اهداف رژیم صهیونیستی در تجاوز به لبنان در جنگ ۳۳ روزه
اهدافی که همان روزهای اول اعلام شد یا این که بعدها با تحقیقات کمیسیون وینوگراد کشف شد، یا در سالهای اخیر در میان خاطرات مسئولین آمریکایی گفته شد و یا از سوی برخی از نومحافظهکاران آمریکایی که در آن هنگام در وزارت دفاع آمریکا بودند در همین هفتههای اخیر در کتابها و مقالاتشان نوشته شد. بنابراین همهی این اهداف مستند به نوشتههای اسرائیلی و آمریکایی است:
۱ـ نابود کردن مقاومت
۲ـ کشتار هر چه بیشتر نیروهای مقاومت و از بین بردن امکانات و تجهیزات و خلع سلاح آنها
۳ـ حذف حزبالله از معادلات لبنان و منطقه
۴ـ بیرون راندن مقاومت از جنوب رود لیطانی
۵ـ خلع سلاح مقاومت در جنوب لیطانی
۶ـ تبدیل کردن جنوب لیطانی به محلی دورافتاده و خالی از سکنه.
۷ـ دور کردن مقاومت از مرز
۸ـ تحمیل حضور نیروهای چندملیتی که در آن زمان عراق را اشغال کرده بودند در مرز بین لبنان و فلسطین و مرز بین لبنان و سوریه تا جلوی شکلگیری مقاومتی جدید را بگیرند، و همچنین حضور در فرودگاه و بندر تا حاکمیت لبنان را تحت کنترل خود در بیاورند.
۹ـ پیوستن لبنان به منظومهی سیاسی امنیتی آمریکا و همپیمانانش در منطقه
۱۰ـ بهبود بخشیدن قدرت بازدارندگی اسرائیل که بعد از شکستشان در سال ۲۰۰۰ و خروج از نوار غزه فرسوده شده بود
۱۱ـ تقویت جایگاه اسرائیل در منطقه و جهان
۱۲ـ آزادسازی دو اسیر اسرائیلی بدون هیچ قید و شرط
اما هدف بزرگتر و مهمتر و گستردهتر که همهی این اهداف در خدمت آن بودهاند همان چیزی است که خانم کاندولیزا رایس آن را فاش کرد که عبارت بود از تولد خاورمیانهای جدید. شما به یاد دارید که در آن زمان آمریکا افغانستان و عراق را اشغال کرده بود و ناوهای جنگی او در دریاها و اقیانوسهای منطقه حضور داشتند، سوریه را نیز تهدید میکرد. همان زمان پروژهی خاورمیانهِی جدید را کلید زد و اولین گام و هدف او که هر آن چه بعد در منطقه انجام داد در همان راستا بود، نابود کردن مقاومت بود. تا در مراحل بعدی بر سوریه چیره شود، و بعد مقاومت در فلسطین را در هم بکوبد، سپس ایران را منزوی کند و سرانجام سرنگونش کند. آنگاه خاورمیانهی جدیدی را متولد سازد که بهمعنای سلطهی مطلق آمریکا و اسرائیل بر همه چیز منطقهی ما تا صدها سال است. اما همهی این اهداف بزرگ و راهبردی و تاریخی خنثی شد و فروپاشید. و این یک پیروزی بسیار عظیمی است.
