کسى که از خُلف وعده و دروغگویى او ایمن باشى، چنین شخصى امین استاز همین رو، خداوند از جبرئیل علیه السلام با این صفت یاد کرده و فرموده است : «در آن جا [هم ]مطاع [و هم ]امین است».
(کشف الغمّه : ۱ / ۱۱)
السیره النبویّه ، ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ـ :
کانَت قُرَیشٌ تُسَمِّی رَسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله قَبلَ أن یَنزِلَ علَیهِ الوَحیُ : الأمینَ .
پیش از آنکه به رسول خدا صلى الله علیه و آله وحى نازل شود، قریش به آن حضرت امین مى گفتند.
( السیره النبویّه لابن هشام : ۱ / ۲۱۰ )
السیره النبویّه ، ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ، آن جا که از موضوع ساختن کعبه پیش از بعثت سخن مى گوید ـ :
ثُمّ إنّ القَبائلَ مِن قُرَیشٍ جَمَعَتِ الحِجارَهَ لبِنائها، کُلُّ قَبیلَهٍ تَجمَعُ على حِدَهٍ ، ثُمّ بَنَوها ، حتّى بَلَغَ البُنیانُ مَوضِعَ الرُّکنِ ـ یَعنی الحَجَرَ الأسوَدَ ـ فاختَصَموا فیهِ ، کلُّ قَبیلَهٍ تُریدُ أن تَرفَعَهُ إلى مَوضِعِهِ دُونَ الاُخرى ···ثُمّ إنّهُمُ اجتَمَعوا فی المَسجِدِ و تَشاوَروا و تَناصَفوا ، فزَعَمَ بَعضُ أهلِ الرِّوایَهِ : أنّ أبا اُمَیّهَ بنَ المُغیرَهِ بنِ عبدِ اللّه ِ بنِ عُمرَ بنِ مَخزومٍ ـ و کانَ عامَئذٍ أسَن قُرَیشٍ کُلِّها ـ قالَ : یا مَعشَرَ قُرَیشٍ ، اجعَلوا بَینَکُم فیما تَختَلِفونَ فیه أوّلَ مَن یَدخُلُ من بابِ هذا المَسجِدِ یَقضی بَینَکُم فیهِ ، ففَعَلوا فکانَ أوّلَ داخِلٍ علَیهِم رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، فلَمّا رأوهُ قالوا : هذا الأمینُ ، رَضِینا ، هذا محمّدٌفلَمّا انتَهى إلَیهِم و أخبَروهُ الخَبَرَ ، قالَ صلى الله علیه و آله : هَلُمَّ إلَیَّ ثَوبا ، فاُتِیَ بهِ ، فأخَذَ الرُّکنَ فوَضَعَهُ فیهِ بِیَدِهِ ، ثُمّ قالَ : لِتَأخُذْ کُلُّ قَبیلَهٍ بناحِیَهٍ مِن الثَّوبِ ، ثُمّ ارفَعوهُ جَمیعا ، ففَعَلوا ، حتّى إذا بَلَغوا بهِ مَوضِعَهُ وَضَعَهُ هُو بِیَدِهِ ، ثُمّ بَنى علَیهِ .
قبایل قریش براى ساختن کعبه سنگ جمع کردند و هر قبیله اى جداگانه جمع آورى مى کردآنها پایه هاى کعبه را بالا بردند تا به جایگاه رکن ـ یعنى حجر الاسود ـ رسیددر این هنگام با یکدیگر بحثشان شد و هر قبیله اى مى خواست او حجر الاسود را در محل خودش قرار دهد نه دیگرى···آنها در مسجد جمع شدند و به مشورت پرداختند و هر یک دیگرى را به انصاف دعوت کردبعضى از راویان گفته اند : ابو اُمیّه بن مغیره بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم که در آن سال مسن ترین فرد قریش بود، گفت : اى گروه قریش! بیایید اولین کسى را که از در این مسجد وارد شد داور میان خود قرار دهیدقریش موافقت کردندنخستین کسى که بر آنان وارد شد، رسول خدا علیه السلام بودوقتى قریش او را دیدند گفتند : این مرد امین است، ما قبول داریم، او محمّد استچون پیامبر به آنها رسید، موضوع را به اطلاع ایشان رساندندحضرت فرمود: پارچه اى برایم بیاوریدپارچه را آوردندپیامبر حجر الاسود را برداشت و با دست خود روى پارچه گذاشت و سپس فرمود : هر قبیله اى گوشه اى از پارچه را بگیرد و همگى آن را بلند کنیدقریش این کار را کردند و وقتى به محل نصب رسید، پیامبر آن را با دست خود برداشت و در جایگاهش قرار داد و آنگاه روى آن را ساخت.
( السیره النبویّه لابن هشام : ۱ / ۲۰۹ )
السیره النبویّه ، ابن هشام :
کانَت خَدیجَهُ بِنتُ خُوَیلدٍ امرأهً تاجِرَهً ذاتَ شَرَفٍ و مالٍ، تَستأجِرُ الرِّجالَ فی مالِها و تُضارِبُهُم إیّاهُ بشیءٍ تَجعَلُهُ لَهُم ، و کانَت قُرَیشٌ قَوما تُجّارا ، فلَمّا بَلَغَها عن رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ما بَلَغَها مِن صِدقِ حَدیثِهِ ، و عِظَمِ أمانَتِهِ ، و کَرَمِ أخلاقِهِ ، بَعَثَت إلَیهِ فعَرَضَت علَیهِ أن یَخرُجَ فی مالٍ لَها إلَى الشّامِ تاجِرا .
خدیجه دختر خویلد، بانویى تاجر و بزرگ زاده و ثروتمند بودمردم را براى تجارت با اموال خود استخدام مى کرد و در قبال کارشان مقدار معینى از سود حاصل از تجارت را به ایشان مى دادقریش مردمى تاجر پیشه بودندوقتى خبر راستگویى و امانتدارى و خلق و خوهاى پسندیده پیامبر به گوش خدیجه رسید، کسى را نزد آن حضرت فرستاد و پیشنهاد کرد با اموالى از او براى تجارت به شام رود.
( السیره النبویّه لابن هشام : ۱ / ۱۹۹ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از داوود بن حصین ـ :
کانَ رجُلاً أفضَلَ قَومِهِ مُروءهً ، و أحسَنَهُم خُلقا ، و أکرَمَهُم مُخالَطَهً ، و أحسَنَهُم جِوارا ، و أعظَمَهُم حِلما و أمانَهً ، و أصدَقَهُم حَدیثا ، و أبعَدَهُم مِن الفُحشِ و الأذى ، و ما رُئیَ مُلاحِیا و لا مُمارِیا أحَدا، حتّى سَمّاهُ قَومُهُ الأمینَ ، لِما جَمعَ اللّه ُ لَهُ مِن الاُمورِ الصّالِحَهِ فیهِ ، فلَقد کانَ الغالِبَ علَیهِ بمَکّهَ الأمینُ .
ـ در اوصاف پیامبر صلى الله علیه و آله ـ : او مردى بود که از همه قوم خود جوان مردتر، نیک خوتر، خوش برخوردتر، همسایه دارتر، بردبارتر، امانتدارتر، راستگوتر و از بد زبانى و آزار رسانى به دورتر بودهرگز دیده نشد که با کسى کشمکش و مجادله کندخداوند اخلاق و خصال پسندیده را در وجود آن حضرت جمع کرده بود تا جایى که قومش او را امین نامیدند و در مکّه غالبا با لقب امین از ایشان یاد مى شد.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۱۲۱ )
راستگو
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
أیُّها النّاسُ ، إنّ الرائدَ لا یَکذِبُ أهلَهُ ، و لَو کُنتُ کاذِبا لَما کَذَبتُکُم ، و اللّه ِ الّذی لا إله إلاّ هُو إنّی رَسولُ اللّه ِ إلَیکُم حَقّا خاصَّهً ، و إلَى النّاسِ عامَّهً و اللّه ِ لَتَموتونَ کما تَنامونَ ، و لَتُبعَثونَ کما تَستَیقِظونَ ، و لَتُحاسَبونَ کما تَعمَلونَ، و لتُجزَونَ بالإحسانِ إحسانا و بالسُّوءِ سُوءا ، و إنّها الجَنَّهُ أبَدا و النّارُ أبَدا .
اى مردم! بلدِ راه به کسان خود دروغ نمى گویدو من اگر هم دروغگو بودم [دست کم] به شما دروغ نمى گفتمبه خداوندى که هیچ خدایى جز او نیست، من فرستاده به حق خدا به سوى شما خصوصا و به سوى همه مردم عموما هستمبه خدا قسم همان گونه که مى خوابید، مى میرید و همان گونه که بیدار مى شوید، برانگیخته خواهید شد و مطابق کردارتان حسابرسى خواهید شد و در برابر نیکى، پاداش نیک خواهید یافت و در برابر بدى، کیفر بد خواهید چشیدبهشتِ جاویدان در کار است و دوزخِ همیشگى.
( بحار الأنوار : ۱۸ / ۱۹۷ / ۳۰ )
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
إنّ أحسَنَ الحَدیثِ أصدَقُهُ .
همانا بهترین سخن، راست ترین آن است.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۱۱۵ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از ابن عباس ـ :
لَمّا اُنزِلَت : «و أنْذِرْ عَشیرَتَکَ الأقْرَبینَ» صَعِدَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله علَى الصَّفا فقالَ : یا مَعشَرَ قُریشٍ ، فقالَت قُرَیشٌ : محمّدٌ علَى الصَّفا یَهتِفُ ! فأقبَلوا و اجتَمَعوا فقالوا : ما لَکَ یا محمّدُ ؟ قالَ : أ رَأیتُکُم لَو أخبَرتُکُم أنّ خَیلاً بِسَفْحِ هذا الجَبَلِ أ کُنتُم تُصَدِّقونَنی ؟ قالوا : نَعَم، أنتَ عِندَنا غَیرُ مُتَّهَمٍ و ما جَرَّبْنا علَیکَ کِذبا قَطُّ ، قالَ : فإنّی نَذیرٌ لَکُم بینَ یَدَی عَذابٍ شَدیدٍ یا بَنی عبدِ المُطَّلبِ یا بَنی عبدِ مَنافٍ یا بَنی زُهرَهَ ـ حتّى عَدَّدَ الأفخاذَ مِن قُرَیشٍ ـ إنّ اللّه َ أمَرَنی أن اُنذِرَ عَشیرَتیَ الأقرَبِینَ ، و إنّی لا أملِکُ لَکُم مِن الدُّنیا مَنفَعَهً و لا مِن الآخِرَهِ نَصیبا إلاّ أن تَقولوا : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ قالَ : یقولُ أبو لَهَبٍ : تَبّا لَکَ سائرَ الیَومِ ! أ لِهذا جَمَعتَنا ؟! فأنزَلَ اللّه ُ تبارکَ و تعالى : «تَبَّتْ یَدا أبی لَهَبٍ و تَبَّ ···» السُّوره کلّها .
چون آیه «و خویشان نزدیکت را هشدار ده» (الشعراء : ۲۱۴ ) نازل شد، رسول خدا صلى الله علیه و آله بالاى کوه صفا رفت و بانگ زد : اى قریشیان! قریش گفتند : این محمّد است که از فراز صفا فریاد مى زندپس، همگى جمع شدند و آن جا رفتند و گفتند : چه شده است اى محمّد؟ فرمود : اگر من به شما بگویم که در پشت این کوه گروهى سواره هستند حرف مرا باور مى کنید؟ گفتند : آرى، تو در میان ما متّهم و بد نام نیستى و هرگز دروغى از تو نشنیده ایمفرمود : اینک، من شما را از عذابى سخت بیم مى دهماى فرزندان عبد المطّلب! اى فرزندان عبد مناف! اى فرزندان زهره! ـ به همین ترتیب همه خاندان ها و تیره هاى قریش را نام برد ـ خداوند به من فرمان داده است که به خویشان نزدیکم اعلام خطر کنم و من نمى توانم هیچ گونه سودى در دنیا و بهره اى در آخرت براى شما تضمین کنم، مگر اینکه بگویید : لا اله الاّ اللّه [و ایمان بیاورید ]در این هنگام ابو لهب گفت : هلاکت باد تو را! براى همین ما را جمع کردى؟! در این هنگام خداوند تبارک و تعالى سوره «تبّت یدا ابى لهب و تبّ···»( المسد : ۱) را نازل فرمود.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۲۰۰ )
المناقب لابن شهر آشوب ـ به نقل از ابن جریر ـ :
لَمّا کانَ النَّبیُّ صلى الله علیه و آله یَعرِضُ نَفسَهُ علَى القَبائلِ جاءَ إلى بَنی کِلابٍ فقالوا : نُبایِعُکَ على أن یَکونَ لَنا الأمرُ بَعدَکَ ، فقالَ : الأمرُ للّه ِ فإن شاءَ کانَ فیکُم أو فی غَیرِکُم ، فمَضَوا و لَم یُبایِعوهُ و قالُوا : لا نَضرِبُ لِحَربِکَ بأسیافِنا ثُمّ تُحَکِّمُ علَینا غَیرَنا ! .
هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله دعوت خود را به قبایل عرضه مى کرد، نزد بنى کلاب آمدآنها گفتند : ما به این شرط با تو بیعت مى کنیم که بعد از تو، کار [خلافت ]به ما منتقل شودپیامبر فرمود : کار دست خدا استاگر او خواست به شما خواهد رسید و اگر نخواست به دیگرى وا گذار خواهد شدبنى کلاب رفتند و بیعت نکردند و گفتند : ما در راه تو شمشیر نمى زنیم که بعدا دیگران را بر ما حکومت دهى!
( المناقب لابن شهرآشوب : ۱ / ۲۵۷ )
المناقب لابن شهر آشوب ـ به نقل از عامر بن طفیل ـ :
یا محمّدُ ، ما لیَ إن أسلَمتُ ؟ فقالَ صلى الله علیه و آله : لکَ ما للإسلامِ ، و علَیکَ ما علَى الإسلامِ، فقالَ : أ لا تَجعَلُنی الوالیَ مِن بَعدِکَ ؟ قالَ : لَیسَ لَک ذلکَ و لا لِقَومِکَ، و لکنْ لکَ أعِنَّهُ الخَیلِ تَغزو فی سَبیلِ اللّه ِ .
همان کسى که خواست پیامبر را غافلگیر کرده و بکشد، به آن حضرت گفت : اى محمّد! اگر مسلمان شوم چه به من مى رسد؟ حضرت فرمود : در سود و زیان اسلام شریک خواهى بودگفت : مرا والى بعد از خودت قرار مى دهى؟ فرمود : این سِمَت نه از آنِ تو خواهد بود نه از آن قوم و قبیله تو، امّا دهنه هاى اسب ها [فرماندهى سواران] را به تو مى سپارم تا در راه خدا بجنگى.
(المناقب لابن شهرآشوب : ۱ / ۲۵۷ )
منفورترین خصلت نزد پیامبر صلى الله علیه و آله دروغگویى بود
کنز العمّال ـ به نقل از عایشه ـ :
کانَ أبغَضَ الخُلقِ إلَیهِ الکِذبُ .
منفورترین اخلاق نزد پیامبر صلى الله علیه و آله دروغگویى بود.
