شعر | به مناسبت شب هفتم محرم

اشعار به مناسبت شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر (ع) )

صورت نوزاد و که دیدی؟ که چقدر لطیفه

دقت نکردی به قامتش ؟!!! وای چقدر نحیفه

اگه یه وقت تابش نوری اذیت کنه چشاشو

همش با مشت کوچیکش می ماله دیده هاشو

اگه بترسه تو سکوت تکون میده پاهاشو

وای! مجسم بکن توی هلهله    کشید تیر و از چله حرمله

درست زد هدف توی اون فاصله

وای! رو دست باباش یک دفعه لرزید  با تیر سه شعبه سرش چرخید

خدایا گوشش تا گوشش برید

علی لای لای  لای علی لای لای ۳

نیمه ی این روضه این بود و نیمه ی دیگه مونده

چه دستی پای حسین و تا پشت حرم کشونده

همین که داشت خاکا رو می کند ارباب ما با خنجر

دور از چشای شامیا برای دفن اصغر

یه دفعه یه صدا اومد صدای آه مادر

وای! چیکار میکنی شاه مظلومم   نریز خاک روی طفل معصومم

دیگه من از این غنچه محرومم

وای! بذار که ببینم دو چشماشو    دو چشمای مثل مسیحاشو

بگیرم خاک روی پلکاشو

علی لای لای  لای علی لای لای۲

شاعر : رضا تاجیک

************************

چشاتو وا کن که قد         مادرت از غصه کمونه

میترسه که بیدار نشی     برات لالایی نمیخونه

گلم دیگه نگیر بهونه/ همین روزا میریم به خونه

برات سنگ تموم میذارم من

رخت به رنگ برگ یاسه/ نگات شبیه التماسه

ولی به خدا شیر ندارم من

لالایی علی اصغرم

خدا کریمه پسرم            شاید دعام اثر بذاره

تو هم دعا کن که دیگه  آروم آروم بارون بباره

گلم میگیرمت در آغوش/ داری میری دوباره از هوش

نکن با دلم اینقدر بازی

منم شبیه تو میسوزم/ ببین سیاهه حال و روزم

چرا با مادرت نمیسازی

لالایی علی اصغرم

برات بمیره مادرت     که دست و پات رمق نداره

غصه نخور عمو جونت،   رفته فرات که آب بیاره

عطش لب تو رو سوزونده/ میاد، دیگه چیزی نمونده

نخواه از این که هست بشم پیرتر

برات چه نقشه هایی دارم/ دوماد بشی باشی کنارم

بمون عصای پیری مادر

شاعر : وحید کردلو

************************

سرت به نیزه بنده – روی لبات لبخنده

از تو هستم علی جان – تا قیامت شرمنده

غرق عزا و غرق محنم

دیدنیه علی ، جون کندنم

خدارو شاکرم روی نیزه

خوابی نمی بینی میزننم

گرفتنت ازم مفتی

یه بار کاش  ، مادر می گفتی

یه وقت از رو نی نیفتی

(لالا علی اصغر لالا)

الهی بشم فدات – هنوزم خشکه لبات

نمیری از خاطرم – توگوشمه گریه هات

رفته آرزوهام همه بر باد

نمیره غمت تو هیچ وقت از یاد

خیلی دوست داشتم یه روزی علی

ببینمت تو لباس دوماد

حالا منم و تنهایی

برات به رسم شیدایی

میخونم مادر لالایی

(لالا علی اصغر لالا)

