کرامات امام رضا علیه السلام به روایت اهل سنت
در کتب اهل سنت، کرامات فراوانی از اهل بیت علیهم السلام نقل شده است. در این نوشتار برخی از کرامات نقل شده از اهل سنت پیرامون امام رضا علیه السلام ذکر می گردد و بیانگر این مطلب است که شیعه با سنی، وجوه مشترک فراوانی دارد و هر دو دشمن وهابیت به شمار می آیند:
۱٫ بشارت پیامبر به حمیده:
امام رضا علیه السلام به برکت سفارش پیغمبر و عنایات ایشان به دنیا آمدند. در نقل های اهل سنت چنین آمده: زمانی که حمیده مادر امام کاظم، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبر را در خواب دید که به ایشان فرمود: «این کنیز را به فرزندت (امام کاظم) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است». حمیده نیز چنین کرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد.[۱]
۲٫ معجزه ی در دوران حمل:
مادر بزرگوار ایشان می فرماید: هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس وی را می شنیدم. [۲]
۳٫ مناجات امام در دوران طفولیت:
مادر بزرگوار امام در ادامه می فرماید: زمانی که ایشان به دنیا آمد، در حالی که دستانش را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان می خورد، گویا مناجات خدا می کرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنیئا لک کرامه ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند». در این حال فرزند را به ایشان داد و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات کام دهانش را برداشت.[۳]
۴٫ هارون بر من چیره نمی شود:
صفوان بن یحیی می گوید: بعد از شهادت امام کاظم و امامت علی بن موس الرضا علیه السلام از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا علیه السلام می ترسیدیم. موضوع را به امام گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام می دهد، ولی کاری از پیش نمی برد.
صفوان می گوید: یکی از معتمدین برایم نقل کرد: یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی ادعای امامت می کند (و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است یا می خواهی همه آنها را بکشیم؟![۴]
۵٫ محل دفن من و هارون یکی است:
موسی بن عمران می گوید: روزی علی بن موسی الرضا را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام به من فرمود: روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده می شویم. [۵]
امام در مکه نیز به این مهم اشاره می کند. حمزه بن جعفر ارجانی می گوید: هارون الرشید از یک درب و علی بن موسی الرضا از درب دیگر مسجد الحرام خارج شدند. در این هنگام امام رضا علیه السلام به هارون اشاره کرد و فرمود: الآن از هم دور هستیم، ولی ملاقاتمان نزدیک است. ای طوس! همانا من و او را یک جا جمع می کنی. [۶]
۶٫ مأمون، امین را می کشد:
حسین بن یسار می گوید: روزی امام رضا علیه السلام به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امین) را خواهد کشت. از امام پرسیدم: یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون محمد امین را خواهد کشت. طبق پیشگویی امام این اتفاق افتاد.[۷]
۷٫ همسرت دوقلو می زاید:
بکر بن صالح می گوید: نزد امام رضا علیه السلام رفتم و به وی گفتم: همسرم ـ که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شماست ـ حامله است و از شما می خواهم دعا کنید تا خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکی را محمد و دیگری را علی می گذارم. در این هنگام امام مرا فرا خواند و بدون اینکه از من چیزی بپرسد، به من فرمود: اسم یکی را علی و دیگری را امّ عمرو بگذار. وقتی که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنی امّ عمرو چیست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت.[۸]
۸٫ جعفر به زودی ثروتمند می شود:
حسین بن موسی می گوید: عده ی از جوانان بنی هاشم نزد امام رضا نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاه مسخره آمیزی به حالت وی نگریستیم. امام رضا علیه السلام فرمود: به زودی می بینید زندگی جعفر تغییر کرده، اموالش زیاد، خادمانش بسیار و ظاهرش آراسته شده است. حسین بن موسی می گوید: پس از گذشت یک ماه، والی مدینه عوض شد و او نزد این والی مقام و منزلت خاصی پیدا کرد و زندگی اش همان گونه که امام فرموده بود، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام و برای وی دعا می کردیم.[۹]
۹٫ خود را برای مرگ آماده کن!
حاکم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل می کند که روزی امام رضا علیه السلام به مردی نگاهی کرد و به او فرمود:
«یا عبدالله اوص بما ترید و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلک بثلاثه ایام [۱۰]؛
ای بنده خدا! وصیت خود را بکن و خود را برای چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن». راوی می گوید: آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.
