اقامت درخانۀ خدا
الف) در اعتکاف دقیقاً چه اتفاقی میافتد؟
اول باید ببینیم در اعتکاف دقیقاً چه اتفاقی میافتد. مسجد محل عبادت است نه محل سکونت، اما در جریان اعتکاف میآیی، و هرچند برای مدت سه روز، ولی در مسجد مقیم میشوی. دو روز خود را اسیر میکنی تا روز سوم دستگیرت کنند تا دستگیری شوی. تمام ساعات شبانه روز خود را مقید میکنی که در محیط مسجد تنفس کنی. از چهار دیواری محراب بیرون نمیروی، و پا از زیر سقف گنبد دوّار خانۀ خدا بیرون نمیگذاری. چرا؟
پس در مسجد میمانی تا قلبت به کار بیفتد. چشم قلبت باز شود. حتی زبان از خوردن و آشامیدن میبندی تا به «بهکار افتادن قلبت» کمک کند. از همینجا میتوانی آداب اعتکاف را هم بفهمی. شاید باید کمتر حرف بزنی و به دیگران تنها با لبخند و نگاهی مهربان و گذرا ارتباط داشته باشی. هر کاری که میتوانی انجام دهی تا از قساوت قلب فاصله بگیری، انجام بده. ولی در میان جمع، تنهاییِ خودت را از دست نده. وقتی ما نمیتوانیم این معنا را درک کنیم که عالم محضر خداست و نمیتوانیم حضور خدا را احساس کنیم، پس خوب است به مسجد بیاییم و با درک محضر پروردگار که حضورش در مسجد بیشتر است، لااقل برای یکبار هم که شده کمیعمیقتر از همیشه و همهجا حضورش را احساس کنیم. بعد که از مسجد برویم تا مدتی در محضر او خواهیم بود.
اعتکاف یعنی: زمان میخواهد تا انسان برخی از معانی را درک کند. سه روز یعنی زمان متراکم. همانطور که برنامههای روزانه و مستمر یعنی زمان مداوم. اینها هر کدام به نوعی اثر دارند. هم لازم است انسان کارهای خوبش را در زمان مداوم انجام دهد تا اثربخش باشد. و هم لازم است گاهی زمان متراکم صرف بهبود حال خویش کند تا موثر واقع شود. برای مداوای برخی از بیماریهای جسمی هم همین کار را انجام میدهند. گاهی برنامۀ دارویی مداوم و گاهی که کار سخت شده باشد برنامۀ دارویی متراکم.
روزی ما در مقابل معبود خواهیم ایستاد. و به ملاقات او خواهیم شتافت. آنجا میفهمیم که همۀ آنچه همیشه میخواستهایم خود خداست. و آنجا میفهمیم که تمام عمر باید به یاد این لحظه میزیستهایم و برای این لحظه ظرفیت پیدا میکردهایم. چرا که آنجا هر کسی را بهقدر ظرفیتش از جرعۀ وصال میچشانند و سرمست میکنند. ولی آنجا دیگر تأسف خوردن دیر خواهد بود. باید از قبل و سر سجادۀ هر نماز، تمرین ملاقات میکردیم و توجه به دیدار میداشتیم.
پس یادمان باشد اعتکاف اصرار برای ملاقات خداست. و این کار، کودکانه نیست. این اصرار برای ملاقات هم باید به ما بیاید. به رزمندگان جهادگر میآمد که طالب شهادت باشند. معتکف باید وصیتنامهاش را نوشته باشد؛ مسجد محل نماز است و نماز محل ملاقات با خدا و تمرین و تمنای دیدار او. معتکف دارد با جان خود بازی میکند. کسی که تجربۀ اعتکاف دارد و تمنّای اقامت در دیار حضرت دوست دیگر از مرگ نمیهراسد. البته هرکس اینچنین باشد، زیاد به یاد این ملاقات خواهد بود،[2] اعمال او نیکو شده[3] و عمرش طولانی خواهد شد.[4] ولی اعتکاف آمادگی برای اقامت ابدی در محضر خداست.
اعتکاف یعنی مقیم شدن در محل نماز. و اگر اوج نماز در سجده است،[5] اعتکاف یعنی اقامت در محل سجده. مگر این نقطۀ نورانی حیات بشر چه عظمتی دارد که تمام عمر ما باید صرف فهمیدن آن شود؟ اعتکاف یعنی تلاشی برای درک سجده. برای درک هر چیزی باید به محل آن رفت تا بتوان آن را از نزدیک مشاهده کرد. مسجد یعنی محل سجده.
ما آدمها حیات خود را از کودکی آغاز میکنیم. و هیچگاه آن را از یاد نمیبریم و لحظههای ناب آن از دل ما بیرون نمیرود. چقدر در پناه آغوش مادر آرام بودیم و چقدر در چهار دیواری خانۀ پدری آزاد بودیم؛ چه امنیتی داشتیم و چه صمیمیتی برمیداشتیم. آدم هر کجا که میرود و به هر کجا که میرسد باز به دوران کودکی نمیرسد. هرچه میگردد دیگر آن دوران طلایی را پیدا نمیکند.
ما آفریده نشدهایم که حسرتزدۀ گذشتههایمان باشیم، پس پرسش اساسیتری پیش میآید: ما که در خانۀ پدری خوش بودیم و در آغوش گرم مادری خوشبخت بودیم بناست به کجا برویم که از آنجا بهتر باشد؟ و به کجا برسیم که همۀ خوشیهای گذشته مقدمۀ آن باشند؟ اگر در آغاز، مادری مهربان داشتیم و در امان پدر بودیم، در بزرگی وضعمان بنا نیست بدتر شود، بناست به خدایی برسیم که مهربانتر از مادر و پرامانتر از پدر باشد. و اما مسجد. همۀ لذتی که حضور در خانۀ پدری دارد اینجا هم احساس میشود. تمام احساس گمشدۀ آغوش مادری در اینجا هم ادراک میشود. تازه احساس میکنی اینجا خانۀ خودت است. خانهای که سرپناه روح سرگشته، بینهایت طلب و بیقرار توست. معمولاً آدم بعد از اینکه معتکف شد میفهمد که چقدر به اعتکاف نیاز داشته است. و چقدر مسجد جای خوبی بوده است.
اعتکاف نقشهای بود که برای آشنایی و یا غربتزدایی ما با خانۀ خدا طراحی شده بود. و تو پس از اعتکاف میفهمی همانقدر که به خانۀ خانوادگی خودت نیازمند بودهای، به این کاشانۀ کردگار عالم هم نیازمند هستی؛ بلکه بیشتر. و ما باید یک روزی با خانۀ خودمان آشنا میشدیم. وقتی خانۀ خدا را با خانۀ خودمان مقایسه کنیم، میبینیم اگر کاشانۀ ما جایی برای کالبد مادی ما است، مسجد آشیانهای برای روح لایتناهی ما است. بعضیها عظمت روح خود را نیز در مسجد مییابند. آخر روح ما خیلی بزرگ است و هر کسی قادر به درک این مطلب نیست. گاهی باید تنها در مسجد ـ که خود از نظر معنوی بسیار با عظمت است و میتواند تنها ظرف وجود انسان شود ـ عظمت روح خود را دریافت.
ما هنگام اعتکاف در میان جمع مؤمنان، باید تمرین کنیم عبادت غیر متظاهرانه را؛ ریا نکردن نماز شب در میان انبوه جمعیت و و بیاعتنایی کردن به نگاه دیگران را؛ بیرغبتی کردن به تشویق دیگران و بیمیلی نشان دادن به محبت دیگران را؛ و بریدن از دیگران را در عین حالی که به دیگران نه فقط احترام که باید محبت بورزیم و به محبتشان پاسخ فروتنانه دهیم. در میان جمعیت باید تمرین اخلاص کرد و تمرین تنهایی. در میان جمعیت باید مواظبت کرد مبادا خود را با دیگران بدجوری مقایسه کنیم که خود را ناامید سازیم؛ اگر بهتر از خودمان دیدیم ـ که همه از ما بهترند ـ به خود بگوییم: «شاید خدا از منِ ضعیف، بیش از این انتظار نداشته باشد.» و اگر بدتر از خودمان دیدیم ـ که پیدا نمیشود ـ بگوییم: «شاید خدا از او بیش از این انتظار ندارد.»
ب) چرا خدا به ما توفیق اعتکاف داده؟
شاید به این دلیل توفیق یافتهایم که خدای مهربان خواسته است ما را به خود نزدیکتر کند و اندک عبادات ما را که خود به ما توفیق داده است، مایۀ این احسان قرار داده و میخواهد به جای خودش ـکه ما را در دامان لطفش پروراندهـ به ما جایزه دهد. تا با عبادتی ارزان و پرقیمت سود کلانی حاصل کنیم؛ اگر بتوانیم قیمتش را حفظ کنیم. شاید به این دلیل بار یافتهایم که خداوند متعال دیده ما در حال از دست رفتنیم و اگر ما را به خانۀ خود نبرد و مورد لطف و مرحمت خود قرار ندهد، دیگر برایمان امیدی نیست و خود را در تباهیها نابود میکنیم. به این ترتیب از بس بدی داشتهایم دلش برای ما سوخته است و به ما ترحم کرده است. شاید به آن علت باشد که ما با اندکی خوبی دچار توهم شدهایم و به خود غرّهایم؛ خواسته کسانی از ما بهتر را در این اعتکاف به ما نشان دهد تا به کمیِ خود پیببریم و با دیدن افراد باصفا در اطراف خود، فروتنی نماییم و یادمان برود تصور اینکه ما هم آدم حسابی هستیم.
شاید آمدهایم تا از دست دشمنان دوستنما رهایی پیدا کنیم. اینکه از دست دوستان بد نجات پیدا کنیم خیلی مهمتر از آن است که با دوستان خوب دست بدهیم. شاید این غیبت سه روزه، بتواند رفاقتهای ناجوری را از بین ببرد. رسول خدا(ص) فرمود: حضرت موسی(ع) پس از سه روز گفتگو با خداوند منان دیگر تحمل گفتگو با کسی را نداشت و از دیدار مردم مشمئز میشد.[10]
شاید خداوند متعال میخواهد الگویی از یک مؤمن باصفا در اختیار دیگر مؤمنان قرار دهد و ما را درسآموز اخلاص و تقوا برای دیگران قرار دهد؛ و چقدر بعید است. برای گویندۀ این کلمات که محال است ولی برای شما خوانندۀ خوب هم اگر محتمل است به خود نگیرید چرا که خداوند متعال از کمترین خوبی بندگانش درسی برای خوبان و الگویی برای مشتاقان به دست میدهد. این از خوبی اوست. ما به فکر کاستیهایمان باشیم. خدا کند که برای دیگران مفید هم باشیم. شاید به خاطر این باشد که ما را از قعر ناامیدیها خارج کند و آثار زمزمههای شوم شیطان را که مدام در گوش ما خوانده است: «تو آدم نمیشوی و خدا تو را تحویل نمیگیرد» را از بین ببرد. تا معلوم شود ما هم هنوز خدایی مهربان داریم که هوای ما را دارد و میتوانیم به عنوان مهمان خصوصی به خانهاش راه پیدا کنیم. شاید خداوند رحمان خواسته است ما را از عالم ناشکری و ناسپاسی که در متن درگیریها و مشکلات برایمان پیش آمده است نجات دهد. گاهی از اوقات خدا به جای برطرف نمودن مشکلات بندگان خود، که در آن رشد بندگان نهفته است، فرصت تنفس میدهد و با غرق کردن آنان در عبادت، به آنها نیروی مقاومت عنایت میکند.
شاید این آخرین فرصت حرکت ما باشد به سوی خدا. و خداوند رئوف خواسته است ما را در آخرین مرتبه امتحان کند: آیا به سوی او باز خواهیم گشت؟ آیا در روند زندگی خود تغییری ایجاد خواهیم کرد؟ آیا این آخرین فرصت بیداری را پاس خوهیم داشت یا نه؟ شاید هم واقعاً این آخرین فرصت حیات ما باشد نه آخرین فرصت حرکت.
[1]. امیرالمؤمنین علی(ع): «لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان»(امالی صدوق، ص342)
[2]. امیرالمؤمنین علی(ع): «مَن أحَبَّ شیئا لَهِجَ بذِکْرِهِ؛ هرکس چیزی را دوست داشته باشد، نسبت به ذکر و یاد آن حریص میشود.» (غررالحکم/حدیث895)
[3]. رسول خدا(ص): «أَفْضَلُ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا ذِکْرُ الْمَوْتِ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ذِکْرُ الْمَوْتِ وَ أَفْضَلُ التَّفَکُّرِ ذِکْرُ الْمَوْتِ. فَمَنْ أَثْقَلَهُ ذِکْرُ الْمَوْتِ(هر کس یاد مرگ وجودش را پر کند) وَجَدَ قَبْرَهُ رَوْضَةً مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ(قبر خود را باغی از باغهای بهشت بیابد.» (جامع اللاخبار، صفحه165)
امیرالمؤمنین(ع): «مَن أحَبَّ لِقاءَ اللّه ِ سُبحانَهُ، سَلا عَنِ الدُّنیا(هر کس دیدار خدا را دوست داشته باشد، از دنیا دست بشوید)»(غررالحکم/8425)
[4]. رسول خدا(ص): «لا یَزیدُ فِی العُمرِ إلاّ البِرُّ؛ عمر را زیاد نمیکند مگر نیکی.»(مکارم الاخلاق طبرسی، ص389) امام صادق(ع): «مَن حَسُنَت نِیَّتُهُ زِیدَ فی عُمرِهِ؛ هرکس خوشنیت شود، عمرش زیاد شود.»(دعوات الراوندی، صفحه127)
[5]. امام رضا(ع): نزدیکترین حالت بنده به خدا، زمانی است که در حال سجده است. و این همان سخن خداوند در قرآن است که فرمود: سجده کن و نزدیک شو؛ أقرَبُ ما یَکونُ العَبدُ مِنَ اللّه عزّ و جلّ و هُو ساجِدٌ، و ذلکَ قولُهُ تبارکَ و تعالی: «و اسْجُدْ وَ اقْتَرِب» (منلایحضرهالفقیه، ج1، ص209)
[6]. إِنَّ أَوَّلَ «بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدی لِلْعالَمینَ؛ همانا نخستین خانهاى که براى مردم و [عبادت خداوند]، نهاده شده، همان است که در سرزمین مکه است، که پربرکت و مایۀ هدایت جهانیان است.» (سورۀ آلعمران،آیۀ96)
[7]. رسول خدا(ص): «خدواند به دنیا وحی کرد: هرکس به تو خدمت کرد به رنجش بینداز، و هرکس تو را دورافکند به او خدمت کن؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى الدُّنْیَا أَنْ أَتْعِبِی مَنْ خَدَمَکِ وَ اخْدُمِی مَنْ رَفَضَکِ»(امالی صدوق،ص279) امیرالمؤمنین(ع): «اگر به دنیا رو کنی، دنیا به تو پشت کند و اگر به دنیا پشت کنی، دنیا به تو رو کند؛ إنّکَ إن أقبَلْتَ على الدنیا أدبَرَتْ، إنّکَ إن أدبَرْتَ عن الدنیا أقبَلَتْ.» (غررالحکم،حدیث3798و3799)
[8]. امیرالمؤمنین(ع): «هرکس از دنیا دل برکند، مصیبتها و گرفتاریها بر او آسان شود؛ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا هَانَتْ عَلَیْهِ الْمُصِیبَات» (کافی،ج2،ص50)
[9]. رسول خدا(ص): «اگر مردی با چاقوی تیزی به مردی حمله کند، برای او بهتر است از اینکه در مقابل صورتش از او تعریف کند؛ لَو مَشى رجُلٌ إلى رجُلٍ بسِکِّینٍ مُرهَفٍ کانَ خَیرا لَهُ مِن أن یُثنی علَیهِ فی وَجهِهِ»(میزانالحکمه،حدیث١٨٦٧٩)و همچنین: «هرگاه در مقابل روی برادرت از او تعریف کنی، مانند این است که تیغ بر گلویش کشیده باشی؛ إذا مَدَحتَ أخاکَ فی وَجهِهِ فکأنّما أمرَرتَ على حَلقِهِ المُوسى»(همان، حدیث١٨٦٨٠)
[10]. رسول الله(ص): « خداوند عزّ و جلّ، در طی سه شبانه روز یکصد و بیست و چهار هزار کلمه به راز با موسی بن عمران(ع) در میان نهاد و در این مدت موسی نه چیزی خورد و نه چیزی آشامید و چون به سوی بنیاسرائیل برگشت و سخنان آدمیان را شنید از آنان متنفّر شد؛ علّتش تأثیری بود که حلاوت سخن خداوند عزّ و جلّ در گوشهایش نهاده بود؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَاجَی مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِمِائَةِ أَلْفِ کَلِمَةٍ وَ أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِینَ أَلْفَ کَلِمَةٍ فِی ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیهِنَّ مَا طَعِمَ فِیهَا مُوسَی وَ لَا شَرِبَ فِیهَا فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ سَمِعَ کَلَامَ الْآدَمِیِّینَ مَقَّتَهُمْ لِمَا کَانَ وَقَعَ فِی مَسَامِعِهِ مِنْ حَلَاوَةِ کَلَامِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (خصال صدوق، ج2، ص642)
امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: «نتیجۀ انس به خدا، انس نگرفتن با مردم است؛ ثَمَرةُ الاُنسِ باللّه ِالاسْتِیحاشُ مِن النّاسِ(غررالحکم، حدیث3949)
منبع: بیان معنوی
بازدیدها: 180