( کنز العمّال : ۱۸۳۷۹ )
کنز العمّال ـ به نقل از عایشه ـ :
: کانَ إذا اطَّلَعَ على أحَدٍ مِن أهلِ بَیتِهِ کَذَبَ کِذبَهً لَم یَزَلْ مُعرِضا عَنهُ حتّى یُحدِثَ تَوبَهً .
پیامبر صلى الله علیه و آله هرگاه مى فهمید یکى از اعضاى خانواده اش دروغى گفته است، چندان از او اعراض مى فرمود تا توبه کند .
( کنز العمّال : ۱۸۳۸۱ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از عایشه ـ :
ما کانَ مِن خُلقٍ أبغَضَ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله مِن الکِذبِ ، ما اطَّلَعَ على أحَدٍ مِن ذاکَ بشیءٍ فیَخرُجُ مِن قَلبِهِ حتّى یَعلَمَ أنّهُ قد أحدَثَ تَوبَهً رواهُ أحمَدُ و البَزّارُ و اللّفظُ لَهُ ، و ابنُ حبّانَ فی صحیحهِ ، و لَفظُهُ قالَت :ما کانَ مِن خُلقٍ أبغَضَ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله مِن الکِذبِ ، و لَقد کانَ الرّجُلُ یَکذِبُ عِندَهُ الکِذبَهَ ، فما یَزالُ فی نَفسِهِ حتّى یَعلَمَ أنّهُ قد أحدَثَ فیها تَوبَهً و رواهُ الحاکمُ و قالَ : صحیحُ الإسنادِ ، و لَفظُهُ قالَت :ما کانَ شیءٌ أبغَضَ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله مِن الکِذبِ ، و ما جَرَّبَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله مِن أحَدٍ و إن قَلَّ ، فیَخرُجُ لَهُ مِن نفسِهِ حتّى یُجَدِّدَ لَهُ تَوبَهً .
هیچ اخلاقى نزد رسول خدا منفورتر از دروغگویى نبودهرگاه مطّلع مى شد کسى دروغى گفته است، مهر او از دلش بیرون مى رفت تا وقتى که مى فهمید توبه کرده است
این مطلب را احمد و بزّار با لفظ و تعبیر خود و ابن حبان نیز در صحیحش نقل کرده اندعبارت او چنین است : عایشه گفت : هیچ خصلتى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله منفورتر از دروغگویى نبودگاه فردى نزد آن حضرت دروغى مى گفت و ایشان همچنان از او دلگیر بود تا آنکه متوجّه مى شد از آن دروغ توبه کرده استحاکم نیز این مطلب را روایت کرده و گفته است : سندش صحیح استعبارت حاکم چنین است :عایشه گفت : نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله چیزى منفورتر از دروغ نبود و از هر کس دروغى، هر چند کوچک، مى شنید، مِهرِ او را از دل خود بیرون مى کرد، تا زمانى که آن فرد از آن توبه مى کرد.
( الترغیب و الترهیب : ۳ / ۵۹۷ / ۳۱)
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عایشه ـ :
ما کانَ خُلقٌ أبغضَ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله مِن الکِذبِ ، و ما اطَّلَعَ مِنهُ على شیءٍ عِندَ أحَدٍ مِن أصحابِهِ فیَبخَلُ لَهُ مِن نَفسِهِ حتّى یَعلَمَ أن أحدَثَ تَوبَهً .
هیچ خصلتى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله منفورتر از دروغ نبود و هرگاه مطلع مى شد یکى از اصحابش دروغى گفته است، به او بى اعتنایى مى کرد تا آنکه مى فهمید توبه کرده است.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۷۸ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عبد اللّه بن سلام ـ :
لَمّا قَدِمَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله المَدینَهَ انجَفَلَ النّاسُ إلَیهِ ، و قِیلَ : قَدِمَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله قالَ : فجِئتُ فی النّاسِ لأنظُرَ إلَیهِ ، قالَ : فلَمّا رأیتُ وَجهَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله إذا وَجهُهُ لَیسَ بِوَجهِ کَذّابٍ قالَ : فکانَ أوّلُ شیءٍ سَمِعتُهُ یَتَکَلّمُ بهِ أن قالَ : یا أیُّها الناسُ أفشُوا السَّلامَ ، و أطعِموا الطَّعامَ ، و صِلوا الأرحامَ ، و صَلُّوا و النّاسُ نِیامٌ ، و ادخُلوا الجَنَّهَ بسَلامٍ .
هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به مدینه آمد، مردم براى دیدن آن حضرت مى شتافتند و کسى مى گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شدمن هم با مردم رفتم تا ایشان را ببینموقتى چهره رسول خدا را دیدم متوجّه شدم که چهره او چهره یک فرد دروغگو نیستعبد اللّه بن سلام مى گوید : نخستین سخنى که از پیامبر شنیدم این بود که مى فرمود : اى مردم! به یکدیگر سلام گویید و مردم را اطعام کنید و صله رحم به جا آورید و شب هنگام که مردم خفته اند، نماز بگزارید تا به سلامت وارد بهشت شوید.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۲۳۵ )
دادگر
امام على علیه السلام :
إنّ یَهودیّا کانَ لَهُ على رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله دَنانیرُ فتَقاضاهُ ، فقالَ لَهُ : یا یَهودیُّ، ما عِندی ما اُعطیکَ ، فقالَ : فإنّی لا اُفارِقُکَ یا محمّدُ حتّى تَقضیَنی ، فقالَ : إذَنْ أجلِسَ مَعکَ ، فجَلَسَ مَعهُ حتّى صَلّى فی ذلکَ المَوضِعِ الظُّهرَ و العَصرَ و المَغرِبَ و العِشاءَ الآخِرَهَ و الغَداهَ ، و کانَ أصحابُ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یَتهَدَّدونَهُ و یَتَواعَدونَهُ ، فنَظَرَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله إلَیهِم فقالَ : ما الّذی تَصنَعونَ بهِ ؟! فقالوا : یا رسولَ اللّه ِ، یَهودیٌّ یَحبِسُکَ ؟! فقال صلى الله علیه و آله : لَم یَبعَثْنی رَبّی عَزَّ و جلَّ بأن أظلِمَ مُعاهِدا و لا غَیرَهُ ، فلَمّا علا النّهارُ قالَ الیَهودیُّ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه ُ و أشهَدُ أنَّ محمّدا عَبدُهُ و رَسولُهُ ، و شَطْرُ مالی فی سَبیلِ اللّه ِ أما و اللّه ِ ما فَعَلتُ بِکَ الّذی فَعَلتُ إلاّ لأنظُرَ إلى نَعتِکَ فی التَّوراهِ ، فإنّی قَرأتُ نَعتَکَ فی التَّوراهِ : محمّدُ بنُ عبدِ اللّه ِ مَولِدُهُ بمَکّهَ و مُهاجَرُهُ بطَیبَهَ ، و لَیسَ بِفَظٍّ و لا غَلیظٍ و لا سَخّابٍ ، و لا مُتَزیِّنٍ (و لا صَخّابٍ ، و لا مُتَرَیِّنٍ) بالفُحشِ و لا قَولِ الخَناءِ ، و أنا أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ، و أنّکَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، و هذا مالی ، فاحکُمْ فیهِ بِما أنزَلَ اللّه ُ و کان الیَهودیُّ کَثیرَ المالِ ، ثُمّ قالَ علیه السلام : کانَ فِراشُ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله عَباءهً ، و کانَت مِرفَقَتُهُ أدَمَ حَشْوُها لِیفٌ ، فثُنِیَت لَهُ ذاتَ لَیلَهٍ ، فلَمّا أصبَحَ قالَ : لَقد مَنَعَنی الفِراشُ اللّیلَهَ الصَّلاهَ ، فأمَرَ علیه السلام أن یُجعَلَ بِطاقٍ واحِدٍ .
یک نفر یهودى از رسول خدا صلى الله علیه و آله چند دینار طلبکار بود و آنها را مطالبه کردحضرت فرمود : اى مرد یهودى! فعلاً چیزى ندارم که به تو بدهماو گفت : اى محمّد! رهایت نمى کنم تا طلبم را بپردازىرسول خدا فرمود : پس، من هم با تو مى نشینمحضرت در کنار او آن قدر نشست که در همان جا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را خوانداصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله آن مرد را تهدید مى کردندپیامبر به آنان نگاه کرد و فرمود : با او چه مى کنید؟! عرض کردند : اى رسول خدا! یک نفر یهودى شما را نگه دارد؟! فرمود : پروردگارم عزّ و جلّ مرا مبعوث نکرده است که به معاهد و غیر معاهد ستم کنمچون روز بالا آمد مرد یهودى گفت : گواهى مى دهم که هیچ خدایى جز اللّه نیست و گواهى مى دهم که محمّد بنده و فرستاده اوستو نصف مالم را در راه خدا دادمبه خدا قسم این کار را با تو نکردم، مگر براى اینکه اوصافى را که از تو در تورات آمده است امتحان کنممن اوصاف تو را در تورات چنین خوانده ام : محمّد بن عبد اللّه زادگاهش مکّه است و هجرتگاهش طَیْبَهنه تند خوست و نه خشن و نه داد و بیداد راه مى اندازد و نه زبانش را به فحش و ناسزا مى آلایداکنون من گواهى مى دهم که هیچ خدایى جز اللّه نیست و تو رسول خدا هستى و اینک اموال من در اختیار شماست و هر گونه که خداوند دستور داده درباره آن حکم فرماآن مرد یهودى مال و ثروت زیادى داشتامام على علیه السلام سپس فرمود : بستر رسول خدا صلى الله علیه و آله یک عبا بود و بالش او پوستى پر شده از الیاف درخت خرمایک شب آن را براى پیامبر دولا کردمصبح که شد پیامبر فرمود : این بستر، دیشب مرا از نماز باز داشتآنگاه حضرت علیه السلام دستور داد آن را یک لا کردند.
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۲۱۶ / ۵ )
امام صادق علیه السلام :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یُقَسِّمُ لَحَظاتِهِ بَینَ أصحابِهِ، یَنظُرُ إلى ذا و یَنظُرُ إلى ذا بالسَّوِیَّهِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله نگاه هاى خود را میان اصحابش تقسیم مى کرد و به این و آن یکسان مى نگریست.
( الکافی : ۸/۲۶۸/۳۹۳ )
شجاع
امام على علیه السلام :
لَقد رأیتُنی یَومَ بَدرٍ و نحنُ نَلوذُ بالنَّبیِّ صلى الله علیه و آله و هُو أقرَبُنا إلَى العَدُوِّ ، و کانَ مِن أشَدِّ النّاسِ یَومَئذٍ بأسا .
در جنگ بدر ما به پیامبر صلى الله علیه و آله پناه مى بردیم و آن حضرت از همه ما به دشمن نزدیکتر بود و در آن روز از همه ما شجاعت بیشترى نشان داد.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۵۳ / ۲۵ )
امام على علیه السلام :
کُنّا إذا احمَرَّ البأسُ و لَقِیَ القَومُ القَومَ اتّقَینا برسولِ اللّه ِ، فما یَکونُ أحَدٌ أقرَبَ إلَى العَدُوِّ مِنهُ .
وقتى جنگ شدّت مى گرفت و دو سپاه به جان هم مى افتادند، ما خود را در پناه رسول خدا قرار مى دادیم و هیچ کس به دشمن نزدیکتر از آن حضرت نبود.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۵۳ / ۲۶ )
امام على علیه السلام :
کُنّا إذا حَمِیَ البأسُ و لَقِیَ القَومُ اتَّقَینا برسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، فما یکونُ مِنّا أحَد أقرَبَ إلَى العَدُوِّ مِنهُ .
وقتى آتش جنگ شعله ور مى شد و دو سپاه درگیر مى شدند، ما خود را در نزدیکى رسول خدا قرار مى دادیم؛ زیرا هیچ یک از ما به دشمن نزدیکتر از پیامبر نبود.
( کنز العمّال : ۳۵۴۶۳ )
امام صادق علیه السلام :
لَمّا نَزَلَت : «لا تُکَلَّفُ إلاّ نَفْسَکَ» کانَ أشجَعَ النّاسِ مَن لاذَ برسولِ اللّه ِ علَیهِ و آلهِ السَّلامُ .
چون آیه «تنها مسئول وظیفه خود هستى» (النساء : ۸۴) نازل شد، شجاعترین مردم کسى به حساب مى آمد که در پناه رسول خدا ـ علیه و آله السلام ـ با [دشمن ]مى جنگید.
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۳۴۰ / ۳۱)
کنز العمّال ـ به نقل از بَراء بن عازب ـ :
کنّا إذا احمَرَّ البأسُ نَتَّقی برسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، و إنّ الشُّجاعَ لَلّذی یُحاذی بهِ .
هرگاه جنگ بالا مى گرفت، ما خود را در پناه رسول خدا قرار مى دادیم و شجاع کسى بود که جرأت مى کرد با او همردیف شود .
( کنز العمّال : ۳۵۳۴۷ )
صحیح مسلم ـ به نقل از انس ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله أحسَنَ النّاسِ ، و کانَ أجوَدَ النّاسِ ، و کانَ أشجَعَ النّاسِ ، و لَقد فَزِعَ أهلُ المَدینَهِ ذاتَ لَیلَهٍ ، فانطَلقَ ناسٌ قِبَلَ الصَّوتِ ، فتَلَقّاهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله راجِعا ـ و قَد سَبَقَهُم إلَى الصَّوتِ ـ و هُو على فَرَسٍ لأبی طَلحَهَ عُرْیٍ ، فی عُنُقِهِ السَّیفُ و هو یقولُ : لم تُراعُوا ، لَم تُراعُوا .
رسول خدا صلى الله علیه و آله زیباترین و بخشنده ترین و شجاعترین مردم بودشبى مردم مدینه صدایى شنیدند و دچار وحشت شدندعده اى از مردم به طرف صدا حرکت کردندپیامبر که جلوتر از آنها به طرف صدا رفته بود وقتى سوار بر اسب برهنه ابو طلحه و شمشیر به دوش برمى گشت، آن عده را دید و فرمود : نترسید، نترسید.
( صحیح مسلم : ۴ / ۱۸۰۲ / ۴۸ )
مهربان
مکارم الأخلاق ـ به نقل از انس ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله إذا فَقَدَ الرّجُلَ مِن إخوانِهِ ثَلاثَهَ أیّامٍ سألَ عَنهُ ؛ فإن کانَ غائبا دَعا لَهُ ، و إن کانَ شاهِدا زارَهُ، و إن کانَ مَریضا عادَهُ .
اخلاق رسول خدا صلى الله علیه و آله چنین بود که هرگاه یکى از اصحاب خود را سه روز نمى دید، جویاى حالش مى شداگر به مسافرت رفته بود برایش دعا مى کرد و اگر در شهر بود به دیدنش مى رفت و اگر بیمار بود، از او عیادت مى کرد.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۵۵ / ۳۴ )
بردبار
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از انس ـ :
کُنتُ أمشی مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و علَیهِ بُردٌ نَجرانیٌّ غَلیظُ الحاشِیَهِ ، فأدرَکَهُ أعرابیٌّ فجَذَبَهُ بِردائهِ جَذبَهً شَدیدَهً، فنَظَرتُ إلى صَفحَهِ عُنُقِ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، و قَد أثّرَ بها حاشِیَهُ الرِّداءِ مِن شِدَّهِ جَذبَتِهِ ثُمّ قالَ : یا محمّدُ، مُرْ لی من مالِ اللّه ِ الّذی عِندَکَ، فالتَفَتَ إلَیهِ فضَحِکَ ثُمّ أمَرَ لَهُ بعَطاءٍ .