شاعر : رضا رسولی

************************

ببار، از سر چشم تو آب بردارند

نفس بکش که از آتش عذاب بردارند

کشند عاشقتان را به بند بی تابی

اگر ز زلف کمند تو تاب بردارند

جلوس کن که نگاه تو را کتیبه کنند

منادیان،که ز محشر نقاب بردارند

نوشته اند قیامت به یمن حضرتتان

زهرچه گریه کن تو حساب بردارند

به حکم لعل لبت در مدار استمرار

هزار سالک حاضر جواب بر، دارند

زبس شدیم زجام تو مست لایعقل

بگو که حکم حرام از شراب بردارند

عقیق سرخی و وقتش شده سه شعبه دست

زحلقه های نگاهت رکاب بردارند

فرشته ای وسط حوض اشک می بیند

اگرحجاب زچشم رباب بردارن

شاعر : رضا دین پرور

************************

جای گریه پسرم باز کنی لب خوب است

آنقدر گرم شده که نکنی تب خوب است

پیش مادر نشد آرام بگیری اما

بروی خواب کمی محضر زینب خوب است

آنقدر سوختم از هُرم لب سوخته ات

که دوام آورم از داغ تو تا شب خوب است

لحظه ای هم که شده صبر کن از حال نرو

که رقیه به همه گفته مرتب … خوب است

برو! شاید که خدا خواست هوا ابری شد

آسمان با پدر تشنه ات اغلب خوب است

هول گهواره خالی به دلم هست ولی

نیزه دار تو اگر هست مجرب خوب است

سر تو گرچه می افتد گُلم از دوش پدر

چشم من تا ندویده سوی مرکب خوب است

اصلاً ای کاش دوباره به حرم برگردی

جای گریه پسرم بازکنی لب خوب است

شاعر : رضا دین پرور

************************

نزن آتیش به دل

غنچه پرپر بابا

نور چشم تربابا

على اصغربابا

دست و پامیزنى

آتیش میگیره جیگرم

قلبم میسوزه پسرم

میخندن به چشم ترم

واى،خنده هات قلب،منو از جا کند

میکُشه آخر،منواین لبخند

خنجرى خورده،به دل خستم

سرت آویزون،شده رو دستم

میبینه مادرت،ازخیمه حالتم

چیکارکنم بااین،خجالتم

لالاى على على ۳

********

از تیرحرمله

پاشیده حنجرت على

خونیه پیکرت على

بیچاره مادرت على

ترکاى لبت

غرق به خون شده على

دل بى سامون شده على

اشکام بارون شده على

واى،غرق درخونِ،بدنم اصغر

لرزه افتاده،به تنم اصغر

خدامیدونه،که دلم خونه

شبیهِ ذلفِ،تو پریشونه

مضطرشده دلم،سخته نفس برام

میخنده لشکرى،به گریه هام

لاى لاى على على ۳

********

چطورى تاحرم

برگردونم بدن تو

چیکارکنم باتن تو

باداغ وبامحن تو

بادلى غرق خون

تاخیمه ها میبرمت

زیرعبا میبرت

پیش زهرا میبرمت

کاش،نبینه مادر،تن پرخونت

نشه سرنیزه،فاتحه خونت

هنوزاین داغ و،ندارم باور

شده قنداقه ت،کفنت اصغر

میترسم اصغرم،ازقوم بى حیا

کاشکى نره سرت،رونیزه ها

لاى لاى على على ۳

شاعر : بهمن عظیمی

************************

بگو به حرمله تا لحظه ای امان بدهد

برای بوسه ی آخر کمی زمان بدهد

چقدر صحنه ی تلخی ست این که یک فرزند

به روی دست پدر ذره ذره جان بدهد

کجاست شیر دلی مثل تو که با یک گل

میان لشگری از خار امتحان بدهد

خدا از اول تاریخ هرچه فاجعه بود

نشان نداد که در کربلا نشان بدهد

خدا به واسطه ی کودک تو می خواهد

دوباره دست زمین را به آسمان بدهد

خدا همیشه بزرگ است او نمی خواهد

مدال عاشقی ات را به دیگران بدهد

****

همین که عرض ارادت کنم مرا کافی ست

نخواه تا غزلم بوی داستان بدهد

شاعر : حسین طاهری

************************

لالا لالا لالا لالانه دیگه عمو جون بیاد

نه شیر من محزون بیاد،نه یه قطره بارون میاد

لالا لالا لالا لالا،داری میسوزی تو تبت

از اون ترک های لبت ،بمیرم داره خون میاد

برگ برم ،تو اسماعیل من ها جرم

میزارمتد روخاک پا بکشم پسرم

شاید که آب جوشیبد،آخه من هم مادرم

یا که باید تو رم چون طفلان حرم      شکم تو برهنه کنم اصغرم

(روی خاک نمناک خیمه بزارم)۲

(منو حلالم کن،شیر خوارم علی علی

به اون خدا سوگند شیر ندارم،علی علی)۲

باهل من ناصر پدر وای وای          جون گرفتی ای محتضر وای وای