۱۰٫ خواب ابوحبیب:
حاکم نیشابوری به سند خود از ابوحبیب نقل می کند: روزی رسول الله را در خواب ـ در منزلی که حجاج در آن اتراق می کنند ـ دیدم، به ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفی از خرمای مدینه ـ که خرمای صیحانی نام داشت ـ بود. ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم. پس از بیدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو می کردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز امام رضا علیه السلام از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم برای دیدار وی شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم ایشان در همان جایی که پیامبر را در خواب دیدم، نشسته است: در حالی که ظرفی پر از خرمای مدینه و خرمای صیحانی نزد او بود. به امام سلام کردم و ایشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید. امام فرمود: اگر رسول الله زیادتر می داد، من هم به تو زیادتر می دادم. [۱۱]
۱۱٫ سقوط دولت برمکیان:
مسافر می گوید: در سرزمین منی نزد امام نشسته بودیم. ناگهان یحیی بن خالد برمکی، در حالی که صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اینها بیچارگانی هستند که نمی دانند در این سال چه اتفاقی برای آنها رخ خواهد داد. مسافر می گوید: در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد. مسافر در ادامه می گوید: امام فرمودند: و از این عجیب تر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینکه امام رضا (علیه السلام) رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد. [۱۲]
۱۲٫ ولایتعهدی من پایدار نیست:
مدینی می گوید: هنگامی که امام رضا علیه السلام در مجلس بیعت ولایتعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت می کردند، نگاهی به بعضی از اصحاب خود کردند و دیدند یکی از اصحابشان از این جریان (ولایتعهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وی اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی فرمودند: قلب خود را به این ولایتعهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمی ماند. [۱۳]
۱۳٫ توطئه گران رسوا می شوند:
زمانی که مأمون، امام رضا علیه السلام را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بودند و می ترسیدند که خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد. لذا کینه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت برای ابراز این نفرت و کینه بودند؛ تا اینکه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خلیفه می شود و خادمان پرده را کنار می زنند تا آن حضرت وارد شود، احدی به امام سلام نکند و به ایشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از این تصمیم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصمیم خود، ناخودآگاه پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. آنها همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زده اند. قرار شد که روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وی سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز همین اتفاق افتاد. آنان دانستند که امام نزد خداوند جایگاه ویژه ای دارد و سپس قرار گذاشتند که به آن حضرت خدمت کنند.[۱۴]
۱۴٫ رام شدن درندگان در برابر امام:
قضیه زینب کذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشه ای از عظمت و مقام والای امامت و ولایت تکوینی را به نمایش می گذارد. در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمی کند. اختلاف در این است که یا این جریان در دوران امام رضا علیه السلام رخ داده یا امام هادی علیه السلام؟
در خراسان زنی به نام زینب ادعا می کرد که علوی و از نسل فاطمه زهرا سلام الله علیها است. این خبر به امام رضا علیه السلام رسید. امام آن زن را احضار کرد و علوی بودن وی را تایید نفرمود. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بی ادبی به امام گفت: تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال می برم. در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان بودند. آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا علیه السلام آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمود: این زن دروغگوست و بر علی و فاطمه دروغ می بندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمی شوند و اگر دروغگو باشد، وی را می درند.
وقتی که زینب کذاب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام گفت: اگر راست می گویی، خود تو داخل این گودال شو. امام نیز بدون هیچ سخنی وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظاره گر این جریان بودند. زمانی که امام وارد گودال شد، گویا درندگان رام شدند و یک یک نزد امام آمدند و دم های خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسیدند. امام از آنجا بیرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود. بعدها این زن در خراسان به زینب کذاب مشهور شد.[۱۵] مسعودی معتقد است: این قضیه بری امام هادی اتفاق افتاده است.[۱۶] با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت، خبر مشهور نزد شیعه است.[۱۷] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل کرده[۱۸] و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تایید کرده است.[۱۹] البته با توجه به بعضی قرائن ممکن است گفته شود این جریان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا علیه السلام و هم در زمان امام هادی علیه السلام) اتفاق افتاده است.
۱۵٫ پیشگویی چگونگی شهادت:
زمانی که مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا علیه السلام درخواست کرد تا نماز را اقامه کند. امام در حالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در میان راه با صدی بلند می فرمود: «السلام علی ابوای آدم و نوح، السلام علی ابوای ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوای محمد و علی، السلام علی عباد الله الصالحین». مردم به طرف امام هجوم می آوردند و دست ایشان را می بوسیدند و از ایشان تجلیل می کردند. در این هنگام به خلیفه خبر رسید که اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج می شود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانید و نگذاشت امام نماز را بخواند.
آن گاه امام مطالبی مهم به هرثمه بن اعین ـ که از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا علیه السلام بود ـ فرمود. هرثمه می گوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبید و فرمود: ای هرثمه! می خواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را برای کسی فاش نکنی، اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم که تا او زنده است، سخنی نگویم. امام فرمود: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت. خلیفه می خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمی گذارد و زمین اجازه چنین کاری را نمی دهد و هر چه بکوشند تا زمین را حفر کنند (و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمی توانند و این مطلب را بعد خواهی دید. ای هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهیز من برای دفن، مأمون را از این مسائلی که گفتم، آگاه کن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند؛ تا اینکه عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من آید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله می زند، بر جنازه من نماز می خواند. شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مکانی که مشخص کرده ام، دفن کنید. ای هرثمه! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی.