نتایج حاصل از جنگ ۳۳ روزه
بعد دیگر این پیروزی آثاری است که در اثر این جنگ محقق شد، اگر چه اینها اهداف مقاومت نبودند و در مدنظر مقاومت نبود. چرا که مقاومت در روزهای جنگ سیوسه روزه کاملا در موضع دفاع بود و به هیچ دستآوردی غیر از خنثی کردن اهداف دشمن فکر نمیکرد. ولی با صرفنظر از اهداف و آن چه که نیت میکنید، همهی حوادث و رخدادهای میدانی دربردارندهی آثار و نتایجی هستند. و البته این آثار زاییدهی هیچ و پوچ نبودند بلکه با مقاومت و ایستادگی و فداکاری و پافشاری و خون شهیدان و زخمی شدن و مدیریت و برنامهریزی و اتحاد و همافزایی و همیاری به دست آمدهاند. در اینجا برخی از عناوین این آثار را بهصورت گذرا یادآور میشوم:
۱ـ به لرزه افتادن ساختار نظامی اسرائیل از درون: در پی این جنگ، ارتش اسرائیل بهسختی و بهشدت بهخود لرزید و دچار پریشانی و ضعف روحیهی شدیدی شد که به فروپاشی شبیه بود. تهمتزنیهای متقابلی میان رئیس ستاد ارتش و ستاد ارتش و فرماندههان یگانها و همچنین میان افسران و سربازان بهصورت صعودی و نزولی درگرفت، تا جایی که کار به ناسزاگویی و متهم کردن همدیگر به خیانت کشید. همهی اینها از ده سال پیش تا الآن بوده است. و البته این پیامدها و این لرزهای که بر اندام ارتش اسرائیل افتاد و به استعفاها و برکنار کردنهای متعدد و پیدرپی انجامید، در تاریخ ارتش اسرائیل بیسابقه است.
۲ـ متزلزل شدن اعتماد مردم اسرائیل به ارتش: میگفتند این ارتش قادر به پیروزی و به پایان بردن نبرد است و این خطرناکترین رویداد برای رژیم اسرئیل است. نخستوزیر إسرائیل ازینکوت گفت: بزرگترین تهدید، پسرفت اعتماد مردم به ارتش است. و این چیزی است که اتفاق افتاده است.
۳ـ متزلزل شدن اعتماد رهبران سیاسی اسرائیل به ارتش و فرماندههان آن: این که به آنها بگویند: پیشبینیهایتان اشتباه از آب درآمد. شما مبالغه میکنید. نقشههایتان دقیق نیست. شما ناتوان هستید. این چیزی است که از ده سال پیش تاکنون اتفاق افتاده است.
۴- بیاعتمادی ارتش اسرائیل به مسئولان سیاسی این رژیم: مسئولان سیاسی این رژیم در جنگ ژوئیه ضعیف و ترسو بودند و در تصمیمگیریهای خود آشفته عمل میکردند.
۵ـ متزلزل شدن اعتماد مردم به رهبران سیاسی اسرائیل و پیدایش بحران رهبری سیاسی در اسرائیل: اولمرت بعد از شارون نخستوزیر شد. آن روز اسرائیل رهبر سیاسی بزرگی به نام شارون داشت. پیش از او رابین و رهبران بزرگ دیگری بودند. اگر چنان چه اولمرت در جنگ سیوسه روزه پیروز میشد. پایهگذار یک رهبری تاریخی و بزرگ میشد. ولی شکست در جنگ سیوسه روزه، رژیم اسرائیل را در بحران رهبری سیاسی قرار داد که چند دسته شدن احزاب، تشکیل حکومتهای ائتلافی، برگزاری انتخابات زودهنگام و شکاف و چنددستگی در سیاست و حکومت و مجلس همه حکایتگر آنند.
۶- فروپاشی دکترین نظامی اسرائیل: دکترینی که از زمان بنگوریون و از ابتدای تأسیس این رژیم بر آن تأکید میشد در جنگ سیوسه روزه از هم پاشید. این دکترین نظامی اسرائیلی که بر پایه اصل رقمزدن سریع نتیجهی جنگ در میدان استوار بود و این که باید در زمین دشمن جنگید و بس؛ بهگونهای که ارتش در زمین دشمن بجنگد و سرزمینهای ما آرام و امن و با ثبات باشد و مردم به راحتی در ساحل دریا شنا کنند! بههمین جمله اکتفا میکنم که دوران این دکترین دیگر به سر آمده است. امروز اسرائیل دکترین جدیدی را تنظیم کرده است که دیگر خبری از مختصات دکترین قبلی در آن نیست.
