حجت الاسلام و المسلمین پناهیان | چرا برخی دشمن را باور ندارند
پایگاه اطلاع رسانی هیات: علیرضا پناهیان در هیئت هنر، با موضوع «محافظهکاری؛ قتلگاه انقلاب، تحولخواهی؛ گام دوم انقلاب» به سخنرانی پرداخت. در ادامه، بخشهایی از ششمین جلسۀ این سخنرانی را میخوانید:
چگونه تحولگریزی کوفیان، به تحولستیزی تبدیل شد؟
با اینکه تحول برای انسان، دوستداشتنی است و تغییر برای انسان مطلوب است، ولی انسانها معمولاً تن به تغییر و تحول نمیدهند، یا آنقدر سستی میکنند که دیگر فرصتها و امکانات را برای تغییر یافتن از دست میدهند. گاهی انسانها تحولگریز میشوند؛ البته یک مرحله بالاتر از این هم هست و آن اینکه انسانها تحولستیز بشوند. انسان اول عافیتجویی میکند و از تحول میگریزد، اما کمکم بهجایی میرسد که با هرکسی که بخواهد او را به تحول وادار کند دشمن میشود.
مردم کوفه واقعاً نمونۀ برجستۀ کسانی هستند که با تحول، دشمن شدند. دشمنیکردن با تحول، خیلی عجیب به نظر میرسد. خُب اگر تحول نمیخواهی، نخواه! برو دنبال کارَت، ما هم دنبال کارمان میرویم… ولی مردم کوفه، در واقع حرفشان این بود: «یا أباعبدالله! برای اینکه مبادا بویی از تحول و تغییر -که ممکن است برای ما خطری داشته باشد و از ما فداکاری بخواهد- به مشاممان برسد، ما شما را به قتل میرسانیم!» جریان مردم کوفه نشان داد که اگر خداوند میدان را برای تحولگریزی باز بگذارد، چطور به تحولستیزی تبدیل میشود.
چه میشود که آدمها نسبت به تحول بیتفاوت میشوند، یا از اجرای تحول و اجرای تغییر ناتوان میشوند، حتی از تحول، فرار میکنند؟ یکی از دلایل بسیار مهمش این است که انسانها باور نکردهاند در دنیایی زندگی میکنند که محل درگیری و دشمنی است، دشمن ما قبل از ما آفریده شده است. خدا کسانی را که وجود دشمنی را در دنیا و حیات بشر انکار میکنند لعنت کند و عذابشان را زیاد کند؛ خدا نابود کند کسانی را که انسانها را فریب میدهند، با دمزدن از دوستی و صلح -که البته دوستی و صلح دوتا مفهوم فوقالعاده خوب هستند- یکطوری میخواهند القاء کنند که هیچ دشمنی و درگیریای وجود ندارد؛ اینطوری آدمها را سست میکنند و هیچ وقت هوشیار نمیشوند.
کودکان بهطور طبیعی از درگیری و مبارزه، خوششان میآید
در زمان جنگ برای اینکه رزمندهها را برای عملیات آماده کنند رزم شبانه میگذاشتند، رزم شبانه اینطور بود که وسط خواب یک عدهای که از قبل توسط فرماندهها هماهنگ شده بودند، به چادرها حمله میکردند و با تیراندازی هوایی رُعب و وحشت ایجاد میکردند و یک درگیری مصنوعی درست میکردند، گاهی در این رزمهای شبانه- طبق معمول ارتشهای دنیا- عدهای مجروح یا کشته میشوند. ولی برای اینکه رزمندهها، دشمنی و درگیری را باور و حس کنند، این کار لازم است. أمیرالمؤمنین علی علیه السلام به فرزندانشان تمرین رزمی و تمرین مقابله با دشمن میدادند.
کودکان هم بهطور طبیعی از مبارزه، درگیری و جنگ به عنوان یکی از بازیهای رایج، خوششان میآید، این در طبع کودک قرار دارد. البته آموزشدادنِ وحشیگری و ظلم، خیلی چیز بدی است، اما درگیری و اینکه کسی بتواند از حق خودش دفاع کند و بتواند رقابت کند خوب است. در جهان رقابت وجود دارد ولی «رقابت آزاد» یک دروغ بزرگ است. میگویند نظام سرمایهداری و کاپیتالیستی بر پایه رقابت آزاد است درحالیکه واقعاً رقابت آزاد وجود ندارد، به تعبیر آیتالله شاهآبادی یک رقابت وحشیانه وجود دارد و در واقع رقابت نیست؛ دشمنی است.