از گهواره افتاده ای وای وای           می خوای بری برو پسر،وای وای

کاش حالا که داری میری حداقل بودی رشید

مادر جوشنت می بوسید،جنگید نه تورو می دید

سرباز شش ماهه بابا،بابا بسشه اربا اربا

تو نزن دیگه دست وپا، وقتی که سه شعبه رسید

وقتی علی داری برا رفتن شتاب      تلظی هات پس نیستند بخاطر آب

داری میدی(به اون هل من ناصر جواب)۲

************************

برای تو بسه یه قطره آب

نده با گریه هات منو عذاب

توی خیمه هامون دیگه قحطه آبه

روی صورت تو اشکای ربابه

کاشکی یه کم بارون بباره، علی علی علی

رفته عمو که آب بیاره، علی علی علی

واااای وااااای

چشاتو روی من علی نبند

به جای گریه هات یه بار بخند

تشنگی بمیرم از لبات می باره

مادرت عزیزم دیگه شیر نداره

کوفی چرا حیا نداره، خدا خدا خدا

شیش ماهه که گناه نداره، خدا خدا خدا

واااای وااااای

خدا میدونه که جون منی

داری رو دست من جون می کنی

لالایی می خونم با دلی که زاره

طاقت سه شعبه حنجرت نداره

پیش چشای مادر تو، علی علی علی

میره رو نیزه ها سر تو، علی علی علی

واااای وااااای

************************

درد اگه دوا نشه خوب نمیشه

رگای جدا شده خوب نمیشه

جای تازیانه خوب شده ولی

جای ناخنش چرا خوب نمیشه

چه جوری پاییزم و بهار کنم

روی ناقه بذارید هوار کنم

حالا که سینه من پر از شیره

اگه گریه نکنم چیکار کنم

اونقدر دست و پاتو نبوسیدم

تو دلم موند لباتو نبوسیدم

یه دل سیر بغلت نکردمو

یه دل سیر لباتو نبوسیدم

سر شب تا سحرش میزدنش

سوخته بود و چگرش میزدنش

پشت خیمه رفته بود گریه کنه

سر قبر پسرش میزدنش

************************

توو تاول و گرمی آفتاب

من و فکر دلشوره های رباب

لبت تا به هم تا به هم می خورد

تمامی لشگر به هم می خورد

زبان بسته ای یا ادب کرده ای

بمیرم برایت که تب کرده ای

زدم بوسه بر صورتت جمع شد

چرا اینقدر صورتت جمع شد

به دستان بابا عرق کرده ای

به جای عمو آب آورده ای

نفسهات هر لحظه کم میشود

سرت بر سر شانه خم می شود

به چاک لبت خشک شد خون تو

چرا مانده خون زیر ناخون تو

چرا گردن مادرت زخمی است

و یا گونه ی مادرت زخمی است

به لبهای خشکت زبان میزنی

زبان را به سقف دهان میزنی

تو گفتی و گهواره جنبان شدی

شنیدی که رفتم رجز خوان شدی

تو گفتی:که اهل حرم نیستی

تو شیری کم از اکبرم نیستی

پدر روی دوشت علم می کشم

عمو نیست،بار حرم می کشم

اگر پلکهایم تکان می خورد

زمین بر سر آسمان می خورد

مگر بعد عباس علمدار نیست

برایم به میدان زدن کار نیست

دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست

دلت قرص باشد کنار علیست

خیال تو راحت از این کار زار

که من آمدم تا در آرم دمار

کمی صبر کن تاکه من پرکنم

کجا هست خیبر که خیبر کنم

تو گفتی و گهواره جنبان شدی

شنیدی که رفتم رجز خوان شدی

ببین دست غربت به زانو زدم

و خیلی برای لبت رو زدم

چه ها با تو این تیر ولگرد کرد

تمام سرت تا تنت درد کرد

نیاورده همراه خود شیر را

رها کن پر ساقه ی تیر را

تو را روی این سینه خواباند و ماند

تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند

علی آرزویم بر آورده ای

سه دندان شیری در آورده ای

چنان ضربه ای روی حلقت نشاند

که یک لحظه گفتم سرت را پراند

شنیدم صدایی،دهانت شکست

گلو پیچ خورد استخوانت شکست

فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود

تمام تو قدِ سرِ تیر بود

تو را بعد از این خنجر نی زنند

تو را با لهد بر سرِ نی زنند

شاعر : حسن لطفی

************************

پرپر شد و برگ و برش بیرون نیامد

پرپر زد و بال و پرش بیرون نیامد

کلاً بهانه بود آب و اینکه این شیر

از سینه هایِ مادرش بیرون نیامد…

….میخواست تا میدان رَوَد فردا نگویند

دیدی ربابه حیدرش بیرون نیامد!