۷ـ درک محدودیت قدرت اسرائیل از سوی سران سیاسی و نظامی این کشور: چنین نیست که اسرائیل هر کاری که بخواهد بتواند انجام دهد. زمان این حرفها دیگر گذشت. این که هر جایی که دلمان بخواهد را با اعزام یک گروه موسیقی، یا فرستادن چند تا کماندو، یا فرود آوردن چند چترباز یا با تهدید صرف، میشود تسلیم کرد، این حرفها دیگر دورهاش تمام شد.
۸ـ پایین آمدن سطح توقعات اسرائیل: یعنی از این به بعد وقتی میخواهد اهداف ضمنی هر جنگی را معین کند، اهدافش دست پایین خواهد بود. و حتی هدفهایی که اعلام میکند نیز هدفهایی ناچیز و دست پایین خواهد بود.
۹- کاهش سطح نقش اسرائیل در اجرای نقشههای آمریکا در منطقه: اسرائیل در جنگ ژوئیه ابزار اجرایی طرح آمریکا بود ولی این ابزار اجرایی در این جنگ شکست خورد. آمریکا اسرائیل را بهعنوان ابزار اجرایی خود دهها سال حمایت مالی و تسلیحاتی کرد و این رژیم پادگان نظامی آمریکا در منطقه است. زمانیکه آمریکاییها از این پایگاه نظامی برای محقق کردن طرح خاورمیانهی جدید استفاده کردند این طرح شکست خورد و اربابان آمریکایی اسرائیل از این وضع ناامید شدند و میتوان این مسئله را در خاطرات جرج بوش، کاندولیزا رایس و نومحافظهکاران آمریکایی و مقالات اخیر آنان مشاهده کرد.
۱۰ـ مطرح شدن دوباره سؤال دربارهی وجود و بقای اسرائیل: در میان فرماندهان و سران و رهبران و نظریهپردازان بزرگ اسرائیلی، و این که آیا اسرائیل امکان بقا دارد و یا این که به سمت فروپاشی و نابودی در حرکت است. چنین سؤالی هرگز قبل از جنگ سیوسه روزه مطرح نبوده است.
اعتراف آمریکاییها به تشکیل داعش
من همهی مردم لبنان و مردم منطقه و فعالان سیاسی را به پیگیری سخنان امروز مسؤولان آمریکایی دربارهی مسئولیت آمریکا در تشکیل داعش و حمایت از آن دعوت میکنم. الآن در سایتهای اینترنتی اعترافهای وزرا و جنرالهای آمریکایی به این که خود داعش را تشکیل دادهاند، موجود است. آمریکاییها ابتدا در سازمان القاعده در عراق نفوذ کردند. بعضی از اعضای القاعده مثل ابوبکر بغدادی در زندانهای آمریکایی در عراق زندانی بود. او را آزاد میکنند و خیلی سریع او امیر سازمان القاعده در عراق شد. ابو محمد جولانی رهبر جبههالنصره نیز در عراق با ابوبکر بغدادی بود. و آنها را با هم و در کنار هم به سوریه میفرستند. بههمین خاطر النصره و داعش میگویند ما یکی هستیم و تنها بر سر ریاست با هم اختلاف پیدا کردند. سپس آمریکاییها بعضی از کشورهای منطقه و بهخصوص عربستانسعودی را برای حمایت از داعش بهکار گرفتند، و از آنها خواستند که با رسانه و فتوای علما و شبکههای ماهوارهای و پول و سلاح و مهمات از این پروژه حمایت کنند. از کشورهای دیگری در منطقه هم کمک گرفتند و با کشورهای غربی نیز همکاری کردند و در نتیجه دهها هزار جوان جنگنده را به سوریه فرستادند.
از آمریکا میپرسیم چرا این کار را کردید؟ آنها با صراحت کامل پاسخ میدهند. بگذارید مردم پاسخ آنها را بشنوند و ببینند تا درست تحلیل کنند و درست بفهمند و درست تصمیم بگیرند. پاسخ آنها این است: بهخاطر نابود کردن محور مقاومت و بهویژه حزبالله! نه به این خاطر که حزبالله از سوریه یا ایران مهمتر است، بلکه به این خاطر که حزبالله را بهعنوان نوک سرنیزهی حاضر در میدان شناختهاند که در خط مقدم میجنگد همچنان که در جنگ ۳۳ روزه جنگید. در نتیجه نیاز به کسانی پیدا کردند که با حزبالله بجنگند و محور مقاومت را در هم بکوبند.
