ماجرای تشییع جنازه و امام هشتم (ع)
موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است ،میگوید :
« روزی همراه ایشان بودم همین که نزدیک دیوارهای طوس رسیدیم صدای ناله و گریهای را شنیدم . من به جست و جوی آن رفتم . ناگاه دیدم جنازهای را می آورند در این حال حضرت از مرکب پیاده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند کردند و چنان به آن جنازه چسبیدند، همچون بچهای که به مادرش میچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر کس جنازهای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک میشود »
وقتی جنازه کنار قبر گذاشته شد، حضرت کنار میت نشسته و دست مبارک خود را روی سینهی او گذاشتند و فرمودند :« فلانی ! تو را بشارت میدهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید .» (۱)
عرض کردم : فدایت شوم، مگر این مرد را میشناسید، در حالیکه اینجا سرزمینی است که تا کنون در آن گام ننهادهاید امام علیه السلام فرمود: موسی ! مگر نمی دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود.
این چنین است که امامان علیهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندی که رو به سوی آنان میکند، مورد توجه قرار میگیرد و حاجتش به نحو شایستهای برآورده میگردد.
دستگیری امام هشتم علیهم السلام از زائران در راه مانده :
محدث نوری رضوان الله علیه نقل میکند :
یکی از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام گفت : در شبی که نوبت خدمت من بود، در رواقی که به دارالحفاظ معروف است، خوابیده بودم .
ناگاه در خواب دیدم که در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا علیه السلام از حرم بیرون آمدند و به من فرمودند :« برخیز و بگو مشعلی فروزان بالای گلدسته ببرند، زیرا جماعتی از اعراب بحرین به زیارت من میآیند و اکنون در اطراف « طرق » ( هشت کیلومتری مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم کردهاند برو به میرزا شاه نقی متولی بگو مشعل ها را روشن کند و با گروهی از خادمان جهت نجات و راهنمایی آنان حرکت کنند .»
آن خادم میگوید : از خواب پریدم و فوری از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بیدار کرده و ماجرا را برایش گفتم او نیز با شگفتی برخاست و با یکدیگر بیرون آمدیم در حالی که برف به شدت می بارید مشعل دار را خبر کردیم و او به سرعت مشعلی روی گلدسته روشن کرد آنگاه با عدهای از خدام حرم به خانهی متولی رفتیم و ماجرا را برایش شرح دادیم سپس با گروهی مشعل دار به طرف طرق حرکت کردیم نزدیک طرق به زوار رسیدیم . آنان در هوای سرد و برفی میان بیابان گویی منتظر ما بودند . از چگونگی حالشان جویا شدیم گفتند : ما به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام از بحرین بیرون آمدیم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتیم و دیگر نمیتوانستیم مسیر حرکت را تشخیص دهیم تا اینکه از شدت سرما دست و پای ما از کار افتاد و خود را آمادهی مرگ نمودیم . از مرکبها فرود آمدیم و همه یک جا جمع شدیم . فرشهایمان را روی خود انداختم و شروع به گریستن کردیم و به حضرت رضا علیه السلام متوسل شدیم . در میان مسافران مردی صالح و اهل علم بود . همین که چشمش به خواب رفت، حضرت رضا علیه السلام را در خواب زیارت نمود ،که به او فرمود :
« برخیز ! که دستور دادهام چراغها را بالای منارهها روشن کنند. شما به طرف چراغها حرکت کنید .» همه برخاستیم و به طرف چراغها حرکت کردیم که ناگاه شما را دیدیم .»
شفای عالمی وارسته توسط امام هشتم علیه السلام و اعطای کرامت به وی
آیه الله وحید خراسانی نقل کرد : مدت بیست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستی مرحوم حاج شیخ حبیب الله گلپایگانی – که سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود – بودم . ایشان روزی به من فرمود :
« مدتی در تهران مریض و بستری شدم . روزی به جانب حضرت رضا علیه السلام رو کرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهی عبادت پهن کرده ،نماز شب و نوافل می خواندم و بعد خدمت شما شرفیاب می گشتم حال که بستری شدهام، به من عنایتی بفرمایید . ناگاه در همان حال بیداری دیدم در باغ و بستانی خدمت حضرت رضا علیه السلام قرار دارم ایشان از داخل باغ گلی چیده به دست من دادند من آن گل را بوییدم و حالم خوب شد جالبتر آن که دستی که حضرت رضا علیه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با برکت بود که بر سر هر بیماری میکشیدم، بیدرنگ شفا مییافت ! البته در همان روزهای نخست با یک مرتبه دست کشیدن بیماریهای صعب العلاج بهبود می یافت، ولی بعد از مدتی که با این دست با مردم مصافحه کردم، آن برکت اولیه از دست رفت و اکنون باید دعاهای دیگری را نیز بر آن بیفزایم تا مریضی شفا یابد .»
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
پاسخ امام هشتم علیه السلام به نامهی یکی از زائران
آقا میرزا حسن لسان الأطباء از اهالی اشرف مازندران نقل کرد در زمانی که حاجی ملا محمد اشرفی از مشاهیر علما در زادگاه خود اشرف ( بهشهر ) زندگی میکرد، من یک بار عازم زیارت حضرت رضا، علیه السلام شدم . برای خداحافظی و امر وصیت نامهی خود خدمت ایشان رفتم و چون دانست که به زیارت ثامن الائمه علیه السلام می روم، پاکتی به من داد و فرمود :
« در اولین روزی که به حرم مشرف شدی، این نامه را تقدیم امام رضا علیه السلام کن و در مراجعت جوابش را گرفته، برایم بیاور.»
با خود گفتم : یعنی چه ؟ مگر امام رضا علیه السلام زنده است که نامه را به او بدهم؟! چگونه جوابش را بگیرم؟! اما عظمت مقام آن دانشمند مانع شد که این مطلب را به ایشان بگویم و اعتراض نمایم .
هنگامی که به مشهد مقدس رسیدم، در اولین روز زیارت، برای ادای تکلیف نامه را به داخل ضریح انداختم . بعد از چند ماه موقع مراجعت برای زیارت وداع به حرم مشرف شدم و اصلاً سخن حاجی را که گفته بود جواب نامهام را بگیر و بیاور، فراموش کرده بودم .
بعد از نماز مغرب و عشا درحال زیارت بودم که ناگاه صدای مأموری بلند شد که زائران از حرم بیرون روند تا خدام به تنظیف حرم بپردازند . وقتی نماز زیارت را تمام کردم، متحیر شدم که اول شب چه وقت در بستن است ؟ ولی دیدم کسی جز من در حرم نیست ! برخاستم که بیرون روم، ناگاه دیدم سید بزرگواری در نهایت شکوه و جلال از طرف بالا سر با کمال وقار به سوی من می آید . همین که به من رسید، فرمود : حاجی میرزا حسن ! وقتی به اشرف رسیدی پیغام مرا به حاجی اشرفی برسان و بگو :
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب
در این فکر بودم که این بزرگوار که بود ؟ که مرا به اسم خواند و پیغام داد یک مرتبه متوجه شدم اوضاع حرم به حالت اول برگشته، برخی نشسته و بعضی ایستاده به زیارت و عبادت مشغول هستند فهمیدم که این حالت مکاشفه بوده است . وقتی به وطن مراجعت کردم، یکسره به خانه مرحوم حاجی اشرفی رفتم تا پیغام امام علیه السلام را به وی برسانم همین که در را کوبیدم، صدای حاجی از پشت در بلند شد که :
« حاجی میرزا حسن ! آمدی ؟ قبول باشد . آری :
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب بزن به خانه و پس میهمان طلب
سپس افزود:« افسوس ! که عمری گذراندیم و چنان که باید و شاید صفای باطن پیدا نکردهایم !»
بازدیدها: 22