علی بن جعفر همینیاوی (همانی)
وی مردی ثقه و دانشمند بود و وکالت امام هادی و امام عسکری علیه السلام را بر عهده داشت و کردارش مورد پسند آن دو بزرگوار بود. «ابو جعفر عمری» می گوید: ابوطاهر بن بلال در سفر حج دید علی بن جعفر پول های زیادی انفاق می کند. پس از بازگشت در نامه ای موضوع را به امام عسکری علیه السلام گزارش کرد.
امام(علیه السلام) در پاسخ نوشت: «ما خودمان دستور پرداخت دویست هزار دینار را به او دادیم؛ ولی او تنها نیمی از آن را پذیرفت. مردم حق ندارند در کارها و اموری که ما اجازه اظهار نظر و دخالت در آنها را به آنان نداده ایم، دخالت کنند».
راوی می گوید: «علی بن جعفر بر امام هادی علیه السلام وارد شد و آن حضرت دستور داد تا سی هزار دینار طلا به او بدهند».
نکاتی که از این روایت استفاده می شود، این است که علی بن جعفر به نمایندگی از سوی امام هادی و امام عسکری علیه السلام پول هایی به افراد می داد تا به مصارف مورد نظر آن دو بزرگوار برسانند.
پول های پرداختی، فقط برای تأمین نیازهای فردی افراد نبود، بلکه به منظورهای دیگری که به اهداف امامت مربوط می شد، پرداخت می گردید. اینکه امام، کارهای علی بن جعفر را به خود نسبت می دهد، مؤید همین مطلب است.
ایام حج که مسلمانان برای انجام فریضه حج به مکه می ایند، بهترین فرصت برای این گونه کارهاست؛ زیرا از یک سو، دسترسی به یاران امام و تبیین رسالتی که برعهده آنان است و نیز انجام دادن مأموریتشان، در چنین ایامی آسان تر است و از سوی دیگر، دستگاه خلافت نسبت به آنان حسّاسیتی نشان نخواهد داد.
علی بن جعفر نزد پیشوای دهم علیه السلام از منزلت والایی برخوردار بود. بین او و فارس بن حاتم بر سر مسئله ای مشاجره درگرفت. ابراهیم بن محمد موضوع را به امام(علیه السلام) گزارش کرد و از آن حضرت خواست معین سازد که وی از کدام یک از آن دو پیروی کند. امام(علیه السلام) در پاسخ نوشت: سزاوار نیست در مثل چنین موضوعی سؤال یا شک شود. خداوند به علی بن جعفر مرتبتی والا بخشیده و ما را بازداشته از اینکه او با فردی مثل فارس بن حاتم مقایسه شود، بنابراین در هنگام نیاز، به علی بن جعفر رجوع کن و از فارس بن حاتم بیم کنید و او را در هیچ یک از امور خود داخل مکنید… .
آخرالامر درباره آن بزرگوار نزد متوکل سعایت کردند. آن نانجیب بعد از صدور دستور حبس او، اراده کشتن او را داشت. این خبر به علی بن جعفر رسید و از زندان برای حضرت هادی علیه السلام نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس! سوگند به خدا، نگرانم به شک بیفتم. حضرت وعده فرمود که برای تو در شب جمعه دعا خواهم کرد، پس آن حضرت دعا فرمود. صبح آن روز متوکل تب کرد و تب او شدّت یافت تا روز دوشنبه که بانگ و شیون برای او بلند شد که می میرد. پس دستور داد تا هر زندانی که نام می برند آزاد کنند، تا خود او به یاد علی بن جعفر افتاد. به عبیدالله گفت: چرا درباره او چیزی نگفتی؟ عبیدالله گفت: دیگر هرگز از او یاد نخواهم کرد.
متوکل گفت: هم اکنون او را آزاد کن و او را بخواه تا مرا حلال کند. پس آزادش کرد و به دستور امام هادی علیه السلام به مکه رفت و در آنجا ساکن شد و متوکل نیز از بیماری بهبود یافت.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 132