با آن كه امام جواد علیه السلام در امر امامت بي رقيب بود (چون امام رضا علیه السلام فرزند ديگري نداشت) و امام رضا علیه السلام هم به جانشيني فرزندش امام جواد علیه السلام تصريح كرده و كوشيده بود استبعاد و شگفتي شيعيان را نسبت به امامت جوادالائمه از طريق تمسك به آيات اعطاي نبوت به عيسي علیه السلام در خردسالي برطرف و زمينه باور شيعيان را به امامت ايشان فراهم كند، با اين همه پس از شهادت حضرت ثامن الحجج علیه السلام جمعي از بزرگان شيعه در بغداد گردهم آمدند و درباره امامت امام جواد علیه السلام به مشورت پرداختند. اين گردهمايي نشان مي داد كه پذيرش امامت امام محمدتقي در سن ٧ يا ٨ سالگي، براي برخي از شيعيان دشوار بوده است.
در نتيجه همين شك و ترديدها بود كه گروهي را به سوي «واقفيه» سوق داد و علماي شيعه را به سفر به مدينه و پرس و سوال از امام جواد علیه السلام واداشت. كتاب كافي از علي بن ابراهيم از پدرش نقل مي كند كه گفت: گروهي از شيعيان از شهرهاي دور آمدند و از امام جواد علیه السلام اجازه تشرف گرفتند و خدمت آن حضرت رسيدند و در يك مجلس صدها مسئله از او پرسيدند و حضرت به آن ها جواب گفت و در آن زمان ١٠ ساله بود. (كافي ج ٢ ص ٤٢٠-٤١٩) پس از اين پرسش و پاسخ ها بود كه شيعيان متحير به اطمينان قلبي و به اين باور رسيدند كه امام كسي نيست جز جوادالائمه علیه السلام.
راوي مي گويد: خدمت ابي جعفر امام محمد تقي علیه السلام رسيدم و درباره موضوعاتي با او مناظره كردم سپس فرمود: اي ابا علي! (كنيه راوي) شك و ترديد از ميان رفت. پدرم جز من فرزندي ندارد. (كافي ج ٢ ص ١٠٤) هم چنين كليني در كتاب خود «كافي» روايتي را نقل كرده است كه روزي عموي امام رضا علیه السلام علي بن جعفر علیه السلام در مسجدالنبي صلی الله علیه و آله و سلم درس مي داد و احاديثي را كه از برادرش امام كاظم علیه السلام شنيده بود، براي شاگردان روايت مي كرد. در اين حال امام جواد علیه السلام به مسجدالنبي صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد.
عموي امام رضاعلیه السلام كه سن و سالي از او گذشته بود تا چشمش به امام جواد علیه السلام افتاد، بي درنگ از جا بلند و بدون آن كه كفش و عباي خود را بپوشد به سمت ورودي مسجد رفت و دست امام جواد علیه السلام را بوسيد و به آن حضرت اداي احترام كرد. امام به او فرمود: اي عمو! بنشين. خدايت رحمت كند، او گفت: آقاي من! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشي؟! هنگامي كه علي بن جعفر به محلي كه درس مي داد برگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند كه چرا با اين كه او عموي پدر امام جواد علیه السلام است و بسيار بزرگ تر از او از نظر سن، با اين حال چنين نسبت به امام رفتار كرده است؟
او در پاسخ ريش خود را در دست گرفت و به آنان عتاب آلود، گفت: خاموش باشيد اگر خداي عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار(امامت) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامي داد، آيا من بايد فضيلت او را انكار كنم؟! پناه بر خدا از سخن شما… (همان جا ص٧-١٠٦)
شيخ مفيد هم در «ارشاد» از خوشحالي و مسرت مأمون از علم و دانش امام علیه السلام در خردسالي سخن گفته و نوشته است به همين خاطر تصميم گرفت دخترش ام الفضل را به همسري آن حضرت در آورد. اما عباسي ها بر تصميم او خرده گرفتند و بهانه آوردند كه امام علیه السلام هنوز خردسال است و به سرحد معرفت و كمال نرسيده است.
اين جا بود كه قرار شد جلسه مناظره اي بين امام علیه السلام و قاضي القضاة مأمون، يحيي بن اكثم در دربار برگزار شود. اين مناظره برپا شد و يحيي چنان از پاسخ دقيق امام متعجب شد كه هاج و واج ماند و از شرمندگي عرق سراسر صورتش را فرا گرفت و آثار درماندگي در او آشكار شد و زبانش به لكنت افتاد، چنان كه حاضران متوجه درماندگي او شدند و شكست او و عظمت امام علیه السلام را به چشم خود مشاهده كردند.
بازدیدها: 0