من با رسول خدا صلى الله علیه و آله راه مى رفتم و حضرت بُردى نجرانى با حاشیه اى زبر و درشت بر تن داشتعربى بادیه نشین از راه رسید و رداى ایشان را محکم کشیدمن به گردن پیامبر صلى الله علیه و آله نگاه کردم دیدم حاشیه رداء، از شدّت کشیدن، روى گردن حضرت ردّ انداخته استآن بادیه نشین سپس گفت : اى محمّد! دستور بده از مال خدا که نزد توست به من بدهندپیامبر صلى الله علیه و آله به طرف او برگشت و خنده اى کرد و سپس دستور داد به او چیزى عطا کنند.
( الترغیب و الترهیب : ۳ / ۴۱۸ / ۲۰)
با حیا
کنز العمّال ـ به نقل از ابو سعید خدرى ـ :
کانَ صلى الله علیه و آله أشَدَّ حَیاءً مِن العَذراءِ فی خِدرِها
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با حیاتر از دختران پرده نشین بود.
( کنز العمّال : ۱۷۸۱۷ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از ابو سعید خدرى ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله أشَدَّ حَیاءً مِن العَذراءِ فی خِدرِها ، و کانَ إذا کَرِهَ شیئا عَرَفناه فی وَجهِهِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله از یک دختر پرده نشین با حیاتر بود و هرگاه از چیزى خوشش نمى آمد از چهره او مى فهمیدیم.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۸ )
مکارم الأخلاق ـ به نقل از ابو سعید خدرى ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ حَیِیّا لا یُسألُ شیئا إلاّ أعطاهُ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله چندان با شرم و حیا بود که هیچ چیز از او خواسته نمى شد مگر اینکه آن را عطا مى کرد.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۵۰ / ۱۵ )
فروتن
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
إنّ اللّه َ تعالى أوحى إلَیَّ أن تَواضَعوا ؛ حتّى لا یَفخَرَ أحَدٌ على أحَدٍ ، و لا یَبغیَ أحَدٌ على أحَدٍ .
خداوند متعال به من وحى فرمود که فروتن باشید، تا هیچ کس به دیگرى فخر نفروشد و کسى به کسى تعدّى نکند.
( کنز العمّال : ۵۷۲۲ )
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
لَقد هَبَطَ عَلیَّ مَلَکٌ مِن السّماءِ ما هَبَطَ على نَبیٍّ قَبلی و لا یَهبِطُ على أحَدٍ بَعدی و هُو إسرافیلُ و عِندی جِبریلُ ، فقالَ : السّلامُ علَیکَ یا محمّدُ ثُمّ قالَ : أنا رسولُ ربِّکَ إلَیکَ أمَرَنی أن اُخَیِّرَکَ إن شِئتَ نَبیّا عَبدا ، و إن شِئتَ نَبیّا مَلِکا فنَظَرتُ إلى جِبریلَ فأومى جِبریلُ إلَیَّ أن تَواضَعْ ، فقُلتُ : نَبیّا عَبدا .
جبرئیل نزد من بود که فرشته اى از آسمان بر من فرود آمداین فرشته که بر هیچ پیامبرى پیش از من فرود نیامده و بعد از من نیز بر احدى فرود نخواهد آمد، اسرافیل بود او گفت : سلام بر تو اى محمّد! سپس گفت: من فرستاده پروردگارت به سوى تو هستم به من فرمان داده است تو را مخیّر سازم که اگر خواهى پیامبرى و بندگى را برگزین و اگر خواهى پیامبرى و پادشاهى را من به جبرئیل نگاه کردم، او به من اشاره کرد که فروتنى کن پس من گفتم: پیامبرى و بندگى را انتخاب کردم.
( کنز العمّال : ۳۲۰۲۷ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از یحیى بن أبى کثیر ـ :
قال رَسول اللّه صلى الله علیه و آله : آکُلُ کما یأکُلُ العَبدُ ، و أجلِسُ کما یَجلِسُ العَبدُ ؛ فإنّما أنا عَبدٌ و کانَ النّبیُّ صلى الله علیه و آله یَجلِسُ مُحتَفِزا .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود : من همان گونه غذا مى خورم که عبد مى خورد و همان طور مى نشینم که عبد مى نشیند؛ زیرا من در حقیقت عبد و بنده هستم پیامبر صلى الله علیه و آله همواره دو زانو مى نشست.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۷۱ )
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
خَمسٌ لا أدَعَهُنَّ حتَّى المَماتِ : الأکلُ علَى الحَضیضِ مَع العَبیدِ ، و رُکوبیَ الحِمارَ مُؤْکَفا ، و حَلبیَ العَنزَ بِیَدی ، و لُبسُ الصُّوفِ ، و التَّسلیمُ علَى الصِّبیانِ ؛ لِتَکونَ سُنّهً مِن بَعدی .
پنج کار است که تا زنده هستم رهایشان نمى کنم : غذا خوردن روى زمین با بندگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشیدن بز با دست خودم، پوشیدن لباس پشمینه و سلام کردن به کودکان، تا این کارها بعد از من سنّت شود.
( الأمالی للصدوق : ۱۳۰ / ۱۱۷ )
امام باقر علیه السلام :
و لَقَد أتاهُ جَبرئیلُ علیه السلام بمَفاتیحِ خَزائنِ الأرضِ ثَلاثَ مَرّاتٍ یُخَیِّرُهُ مِن غَیرِ أن یَنقُصَهُ اللّه ُ تبارکَ و تعالى مِمّا أعَدَّ اللّه ُ لَهُ یَومَ القِیامَهِ شیئا ، فیَختارُ التَّواضُعَ لِربِّهِ جلَ و عَزَّ .
جبرئیل علیه السلام کلیدهاى گنجینه هاى زمین را سه بار نزد پیامبر آورد و او را در انتخاب آنها آزاد گذاشت، بدون آنکه خداى تبارک و تعالى از آنچه در روز قیامت برایش آماده کرده است، چیزى بکاهداما هر بار پیامبر فروتنى در برابر خداوند عزّ و جلّ را برگزید.
( الکافی: ۸/۱۳۰/۱۰۰ )
امام باقر علیه السلام :
کانَ رسولُ اللّه صلى الله علیه و آله یأکُلُ أکلَ العَبدِ ، و یَجلِسُ جِلسَهَ العَبدِ ، و کانَ یأکُلُ علَى الحَضیضِ ، و یَنامُ علَى الحَضیضِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله مانند عبد غذا مى خورد و مانند عبد مى نشست و روى زمین چیز مى خورد و روى زمین مى خوابید.
( المحاسن : ۲ / ۲۴۴ / ۱۷۵۹ )
امام باقر علیه السلام :
إنَّ المَساکینَ کانوا یَبِیتونَ فی المَسجِدِ على عَهدِ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، فأفطَرَ النّبیُّ صلى الله علیه و آله مَع المَساکینِ الّذینَ فی المَسجِدِ ذاتَ لَیلَهٍ عِندَ المِنبَرِ فی بُرمَهٍ فأکَلَ مِنها ثَلاثونَ رجُلاً ، ثُمّ رُدَّتْ إلى أزواجِهِ شِبعَهُنَّ .
در روزگار رسول خدا صلى الله علیه و آله مستمندان شب ها را در مسجد مى خوابیدندیک شب پیامبر با مستمندانى که در مسجد بودند، نزدیک منبر در قابلمه اى افطار کردسى مرد از غذاى آن قابلمه خوردند و سپس آن قابلمه به همسران رسول خدا برگردانده شد و آنها را هم سیر کرد.
( قرب الإسناد : ۱۴۸ / ۵۳۶ )
امام صادق علیه السلام :
إنَّ جَبرئیلَ علیه السلام أتى رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فخَیَّرَهُ، و أشارَ علَیهِ بالتَّواضُعِ ، و کانَ لَهُ ناصِحا ، فکانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یأکُلُ إکلَهَ العَبدِ ؛ و یَجلِسُ جِلسَهَ العَبدِ تَواضُعا للّه ِ تبارکَ و تعالى .
جبرئیل علیه السلام نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و او را [میان قبول پادشاهى و خزاین دنیا و ترک آن ]مخیّر کرد و از روى خیرخواهى به آن حضرت اشاره کرد که براى خداى متعال فروتنى کند [و دنیا را رد کند]پس، رسول خدا براى فروتنى در برابر خداى تبارک و تعالى، چون بردگان غذا مى خورد و مانند بردگان [روى زمین ]مى نشست.
( الکافی : ۸ / ۱۳۱ / ۱۰۱ )
امام صادق علیه السلام :
مَرَّتِ امرَأهٌ بَذِیَّهٌ برسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و هُو یأکُلُ و هو جالِسٌ علَى الحَضیضِ ، فقالَت : یا محمّدُ ، و اللّه ِ إنّکَ لَتأکُلُ أکل العَبدِ ، و تَجلِسُ جُلوسَهُ ! فقالَ لَها رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : وَیحَکِ! و أیُّ عَبدٍ أعبَدُ مِنّی ؟! قالَت : فناوِلْنی لُقمَهً مِن طَعامِکَ ، فناوَلَها ، فقالَت : لا و اللّه ِ إلاّ الّتی فی فِیکَ ! فأخرَجَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله اللُّقمَهَ مِن فَمِهِ فناوَلَها فَأکَلَتها .
رسول خدا صلى الله علیه و آله روى زمین نشسته بود و غذا مى خورد زن تند زبانى از کنار آن حضرت رد شد و گفت : اى محمّد! به خدا قسم که تو مانند بندگان غذا مى خورى و مانند بندگان مى نشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمود : واى بر تو! کدام بنده، بنده تر از من است؟ زن گفت : لقمه اى از غذایت به من بده رسول خدا لقمه اى به او داد زن گفت : نه به خدا، باید لقمه اى را که در دهانت هست به من بدهى پیامبر صلى الله علیه و آله لقمه را از دهانش درآورد و به او داد و زن آن را خورد.
(المحاسن : ۲ / ۲۴۵ / ۱۷۶۰ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از انس بن مالک ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یَقعُدُ علَى الأرضِ ، و یأکُلُ علَى الأرضِ ، و یُجِیبُ دَعوَهَ المَملوکِ ، و یقولُ : لو دُعِیتُ إلى ذِراعٍ لَأجَبتُ ، و لو اُهدِیَ إلَیّ کُراعٌ لَقَبِلتُ ، و کانَ یَعقِلُ شاتَهُ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله روى زمین مى نشست و روى زمین غذا مى خورد و دعوت بنده زرخرید را مى پذیرفت و مى فرمود : اگر به [خوردن گوشتِ ]یک سردست دعوت شوم مى پذیرم و اگر پاچه اى براى من هدیه آورند، قبول مى کنم و گوسفند خود را شخصا مى بست.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۷۱ )
مکارم الأخلاق ـ به نقل از انس بن مالک ـ :
کانَت لِرسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله شَربَهٌ یُفطِرُ علَیها و شَربَهٌ للسَّحَرِ ، و ربّما کانَت واحِدَهً ··· فهَیّأتُها لَهُ صلى الله علیه و آله ذاتَ لَیلَهٍ فاحتَبسَ النّبیُّ صلى الله علیه و آله فَظَنَنتُ أنّ بَعضَ أصحابِهِ دَعاهُ ، فشَرِبتُها حِینَ احتبَسَ ، فجاءَ صلى الله علیه و آله بعدَ العِشاءِ بساعَهٍ فسَألتُ بعضَ مَن کانَ مَعهُ: هَل کانَ النَّبیُّ صلى الله علیه و آله أفطَرَ فی مَکانٍ أو دَعاهُ أحَدٌ ؟ فقالَ : لا ، فبِتُّ بلَیلَهٍ لا یَعلَمُها إلاّ اللّه ُ غَمَّ أن یَطلُبَها مِنّی النَّبیُّ صلى الله علیه و آله و لا یَجِدَها فیَبِیتَ جائعا ، فأصبَحَ صائما و ما سألَنی عَنها و لا ذَکرَها حتّى السّاعهِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله با یک نوشیدنى افطار مى کرد و با نوشیدنى دیگرى سحرى مى خورد و گاهى اوقات هم [در هر دو وعده ]یک نوشیدنى بود··· شبى براى آن حضرت نوشیدنى تهیه کردم، اما پیامبر صلى الله علیه و آله نیامدمن خیال کردم یکى از اصحاب ایشان را دعوت کرده استلذا خودم نوشیدنى را خوردمساعتى بعد از عشا پیامبر آمدمن از فردى که همراه حضرت بود پرسیدم آیا پیامبر صلى الله علیه و آله در جایى افطار کرده یا کسى ایشان را دعوت نموده است؟ گفت : نه من آن شب را از فکر اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله نوشیدنى را از من بخواهد و نوشیدنى نباشد و گرسنه بخوابد، با چنان غم و اندوهى به سر بردم که فقط خدا از آن خبر دارداما صبح پیامبر در حالى که روزه داشت بیدار شد و درباره آن نوشیدنى از من سؤالى نکرد و تاکنون نیز از آن سخنى به میان نیاورده است.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۷۸ / ۱۲۲ )
صحیح مسلم ـ به نقل از انس بن مالک ـ :
خَدَمتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله عَشرَ سِنینَ ، و اللّه ِ ، ما قالَ لی اُفّا قطُّ ، و لا قالَ لی لشَیءٍ : لِمَ فَعَلتَ کذا ؟! و هلاّ فَعَلتَ کذا ؟! .
من ده سال رسول خدا صلى الله علیه و آله را خدمت کردمبه خدا قسم که هرگز به من «افّ» نگفت و هیچ گاه درباره چیزى به من نفرمود: چرا چنین کردى؟ و چرا چنین نکردى؟
( صحیح مسلم : ۴ / ۱۸۰۴ / ۵۲ )
صحیح مسلم ـ به نقل از انس بن مالک ـ :
لَمّا قَدِمَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله المَدینَهَ أخذَ أبو طَلحَهَ بِیَدی ، فانطَلَقَ بی إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فقالَ : یا رسولَ اللّه ِ ، إنّ أنَسا غُلامٌ کیّسٌ فلْیَخدِمْکَ قالَ : فخَدَمتُهُ فی السَّفَرِ و الحَضَرِ ، و اللّه ِ ما قالَ لی لشیءٍ صَنَعتُهُ : لِمَ صَنَعتَ هذا هکذا ؟! و لا لشیءٍ لم أصنَعْهُ : لِمَ لَم تَصنَعْ هذا هکذا ؟! .
چون رسول خدا صلى الله علیه و آله به مدینه آمد، ابو طلحه دست مرا گرفت و به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله برد و عرض کرد : اى رسول خدا! انس بچّه زرنگى است، اجازه بدهید خدمتکار شما باشدانس مى گوید : من در سفر و حَضَر رسول خدا صلى الله علیه و آله را خدمت مى کردم به خدا قسم که هیچ گاه درباره کارى که انجام مى دادم نفرمود، چرا این کار را کردى؟ و اگر کارى را انجام نداده بودم هیچ گاه نفرمود : چرا این کار را نکردى؟
( صحیح مسلم : ۴ / ۱۸۰۴ / ۵۲ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از حمزه بن عبد اللّه بن عتبه ـ :
کانَت فی النَّبیِّ صلى الله علیه و آله خِصالٌ لَیسَت فی الجَبّارینَ ، کانَ لا یَدعوهُ أحمَرُ و لا أسوَدُ مِن النّاسِ إلاّ أجابَهُ ، و کانَ رُبَّما وَجَدَ تَمرَه مُلقاهً فیأخُذُها فیُهوی بها إلى فِیهِ و إنّهُ لَیَخشى أن تَکونَ مِن الصَّدَقَهِ ، و کانَ یَرکَبُ الحِمارَ عُریا لَیس علَیهِ شیءٌ .
در پیامبر صلى الله علیه و آله خصلت هایى وجود داشت که در پادشاهان نبود : هر انسانى از سفید و سیاه ایشان را دعوت مى کرد، دعوتش را مى پذیرفتگاه خرمایى را روى زمین مى دید و آن را برمى داشت و با اینکه مى ترسید از خرماهاى صدقه باشد، به دهان مى گذاشت، و بر الاغ برهنه بدون پالان سوار مى شد.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۷۰)
المناقب لابن شهر آشوب :
کانَ النّبیُّ صلى الله علیه و آله ··· یُجالِسُ الفُقَراءَ ، و یُؤاکِلُ المَساکینَ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با تهیدستان مى نشست و با مستمندان غذا مى خورد.
( المناقب لابن شهرآشوب : ۱ / ۱۴۵ و ۴۶ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از یزید بن عبد اللّه بن قسیط ـ :
کانَ أهلُ الصُّفَّهِ ناسا مِن أصحابِ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله لا مَنازِلَ لَهُم ، فکانوا یَنامونَ على عَهدِ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فی المَسجِدِ و یَظَلُّونَ فیهِ ما لَهُم مَأوىً غَیرُهُ ، فکانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یَدعوهُم إلَیهِ باللَّیلِ إذا تَعَشّى فیُفَرِّقُهُم على أصحابهِ ، و تَتَعشّى طائفهٌ مِنهُم مَع رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، حتّى جاءَ اللّه ُ تعالى بالغِنى .
اصحاب صُفّه، گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند که خانه نداشتند و به روزگار رسول خدا صلى الله علیه و آله در مسجد مى خوابیدند و روزها هم در سایه آن پناه مى گرفتند و جایى جز مسجد نداشتندپیامبر شب ها به هنگام غذا خوردن آنان را فرا مى خواند و گروهى را میان اصحاب خود تقسیم مى کرد که با آنها غذا بخورند و گروهى هم با خود پیامبر غذا مى خوردند، تا اینکه خداى متعال به آنان ثروتى عنایت فرمود.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۲۵۵ )
مکارم الأخلاق ـ به نقل از ابوذر ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یَجلِسُ بَینَ ظَهْرانَی أصحابِهِ ، فیَجیءُ الغَریبُ فلا یَدری أیُّهُم هُو حتّى یَسألَ ، فطَلَبْنا إلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله أن یَجعَلَ مَجلِسا یَعرِفُهُ الغَریبُ إذا أتاهُ ، فَبنَینا لَهُ دُکّانا مِن طِینٍ ، و کانَ یَجلِسُ علَیهِ و نَجلِس بجانِبَیهِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله در میان اصحاب خود مى نشست به طورى که وقتى غریبه اى وارد مى شد تا نمى پرسید، متوجّه نمى شد کدام یک از آنها رسول خدا صلى الله علیه و آله استلذا ما از آن حضرت خواهش کردیم در جایى بنشیند که اگر غریبه اى وارد شد، ایشان را بشناسد بدین منظور سکّویى از گِل درست کردیم و حضرت روى آن مى نشست و ما هم در دو طرف ایشان مى نشستیم.
( مکارم الأخلاق: ۱ / ۴۸ / ۸ )
مکارم الأخلاق ـ به نقل از ابن مسعود ـ :
أتَى النَّبیَّ صلى الله علیه و آله رجُلٌ یُکَلِّمُهُ فأرعَدَ ، فقالَ : هَوِّنْ علَیکَ فلَستُ بمَلِکٍ ! .
مردى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و با ترس و لرز شروع به صحبت با آن حضرت کرد پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود : آرام باش، من که پادشاه نیستم!
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۴۸ / ۷ )
سنن ابن ماجه ـ به نقل از ابن مسعود ـ :
أتى النَّبیَّ صلى الله علیه و آله رجُلٌ فکَلَّمَهُ، فجَعَلَ تَرعُدُ فَرائصُهُ ، فقالَ لَهُ : هَوِّن علَیکَ فإنّی لَستُ بمَلِکٍ ، إنّما أنا ابنُ امرأهٍ تأکُلُ القَدیدَ .
مردى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و در حالى که بدنش مى لرزید، با آن حضرت به صحبت پرداخت پیامبر فرمود : آرام باش، من که پادشاه نیستم من فرزند زنى هستم که گوشت خشکیده نمک سود مى خورد.
( سنن ابن ماجه : ۲ / ۱۱۰۱ / ۳۳۱۲ )
توکّل کننده
امام صادق علیه السلام :
نَزَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فی غَزوَهِ ذاتِ الرِّقاعِ تَحتَ شَجَرَهٍ على شَفیرِ وادٍ ، فأقبَلَ سَیلٌ فحالَ بَینَهُ و بَینَ أصحابِهِ فرآهُ رجُلٌ مِن المُشرِکینَ و المُسلِمونَ قِیامٌ على شَفیرِ الوادی یَنتَظِرونَ مَتى یَنقَطِعُ السَّیلُ ، فقالَ رجُلٌ مِن المُشرِکینَ لقَومِهِ : أنا أقتُلُ محمّدا ، فجاءَ و شَدَّ على رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله بالسَّیفِ ، ثُمّ قالَ : مَن یُنْجِیکَ مِنّی یا محمّدُ ؟! فقالَ : رَبِّی و رَبُّکَ ، فنَسَفَه جَبرئیلُ علیه السلام عن فَرَسِهِ فسَقَطَ على ظَهرِهِ ، فقامَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و أخذَ السَّیفَ و جَلَسَ على صَدرِهِ و قالَ : مَن یُنْجِیکَ مِنّی یا غورثُ ؟! فقالَ : جُودُکَ و کَرمُکَ یا محمّدُ ، فتَرَکَهُ فقامَ و هُو یقولُ : و اللّه ِ، لَأنتَ خَیرٌ مِنّی و أکرَمُ .
در جنگ ذات الرقاع، رسول خدا صلى الله علیه و آله در کنار درّه اى زیر درختى توقف کرددر همین هنگام سیلى آمد و میان آن حضرت و یارانش فاصله انداخت مردى از مشرکان متوجه شد که یاران پیامبر از او دور افتاده و منتظر بند آمدن سیل هستند، به همرزمان خود گفت : من محمّد را مى کشمو آمد و به روى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شمشیر کشید و گفت : اى محمّد! کیست که تو را از دست من نجات دهد؟ پیامبر فرمود : آنکه پروردگار من و توستدر این هنگام جبرئیل آن مرد را از اسبش پرت کرد و او به پشت روى زمین افتادرسول خدا صلى الله علیه و آله برخاست و شمشیر را برداشته روى سینه او نشست و فرمود : اى غورث! کیست که تو را از دست من نجات دهد؟ عرض کرد : بخشندگى و آقایى تو اى محمّد! پیامبر او را رها کردمرد از جا برخاست، در حالى که مى گفت : به خدا قسم که تو از من بهتر و بزرگوارترى .
( الکافی : ۸ / ۱۲۷ / ۹۷ )
صحیح مسلم ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ :
غَزَونا معَ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله غَزوَهً قِبَلَ نَجدٍ ، فأدرَکْنا رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فی وادٍ کَثیرِ العَضاهِ ، فنَزَلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله تَحتَ شَجَرَهٍ فعَلَّقَ سَیفَهُ بغُصنٍ مِن أغصانِها قالَ : و تَفَرَّقَ النّاسُ فی الوادی یَستَظِلُّونَ بالشَّجَرِ قالَ : فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : إنّ رجُلاً أتانی و أنا نائمٌ ، فأخَذَ السَّیفَ فاستَیقَظتُ و هو قائمٌ على رأسی ، فلَم أشعُرْ إلاّ و السَّیفُ صَلْتا فی یَدِهِ ، فقالَ لی : مَن یَمنَعُکَ مِنّی ؟! قالَ : قُلتُ : اللّه ُ ثُمّ قالَ فی الثّانِیَهِ : مَن یَمنَعُکَ مِنّی ؟! قالَ : قُلتُ : اللّه ُ، فشامَ السَّیفَ فها هُو ذا جالِسٌ ثُمّ لَم یَعرِضْ لَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله
با رسول خدا صلى الله علیه و آله براى شرکت در جنگى به طرف نجد حرکت کردیمپیامبر در یک وادى پر از درختان خاردار به ما رسید و زیر درختى پیاده شد و شمشیرش را به یکى از شاخه هاى آن آویختمسلمانان براى پناه گرفتن در سایه درختان در وادى پراکنده شدندجابر مى گوید : رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود : من خوابیده بودم که مردى آمد و شمشیر را برداشتاز خواب بیدار شدم دیدم او بالاى سرم ایستاده استهمین قدر فهمیدم که شمشیر در دست هاى او مى درخشدآن مرد به من گفت : کیست که تو را از دست برهاند؟ گفتم : خدادوباره گفت : کیست که تو را از دست من برهاند؟ من گفتم : خداآن مرد شمشیر را غلاف کرد و نشست و رسول خدا صلى الله علیه و آله هم متعرّض او نشد.
( صحیح مسلم : ۴ / ۱۷۸۶ / ۱۳ )
شکیبا
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
ما اُوذِیَ أحَدٌ مِثلَ ما اُوذِیتُ فی اللّه ِ .
هیچ کس به اندازه اى که من در راه خدا آزار دیده ام، آزار ندیده است.
( کنز العمّال : ۵۸۱۸ )
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
ما اُوذِیَ أحَدٌ ما اُوذِیتُ .
هیچ کس به اندازه من آزار و اذیّت ندیده است.
( کنز العمّال : ۵۸۱۷ )
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
لَقد اُوذِیتُ فی اللّه ِ و ما یُؤذى أحَدٌ ، و اُخِفْتُ [فی ]اللّه ِ و ما یُخافُ أحَدٌ ، و لَقد أتَت علَیَّ ثَلاثونَ مِن یَومٍ و لَیلَهٍ و ما لی و لبِلالٍ طَعامٌ یأکُلُهُ ذو کَبِدٍ إلاّ شیءٌ یُوارِیهِ إبطُ بلالٍ .
هیچ کس به اندازه من در راه خدا آزار ندیده و هیچ کس به اندازه من در راه خدا ترسانده و تهدید نشده استسى شبانه روز بر من گذشت و من و بلال [حبشى ]غذایى که موجود زنده اى مى خورد، براى خوردن نداشتیم، مگر آن مقدارى که اگر زیر بغل بلال مى گذاشتى ناپدید مى شد.
(کنز العمّال : ۱۶۶۷۸ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از اسماعیل بن عیاش ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله أصبَرَ النّاسِ على أوزارِ النّاسِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله در برابر گناهان (خطاهاى) مردم از همه شکیباتر بود.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۷۸ )
کنز العمّال ـ به نقل از طارق محاربى ـ :
رَأیتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله بِسُوقِ ذی المَجازِ ، فمَرَّ و علَیهِ جُبَّهٌ لَهُ حَمراءُ و هُو یُنادی بأعلى صَوتِهِ : یا أیُّها النّاسُ ، قُولوا : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ تُفلِحوا ، و رَجُلٌ یَتبَعُهُ بالحِجارَهِ و قد أدمى کَعبَیهِ و عُرقُوبَیهِ و هُو یقولُ : یا أیُّها النّاسُ ، لا تُطیعوهُ فإنّهُ کَذّابٌ !قلتُ : مَن هذا ؟ قالوا : غُلامٌ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلبِ ، قلتُ : فمَن هذا یَتبَعُهُ یَرمیهِ ؟ قالوا : هذا عَمُّهُ عَبدُ العُزّى ـ و هُو أبو لَهَبٍ ـ
رسول خدا صلى الله علیه و آله را در بازار ذو المجاز دیدم که جبّه اى قرمز رنگ پوشیده بود و مى رفت و با صداى بلند مى گفت : اى مردم! بگویید : هیچ خدایى جز اللّه نیست تا رستگار شویدمردى از پى او سنگ مى انداخت و قوزک ها و پشت پاشنه هاى پاى حضرت را خونى کرده بود و مى گفت : اى مردم! به حرفش گوش ندهید، او دروغگوستپرسیدم : این کیست؟ گفتند : جوانى است از طایفه عبد المطّلبپرسیدم : این مرد که در پى او مى رود و سنگ مى زند کیست؟ گفتند : او عمویش عبد العزّى ـ همان ابو لهب ـ است.
( کنز العمّال : ۳۵۵۳۸ )
کنز العمّال ـ به نقل از منیب ـ :
رَأیتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فی الجاهِلیَّهِ و هُو یقولُ : یا أیُّها النّاسُ ، قولوا : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ تُفلِحوا ، فمِنهُم مَن تَفَلَ فی وَجهِهِ ، و مِنهُم مَن حَثا علَیهِ التُّرابَ ، و مِنهُم مَن سَبَّهُ ، فأقبَلَت جارِیَهٌ بِعُسٍّ مِن ماءٍ فغَسَلَ وَجهَهُ و یَدَیهِ و قالَ : یا بُنَیَّهُ ، اصبِری و لا تَحزَنی على أبیکِ غَلَبَهً و لا ذُلاًّ فقلتُ : مَن هذهِ ؟ فقالوا : زَینَبُ بِنتُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و هِیَ جارِیَهٌ وَصِیفَهٌ .
در جاهلیّت، رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیدم که مى فرمود : اى مردم! بگویید هیچ خدایى جز اللّه نیست تا رستگار شویداما بعضى به صورت او آب دهان مى انداختند و بعضى رویش خاک مى پاشیدند و بعضى دشنامش مى دادنددر این هنگام، دخترکى قدح آبى آورد و پیامبر صورت و دست هاى خود را شست و فرمود : دخترکم، صبور باش و براى مغلوبیّت و خوارى پدرت اندوهگین مباش من پرسیدم : این دخترک کیست؟ گفتند : زینب دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله است و او دخترکى نوجوان بود.
( کنز العمّال : ۳۵۵۴۱ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از ابن مسعود ـ :
کأنّی أنظُرُ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یَحکی نَبیّا مِن الأنبیاءِ ضَربَهُ قَومُهُ فأدمَوهُ ، و هُو یَمسَحُ الدَّمَ عَن وَجهِهِ و یَقولُ : اللّهُمَّ اغفِرْ لِقَومی فإنّهُم لا یَعلَمونَ .
انگار رسول خدا صلى الله علیه و آله را مى بینم که داستان پیامبرى از پیامبران را به نمایش مى گذارد که قومش او را زدند و خونین کردند و او خون از چهره اش پاک مى کرد و مى گفت : بار خدایا! قوم مرا بیامرز ؛ زیرا که آنان نادانند.
( الترغیب و الترهیب : ۳ / ۴۱۹ / ۲۱ )
بى اعتنا به دنیا
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله روى بوریایى دراز کشیده و آن بوریا بر پهلوى حضرت ردّ انداخته بودبه ایشان عرض کردند : کاش بسترى تهیه کنید! حضرت فرمود :
ما لِی و لِلدُّنیا ؟! ما مَثَلی و مَثَلُ الدُّنیا إلاّ کَراکِبٍ سارَ فی یَومٍ صائفٍ فاستَظَلَّ تَحتَ شَجَرَهٍ ساعَهً مِن نَهارٍ ثُمّ راحَ و تَرَکَها .
مرا چه به دنیا؟! حکایت من و دنیا حکایت سواره اى است که در یک روز گرم تابستانى به راهى رود و ساعتى از روز را زیر سایه درختى بیارمد و سپس حرکت کند و برود.
(مکارم الأخلاق : ۱ / ۶۴ / ۶۵ )
امام باقر علیه السلام :
إنّ رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله لَم یُورِّثْ دِینارا و لا دِرهَما و لا عَبدا و لا وَلیدَهً و لا شاهً و لا بَعیرا ، و لقد قُبِضَ صلى الله علیه و آله و إنّ دِرعَهُ مَرهونَهٌ عِند یَهودیٍّ مِن یَهودِ المَدینَهِ بعِشرینَ صاعا مِن شَعیرٍ استَسلَفَها نَفَقَهً لأهلِهِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله نه دینارى به ارث گذاشت و نه درهمى و نه بنده اى و نه کنیزى و نه گوسفندى و نه شترىزمانى که درگذشت زره او در گرو یکى از یهودیان مدینه بود که در قبال قرض کردن بیست صاع جو براى خرجى خانواده اش، آن را نزد وى به گرو گذاشته بود.
( قرب الإسناد: ۹۱/۳۰۴ )
امام صادق علیه السلام :
ما کانَ شَیءٌ أحَبَّ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله مِن أن یَظَلَّ (یَصِلَ) جائعا خائفا فی اللّه ِ .
هیچ چیز نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله محبوبتر از این نبود که در راه خدا گرسنه و ترسان باشد.
( الکافی : ۸/۱۲۹/۹۹ )
امام صادق علیه السلام :
ماتَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و علَیهِ دَینٌ .
··· رسول خدا صلى الله علیه و آله در حالى از دنیا رفت که بدهکار بود.
( الکافی : ۵ / ۹۳ / ۲ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از عمر ـ :
دَخَلتُ على رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و هُو على حَصیرٍ، قالَ : فجَلَستُ ، فإذا علَیهِ إزارُهُ ، و لَیس علَیهِ غَیرُهُ ، و إذا الحَصیرُ قد أثَّرَ فی جَنبِهِ ، و إذا أنا بِقَبضَهٍ مِن شَعیرٍ نَحوِ الصّاعِ ، و قَرَظٌ فی ناحِیَهٍ فی الغُرفَهِ ، و إذا إهابٌ مُعَلَّقٌ ، فابتَدَرَت عَینای ، فقالَ : ما یُبکیکَ یا بنَ الخَطّابِ ؟ فقالَ : یا نَبیَّ اللّه ِ ، و ما لیَ لا أبکی و هذا الحَصیرُ قد أثَّرَ فی جَنبِکَ و هذهِ خِزانَتُکَ لا أرى فیها إلاّ ما أرى ، و ذاکَ کِسرى و قَیصرُ فی الثِّمارِ و الأنهارِ ، و أنتَ نَبیُّ اللّه ِ و صَفوَتُهُ ، و هذهِ خِزانَتُکَ ؟! قالَ : یا بنَ الخطّابِ ، أ ما تَرضى أن تَکونَ لَنا الآخِرَهُ و لَهُمُ الدُّنیا ؟ ! .
خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله رسیدمآن حضرت روى حصیرى نشسته بود من هم نشستم، دیدم جز یک ازار چیز دیگرى بر تن ندارد و حصیر بر پهلویش ردّ انداخته است در گوشه اى از اتاق مشتى جو به اندازه یک صاع و مقدارى برگ درخت سلم [براى دباغى کردن پوست] به چشم مى خورد و یک پوست دباغى نشده اى هم آویزان بوداشک از چشمانم سرازیر شدرسول خدا فرمود : چرا گریه مى کنى، پسر خطاب؟ عرض کردم : اى پیامبر خدا! چرا گریه نکنم وقتى مى بینم که این حصیر بر پهلوى شما ردّ انداخته و این هم خزانه شماست که مى بینم، در حالى که کسرا و قیصر در باغ هاى پر از میوه و جویبار زندگى مى کننداما شما که پیامبر و برگزیده خدا هستى، این وضع خزانه تان مى باشد؟! پیامبر فرمود : اى پسر خطاب! آیا نمى پسندى که آخرت از آنِ ما باشد و دنیا از آنِ ایشان؟!
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۱۹۹ / ۱۲۰ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از عمر ـ :
استَأذَنتُ على رسولِ اللّه صلى الله علیه و آله فدَخَلتُ علَیهِ فی مَشرُبَهٍ و إنّهُ لَمُضطَجِعٌ على خَصَفَهٍ إنّ بَعضَهُ لَعلَى التُّرابِ ، و تَحتَ رأسِهِ وِسادَهٌ مَحشُوَّهٌ لِیفا ، و إنّ فَوقَ رأسِهِ لاَءهابا عَطِنا ، و فی ناحِیَهِ المَشرُبَهِ قَرَظٌ ، فسَلَّمتُ علَیهِ فجَلَستُ ، فقلتُ : أنتَ نَبیُّ اللّه ِ و صَفوَتُه و کِسرى و قَیصرُ على سُرُرِ الذَّهَبِ و فُرُشِ الدِّیباجِ و الحَریرِ ؟ ! فقالَ : اُولئکَ عُجِّلَت لَهُم طَیِّباتُهُم و هِیَ وَشیکَهُ الانقِطاعِ ، و إنّا قَومٌ اُخِّرَت لنا طَیِّباتُنا فی آخِرَتِنا .
از رسول خدا صلى الله علیه و آله اجازه ورود خواستم و در غرفه اى بر ایشان وارد شدمحضرت روى بوریایى از برگ درخت خرما دراز کشیده و قسمتى از بدنش روى خاک بودزیر سرش بالشى پر شده از الیاف خرما قرار داشت و بالاى سر ایشان پوستى خیسانده شده در مایع دباغى که بوى بدى از آن به مشام مى رسید، آویزان بود و در گوشه غرفه مقدارى برگ درخت سلم قرار داشتمن به پیامبر سلام کردم و نشستم و گفتم : شما پیامبر و برگزیده خدا باشى و کسرا و قیصر بر تخت هاى طلا و فرش هاى دیبا و حریر بنشینند؟! فرمود : آنان کسانى هستند که نعمت هاى زودگذر در همین دنیا به ایشان داده شده و ما مردمى هستیم که نعمت هایمان در آخرت به ما داده مى شود.
(الترغیب و الترهیب : ۴ / ۲۰۰ / ۱۲۰ )
بحار الأنوار :
و فی خَبَرٍ آخَرَ : فلَمّا جَلَسَ النَّبیُّ صلى الله علیه و آله قد أثَّرَ الحَصیرُ فی جَنبِهِ فقالَ عُمرُ : أمّا أنا فأشهَدُ أنّکَ رَسولُ اللّه ِ و لَأنتَ أکرَمُ علَى اللّه ِ مِن قَیصرَ و کِسرى ، و هُما فیما هُما فیهِ مِن الدُّنیا و أنتَ علَى الحَصیرِ قد أثَّرَ فی جَنبِکَ ، فقالَ النّبیُّ صلى الله علیه و آله : أ ما تَرضى أن یَکونَ لَهُمُ الدُّنیا و لَنا الآخِرَهُ ؟! .
در خبرى دیگر آمده است : چون پیامبر صلى الله علیه و آله نشست، حصیر بر پهلوى حضرت ردّ انداخته بودعمر گفت : البته من گواهى مى دهم که تو رسول خدا هستى و نزد خدا بیش از قیصر و خسرو گرامى و محترم مى باشى، اما آن دو از چنان دنیایى برخوردارند و شما روى حصیرى مى خوابى که بر پهلویت ردّ انداخته است؟! پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود : آیا راضى نیستى که دنیا براى آنان باشد و آخرت از آنِ ما؟!
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۲۵۷ / ۳۷ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از عایشه ـ :
دخَلَ أبو بَکرٍ و عُمرُ علَیهِ ··· فقالَ صلى الله علیه و آله : لا تَقولا هذا ، فإنّ فِراشَ کِسرى و قَیصرَ فی النّارِ ، و إنّ فِراشِی و سَریری هذا عاقِبَتُهُ إلَى الجَنَّهِ .
ابو بکر و عمر بر پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شدند··· رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود : این حرف را نزنید؛ زیرا بستر کسرا و قیصر در آتش است، اما این بستر و تخت من فرجامش به سوى بهشت است.
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۲۰۱ / ۱۲۱ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از جندب بن سفیان ـ :
أصابَتِ النَّبیَّ صلى الله علیه و آله أشاءهُ نَخلَهٍ فأدمَت إصبَعَهُ فقالَ : ما هِی إلاّ إصبَعٌ دَمِیَتْ و فی سبیلِ اللّه ِ ما لَقِیَتْ قالَ : فحُمِلَ فوُضِع على سَریرٍ لَهُ مَرْمولٍ بِشُرُطٍ ، و وُضِعَ تَحتَ رأسِهِ مِرفَقَهٌ مِن أدَمٍ مَحشُوَّهٌ بلِیفٍ ، فدَخَلَ علَیهِ عُمرُ و قَد أثَّرَ الشَّریطُ بجَنبِهِ فبکى عُمرُ ، فقالَ : ما یُبکیکَ ؟ قالَ : یا رسولَ اللّه ِ، ذَکَرتُ کِسرى و قَیصرَ یَجلِسونَ على سُرُرِ الذَّهَبِ و یَلبَسونَ السُّندُسَ و الإستَبرَقَ ، أو قالَ : الحَریرَ و الإستَبرَقَ ، فقالَ : أ ما تَرضَونَ أن تَکونَ لَکُمُ الآخِرَهُ و لَهُمُ الدُّنیا ؟! .
شاخه خرما بُنى به پیامبر اصابت نمود و انگشت ایشان را خونین کردحضرت فرمود : چیزى نیست، انگشتى خونى شده و این در راه خدا اهمیتى نداردجندب مى گوید : پیامبر را به خانه بردند و روى تختش که رویه اش از برگ و لیف درخت خرما بافته شده بود بسترى کردند و زیر سر ایشان بالشى پوستى که از لیف خرما پر شده بود، قرار دادندعمر به حضور پیامبر آمد و دید حصیر بر پهلوى رسول خدا ردّ انداخته استگریه اش گرفت پیامبر فرمود : چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد : اى رسول خدا! کسرا و قیصر را به یاد آوردم که بر تخت هاى زرّین مى نشینند و جامه هاى سندس و استبرق ـ یا گفت : حریر و استبرق ـ مى پوشندرسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود : آیا راضى نیستید که براى شما آخرت باشد و براى آنان دنیا؟!
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۴۶۶ )
مکارم الأخلاق :
جاءَهُ صلى الله علیه و آله ابنُ خولی بإناءٍ فیهِ عَسَلٌ و لَبَنٌ ، فأبى أن یَشرَبَهُ ، فقالَ : شَربَتانِ فی شَربَهٍ ، و إناءانِ فی إناءٍ واحِدٍ ؟! فأبى أن یَشرَبَهُ ، ثُمّ قالَ : ما اُحَرِّمُهُ ، و لکنّی أکرَهُ الفَخرَ و الحِسابَ بِفُضولِ الدُّنیا غَدا ، و اُحِبُّ التَّواضُعَ ، فإنّ مَن تواضَعَ للّه ِ رَفَعَهُ اللّه ُ .
ابن خولى، ظرفى از شیر و عسل براى پیامبر صلى الله علیه و آله آوردرسول خدا صلى الله علیه و آله از خوردن آن امتناع ورزید و فرمود : دو نوشیدنى در یک وعده و دو ظرف در یک ظرف؟! حضرت آن را نخورد و فرمود: من [خوردن] این را حرام نمى دانم، اما خوش ندارم که فخر بفروشم و فردا[ى قیامت] به خاطر چیزهاى زیادى دنیا حسابرسى شوممن فروتنى را دوست دارم؛ زیرا هر که براى خدا فروتنى کند، خداوند او را رفعت مى بخشد.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۷۹ / ۱۲۴ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از یزید بن قُسیط ـ :
إنّ النَّبیَّ صلى الله علیه و آله اُتِیَ بسَویقٍ مِن سَویقِ اللَّوزِ ، فلَمّا خِیفَ لَهُ قالَ : ما ذا ؟ قالوا : سَویقُ اللَّوزِ ، قالَ : أخِّروهُ عَنّی ، هذا شَرابُ المُترَفِینَ .
مقدارى شربت بادام براى پیامبر صلى الله علیه و آله آوردند و آن را در برابر ایشان نهادندحضرت فرمود : این چیست؟ عرض کردند : شربت بادام حضرت فرمود : آن را از جلو من برداریداین نوشیدنى ناز پروردگان (اشراف) است.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۹۵ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از ابو صخر ـ :
اُتیَ النَّبیُّ صلى الله علیه و آله بسَویقِ لَوزٍ ، فقالَ لَهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : أخِّروهُ، هذا شَرابُ المُترَفِینَ .
براى پیامبر صلى الله علیه و آله شربت بادام آوردندحضرت فرمود : آن را ببرید، این نوشیدنى ناز پروردگان است.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۹۵)
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از عمرو بن حارث ـ :
ما تَرَکَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله عِندَ مَوتِهِ دِرهَما و لا دِینارا و لا عَبدا و لا أمَهً و لا شیئا ، إلاّ بَغلَتَهُ البَیضاءَ الّتی کانَ یَرکَبُها و سِلاحَهُ ، و أرضا جَعَلَها لابنِ السَّبیلِ صَدَقَهً .
رسول خدا صلى الله علیه و آله وقتى از دنیا رفت نه درهمى از خود باقى گذاشت و نه دینارى و نه بنده اى و نه کنیزى و نه هیچ چیز دیگرى، به جز استر سفیدش که بر آن سوار مى شد و جنگ افزارش و زمینى که آن را براى در راه ماندگان صدقه قرار داد.
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۲۰۴ / ۱۳۲ )
سپر بلا کردن خود و خانواده اش
امام على علیه السلام ـ در نامه خود به معاویه ـ نوشت :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله إذا احمَرَّ البأسُ و أحجَمَ النّاسُ قَدَّمَ أهلَ بَیتِهِ ، فَوَقى بِهِم أصحابَهُ حَرَّ السُّیوفِ و الأسِنَّهِ ، فقُتِلَ عُبَیدَهُ بنُ الحارِثِ یَومَ بَدرٍ ، و قُتِلَ حَمزَهُ یَومَ اُحُدٍ ، و قُتِلَ جَعفرٌ یَومَ مُؤتَهَ
هرگاه جنگ بالا مى گرفت و مردم از ترس وا پس مى رفتند، رسول خدا صلى الله علیه و آله اعضاى خاندانش را پیش مى انداخت و به وسیله آنها، یاران خود را از سوزش شمشیرها و نیزه ها حفظ مى کرداز همین رو بود که عبیده بن حارث در جنگ بدر کشته شد و حمزه در جنگ احد و جعفر در جنگ موته .
( نهج البلاغه : الکتاب ۹ )
مقدم داشتن مردم بر خود و خانواده اش
امام باقر علیه السلام ـ به محمّد بن مسلم ـ فرمود :
یا محمّدُ، لَعلَّکَ تَرى أنّهُ [یَعنی رَسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ]شَبِعَ مِن خُبزِ البُرِّ ثَلاثهَ أیّامٍ مُتَوالِیَهٍ مِن أن بَعَثَهُ اللّه ُ إلى أن قَبَضَهُ ؟! لا و اللّه ِ ، ما شَبِعَ مِن خُبزِ البُرِّ ثَلاثهَ أیّامٍ مُتَوالِیَهٍ مُنذُ بَعَثَهُ اللّه ُ إلى أن قَبَضَهُ أما إنّی لا أقولُ : إنّهُ کانَ لا یَجِدُ ، لَقد کانَ یُجیزُ الرّجُلَ الواحِدَ بالمِائهِ مِن الإبلِ ، فلو أرادَ أن یأکُلَ لَأکَلَ .
اى محمّد! آیا فکر مى کنى رسول خدا صلى الله علیه و آله ، از زمانى که خداوند او را برانگیخت تا وقتى جانش را گرفت، سه روز پیاپى از نان گندم سیر خورد؟! نه به خدا قسم! آن حضرت از زمانى که خداوند او را برانگیخت تا وقتى جانش را گرفت، هیچ گاه سه روز پیاپى از نان گندم سیر نخورد هان! من نمى گویم که چیزى پیدا نمى کرد [تا بخورد]آن حضرت گاهى اوقات به یک نفر صد شتر جایزه مى دادبنا بر این، اگر مى خواست بخورد، مى توانست.
( الکافی : ۸ / ۱۳۰ / ۱۰۰ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از ابن عبّاس ـ :
کانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یَبِیتُ اللَّیالیَ المُتَتابِعَهَ و أهلَهُ طاوِیا لا یَجِدونَ عَشاءً ، و إنّما کانَ أکثَرُ خُبزِهِمُ الشَّعیرَ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله شب هاى پیاپى با خانواده اش گرسنه مى خوابیدند و شامى براى خوردن نمى یافتندبیشترین غذاى آنها نان جو بود.
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۱۸۷ / ۸۲ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ :
و اللّه ِ لَقد کانَ یَأتی على آلِ محمّدٍ صلى الله علیه و آله اللَّیالی ما یَجِدونَ فیها عَشاءً .
به خدا قسم که شب ها بر خاندان محمّد صلى الله علیه و آله مى گذشت و شامى براى خوردن نمى یافتند.
( طبقات الکبرى : ۱ / ۴۰۲ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از عائشه ـ :
ما شَبِع رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ثَلاثَهً مُتَوالِیَهً ، و لو شِئنا لَشَبِعنا ، و لکنَّهُ کانَ یُؤثِرُ على نَفسِهِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله هیچ گاه سه روز پیاپى سیر غذا نخورداگر مى خواستیم مى توانستیم سیر شویم، اما آن حضرت ایثار مى کرد.
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۱۸۸ / ۸۶ )
المحجّه البیضاء ـ به نقل از عائشه ـ :
ما شَبِعَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ثَلاثَهَ أیّامٍ مُتَوالِیَهٍ حتّى فارَقَ الدُّنیا ، و لو شِئنا لشَبِعنا ، و لکِنّا کُنّا نُؤثِرُ على أنفُسِنا .
رسول خدا صلى الله علیه و آله تا لحظه اى که از دنیا رفت هیچ گاه سه روز پیاپى سیر غذا نخوردالبته اگر مى خواستیم مى توانستیم سیر شویم، اما دیگران را بر خود مقدّم مى داشتیم.
( المحجّه البیضاء : ۶ / ۷۹ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از عائشه ـ :
ما شَبِعَ آلُ محمّدٍ مِن خُبزِ الشَّعیرِ یَومَینِ مُتَتابِعَینِ حتّى قُبِضَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله .
تا زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله زنده بود، خاندان محمّد هیچ گاه دو روز پیاپى از نان جو سیر نخوردند.
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۱۸۷ / ۸۳ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عائشه ـ :
ما شَبِعَ آلُ محمّدٍ غَداءً و عَشاءً مِن خُبزِ الشَّعیرِ ثلاثَهَ أیّامٍ مُتَتابِعاتٍ حتّى لَحِقَ باللّه ِ .
تا زمانى که رسول خدا زنده بود، خانواده محمّد هیچ گاه سه روز پیاپى صبحانه و شام را از نان جو سیر نخوردند.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۴۰۱ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از انس بن مالک ـ :
إنّ فاطمَهَ علیها السلام ناوَلَتِ النَّبیَّ صلى الله علیه و آله کِسرَهً مِن خُبزِ شَعیرٍ ، فقالَ لها : هذا أوّلُ طَعامٍ أکَلَهُ أبوکِ مُنذُ ثَلاثَهِ أیّامٍ .
فاطمه علیه السلام تکّه اى نان جو به پیامبر صلى الله علیه و آله دادحضرت به او فرمود : این اولین غذایى است که پدرت بعد از سه روز مى خورد.
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۱۸۸ / ۸۷ )
الترغیب و الترهیب ـ به نقل از حسن ـ :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله یُواسی النّاسَ بنَفسِهِ حتّى جَعَلَ یُرَقِّعُ إزارَهُ بالأدَمِ ، و ما جَمَعَ بین غَداءٍ و عَشاءٍ ثَلاثَهَ أیّامٍ وَلاءً حتّى لَحِقَ باللّه ِ عَزَّ و جلَّ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از اموال خود به مردم کمک مى کرد تا جایى که [بر اثر تنگ دست شدن ]ازار خود را با پوست وصله مى کردتا زمانى که زنده بود هیچ گاه نشد که سه روز متوالى هم صبحانه بخورد و هم شام.
( الترغیب و الترهیب : ۴ / ۱۹۲ / ۱۰۰ )
خشمگین نشدن براى خویش
امام على علیه السلام ـ در وصف پیامبر صلى الله علیه و آله ـ فرمود :
ما انتَصَرَ لنَفسِهِ مِن مَظلِمَهٍ حتّى تُنتَهَکَ مَحارِمُ اللّه ِ ، فیَکونَ حینئذٍ غَضَبُهُ للّه ِ تبارکَ و تعالى .
براى ستمى که بر خودش مى رفت انتقام نمى گرفت مگر آنگاه که حرمت هاى خداوند هتک مى شددر این هنگام براى خداى تبارک و تعالى خشم مى گرفت.
( مکارم الأخلاق : ۱ / ۶۱ / ۵۵ )
امام حسن علیه السلام :
سَألتُ خالی هِندَ بنَ أبی هالَهَ التَّمیمیَّ ـ و کانَ وَصّافا ـ عن حِلیَهِ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ··· فقال : ··· لا تُغضِبُهُ الدُّنیا و ما کانَ لَها ، فإذا تُعُوطِیَ الحَقُّ لَم یَعرِفْهُ أحَدٌ ، و لَم یَقُمْ لغَضَبِهِ شیءٌ حتّى یَنتَصِرَ لَهُ ، لا یَغضَبُ لنَفسِهِ و لا یَنتَصِرُ لَها .
از دایى خود، هند بن ابى هاله تمیمى ـ که وصف کننده بود ـ درباره اوصاف رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدم، گفت :··· دنیا و امور مربوط به آن او را به خشم نمى آورد و هرگاه حق مورد بى حرمتى قرار مى گرفت ملاحظه احدى را نمى کرد و هیچ چیز جلو خشم او را نمى گرفت تا اینکه انتقام حق را مى گرفتهرگز به خاطر خودش خشمگین نمى شد و از کسى انتقام نمى گرفت.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۴۲۲ ، ۴۲۳ )
امام صادق علیه السلام :
اِنهَزَمَ النّاسُ یَومَ اُحُدٍ عن رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، فغَضِبَ غَضَبا شَدیدا ، و کانَ إذا غَضِبَ انحَدَرَ عَن جَبینَیهِ مِثلُ اللُّؤلؤِ مِن العَرَقِ .
در جنگ اُحُد مسلمانان از اطراف رسول خدا صلى الله علیه و آله پراکنده شدندپیامبر به شدّت خشمگین شد آن حضرت وقتى به خشم مى آمد، قطرات عرق مانند دانه هاى مروارید از پیشانیش مى چکید.
( الکافی : ۸ / ۱۱۰ / ۹۰ )
صحیح مسلم ـ به نقل از عائشه ـ :
ما ضَرَبَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله شیئا قَطُّ بِیَدِهِ ، و لا امرأهً و لا خادِما إلاّ أن یُجاهِدَ فی سَبیلِ اللّه ِ ، و ما نِیلَ مِنهُ شیءٌ قَطُّ فیَنتَقِمُ مِن صاحِبِهِ ، إلاّ أن یُنتَهَکَ شیءٌ مِن مَحارِمِ اللّه ِ فیَنتَقِمَ للّه ِ عَزَّ و جلَّ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله هیچ گاه نه چیزى را با دست خود زد و نه زنى را و نه خدمتکارى را مگر هنگامى که در راه خدا مى جنگیدهرگز به خاطر امور شخصى از کسى انتقامجویى نکرد، مگر در مواردى که محارم الهى هتک مى شد که در این صورت به خاطر خداوند عزّ و جلّ انتقام مى گرفت.
( صحیح مسلم : ۴ / ۱۸۱۴ / ۷۹ )
الطبقات الکبرى ـ به نقل از عائشه ـ :
ما انتَقَمَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله لنَفسِهِ إلاّ أن تُنتَهَکَ حُرمَهُ اللّه ِ فیَنتَقِمَ للّه ِ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگز به خاطر خودش انتقام نگرفت، مگر آنگاه که به خدا بى حرمتى مى شد، در این صورت براى خدا انتقام مى گرفت.
( الطبقات الکبرى : ۱ / ۳۶۶ )
بحار الأنوار ـ به نقل از عایشه ـ :
انَ رَسولُ اللّه ِ إذا ذَکرَ خَدیجَهَ لَم یَسأمْ مِن ثَناءٍ علَیها و استِغفارٍ لَها ، فذَکرَها ذاتَ یَومٍ فحَمَلَتنی الغَیرَهُ فقلتُ : لَقد عَوَّضَکَ اللّه ُ مِن کبیرَهِ السِّنِّ ! فرأیتُ رَسولَ اللّه ِ غَضِبَ غَضَبا شَدیدا ، فَسَقَطتُ فی یَدِی ، فقلتُ : اللّهُمّ إنّکَ إن أذهَبتَ بغَضَبِ رَسولِکَ صلى الله علیه و آله لَم أعُدْ بذِکرِها بِسُوءٍ ما بَقِیتُ فلَمّا رأى رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ما لَقِیتُ قالَ : کیفَ قُلتِ ؟! و اللّه ِ لَقَد آمَنَت بی إذ کَفر النّاسُ ، و آوَتنی إذ رَفَضَنی النّاسُ ، و صَدَّقَتنی إذ کَذَّبَنیَ النّاسُ ، و رُزِقَت مِنّی حیثُ حُرِمتُموهُ فغَدا و راحَ علَیَّ بها شَهرا .
رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگاه از خدیجه یاد مى کرد از تعریف و تمجید او و طلب مغفرت براى وى خسته نمى شدیک روز از او یاد کرد و من حسودى کردم و گفتم : خداوند عوض آن پیر زن را به تو داده است! عایشه مى گوید : دیدم رسول خدا بشدّت خشمگین شدمن از گفته خود پشیمان شدم و گفتم : خدایا! اگر خشم رسولت را برطرف سازى، دیگر تا زنده هستم از خدیجه به بدى یاد نخواهم کردمى گوید: چون رسول خدا صلى الله علیه و آله حالت مرا دید، فرمود : چگونه این حرف را زدى؟! به خدا قسم خدیجه زمانى به من ایمان آورد که همه مردم به من کافر بودندزمانى که همه مردم مرا از خود مى راندند او مرا پناه داد، زمانى که همه مردم مرا تکذیب مى کردند او مرا تصدیق کرد و زمانى که شما از فرزند محروم بودید، خداوند از من به او فرزند روزى کردعایشه مى گوید : پیامبر تا یک ماه شب و روز از خدیجه برایم تعریف مى کرد [یا این جملات را برایم تکرار مى کرد].
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۱۲ / ۱۲ )
به رنج افکندن خود در عبادت
امام على علیه السلام :
لَمّا نَزَلَ علَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله «یا أیُّها المُزَّمِّلُ* قُمِ اللَّیلَ إلاّ قَلیلاً» (المزَّمِّل : ۱ و ۲ ) قامَ اللَّیلَ کلَّهُ حتّى تَوَرَّمَت قَدَماهُ ، فجَعَلَ یَرفَعُ رِجلاً و یَضَعُ رِجلاً ، فهَبَطَ علَیهِ جِبریلُ فقالَ : «طه» ( طه:۱) یَعنی الأرضَ بِقدَمَیکَ یا محمّدُ «ما أنزَلْنا عَلَیْکَ القُرْآنَ لِتَشْقى» ( طه:۲) ،و أنزَلَ «فاقْرأوا ما تَیَسَّرَ مِنَ القُرْآنِ» (المزَّمِّل : ۲۰ ).
وقتى آیه «اى جامه به خویشتن فرو پیچیده، به پا خیز شب را مگر اندکى» بر پیامبر نازل شد، آن حضرت تمام شب را به عبادت مى پرداخت تا جایى که پاهایش ورم کرد به طورى که [موقع نماز خواندن ]یک پایش را بلند مى کرد و یکى را روى زمین مى گذاشتپس جبرئیل بر آن حضرت فرود آمد و گفت : «طه» یعنى هر دو پایت را به زمین بگذار اى محمّد «ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به رنج افتى» و نیز این آیه را نازل کرد : «پس، آنچه از قرآن میسّر است تلاوت کنید».
( الدّرالمنصور: ۵/۵۴۹ )
امام باقر علیه السلام :
کانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله عِند عائشهَ لَیلَتَها ، فقالَت : یا رَسولَ اللّه ِ، لِمَ تُتعِبُ نَفسَکَ و قد غَفَرَ اللّه ُ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ و ما تأخَّرَ ؟ فقالَ : یا عائشهُ ، ألا أکونُ عَبدا شَکورا ؟! .
رسول خدا صلى الله علیه و آله ، در شب نوبتى عایشه، نزد او بودبه پیامبر عرض کرد : اى رسول خدا! چرا خودت را به رنج مى اندازى، حال آنکه خداوند گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است؟ حضرت فرمود : اى عایشه! آیا بنده اى سپاسگزار نباشم؟!
( الکافی : ۲ / ۹۵ / ۶ )
امام صادق علیه السلام :
کانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فی بَیتِ اُمِّ سَلَمَهَ فی لَیلَتِها ، ففَقَدَتهُ مِن الفِراشِ ، فدَخَلَها فی ذلکَ ما یَدخُلُ النِّساءَ ، فقامَت تَطلُبُهُ فی جَوانِبِ البَیتِ حتَّى انتَهَت إلَیهِ و هُو فی جانِبٍ مِن البَیتِ قائمٌ رافِعٌ یَدَیهِ یَبکی و هُو یقولُ : «اللّهُمَّ لا تَنزِعْ مِنِّی صالِحَ ما أعطَیتَنی أبَدا ··· اللّهُمَّ و لا تَکِلْنی إلى نَفسی طَرفَهَ عَینٍ أبَدا»قالَ : فانصَرَفَت اُمُّ سَلَمَهَ تَبکی حتّى انصَرَفَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله لِبُکائها ، فقالَ لَها : ما یُبکیکِ یا اُمَّ سَلَمَهَ ؟ فقالَت : بأبی أنتَ و اُمّی یا رَسولَ اللّه ِ ، و لِمَ لا أبکی و أنتَ بالمَکانِ الّذی أنتَ بهِ مِن اللّه ِ ، قد غَفَرَ اللّه ُ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ و ما تأخَّرَ ··· ؟ ! فقالَ : یا اُمَّ سَلَمَهَ، و ما یُؤمِنُنی ؟ و إنّما وَکَلَ اللّه ُ یُونُسَ بنَ مَتّى إلى نَفسِهِ طَرفَهَ عَینٍ و کانَ مِنهُ ما کانَ .
رسول خدا صلى الله علیه و آله در شب نوبتى امّ سلمه در خانه او بودامّ سلمه متوجه شد که پیامبر صلى الله علیه و آله در بستر نیست و از این بابت، بنا به خصلت زنان، دچار شکّ و بد دلى شدلذا برخاست و در اطراف خانه به جستجوى حضرت پرداخت، ناگاه دید که پیامبر در گوشه اى از اتاق ایستاده و دست هایش را به طرف آسمان برداشته است و گریه مى کند و مى گوید : «بار خدایا! خوبى هایى را که ارزانیم داشته اى هرگز از من باز مگیر··· بار خدایا! هرگز مرا چشم بر هم زدنى به خودم وا مگذار
امام صادق علیه السلام فرمود : امّ سلمه برگشت و شروع به گریستن کرد تا جایى که از شنیدن صداى گریه او رسول خدا برگشت و به او فرمود : اى امّ سلمه! چرا گریه مى کنى؟ عرض کرد : پدر و مادرم فدایت باد، اى رسول خدا! چرا گریه نکنم، شما با آن مقامى که نزد خدا دارى و خداوند همه گناهان قبل و بعد تو را آمرزیده است [این گونه اى] ···؟ پیامبر فرمود : اى امّ سلمه! چه چیز مرا در امان مى دارد؟ خداوند یونس بن متّى را یک چشم برهم زدن به خودش وا گذاشت و در نتیجه، آن شد که شد.
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۲۱۷ / ۶ ، و راجع ج ۱۴ / ۳۸۴ ـ ۳۸۷ )
الأمالى للطوسی ـ به نقل از بکر بن عبد اللّه ـ :
إنّ عُمرَ بنَ الخطّابِ دَخَلَ علَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله و هُو مَوقوذٌ ـ أو قالَ : مَحمومٌ ـ فقالَ لَهُ عُمرُ : یا رَسولَ اللّه ِ ، ما أشَدَّ وَعکَکَ ؟ فقالَ : ما مَنَعَنی ذلکَ أن قَرَأتُ اللَّیلَهَ ثَلاثینَ سُورَهً فیهِنَّ السَّبعُ الطِّوالُ ، فقالَ عُمرُ : یا رَسولَ اللّه ِ ، غَفَرَ اللّه ُ لکَ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ و ما تَأخَّرَ و أنتَ تَجهَدُ هذا الاجتِهادَ ؟ فقالَ : یا عُمرُ ، أ فَلا أکونُ عَبدا شَکورا ؟ ! .
عمر بن خطاب بر پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شددید آن حضرت سخت بیمار ـ یا گفت : تبدار ـ است عمر گفت : اى رسول خدا! چقدر ناخوش احوال هستید؟ پیامبر فرمود : با این حال، دیشب سى سوره از جمله سبع طوال* را قرائت کردمعمر عرض کرد : اى رسول خدا! با آنکه خداوند گناهان گذشته و آینده شما را آمرزیده است، این چنین خود را به زحمت مى اندازى؟! حضرت فرمود : اى عمر! آیا بنده اى سپاسگزار نباشم؟!
( الأمالی للطوسی : ۴۰۳ / ۹۰۳ )
* سبع طوال یا هفت سوره بلند و طولانى عبارتند از : بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و توبه .
بحار الأنوار ـ به نقل از طاووس فقیه ـ :
رَأیتُ فی الحِجرِ زینَ العابِدینَ علیه السلام یُصَلّی و یَدعو : عُبَیدُکَ بِبابِکَ ، أسیرُکَ بفِنائکَ ، مِسکینُکَ بفِنائکَ ، سائلُکَ بفِنائکَ ، یَشکو إلَیکَ ما لا یَخفى علَیکَ و فی خَبرٍ : لا تَرُدَّنی عن بابِکَ
و أتَت فاطمهُ بِنتُ علیِّ بنِ أبی طالبٍ إلى جابِرِ بنِ عبدِ اللّه ِ فقالَت لَهُ : یا صاحِبَ رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ، إنّ لَنا علَیکُم حُقوقا ، و مِن حَقِّنا علَیکُم أن إذا رأیتُم أحَدَنا یُهلِکُ نَفسَهُ اجتِهادا أن تُذَکِّروهُ اللّه َ ، و تَدعوهُ إلَى البُقیا على نَفسِهِ ، و هذا علیُّ بنُ الحسینِ بَقیَّه أبیهِ الحسینِ قدِ انخَرَمَ أنفُهُ ، و نَقِبَت جَبهَتُهُ و رُکبَتاهُ و راحَتاهُ ، أذابَ نفسَهُ فی العِبادَهِ !فأتى جابرٌ إلى بابِهِ و استأذَنَ ، فلَمّا دَخَلَ علَیهِ وَجَدَهُ فی مِحرابِهِ قد أنضَتهُ العِبادَهُ ، فنَهَضَ علیٌّ فسألَهُ عن حالِهِ سُؤالاً حَفِیّا ، ثمّ أجلَسَهُ بجَنبِهِ ، ثُمّ أقبَلَ جابرٌ یقولُ : یا بنَ رسولِ اللّه ِ، أ ما عَلِمتَ أنّ اللّه َ إنّما خَلَقَ الجَنّهَ لَکُم و لِمَن أحَبَّکُم ، و خَلَقَ النّارَ لِمَن أبغَضَکُم و عاداکُم ، فما هذا الجَهدُ الّذی کَلَّفتَهُ نفسَکَ ؟ ! فقالَ لَهُ علیُّ بنُ الحسینِ : یا صاحِبَ رسولِ اللّه ِ ، أ ما عَلِمتَ أنّ جَدّی رَسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله قد غَفَرَ اللّه ُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ و ما تأخَّرَ ، فلَم یَدَعِ الاجتِهادَ لَهُ ، و تَعَبَّدَ ـ بأبی هُو و اُمّی ـ حتَّى انتَفَخَ السّاقُ وَ ورِمَ القَدَمُ ، و قیلَ لَهُ : أ تَفعَلُ هذا و قد غَفَرَ اللّه ُ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ و ما تأخَّرَ ؟! قالَ : أ فلا أکونُ عَبدا شَکورا ؟!فلَمّا نَظَرَ إلَیهِ جابِرٌ و لَیسَ یُغنی فیهِ قَولٌ ، قالَ : یا بنَ رسولِ اللّه ِ ، البُقیا على نَفسِکَ ؛ فإنّکَ مِن اُسرَهٍ بِهِم یُستَدفَعُ البَلاءُ ، و بِهِم تُستَکشَفُ اللَأواءُ ، و بِهِم تُستَمسَکُ السَّماءُ ، فقالَ : یا جابِرُ ، لا أزالُ على مِنهاجِ أبوَیَّ مُؤتَسِیا بِهِما حتّى ألقاهُما فأقبَلَ جابِرٌ على مَن حَضَرَ فقالَ لَهُم : ما رُئیَ مِن أولادِ الأنبیاءِ مِثلُ علیِّ بنِ الحسینِ ، إلاّ یُوسُفَ بنَ یَعقوبَ ، و اللّه ِ لَذُرِّیَّهُ علیِّ بنِ الحسینِ أفضَلُ مِن ذرِّیَّهِ یُوسُفَ .
در حِجر، امام زین العابدین علیه السلام را دیدم که نماز مى خواند و دعا مى کند و مى گوید : بنده ات در درگاه توست، اسیرت در آستان توست، بینوایت در آستان توست، گدایت در آستان توست، از چیزى به تو شکوه مى کند که بر تو پوشیده نیستو در خبرى آمده است : مرا از درگاه خود مران فاطمه، دختر على بن ابى طالب، نزد جابر بن عبد اللّه رفت و گفت : اى صحابى رسول خدا صلى الله علیه و آله ! ما به گردن شما حقّ و حقوقى داریم و یکى از حقوق ما به گردن شما این است که اگر دیدید یکى از ما از شدّت عبادت خودش را از بین مى برد، خدا را به یاد او آورید و از وى بخواهید که به جانش رحم کنداینک على بن الحسین، این یادگار پدرش حسین، بینى اش [از کثرت سجده ]مجروح شده و پیشانى و زانوها و کف دست هایش سوراخ گشته استاو خودش را در عبادت ذوب کرده است جابر به در خانه امام زین العابدین علیه السلام آمد و اجازه ورود خواست و چون وارد شد، دید آن حضرت در محرابش مى باشد و عبادت او را فرسوده استعلى بن الحسین برخاست و با بزرگوارى حال او را پرسید و سپس جابر را در کنار خود نشانیدجابر رو به حضرت کرد و گفت : یا بن رسول اللّه ! مگر نمى دانى که خداوند بهشت را در حقیقت براى شما و دوستداران شما خلق کرده و دوزخ را براى دشمنان و مخالفان شما آفریده است؟ پس، این چه رنج و مشقّتى است که به خودتان مى دهید؟ على بن الحسین به او فرمود: اى صحابى رسول خدا! مگر نمى دانى که جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله با آنکه خداوند گناهان گذشته و آینده او را بخشیده بود، از سخت کوشى در عبادت خدا باز نایستاد و ـ پدر و مادرم فدایش باد ـ چندان عبادت کرد که ساق و کف پاهایش ورم کرد و وقتى به ایشان گفته شد : با آنکه خداوند گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده است، باز اینچنین عبادت مى کنى؟! فرمود : آیا بنده اى سپاسگزار نباشم؟!جابر که دید هیچ حرفى در آن حضرت اثر نمى گذارد، عرض کرد : یا بن رسول اللّه ! به جان خودت رحم کن؛ زیرا شما از خاندانى هستى که مردم با واسطه قرار دادن آنان به درگاه الهى از خداوند مى خواهند بلا را دفع کند و رنج و محنت ها را برطرف سازد و آسمان را [از خراب شدن بر سر آنها ]نگه داردحضرت فرمود : اى جابر! من همچنان به روش پدرانم ادامه خواهم داد و به آنان اقتدا خواهم کرد تا آنکه به دیدارشان بشتابمدر این هنگام جابر رو به حضّار کرد و گفت : در میان فرزندان پیامبران کسى مانند على بن الحسین دیده نشده است، مگر یوسف بن یعقوببه خدا قسم که فرزندان و ذرّیّه على بن الحسین برتر از فرزندان و ذرّیّه یوسف هستند.
( بحار الأنوار : ۴۶ / ۷۸ / ۷۵)
متهم شدن رسول خدا صلى الله علیه و آله از سوى دشمنان
امام باقر علیه السلام :
أقَبلَ أبو جَهلٍ بنُ هِشامٍ وَ معَهُ قَومٌ مِن قُریشٍ فدَخَلوا على أبی طالِبٍ فقالوا : إنّ ابنَ أخیکَ قد آذانا و آذى آلِهَتَنا ، فادْعُهُ و مُرْهُ فلْیَکُفَّ عن آلِهَتِنا و نَکُفَّ عن إلهِهِ قالَ : فبَعَثَ أبو طالبٍ إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فدَعاهُ ، فلَمّا دَخَلَ النّبیُّ صلى الله علیه و آله لَم یَرَ فی البَیتِ إلاّ مُشرِکا ، فقالَ : السّلامُ على مَنِ اتَّبَعَ الهُدى ، ثُمّ جَلَسَ ، فخَبَّرَهُ أبو طالبٍ بما جاؤوا لَهُ ، فقالَ : أ وَ هَل لَهُم فی کَلِمَهٍ خَیرٌ لَهُم مِن هذا یَسُودونَ بها العَرَبَ و یَطَؤونَ أعناقَهُم ؟ فقالَ أبو جَهلٍ : نَعَم، و ما هذهِ الکَلِمَهُ ؟ فقال : تَقولونَ : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ قالَ : فوَضَعوا أصابِعَهُم فی آذانِهِم ، و خَرَجوا هِرابا و هُم یَقولونَ : ما سَمِعنا بهذا فی المِلَّهِ الآخِرَهِ إنْ هذا إلاّ اختِلاقٌ ، فأنزَلَ اللّه ُ فی قَولِهِم :«ص و القُرآنِ ذِی الذِّکْرِ* ـ إلى قولهِ ـ إلاّ اخْتِلاقٌ» (ص : ۱ ـ ۷).
ابو جهل بن هشام به همراه عده اى از قریش پیش ابو طالب رفتند و گفتند : برادرزاده تو ما و خدایانمان را مى آزارداو را بخواه و به او بگو از خدایان ما دست بردارد تا ما هم کارى به خداى او نداشته باشیمابو طالب در پى رسول خدا صلى الله علیه و آله فرستاد و او را فرا خواندوقتى داخل شد دید در اتاق به غیر از مشرکان کسى نیستلذا فرمود : سلام بر کسى که از راه راست پیروى کندآنگاه نشستابو طالب به آن حضرت اطلاع داد که این افراد به چه منظورى پیش او آمده اندپیامبر فرمود : آیا اینان حاضرند کلمه اى بگویند که برایشان بهتر از این پیشنهاد آنهاست و به وسیله آن سالار عرب ها شوند و گردن هایشان را خاضع کنند؟ ابو جهل گفت : آرى، آن کلمه چیست؟ پیامبر فرمود: بگویید : هیچ خدایى جز اللّه نیستامام باقر فرمود : آنان دست هایشان را در گوش هاى خود کردند و سراسیمه بیرون رفتند و مى گفتند : ما در آیین اخیر (عیسوى) هم چنین چیزى نشنیده ایماین دروغ بافى استاین جا بود که خداوند درباره سخن ایشان این آیه را نازل فرمود : «صو القرآن ذى الذکر ـ تا جمله ـ الا اختلاق».