ما در جهانی پُر از درگیری بین حق و باطل هستیم؛ اگر این را باور نکنی سست میشوی و دنبال تحول نمیروی
حالا من میخواهم کلمۀ رقابت را با دشمنی ترکیب کنم؛ ما با دشمنانمان در رقابت هستیم، مثلاً رقابت سرِ اینکه چه کسی امتیازهای بیشتری را بگیرد تا بتواند فرصت بیشتری برای ایجاد امنیت برای خودش پیدا کند. ما در یک جهان پر از درگیری بین حق و باطل قرار داریم، این را آدم باید باور کند، اگر این حقیقت را باور نکنی سست میشوی و دیگر دنبال تغییر اساسی و تحول نخواهی بود. این آمادگی، استحکام درونی انسان را برای پذیرش تحول بالا میبرد، خیلی اهمیت دارد که آدم سست نباشد. ما جدای از دشمن بیرون یک دشمن هم به نام ابلیس داریم که دشمن بیرون ما را هدایت میکند و یک دشمن دیگر هم در درون نفس خودمان داریم، اصلاً ببینید جهان، جهان درگیری است، شما تنها هم که باشی خدا برایت دشمن قرار داده است، «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک» (مجموعه ورام/ ج۱ /ص۵۹) دشمنترینِ دشمنان تو، نفس تو است که در آغوش تو است، باید با آن مبارزه کنی.
اگر کسی دنیا و زندگی را یکطوری به ما معرفی کرد که در آن دشمنی نیست؛ یا سادهلوح و احمق است یا پلیدترین دشمنی است که میخواهد سر ما را کلاه بگذارد. ما هر لحظه نه فقط در حال از دستدادن فرصتها هستیم بلکه بالاتر از آن، در حال مواجهشدن با دشمنیها و دزدیها هستیم. ما هر لحظه در وضعیتی هستیم که دارد در حق ما خیانت میشود، ابلیس تا نابودمان نکند ما را رها نمیکند. خداوند متعال بارها در قرآن تأکید میکند که شیطان دشمن شما است، من به او قدرت نفوذ در شما را دادم، من به او امکان دادم که در وجود شما پنهان بشود، من به او امکان دادم که از شما خبردار باشد، او دشمن خیلی قهاری است، خودت را جمع کن و برای مبارزه آماده کن.
اگر بفهمی با دشمنی روبرو هستی که فعال است، چابک میشوی و حاضر هستی هر تغییر و تحولی را بپذیری
ما باید بپذیریم که جهان پر از دشمنی و پر از درگیری است، اول باید این حقیقت را بفهمیم و برایمان جا بیفتد؛ در آموزشهای مدرسه باید مراحل درگیری، انواع درگیری و سطوح مختلف آن را یاد بدهند تا جوانی که دارد رشد میکند با خیال خام رشد نکند؛ دشمنان خودش را ببیند، از دشمن درون تا دشمنی مثل ابلیس که قبل از ما خلق شده است تا دشمنهای بیرونی، همه را بشناسد، دشمنهای بیرونیِ ما-به تعبیر قرآن- کافران و منافقان هستند که هرکدام از اینها، معنای دقیقی دارد.
کفر یعنی انکار حقایق، کفّار کسانی هستند که نمیخواهند حقایق را ببینند. وقتی تو حقایق را میبینی کافر میخواهد تو را کور کند، میخواهد تو را بکُشد. البته اگر یککسی پدر و مادرش مسیحی یا یهودی باشد یا در خانهای بزرگ شده که فکر میکند هرکسی بالاخره یک دینی دارد و ما هم این دین را داریم… ما چنین کسی و چنین فکری را محل درگیری نمیدانیم، اما کسی که یک حقیقتی را -خصوصاً حقایق کلیدی عالم را- انکار میکند، این شخص، کمکم با کسانی که این حقایق را انکار نمیکنند و میپذیرند به دشمنی میافتد و میخواهد آنها را بزند.
کسی اهل تحول میشود که وجود دشمن را حس کند
کسی اهل تحول میشود که دشمن را حس کند. من تعجب میکنم در این چهل سال چرا ما مقدمات قطعی فرج حضرت ولیعصر ارواحنا له الفداء را فراهم نکردهایم؟ چیزی کم نیست جز سستی ما، و آن کفری که احیاناً در دلهای ما جاری است، کفر نسبت به چه؟ کفر همیشه نسبت به حقیقت محوریِ عالم یعنی پروردگار عالم نیست، اتفاقاً قرآن میفرماید خیلی از کافرها، مؤمن به خدا هستند؛ اصل وجود خدا را قبول دارند. (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ؛ زخرف/۸۷) انکار برخی از حقایق مثل وجود دشمن هم کفر است.