پس از شکست پروژهی خاورمیانهی جدید و بعد از این که جریان مقاومت در لبنان و فلسطین، سوریه و ایران پا برجا ماند، و آمریکا در عراق شکست خورد و در سال ۲۰۱۱ از آن خارج شد، موج انقلابهای مردمی عربی به راه افتاد و رژیمهایی را سرنگون کرد که در چارچوب منظومهی آمریکایی و همپیمان با اسرائیل بودند. اینجا بود که آمریکاییها خود را در برابر وضعی جدید و محور مقاومتی بزرگ و با عظمت یافتند. تصور کنید اگر حوادث منطقه با همان سمتوسویی که در ابتدای کار بود ادامه مییافت چه اتفاقی میافتاد؟ اسرائیل در سال ۲۰۱۱ در اجلاس هرتزلیا تصریح کرد که از هنگام تأسیس رژیم تاکنون ما در بدترین شرایط خود هستیم. خب چگونه میتوانستند جلوی این تحولات تاریخی و ملی بزرگ و عظیم را در منطقه بگیرند؟
تنها راهی که برایشان مانده بود جنگ نیابتی بود که اتفاقا آمریکا خیلی در آن وارد است. این همان کاری است که در افغانستان انجام داده بود. در نتیجه سراغ دوستان قدیمی خود رفتند و به عربستانسعودی و دیگران گفتند همهی نیروها را از سراسر دنیا جمع کنید تا بهوسیلهی آنها بجنگیم. با نظام سوریه بجنگیم و ارتش سوریه را نابود کنیم. و بهوسیلهی آنها با عراقی که تسلیم شرط و شروط ما نشد بجنگیم و اوضاع آنجا را در هم بریزیم و هر آن چه در عراق ساخته شد و از زیر سلطه و قدرت ما در رفته است، ویران کنیم.
همچنین بعضیها را بهسوی حزبالله گسیل دهیم تا حزبالله لبنان را نابود کنند و بر اوضاع لبنان مسلط شوند و همهی لبنانیها را به تسلیم و سرخم کردن در برابر آمریکا و اسرائیل و مزدوران آمریکا در لبنان وادار کنیم. و در آخر از شر فلسطین و این اوضاع عربی راحت شویم. بهجای این که فکر و دل مشغولی مردم در کشورهای مختلف اصلاح و آبادانی باشد، همه دل نگران امنیت باشند و تنها خواستهشان این باشد که چگونه از داعش و القاعده و النصره و تکفیریها و انفجار رستورانها و مساجد و کلیساها و مدارس و بازار نجات پیدا کنند. و سرانجام به هر حاکم و رژیم و سلطهای تن دهند و چیزهایی به نام آزادی و اصلاح و دموکراسی و زندگی و کرامت و همهی این شعارهایی که مردم منطقه سر دادهاند را ـ چه رسد به فلسطین ـ کاملا به فراموشی بسپارند. این نیروها را آمریکاییها آوردند تا این هرجومرج ویرانگر را در منطقه ما ایجاد کنند.
این نتایج برخی از سرفصلها و نتایج این جنگ است. برخی از مطالعات به نتایج این جنگ در سطح مقاومت، قدرت و اراده و محبوبیت و تأکید امت اسلامی بر گزینه مقاومت و نتایج این جنگ بر منطقه و نیروهای مقاومت در فلسطین، وضع سوریه و پیروزی مقاومت در عراق و سپس بهار عربی و غیره نیز مطرح است ولی بررسی این موضوعات را به فرصت بعدی واگذار میکنیم و زمان ما محدود است. اسرائیل دشمن ماست. آیا پیروزی ما بر این دشمن، یک یاری الهی، تاریخی و راهبردی بزرگ نیست؟ شکی در این نیست این پیروزی در نتیجه فداکاریهای گسترده در طی سیوسه روز حاصل شد.
منبع: khamenei.ir
بازدیدها: 181