فاطمه علیها السلام نزد مسلمانان برترین و والامقامترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار است. فاطمه علیها السلام، صبر لایزال نبوی بود که در هیأت عفتی سر به فلک کشیده، چادر به سر میکشید و در کوچههای مدینه، در تمام رهگذرهای هستی، حضور خدا را به کائنات، یادآور میشد. در «فرهنگ فاطمی»، هنر شعر جلوه و نمودی روشن و نمایان دارد و نقشی آگاهی بخش ایفا میکند. شعر متجلی در فرهنگ فاطمی، شعر «متعهد» است. وقتی از تعهد و مسئولیت در شعر سخن میگوییم به مفاهیم بلند و ارزشمندی نظر میگستریم که مجموعه آنها، اصل تعهد و مسئولیت در شعر را به تثبیت میرساند و در عملکرد شاعران به تسری درمیآورد. اشعاری که در ادامه میآید قطعههای بسیار زیبا و نابی است از لسان شاعر خوش سابقه آیینی حاج علی انسانی. این شاعر و مداح نام آشنای اهلبیت علیهمالسلام ملقب به محترق الزهرا سلامالله علیها در دوران معاصر بهعلت قصیدهها، مثنوی و غزلهای خاصش در باب مصیبتهای حضرت صدیقه شهیده فاطمه الزهرا سلامالله علیها مورد توجه دوست داران اهلبیت علیهمالسلام قرار گرفته است. وی اشعار نغزی را در این رابطه به رشته تحریر در آورده که گویای حس دلسوختگان آلالله علیهمالسلام است. ابیاتی از مثنوی ۲۶۶بیتی آینهها و چند غزل مشهور این شاعر آیینی از کتاب «گلاب و گل»، «دل سنگ آب شد»، «چراغ صاعقه» در ادامه آمده است.
نه تنها , روز کس بر دیدن زهرا نمیآید
که بر دیدار چشمم خواب هم شبها نمیآید
به موج اشک من الفت گرفته مردم چشمم
چنان ماهی که بیرون از دل دریا نمیآید
مریز اینقدر پیش چشم زهرا اشک مظلومی
ببینای دست حق , دستم دگر بالا نمیآید
نگوید کس چرا بانو گرفته دست بر زانو
به روی پا ستادن دیگر از زهرا نمیآید
چه میبینند حال مادر خود کودکان گویند
که میسوزیم و غیراز سوختن از ما نمیآید
شماای اهل یثرب میشوید آسوده از دستم
صدای ناله زهرا دگر فردا نمیآید
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشبای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعل سوزانشان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
میرود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفتوگوی
آه آهای همرهان، آهستهتر
میبرید اسرار را، سر بستهتر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیله قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چارهای غیراز نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکبترست
بعد از امشب روزم از شب، شبترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراه او خاکم کنید
یافتم میقات من پشت در است
حفظ « ربّ البیت » از حج برتر است
رمی شیطان کردم از امر جلیل
تابگیرم کعبه از اصحاب فیل
بسته بودم پشت در اِحرام خود
رهسپر کردم به مسجد گام خود
سعی کردم تا نماند فاصله
از صفا تا مروه کردم هروله
گفتم او شمع است و من پروانه ام
بر نگردم بیعلی در خانه ام
حج من رخسار حیدر دیدن است
طوف من، دور علی گردیدن است
آنقدرای قبله بیت الحرام
دور تو گشتم که شد حجّم تمام
باز هم رو بر این در آوردم
بهر این آستان، سر آوردم
گفتم از پا فتادهام، گفتند
رو بر این در بیاور آوردم
چه جز آلودگی، به همراهم؟
در حریمی مطهر آوردم
باغ طاعت ز خشکسالی سوخت
شاخ بیبرگ و بیبر آوردم
همه جا، تیربار و آتش بود
لاجرم، رو به سنگر آوردم
گر چهتر دامنم ز کرده، ولیک
اشک را دامنیتر آوردم
هر زمان زد هوای قم به سرم
گویی از شوق، پر در آوردم
بر حریمت که باب حاجات ست
داورم داده، باور آوردم
از جوار رضا رسیده، سلام
از برادر به خواهر آوردم
دل نباشد درون سینه که من
با خود اسپند و مجمر آوردم
وز دل خون چکان خود، شب و روز
دیدهای خون فشانتر آوردم
مرهمی نه، به روی زخم دلم
پدرم، داغ دختر آوردم
دست، خالیست لیک با شعرم
حب زهرا و حیدر آوردم
بیت بیتام به یاد اهل البیت
یک سبد گل معطر آوردم
شعرم از سوز روز عاشوراست
بوی گلهای پرپر آوردم
مورم و خوشه چین خرمنشان
توشهای بهر محشر آوردم
یافتم میقات من پشت در است
حفظ « ربّ البیت » از حج برتر است
رمی شیطان کردم از امر جلیل
تابگیرم کعبه از اصحاب فیل
بسته بودم پشت در اِحرام خود
رهسپر کردم به مسجد گام خود
سعی کردم تا نماند فاصله
از صفا تا مروه کردم هروله
گفتم او شمع است و من پروانه ام
بر نگردم بیعلی در خانه ام
حج من رخسار حیدر دیدن است
طوف من، دور علی گردیدن است
آنقدرای قبله بیت الحرام
دور تو گشتم که شد حجّم تمام
اظهار درد دل به زبان آشنا نشد
دل شد زخون لبالب و این غنچه وا نشد
آن جا از زمان که جدا از تنم شده است
یکدم سر من از سر زانو جدا نشد
با آنکه دست دشمن دو بازویم شکست
دیدی که دامن تو زدستم رها نشد
شرمنداهام , حمایت من بینتیجه ماند
دستم شکست و بند زدست تو وا نشد
بسیار دیدهاند که پیران خمیده اند
امّا یکی چو من به جوانی دو تا نشد
از ما کسی سراغ ندارد غریب تر
در این میانه درد ز پلو جدا نشد
یافتم میقات من پشت در است
حفظ « ربّ البیت » از حج برتر است
رمی شیطان کردم از امر جلیل
تابگیرم کعبه از اصحاب فیل
بسته بودم پشت در اِحرام خود
رهسپر کردم به مسجد گام خود
سعی کردم تا نماند فاصله
از صفا تا مروه کردم هروله
گفتم او شمع است و من پروانه ام
بر نگردم بیعلی در خانه ام
حج من رخسار حیدر دیدن است
طوف من، دور علی گردیدن است
آنقدرای قبله بیت الحرام
دور تو گشتم که شد حجّم تمام
پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 1203