یکی از مشکلات افراد مؤمن این است که این حقیقت را خیلی دیر میفهمند، چون خودشان نمیخواهند کسی را بزنند، چون خودشان با کسی دشمنی ندارند خیال خام برشان میدارد و فکر میکنند کسی هم با آنها دشمنی ندارد! چرا حضرت آدم از شیطان فریب خورد؟ شیطان به دروغ، قسم خورد و آدم تا آن موقع ندیده بود کسی قسم بخورد و دروغ بگوید، انگار چنین چیزی در نرمافزارش نبود! فکر میکرد اگر کسی قسم بخورد حتماً راست میگوید. بعد خدا میفرماید: من که به شما گفته بودم این دشمن است، چرا شما نسبت به دشمن، حساسیت خودت را کم کردی و نسبت به او قضاوتهای معمولی کردی. (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ؛ اعراف/۲۲) اگر بفهمی با دشمنی روبرو هستی که فعال است و هر لحظه علیه تو کار میکند، آنوقت خودت را جمع میکنی، برای دفاع از خودت آماده میشوی، برای گرفتن فرصتهای بیشتر که بتوانی به دشمنت حمله کنی و او نابود کنی چابک میشوی و حاضر هستی هر تغییر و تحولی را بپذیری.
اگر درک درستی از فضای زندگی نداشته باشیم، بهسختی برای تحول مجاب میشویم
ما در خلأ، از تحول صحبت نمیکنیم، اگر آدم در یک فضای کاملاً خالی، بخواهد دربارۀ تحول صحبت کند ممکن است این حرفها را -دربارۀ وجود دشمن- قبول نکند، یعنی وقتی انسانها درک درستی از فضای زندگی خود نداشته باشند، خیلی سخت میشود آدمها را برای تحول مجاب کرد.
الان در زمینۀ مسائل اقتصادی، ببینید چه دشمنیهایی با کشورمان میشود، مثلاً وقتی ما در صنعت پتروشیمی، یکمقدار پیشرفت میکنیم، دشمنان میآیند و برخی از کشورهای اطراف ما را تقویت میکنند، وامهای خیلی عالی به آنها میدهند تا در این زمینه توسعه پیدا کنند. البته معلوم است که دشمنان ما بهدنبال آبادکردن هیچ سرزمینی نیستند، خود این کشورها هم چون وابستگیهای کلیدی و اساسی دارند، علیالقاعده قدرت چنین اقداماتی را ندارند. یا مثلاً ببینید آمریکاییها چگونه کرۀ جنوبی را تقویت و حمایت کردند؛ چون یک پدیدهای به نام کرۀ شمالی در کنارش وجود داشت و برای رقابت با آن، از کرۀ جنوبی حمایت کردند.
دشمنان ما به کمتر از نابودی ما رضایت نمیدهند؛ حتی اگر همۀ انگیزههای دشمنی را اصلاح کنیم
دنیا، دنیای رقابت است؛ اما نه رقابت آزاد و منصفانه مثل ورزشِ کشتی یا فوتبال! رقابتهای دنیا کاملاً توأم با دشمنی و وحشیگری و به قصد نابودی است. آیتالله بهجت رحمه الله علیه میفرماید که اصلاً دشمنان ما-مثل انگلیسیها و دیگر استعمارگران- به کمتر از نابودی ما رضایت نمیدهند؛ کاش راضی میشدند که ما فقیر باشیم ولی زندگیمان را بکنیم!
این دشمنی و سبُعیت، نسبت به کشور ما وجود دارد، هرچند شما ممکن است در ذهن خودت بگویی «چرا دشمنی بکند؟! من اگر با او نجنگم او با من کاری ندارد!» اگر ما همین امروز رژیم صهیونیستی را به رسمیت بشناسیم، آیا دشمنیها با کشورمان تمام میشود؟ همۀ مشکلات حل میشود؟ آیا اگر همین امروز حزبالله لبنان را کلاً کنار بگذاریم، دشمنان ما، کشورمان را به حال خود رها میکنند؟
اگر ما همۀ این موارد را که به نظرمان انگیزۀ دشمنی آنهاست، اصلاح کنیم، باز هم آنها با ما دشمنی خواهند کرد؛ به جایی میرسیم که اصلاً شما دلیل دشمنی را متوجه نمیشوید، مثل آن کودکانی که در سوریه ضجه میکشیدند که چرا سر ما را میبُرید؟ مثل آن جوانهایی که هزارتا هزارتا به گلوله بسته میشدند و تعجب میکردند که چرا ما را میکشید؟ شما هموطن ما هستید برای چه ما را میکشید؟ ما داشتیم باهم زندگی میکردیم. آثار باستانیشان را نابود کردند، آخر برای چه همهچیز را نابود کردند؟ مثل آن قذافی احمق که در مقابل آمریکاییها آنقدر کوتاه آمد که بالاخره او را نابودش کردند. این واقعیتها جلوی چشم ما قرار دارد و ما در یک چنین عرصهای داریم زندگی میکنیم.
صلح و دوستی فقط با پیروزی حق بر باطل بهدست میآید
کسانی که معنای رقابت را میفهمند آدمهای حساسی میشوند و رقیب را مطالعه میکنند. تیمهای فوتبال میگویند ما رقیبمان را بررسی کردیم، نشستیم فیلمهایش را باهم دیدیم و رقیبمان را خوب میشناسیم، میدانیم در زمین میخواهیم چهکار کنیم، حالا میرویم حسابشان را میرسیم. تازه اینها رقابت دوستانه و آزاد است، اگر کسی شکست بخورد او را مثل بازی گلادیاتورها نمیکشند، ولی این جهان، جهانی است که محل رقابت وحشیانه است، ما چطوری باید به خودمان بیاییم؟ واقعاً اگر برای ایجاد تحول در جامعه اقدام نکنیم -در زمینههای مختلفی که نمونههایش را از سخنان مقام معظم رهبری در جلسۀ قبل بیان کردیم- و اگر همت نکنیم، دشمنان ما نابودمان میکنند. صلح و دوستی فقط با پیروزی حق بر باطل بهدست میآید.
ممکن است بعضیها این عبارتهای بنده را مبالغهآمیز تلقی کنند؛ ما یا بهترین کشور دنیا میشویم یا نابود میشویم. ما یا الگوی زندگی خوب برای جهانیان میشویم یا نابود خواهیم شد. بحث مرگ و زندگی است. گفته میشود یک عدهای از مسلمانها سوار بر چند کشتیِ جنگی به یک جزیره رفتند، بعد برای اینکه خوب بجنگند همۀ کشتیها را آتش زدند و گفتند یا میمیریم یا اینجا را فتح میکنیم. در روانشناسی روی این نکته کار شده است؛ میگویند این یکی از راههای بسیار مهم برای با اراده کردن، انگیزهمند کردن و ایجاد حرکت و شوق در انسانها است.
ما در مواجهه با هر سه نوع دشمنی که گفته شد (دشمن نفس، شیطان و دشمن بیرونی) واقعاً در معرض نیستی و نابودی هستیم، شوخی ندارد! درگیری ما با دشمن بیرونی الان خیلی واضحتر از هر زمان دیگری در تاریخ است. دشمنان ما نمیتوانند کنار ما زندگی بکنند، یا نابود میشوند یا بر ما پیروز میشوند و ما را نابود میکنند! یعنی برای هر دو طرف، بحث مرگ و زندگی مطرح است. آنها معلوم است چطوری با ما میجنگند، آیا ما هم همینطوری با آنها میجنگیم؟
یکی از وجوه مهم انقلابیبودن این است که دشمنت را حس کنی
یکی از دلایلی که انسان علیرغم دوستداشتن تحول، برای تحول همت نمیکند، انگیزه ندارد، ذهنش خوب کار نمیکند و راهها را باز نمیکند این است که دشمن را نمیبیند. دیدن دشمن یکی از وجوه انقلابیگری است. یکی از وجوه شخصیت امام خمینی رحمه الله علیه این بود که در تمام سخنرانیهایش نسبت به دشمن، با شدت برخورد میکرد و اصطلاحاً دندانقروچه میکرد. مقام معظم رهبری هم مدام دارد دشمن را به ما نشان میدهد، چون نگاه به دشمن موجب اتحاد ما با همدیگر میشود، موجب دیدن امکانات میشود، موجب قدرت برنامهریزی برای ایجاد تحول میشود.
در جریان نبرد، اگر انسان خودش را در محاصرۀ دشمن ببیند و اگر دشمن به سمت او تیراندازی کند، آنوقت خیلی خوب میتواند وجود دشمن را حس کند، همین حسکردن دشمن در او انرژی مضاعفی تولید میکند برای دفاع از خود. در موارد دیگر هم همینطور است. چرا میگویند «مسئولین باید انقلابی باشند»؟ یکی از ویژگیهای انسان انقلابی، حسکردن دشمن است؛ انقلابی معنای ایدئولوژیک -به معنای خاص- ندارد که شما بگویید «من اینقدر مذهبی نیستم که بخواهم انقلابی باشم! من که شهادتطلب نیستم که بخواهم انقلابی بشوم! من که حزباللهی نیستم که بخواهم انقلابی بشوم!» یکی از وجوه بسیار مهم انقلابی بودن این است که دشمنت را حس کنی، اگر دشمنت را حس کنی پنجاه درصد کار جلو رفته است؛ خودت را جمع میکنی و حساس میشوی.
برخی وجود دشمن را انکار میکنند، برخی هم میخواهند دشمن را به دوست تبدیل کنند!
یکی از ویژگیهای دولت بازرگان این بود که وجود چیزی به نام دشمن را انکار میکردند؛ هم در داخل و هم در خارج. میگفتند شما زیادی شلوغش کردید، آمریکا اینطوری نیست؛ یعنی دشمنی و مکرهای او را تقلیل میدادند؛ برای همین، مخفیانه دنبال مذاکره بودند.
چرا بعضیها نمیخواهند دشمن را باور کنند؟ چرا میخواهند وجود دشمن را انکار کنند؟ حتی بعضیها میخواهند دشمن را به دوست تبدیل کنند. درست است که بعضی از دشمنها ممکن است به دوست تبدیل بشوند ولی همۀ دشمنها به دوست تبدیل نمیشوند؛ بعضی از دشمنها دشمنتر و وحشیتر میشوند، این را باید باور کرد. شما در تاریخ صدسالۀ اخیر این دشمنیها را میبینید. چه کسی باورش میآید که انگلیسیهای خبیث، با ایجاد قحطیِ مصنوعی بیش از یکسوم ملت ایران را کشتند، ما هنوز این حسابها را تسویه نکردهایم.
در یک گزارش کلی میتوان گفت که قرآن کتاب درگیری است
وقتی شما وجود دشمن را باور کردید اتفاقهای متعددی میافتد، این طرح خدا است. یکی از خوبان نکتۀ جالب و قابل تأملی بیان میکرد و میفرمود: قرآن از اول تا آخر، کتاب درگیری است. اگر کسی درگیری نمیخواهد قرآن نخواند، وقتی قرآن را باز میکنی از صفحۀ اول قرآن و در سورۀ حمد، این درگیری وجود دارد: «صراطَ الّذینَ انعَمتَ عَلَیهِم غَیرَ المَغضوبِ عَلَیهِم و لا الضّالّین». در سورۀ حمد از غضب سخن به میان میآید. در سورۀ بقره هم در همان آیات ابتدایی، سخن از درگیری و دعوا هست. در بهترین قصههای قرآن یعنی قصۀ حضرت یوسف، دعوا و درگیری هست، در قصۀ حضرت مریم، درگیری است. مدام پیغمبرها با دشمنان خودشان مواجه هستند، مدام تهدیدهای خدا علیه دشمنان بیان میشود. در یک گزارش کلی میتوان گفت که قرآن کتاب درگیری است.
شما در تاریخ نگاه کنید، اصلاً ماجرای اعلام بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در متن درگیری شروع شد، دستور خداوند به پیامبر اکرم برای صلی الله علیه و آله و السلام اعلام تبلیغ عمومی اسلام به صورت آشکارا با این آیۀ قرآن بود: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» (حجر،۹۴) «فاصدع» یعنی بگو ولو موجب درگیری بشود. «و أعرِض عنِ المُشرِکِینَ» اعراض هم قهر و رویگردانی است. ما برای اینکه اهل تحول باشیم باید به دشمنان خودمان نگاه کنیم و ببینیم چه کار میکنند و چه اقداماتی علیه ما انجام میدهند؟
فیلمی که شما را نسبت به درگیری با دشمن دچار فراموشی کند، به شما خیانت کرده
نمونههای درگیری در قرآن، فراوان است، بهحدی که تقریباً صفحهای از قرآن نیست که شما را در متن یک درگیری قرار ندهد، کمترین نوع درگیری که اعلام میکند، این است که میفرماید از دشمنیهای انسانهای دیگر که به تو حسادت میکنند، به من پناه بیاور (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاس…) کاملاً معلوم است که زندگی انسان سراسر درگیری است. الان شما در متن یک درگیری قرار دارید، هیچکس شما را خام نکند. فیلم سینمایی یا سریالی که شما را نسبت به درگیری با دشمن دچار فراموشی کند، حتماً دارد به شما خیانت میکند، ممکن است این خیانت عامدانه نباشد اما خیانت است. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «مَن نامَ لم یَنُم عَنه» (نهجالبلاغه/نامه ۶۲) اگر کسی بخوابد، دشمنش نسبت به او نمیخوابد، او بیدار است و میآید نابودش میکند.
ممکن است بعضیها این موضوع (لزوم درگیری با دشمن) را یکمقدار تلخ و سخت بپندارند، ولی اگر ما دشمنانمان را بزنیم حقشان است و با این کار، بشریت را نجات دادهایم، مردم اروپا و آمریکا را هم نجات دادهایم. اینها همانهایی هستند که تروریستها را تربیت کردهاند و آنها را در این منطقه، فعال کردهاند و این بمببارانهای نامحدود را علیه مردم و کودکان یمن انجام میدهند؛ اگر نزنیمشان با ما بدتر عمل میکنند. اولاً اگر بزنیمشان حقشان است، ثانیاً زدنشان خیلی آسان است، کمااینکه دیدید به راحتی آنها را زدیم. بعضیها به قدرت مؤمنین و نصرت الهی کافر بودند و باور نمیکردند که ما بتوانیم دشمن را بزنیم، ولی آنها هم دیگر فهمیدند که میتوانیم بزنیم. فقط کافی است خودمان را یکمقدار جمع کنیم. ضمن اینکه الان دشمن ما شرایطش بدتر شده است.
شهید چمران انگیزۀ خود را برای درسخواندن، از یک درگیری دریافت میکرد
همانطور که میدانید، شهید چمران خیلی خوب درس میخواند؛ ایشان در یکی از یادداشتهایش نوشته بود: خدایا! تو میدانی من درس میخوانم، برای اینکه نمیخواهم یک مسلمان از نظر علمی زیر دست کافرها باشد. یعنی انگیزۀ خودش را از یک درگیری دریافت میکرد.