(الکافی : ۲ / ۶۴۹ / ۵ )
تفسیر القمّى :
«و عَجِبوا أنْ جاءَهُم مُنْذِرٌ مِنْهُم» قال : نَزَلَت بمَکّهَ ، لَمّا أظهَرَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله الدَّعوَهَ بمَکّهَ اجتَمَعَت قُرَیشٌ إلى أبی طالِبٍ فقالوا : یا أبا طالِبٍ ، إنّ ابنَ أخیکَ قد سَفّهَ أحلامَنا ، و سَبَّ آلِهَتَنا و أفسَدَ شَبابَنا ، و فَرَّقَ جَماعَتَنا ، فإن کانَ الّذی یَحمِلُهُ على ذلکَ العُدمُ جَمَعْنا لَهُ مالاً حتّى یکونَ أغنى رجُلٍ فی قُرَیشٍ و نُمَلِّکَهُ علَینا فأخبَرَ أبو طالِبٍ رسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله بذلکَ ، فقالَ : لَو وَضَعوا الشَّمسَ فی یَمینی و القَمَرَ فی یَساری ما أرَدتُهُ ، و لکنْ یُعطونی کَلِمَهً یَملِکونَ بها العَرَبَ ، و تَدینُ لَهُم بها العَجَمُ ، و یکونونَ مُلوکا فی الجَنَّهِ ، فقالَ لَهُم أبو طالبٍ ذلکَ ، فقالوا : نَعَم و عَشرَ کَلِماتٍ ، فقالَ لَهُم رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله تَشهَدون أن لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ، و أنّی رَسولُ اللّه ِ ، فقالوا : نَدَعُ ثلاثَ مِائهٍ و سِتِّینَ إلها و نَعبُدُ إلها واحِدا ؟ ! فأنزَلَ اللّه ُ سبحانَهُ : «و عَجِبوا أنْ جاءَهُم مُنْذِرٌ مِنْهُم و قالَ الکافِرونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ ـ إلى قولهِ ـ إلاّ اختِلاقٌ» أی تَخلیطٌ .
آیه «و عجبوا أن جاءهم منذر منهم» در مکّه نازل شدوقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله دعوت خود را در مکّه آشکار ساخت، قریش نزد ابو طالب رفتند و گفتنداى ابو طالب! برادرزاده تو، ما را نابخرد مى خواند و به خدایانمان بد مى گوید و جوانانمان را فاسد و گمراه مى سازد و اتّحاد ما را از هم مى پاشداگر نادارى او را وا مى دارد که چنین سخنانى را مطرح کند، ما حاضریم برایش پولى جمع کنیم به طورى که ثروتمندترین مرد قریش شود و او را فرمانرواى خود قرار مى دهیمابو طالب این سخن قریش را به اطلاع پیامبر صلى الله علیه و آله رسانید، ایشان فرمود : اگر خورشید را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپم، چنین چیزى را نمى خواهم، بلکه یک کلمه به من بدهند تا به وسیله آن بر عرب ها پادشاهى کنند و غیر عرب ها در برابرشان سر فرود آورند و شهریاران بهشت باشندابو طالب این سخن را به اطلاع قریش رسانیدآنها گفتند : حاضریم ده کلمه به او بگوییمرسول خدا صلى الله علیه و آله به آنان فرمود : گواهى دهید که هیچ خدایى جز اللّه نیست و من فرستاده خدا هستمآنان گفتند : ما سیصد و شصت خدا را بگذاریم و یک خدا را بپرستیم؟! در این هنگام خداوند سبحان این آیه را فرو فرستاد : «و عجبوا أن جاءهم منذر و قال الکفّار هذا ساحر کذّاب ـ تا آیه ـ الا اختلاق»، اختلاق به معناى دروغ بافى است.
( تفسیرِ القُمّی : ۲ / ۲۲۸)
قصص الانبیاء :
کانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله لا یَکُفُّ عن عَیبِ آلهَهِ المُشرِکینَ ، و یَقرأ علَیهِمُ القرآنَ ، و کانَ الولیدُ بنُ المُغیرَهِ مِن حُکّامِ العَرَبِ یَتَحاکَمونَ إلَیهِ فی الاُمورِ ، و کانَ لَهُ عَبیدٌ عَشرَهٌ عِندَ کلِّ عَبدٍ ألفُ دِینارٍ یَتَّجِرُ بِها ، و مَلَکَ القِنطارَ ، و کانَ عَمَّ أبی جَهلٍ ، فقالوا لَهُ : یا عَبدَ شَمسٍ ، ما هذا الّذی یَقولُ محمّد ؟ أ سِحرٌ ، أم کِهانَهٌ ، أم خُطَبٌ ؟ فقالَ : دَعُونی أسمَعْ کلامَهُ ، فدَنا مِن رسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله و هُو جالِسٌ فی الحِجرِ فقالَ : یا محمّدُ ، أنشِدْنی شِعرَکَ ، فقالَ : ما هو بشِعرٍ و لکنَّهُ کلامُ اللّه ِ الّذی بَعَثَ أنبیاءهُ و رُسُلَهُ ، فقالَ : اُتْلُ ، فقَرأَ : بسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، فلَمّا سَمِعَ الرَّحمنَ استَهزأَ مِنهُ و قالَ : تَدعُو إلى رجُلٍ بالیَمامَهِ باسم الرَّحمنِ ؟! قالَ : لا و لکنّی أدعُو إلَى اللّه ِ و هُو الرّحمنُ الرَّحیمُ ، ثُمّ افتَتَحَ «حم السَّجدَه» ، فلَمّا بَلَغَ إلى قَولِهِ : «فإنْ أعْرَضُوا فَقُلْ أنْذَرْتُکُمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ و ثَمُودَ»(فصّلت : ۱۳) و سَمِعَهُ ، اقشَعرَّ جِلدُهُ و قامَت کُلُّ شَعرَهٍ فی بدَنِهِ ، و قامَ و مَشى إلى بَیتِهِ و لَم یَرجِعْ إلى قُرَیشٍ ، فقالوا : صَبأَ أبو عَبدِ شَمسٍ إلى دِینِ محمّدٍ ! فاغتَمَّت قُرَیشٌ و غَدا علَیهِ أبو جَهلٍ فقالَ : فضَحتَنا یا عَمُّ ! قالَ : یا بنَ أخی ، ما ذاکَ و إنّی على دِینِ قَومی ، و لکنّی سَمِعتُ کلاما صَعبا تَقشَعِرُّ مِنهُ الجُلودُ ، قالَ أ فشِعرٌ هُو ؟ قالَ : ما هُو بشِعرٍ قالَ : فخُطَبٌ ؟ قالَ : لا ، إنّ الخُطَبَ کلامٌ مُتَّصِلٌ ، و هذا کلامٌ مَنثورٌ لا یُشبِهُ بَعضُهُ بَعضا ، لَه طَلاوَهٌ قالَ : فکِهانَهٌ هُو ؟ قالَ : لا ، قالَ : فما هُو ؟ قالَ : دَعْنی اُفکِّرْ فیهِ فلَمّا کانَ مِن الغَدِ قالوا : یا عَبدَ شَمسٍ ، ما تَقولُ ؟ قالَ : قُولوا : هُو سِحرٌ ؛ فإنّهُ آخِذٌ بقُلوبِ النّاسِ ! فأنزَلَ اللّه ُ تعالى فیهِ : «ذَرْنی و مَنْ خَلَقْتُ وَحِیدا * و جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُودا * و بَنینَ شُهُوداـ إلى قولهِ ـ علَیها تِسْعَهَ عَشَرَ» (المدّثّر :۱۱ ـ۳۰). و فی ِ حمّادِ بنِ زیدٍ عن أیُّوبَ عن عِکرِمَهَ قالَ : جاءَ الولیدُ بنُ المُغیرَهِ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله علیه و آله فقالَ : اِقرَأْ علَیَّ ، فقالَ : «إنَّ اللّه َ یَأمُرُ بالعَدْلِ و الإحْسانِ و إیْتاءِ ذِی القُرْبَى و یَنْهَى عَنِ الفَحْشاءِ و المُنْکَرِ و البَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ( النحل : ۹۰) ، فقالَ : أعِدْ ، فأعادَ ، فقالَ : و اللّه ِ، إنّ لَهُ لَحَلاوَهً و طَلاوَهً ، و إنَّ أعلاهُ لَمُثمِرٌ ، و إنّ أسفَلَهُ لَمُغدِقٌ ، و ما هذا بقَولِ بَشَرٍ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از خرده گیرى بر خدایان مشرکان باز نمى ایستاد و قرآن را بر آنان مى خواندولید بن مغیره از داوران عرب بود و عرب ها براى داورى در کارهاى خود به او مراجعه مى کردنداو ده غلام داشت که به هر غلامى هزار دینار داده بود تا برایش تجارت کننداو ثروت زیادى داشت و عموى ابو جهل بودمشرکان به او گفتند : اى عبد شمس! این چه حرف هایى است که محمّد مى گوید؟ شعر است یا پیشگویى یا خطابه؟ او گفت : مهلتى دهید تا سخنان او را بشنومپس نزدیک رسول خدا صلى الله علیه و آله که در حِجْر نشسته بود رفت و گفت : اى محمّد! شعرت را برایم بخوانپیامبر فرمود : اینها شعر نیست، بلکه سخن خداوندى است که پیامبران و رسولان خود را مى فرستدولید گفت : تلاوت کنپیامبر چنین خواند : بسم اللّه الرحمن الرحیم ولید چون کلمه «رحمان» را شنید با تمسخر گفت : تو به سوى مردى در یمامه به نام «رحمان» دعوت مى کنى! پیامبر فرمود : نه، بلکه به سوى خدا دعوت مى کنم و اوست رحمان و رحیمسپس سوره حم سجده را از آغاز شروع به تلاوت کرد تا رسید به آیه «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقهً مثل صاعقه عاد و ثمود»ولید با شنیدن آن پوست بدنش به لرزه افتاد و مو بر بدنش راست شد و برخاست و به خانه اش رفت و نزد قریش برنگشت قریش غمگین شدندصبح روز بعد، ابو جهل پیش او رفت و گفت : رسوایمان کردى، عمو جان! ولید گفت : اى پسر برادرم! طورى نشده استمن همچنان بر دین و آیین قوم خود هستماما سخن دشوارى شنیدم که پوست انسان از شنیدن آن به لرزه مى افتدابو جهل گفت: سخنانش شعر است؟ ولید گفت : شعر نیستپرسید : خطابه است؟ گفت : نه، خطابه سخنى پیوسته است اما سخنان او نثرى است که اجزاى آن به یکدیگر شباهت ندارند و از زیبایى خاصى برخوردار است پرسید : پس پیشگویى و کهانت است؟ گفت : نهپرسید : پس چیست؟ ولید گفت : اجازه بده درباره آن بیندیشمفردا که شد، گفتند : اى عبد شمس! چه مى گویى؟ گفت: بگویید : این سحر و جادوست؛ زیرا دل هاى مردم را تصرّف مى کندپس خداى متعال این آیه را درباره او فرو فرستاد : «ذرنى و من خلقت وحیداًو جعلت له مالاً ممدوداًو بنین شهوداً ـ تا آیه ـ علیها تسعه عشر» در حمّاد بن زید از ایّوب از عکرمه آمده است که ولید بن مغیره نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و گفت : برایم بخوانپیامبر گفت : «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلّکم تذکّرون ؛ خداوند به عدالت و احسان و بخشش به خویشان فرمان مى دهد و از بدى و زشتى و ظلم باز مى دارد، شما را پند مى دهد، شاید پند گیرید»ولید گفت : تکرارش کن حضرت دوباره خواندولید گفت : به خدا قسم که از حلاوت و زیبایى خاصّى برخوردار است، بالایش پر ثمر است و پایینش پر نعمت و این سخن بشر نیست.
( قصص الأنبیاء : ۳۱۹ / ۳۹۷ و ح۳۹۸ )
بحار الأنوار ـ به نقل از ابن عبّاس ـ :
إنّ الولیدَ بنَ المُغیرَهِ أتى قُرَیشا فقالَ : إنّ النّاسِ یَجتَمِعونَ غَدا بالمَوسِمِ و قد فَشا أمرُ هذا الرّجُلِ فی النّاسِ و هُم یَسألونَکُم عَنهُ ، فما تَقولونَ ؟ فقالَ أبو جَهلٍ : أقولُ : إنّهُ مَجنونٌ ، و قالَ أبو لَهَبٍ : أقولُ : إنّهُ شاعِرٌ ، و قالَ عُقبَهُ بنُ أبی مُعیَطٍ : أقولُ : إنّهُ کاهِنٌ ، فقالَ الولیدُ : بَل أقولُ : هُو ساحِرٌ ، یُفَرِّقُ بَینَ الرّجُلِ و المَرأهِ و بَینَ الرّجُلِ و أخیه و أبیهِ ! فأنزَلَ اللّه ُ تعالى : «ن و القَلَمِ ···» ( القلم : ۱) الآیه ، و قولَهُ : «وَ ما هُو بقَولِ شاعِرٍ···»(الحاقّه :۴۱) .
ولید بن مغیره نزد قریش رفت و گفت : مردم، فردا در موسم جمع مى شوند و موضوع این مرد هم در همه جا پیچیده است و آنها درباره او از شما سؤال خواهند کرد. چه خواهید گفت؟ ابو جهل گفت : من مى گویم : او جن زده است. ابو لهب گفت : من مى گویم : او کاهن است. ولید گفت : اما من خواهم گفت : او جادوگر است، میان زن و شوهر و برادر و برادر و پسر و پدر جدایى مى افکند. پس خداوند فرو فرستاد : «ن. و القلم···» و «ما هو بقول شاعر···».
( بحار الأنوار : ۱۸ / ۱۹۸ / ۳۱ )
بحار الأنوار ـ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ـ :
إنّهُ ساحِرٌ عَلِمنا أنّهُ قد أراهُم ما لَم یَقدِروا على مِثلِهِ ، و قالوا : هذا مَجنونٌ ؛ لِما هَجمَ مِنهُ على شیءٍ لَم یُفکِّرْ فی عاقِبَتِهِ مِنهُم ، و قالوا : هُو کاهِنٌ ؛ لأنّهُ أنبَأ بالغائباتِ ، و قالوا : مُعَلَّمٌ ؛ لأنّهُ قَد أنبأهُم بِما یَکتُمونَهُ مِن أسرارِهِم ، فثَبَتَ صِدقُهُ مِن حَیثُ قَصَدوا تَکذیبَهُ .
از اینکه قریش گفتند : او جادوگر است مى فهمیم که پیامبر چیزهایى به آنان نشان داده که آنان نظیر آن را نتوانستند انجام دهند. و اینکه گفتند : دیوانه است، به خاطر آن بود که آن حضرت کارهایى مى کرد و به عاقبت کار خود از دست آنان نمى اندیشید. و اینکه گفتند : کاهن است، بدان سبب بود که آنان را از امور غیبى خبر مى داد و اینکه گفتند : او تعلیم یافته است، بدان سبب بود که ایشان را از اسرار نهفته شان آگاه مى ساخت. بنا بر این، با همان چیزهایى که قریش قصد داشتند دروغگویى پیامبر را اثبات کنند،راستگویى و صدق دعوى او ثابت مى شود.
( بحار الأنوار : ۱۸ / ۱۹۸ / ۳۱ )
میزان الحکمه،جلد دوازدهم.
بازدیدها: 250