هرثمه می گوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد و از دنیا رفت. هرثمه می گوید: طبق فرمایش امام رضا (که فرمود بعد از وفات و تجهیز جنازه ام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم که وی در فراق امام رضا علیه السلام دستمال در دست دارد و گریه می کند. به وی گفتم: ای خلیفه! اجازه می دهید مطلبی را بگویم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام) رضا سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامی که زنده است، برای کسی بازگو نکنم. آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف کردم. وقتی که مأمون از این قضیه خبر دار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز بر ایشان شدیم.
در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ کس صحبتی نکرد و بر امام نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند. خلیفه دستور داد که وی را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از وی و شتر او نبود.
سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند. هرثمه به خلیفه گفت: آیا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: می خواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر.
در این هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره سخت تر شده بود؛ به گونه ای که تعجب حاضران را برانگیخت. مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا پی برد و به من گفت مکانی را که علی بن موسی الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضا فرموده بود.
زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید. سپس امام را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم. بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی که دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد می کرد و تأسف و حسرت می خورد و هر گاه با وی خلوت می کردم، از من تقاضا می کرد تا قضیه را تعریف کنم و با تأسف می گفت: (انا لله و انا الیه راجعون).[۲۰]
پی نوشت ها:
[۱] . روضه الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شیرازی، ص۴۳، استامبول، ترکیه؛ مفتاح النجاه فی مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشی، مخطوط، ص۱۷۶، به نقل از احقاق الحق، ج۱۲، ص۳۶۴؛ تاریخ الاسلام و الرجال، شیخ عثمان سراج الدین حنفی، ص۳۶۹، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج۱۲، ص۳۴۸٫
[۲] . روضه الاحباب، ج۴، ص۴۳؛ مفتاح المعارف، مولوی عبد الفتاح حنفی هندی، مخطوط، ص۷۹، بنقل از احقاق الحق، ج۱۲،ص۵۵۳٫
[۳] . احقاق الحق، شهاید قاضی نور الله شوشتری، ج۱۲، ص۳۴۳، به نقل از محمد خواجه پارسی بخاری، فصل الخطاب.
[۴] . الفصول المهمی، ص۲۴۵؛ نور الابصار، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول۱۴۱۸ق، ص۲۴۳؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۱؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۴٫
[۵] . الفصول المهمه، ص۲۴۶؛ نور الابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۲٫
[۶] . نورالابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۳؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۵،۳۱۶٫
[۷] . الفصول المهمه، ص۲۴۷؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۹٫
[۸] . الفصول المهمه، ص۲۴۶، نورالابصار، ص۲۴۳؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بی تا، ص۱۱۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۳، الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۶٫
[۹] . نور الابصار، ص۲۴۳؛ مفتاح النجاه، ص۷۶؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۸٫
[۱۰] . الصواعق المحرقه، ابن حجر هایثمی، دارالفکر، بیروت، لبنان، ص۱۲۲؛ الفصول المهمه، ص۲۴۷؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۱؛ نتیج الافکار القدسیه، سید مصطفی بن محمد العروس مصری، دمشق، سوریه، بی تا، ج۱، ص۸۰؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۸؛ الانوار القدسیه، ص۳۹٫
[۱۱] . الصواعق المحرقه، ص۱۲۲؛ الفصول المهمه، ص۲۴۶؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ مفتاح النجاه، ص۳۷۶؛ وسیله المال، ابن کثیر حضرمی، مکتبه الظاهریه، دمشق، سوریه، بی تا، ص۲۱۲؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۱؛ نتیج الافکار القدسیه، ج۱، ص۸۰؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۶؛ وسیله النجاه، محمد مبین هندی، الکهنو، هند، بی تا.
[۱۲] . الفصول المهمه، ص۲۴۵؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۲؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۴٫
[۱۳] . الفصول المهمه، ص۲۵۶؛ مفتاح النجاه، ص۱۷۸٫
[۱۴] . نور الابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۲؛ مطالب السؤول، ص۲۹۷؛ الفصول المهمه، ص۲۴۴ ـ ۲۴۵؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۳٫
[۱۵] . الفرج بعد الشدی، قاضی ابو علی تنوخی، دارالصباعی المحمدیی قاهره، مصر، چاپ اول ۱۳۷۵ق، ج۴، ۱۷۲ـ۱۷۳؛ مطالب السؤول، ص۲۹۷٫
[۱۶] . مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، ج۴، ص۸۶٫
[۱۷] . الفرج بعد الشده، ج۴، ص۱۷۲٫
[۱۸] . الصواعق المحرقه، ص۲۰۵٫
[۱۹] . الفرج بعد الشده، ج۴، ص۱۷۳٫
[۲۰] . الفصول المهمه، ص۲۶۱؛ نورالابصار، ص۲۴۴؛ مطالب السؤول، ص۳۰۰؛ الکواکب الدریه، شیخ عبد الرؤوف مناوی، الازهریی، مصر، بی تا، ج۱، ص۲۵۶؛ مفتاح النجاه، ص۸۲؛ الانوار القدسیه، ص۳۹٫
منبع: اهل البیت علیهم السلام
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 275