الان کدام پدر و مادری بچۀ خودش را با انگیزۀ این درگیری رشد میدهد؟ این انگیزۀ درگیری خیلی کمک میکند. روضهها هم میخواهند انگیزۀ این درگیری را در ما زنده نگه دارند، شما هر جلسهای که یک روضه میشنوی، درست است که اینطرف یک حضرت علیاصغر هست، ولی آنطرف هم یک حرمله هست. اینجا یک حسین مظلوم تشنهلب هست، آنطرف یک عمرسعد است، اینجا یک حسین سر جدا هست، آنطرف یک شمر است. عاطفیترین جلسات ما اینطور طراحی شده است، ببینید اهلبیت علیهم السلام چه هزینهای دادند که حالا پرشورترین و لذتبخشترین جلسات ما حکایت مکرر یک درگیری است.
کسی که وجود درگیری را درک نکند، سُست میشود و دنبال تحول نمیرود
عنصر انقلابی عنصری است که خودش را در رقابت و درگیری میبیند. اگر کسی این درگیری را درک نکند خیلی سست میشود و اصلاً نمیشود از تحول با او حرف بزنی؛ چنین کسی انگار که مست است و خواب است. ببینید مقام معظم رهبری دارند چقدر غصه میخورند از اینکه ما در مقابل این دشمنِ تا دندان مسلح، و این دشمن بسیار وحشی، دچار سستی بشویم.
آقای ظریف، وزیر محترم امور خارجه میفرماید یک قصهای هست که از نظر ادبی ارزش چندانی ندارد ولی خیلی روی زندگی من تأثیرگذار بوده است. قصه از این قرار است که یک پسری بعد از یک بازی پرهیجان در تابستان که تشنهاش شده است، به خانه میآید و درِ یخچال را باز میکند ولی هیچ آب خنکی پیدا نمیکند که بخورد و تشنگیاش را برطرف کند، میبیند دست خواهرش یکدانه پرتغال هست، میرود آن پرتغال را از دست خواهرش بگیرد که رفع عطش بکند. خواهرش میگوید نه، من این پرتغال را میخواهم و پرتغال را نمیدهد. او باز اصرار میکند و یکدفعهای پرتغال زمین میافتد و زیر پا لِه میشود.
وقتی مادر آمد، دید که این دوتا هرکدام یک گوشه ناراحت هستند، سراغ پسر رفت و گفت تو چرا ناراحت هستی؟ پسر گفت من تشنهام بود، چیزی جز این پرتغال نبود تا بخورم، خواهرم این پرتغال را به من نداد. سراغ خواهر رفت، که چرا این پرتغال را به او ندادی؟ خواهر میگوید که من داشتم پوست این پرتغال را میکندم، میخواستم پوست پرتغال را خلال کنم تا با آن مربا درست بکنم، مادر میگوید پس چرا باهم دعوا کردید؟ باهم گفتگو میکردید، تو که پوست پرتغال را میخواستی، او هم که گوشت پرتغال را میخواست. پس اگر باهم گفتگو کنید دعوا حل میشود.
آقای ظریف میفرمود که این داستان همیشه جلوی چشم من است و در کل زندگیام تأثیرگذار است. با کمال تعجب، ایشان میفرمود که من در دیپلماسی بینالمللی هم این داستان را نصبالعین خودم قرار دادم! هنوز هم باور نمیکنم که ایشان این حرف را جدی گفته باشد. کاش حداقل به رقابت بین کشورها معتقد بودند. آیا بین ما و خیلی از کشورهایی که دشمن ما هستند یک سوءتفاهم هست و اگر گفتگو میکردیم حل میشد؟ آیا جنگها به خاطر گفتگو نکردن و سوءتفاهم است؟ شاید یک درصد درگیریها هم به خاطر سوءتفاهم نباشد. درگیریهای عالم، واقعاً جدی است و اینطور نیست که بگوییم در اثر سوءتفاهم پدید آمده است!
برخی مسئولین تصور میکنند که مشکل ما با دشمن، سوءتفاهم است و با گفتگو حل میشود!
متاسفانه برخی از مسئولین و سیاسیون، نهتنها دشمنیها علیه کشورمان را جدی نمیگیرند، بلکه ما را در رقابت هم نمیبینند و تصورشان این است که همه با ما دوست هستند، فقط باید گفتگو کنیم تا سوءتفاهم برطرف بشود!
بعضیها در اثر ضعف روحی و ضعف شخصیت، ذهن و فکرشان را یکطوری طراحی میکنند که در تحلیلهایشان وجودِ دشمن انکار میشود، یا اینکه دشمن اساساً فراموش و حذف میشود، اینها میگویند «شما که از دشمن حرف میزنید، دچار توهم توطئه هستید!» بعضیها سادهلوح هستند، بعضیها چون ترسو هستند و ضعف نفس دارند، میگویند بهتر است دشمن نباشد. البته همۀ ما قبول داریم که بهتر است دشمن نباشد، ولی در واقعیت میبینیم که دشمن وجود دارد. منتها این افرادِ ضعیف، چون خیلی دوست دارند که دشمن نباشد، میگویند «اصلاً چه کسی گفته که دشمن هست؟» چشمت را باز کن؛ اینها دشمن هستند که دارند ما را میزنند.
بزرگترین کمک به انقلاب اسلامی از سوی استکبار جهانی و دشمن احمقِ ما، این بود که آمد در اطراف ما افغانستان را خراب کرد، عراق را خراب کرد، تروریستهای داعشی را به اینجا آورد که اینهمه سر بریدند، و در آنطرف هم صهیونیستها اینهمه از فلسطینیها را کشتند و جنایت کردند. اینها بزرگترین امداد الهی برای جامعۀ ما بود که ما بفهمیم دشمنهای بیحیثیتی داریم؛ و الا اگر نفرت از این دشمنِ آشکار پدید نمیآمد، شاید دوستی اهلبیت علیهم السلام هم ما را نجات نمیداد.
اگر برائت از دشمن اهلبیت نباشد، دوستی اهلبیت موجب نجات نمیشود
اگر شما دوستی اهلبیت علیهم السلام را داشته باشی ولی برائت از دشمنان اهلبیت را نداشته باشی کارَت لنگ است. با یک بال نمیشود پرید. دشمنان خبیث ما اینقدر احمق بودند که داعشیها را به صف کردند و بعد دوربین فیلمبرداری آوردند، کارگردان آوردند تا از سر بریدن و جنایت داعشیها فیلم درست کنند و پخش کنند. چقدر دشمنهای ما احمق هستند. استکبار فکر میکرد با این کارها دارد مردم را میترساند و همه عقب مینشینند اما همین باعث شد که عدۀ زیادی از آدمهای خواب ما را بیدار کردند.
اگر آمریکا کمی شعور داشت، وقتی که افغانستان را گرفت آبادش میکرد، به حدی که مردممان برای تفریح به افغانستان بروند؛ وقتی عراق را گرفت به معنای واقعی آباد و آزادش میکرد. حتی لازم نبود که آنها کاری بکنند، فقط رهایشان میکردند تا مردم این کشورها خودشان، خودشان را آباد میکنند، اگر شما راست میگویید و آزادکننده هستی، رهایشان کنید، چرا آنها را میکشید؟ چرا نابودشان میکنید؟
ترس در مقابل دشمن، موجب میشود انسان نتواند تحول ایجاد کند / کسی که در مقابل استاد مرعوب بشود دیگر تحول علمی نخواهد داشت
اگر دشمن را جدی بگیریم خودمان را جمع میکنیم، هیچوقت آدم مثل صحنۀ جنگ، خودش را جمع نمیکند، عزم و اراده پیدا نمیکند و همت عالی پیدا نمیکند. بعضیها در اثر ضعف و ترس، دچار سستی میشوند، عزم نمیکنند و قدرت خوشان را جمع نمیکنند. ترس در مقابل دشمن، موجب میشود انسان نتواند تحول ایجاد کند.
بحث مرعوبشدن فقط در مقابل دشمن نیست، در عرصههای دیگر مثل تحصیل علم هم مطرح است. مثلاً کسی که در مقابل استاد، مرعوب بشود دیگر تحول علمی نخواهد داشت. ما در مدرسه هم به اساتید محترم میگوییم که شما باسوادتر از دانشآموزها و طلبهها هستید. اما نباید سواد خود را یکطوری به رخ دانشآموز یا طلبه بکشید که مرعوب بشوند، مثلاً اگر سؤال بیربطی پرسید، او را تحقیرش نکنید که سؤالهای دیگرش را از شما نپرسد. بگذارید اعتماد به نفس پیدا کند. اینها بچه را اهل تحول میکند.
بعضیها در مباحث علمی چنان مرعوب برخی اسامی هستند که وقتی میشنوند دکتر فلانی این حرف را زده است، در مقابل حرف او روی زمین میافتند! مگر دکتر فلانی کیست؟! یکی از فیلسوفهای غربی میگفت که در ایران دیدم به حرفهای من خیلی بیشتر اهمیت میدهند و خیلی جدی گرفتهاند و چه شرح و بسطی به حرفهای من دادهاند، در حالیکه من آنچنان هم حرفهای مهمی نگفتهام! در ایران برای بسیاری از اندیشمندان غربی همین قصه اتفاق افتاده است، یعنی اینقدر مرعوب برخی از اندیشمندان غربی شدهاند که دیگر نمیتوانند او را نقد کنند و حرف جدید بزنند.
شما جوانها، اگر اهل شعر هستید، نه مرعوب حضرت حافظ علیه الرحمه بشوید و نه مرعوب مولوی و فردوسی بشوید. یقین بدانید که این دنیا عرصههای بینهایتی را در مقابل شما خواهد گذاشت و شما به سادگی میتوانید بهتر از آنها شعر بگویید. این راه تحول است. ما میگویم که شما حتی مرعوب دوست هم نشوید، آنوقت برخی مرعوب دشمن میشوند! حالا بعضیها آنقدر مرعوب دشمن میشوند که اصلاً دشمن را انکار میکنند و میگویند «همهچیز سوءتفاهم است، دشمنیای نیست!»
سه چیز مانع میشود انسان به مقامات عالی برسد و قلهها را فتح کند:
امام صادق علیه السلام میفرماید: «ثَلَاثٌ یَحْجُزْنَ الْمَرْءَ عَنْ طَلَبِ الْمَعَالِی قَصْرُ الْهِمَّهِ وَ قِلَّهُ الْحِیلَهِ وَ ضَعْفُ الرَّأْی» (تحفالعقول/ص۳۱۸) سه چیز مانع میشود انسان به مقامات عالی برسد و قلهها را فتح کند. «قصرُ الهمّه» یکی همت کم است. چه چیزی همت کم را از بین میبرد؟ اینکه بفهمی واقعاً دشمنی هست که میخواهد تو را نابود کند. «و قلّهُ الحیله» دوم نداشتن چاره، یعنی اینکه ندانی چه کار کنی و بگویی «نمیشود».
مثلاً یک کسی در مسابقه، میگوید: «نه دیگر نمیشود من بِبَرم!» حتی اگر دو روز است که این بازی را یاد گرفتهای، الان در ذهن خودت بگو «درست است که رفیقم خیلی وارد است ولی هزار تا راه وجود دارد برای اینکه من بِبَرم» این را در ذهنت بگو، بلکه یک راهی را پیدا کنی. راههای متعددی وجود دارد. بعضیها چارهاندیش نیستند، همیشه باید بگویی یک راهی وجود دارد، حتماً یک راهی هست.
سومین مانع، ناتوانی در تصمیمگیری است «و ضعفُ الرَّأی». اینها موجب میشود انسان هیچوقت به مقامات بالا نرسد. دشمن را به این انسان نشان بدهید، شاید قوی شد؛ چون بعضیها وقتی دشمن را میبینند قوی میشوند. گاهی از اوقات با دیدن دشمن ضعف آدم برطرف میشود، انسان میایستد و قوت پیدا میکند، اما گاهی از اوقات هم از بس آدم ضعیف است با دیدن دشمن، او را انکار میکند و اصلاً مبارزه را انکار میکند.
یکی از لوازم مهم یک مسئول در حکومت اسلامی این است که چشم از دشمن برندارد
ای کاش در مراکزی که آموزشهای مدیریت میدهند، یک تستی هم میگذاشتند تا آدمهای ضعیف و کسانی که وجود دشمن را انکار میکنند، معلوم میشدند و آنها را کنار میگذاشتند. ابداً اینطور نیست که هرکسی که به حرفهای خوب معتقد باشد برای مدیریت هم مناسب باشد.
یک مسئول در حکومت اسلامی باید قوی باشد، باید شیر باشد، باید بتواند تحول ایجاد کند؛ یکی از لوازم بسیار مهمش این است که چشم از دشمن برندارد، این خودش علامت قوت روحی است، این ویژگی در انسان برای تحول آمادگی ایجاد میکند. وقتی کسی نسبت به دشمن دندانهایش را فشرد و غضبناک شد، این یک آمادگی برای تحول است. إنشاءالله که ما دشمن را جدی بگیریم.
زیارت عاشورا میخواهد ما را بسیار محکم و دشمنشناس تربیت کند
در تاریخ اسلام، یکی از مواقفی که دشمن، بهطور جدی نمایش داده شد ولی متأسفانه مردم، آن را جدی نگرفتند، لحظۀ تیرباران بدن امام حسن مجتبی علیه السلام در مدینه بود. آدم چطوری باورش بیاید با کریم مدینه و سفرهدار مدینه این رفتار شده است! شاید همۀ آن مردم سر سفرۀ کریمانۀ حضرت نشسته بودند. آخر چقدر دشمنی؟ چرا این بدن را تیرباران میکنید؟ چرا هیچکسی هیچ چیزی نگفت و اعتراض نکرد؟ ان یک عاشورای کوچک در حد و اندازههای مدینه بود، مردم مدینه بها ندادند، بیاعتنایی کردند. دیگر چطوری باید با لطیفترین طرحها وجود خبیث دشمن را به ما یادآوری کنند.
میدانید خیلی توصیه شده است که زیارت عاشورا زیاد بخوانید. زیارت عاشورا میخواهد ما را بسیار محکم و دشمنشناس تربیت کند. زیارت عاشورا بیشتر از سلام به اولیاء خدا، لعن به دشمنان خدا دارد. چه جان پاکی است جانی که با زیارت عاشورا مأنوس است.
منبع: panahian.ir
بازدیدها: 0