مانند لیلا هم ربابه لشگری داشت

اصلاً که گفته لشگرش بیرون نیامد؟!

مثل ِ ابالفضل بچه اش خیلی جگر داشت

با تیغ و شمشیر اصغرش بیرون نیامد

وقتی به میدان زد کم آوردند پیش اش

یک جنگجو دور وبرش بیرون نیامد

با گریه ساکت کرد سپاهِ کوفیان را

حیف شد رَجَز از منبرش بیرون نیامد

تا که بگوید بچه ام نذر ِ حسین است

اشک از دو چشمانِ ترش بیرون نیامد

شرمندگیِّ شاه را تا که نبیند

از خیمه حتی آخرش بیرون نیامد

طفل ِ رضیع اش گوش تا گوشش جدا شد

تیر ِ سه پر از حنجرش بیرون نیامد…

شاعر : رضا قربانی

************************

تا طفلی می گه آب گریه‌م میگیره

من از اسم رباب گریه‌م می‌گیره

همیشه وقتی «بابا آب داد»و

میخونم تو کتاب گریه‌م میگیره

تا می‌بینم که بانویی به بچه‌ش

میگه: مادر بخواب! گریه‌م میگیره

اگه مردی جلو روی عیالش

بمونه بی‌جواب گریه‌م میگیره

حساب تا می‌کنم آبی که نوزاد

می‌نوشه، بی حساب گریه‌م میگیره

گلوی طفل شش ماهه چقدره؟

می‌پرسم، از جواب گریه‌م میگیره

همین که مادرم دنبال چیزی

می‌گرده با شتاب گریه‌م میگیره

اگه دیدم زنی رد میشه ظهری

به زیر آفتاب گریه‌م میگیره

جنوب وقتی میبینم خانوما رو

با روبند و نقاب گریه‌م میگیره

نشون مستیه تو شعر اما

تا مینویسم شراب گریه‌م میگیره

به سقاخونه حساسه دل من

تو صحن انقلاب گریه‌م میگیره

تا طفلی گم شده باباشو می‌خواد

اونم با اضطراب … از حال می‌رم

شاعر : قاسم صرافان

************************

از خدا آمده ام تا به خدا می جنگم

از بهشت آمده و  کرب و بلا می جنگم

در تنم ظرفیت اکبر لیلا شدن است

بی زره در صف مردان خدا می جنگم

حلقه زد سرخی خونم به دلِ تنگ غروب

تا جفا  هست به راه شهدا می جنگم

تشنگی خواست دلم را به زبونی بکشد

گفتمش ظهر بیا ظهر بیا می جنگم

این فرات است که از حنجر من می ریزد

تشنه لب با همه ی حرمله ها می جنگم

خنده کردم به سه شعبه که بداند دشمن

با تب غصه و شمشیر  بلا می جنگم

جگر شیر اگر هست نگو گریه چرا ؟

گریه کردم که بدانید چرا می جنگم !

گریه هم خوب سلاحی ست در این مرحله تا

تطاقتی هست به میدان بکا می جنگم

من نه آن بچه ی شیرم که کنم شیر طلب

بچه شیرم که در این معرکه ها می جنگم

به روی دست پدر یا به روی نیزه ی خون

پیش من فرق ندارد که کجا می جنگم

************************

بی لبن تشنه اصغر من

چون دلم زار و تپان اصغر من

چنگ بر سینه بی شیر رباب

مزن ای خسته روان اصغر من

بر تو پیکان اجل بال گشود

طفل نگشوده زبان اصغر من

تشنه کامی ز لبانت پیداست

نیست حاجت به بیان اصغر من

رمز عشقی که من آموختمت

مکن از خنده عیان اصغر من

دل دشمن چو به حال تو نسوخت

از غمت سوخت جهان اصغر من

ترسم از آب کند سیر تو  را

این همه تیر و کمان اصغر من

سنگدل حرمله از دیدن تو

حلق تو کرد نشان اصغر من

سربنه ای گل من پژمان بر خاک

پای ننهانده بر آن اصغر من

سوختی همچو من از داغ عطش

بر لب آب روان اصغر من

دفن کردم عقب خیمه گهم

جسمت از خصم نهان اصغر من

آه ، دشمن ز کجا یافت تو را

که سرت زد به سنان اصغر من

قبر تو سینه پر داغ من است

لاله سوخته جان اصغر من

بازدیدها: 740

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *