شهید مهدی شاه آبادی در سال ۱۳۰۹ شمسی در خانوادهای که لبریز از نور عرفان بود، دیده به جهان گشود و از سنین کودکی تحت راهنماییهای پدر بزرگوارش به تحصیل دانش پرداخت و به پیشرفتهای چشمگیری رسید. هنوز بیش از دو دهه از عمر شریف شاه آبادی نگذشته بود که پدرش به دیار ابدی شتافت. شهید شاه آبادی از سالهای نخست دهه سوم زندگی به استفاده از محضر امام خمینی همت گمارد.
هنگامی که امام خمینی پرچم قیام برافراشت، شهید شاهآبادی نیز همچون سربازی فداکار کمر به همراهی امام بست و در سختترین شرایط درباره قیام امام خمینی به روشنگری پرداخت.
شهید شاه آبادی در تهران فعالیتهای فرهنگی و مبارزاتی خود را به اوج رساند و موفق شد تحولی چشمگیر در حوزه فعالیت خود ایجاد کند. به همین سبب، وی بارها دستگیر گردید و در زندان ستمشاهی تحت شکنجه قرار گرفت.
شهید شاه آبادی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتهای مهمی برعهده گرفت و شبانه روز خود را صرف حفاظت از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن کرد.
شهید شاه آبادی مدتی نیز در سنگر نمایندگی مجلس شورای اسلامی خدمت کرد. وی با اینکه نماینده مجلس شورای اسلامی بود، به سبب عشق به جهاد در راه خدا مکرراً به جبهههای جنگ میرفت تا در کنار رزمندگان اسلام باشد. گویا ایشان پیکار در جبهههای جنگ را از نشستن در صندلی مجلس بیشتر میپسندید. به همین سبب، هرگاه کمترین فرصتی به دست میآورد، عاشقانه به سمت جبهههای جنگ رهسپار میشد.
سرانجام، آن مبارز مخلص راه خدا، در جریان یکی از سفرهایش به مناطق جنگی در ششم اردیبهشت سال ۱۳۵۹ به شهادت رسید و به فوز عظیم دست یافت. امام خمینی (سلام الله علیها) در پی شهادت حجتالاسلام والمسلمین شاه آبادی او را مجاهدى شریف و خدمتگزارى مخلص براى اسلام خواند و نوشت: این شهید عزیز فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود، که حقاً حق حیات روحانى به اینجانب داشت، که با دست و زبان از عهده شکرش برنمىآیم.
دختر شهید شاه آبادی خاطراتی را از ایشان تعریف کرده است که در این خاطرات خصوصیتهای زیادی از آن شهید میتوان یافت از جمله خلوص نیت شهید شاه آبادی که در اینجا به مرور بخشی از آن خاطرات میپردازیم:
۱) بسیاری از خصایص برجسته ایشان را دیگران صحبت کردهاند من میخواهم از خلوص نیّت ایشان بگویم.خصوصاً وقتی که این اخلاص با خلاقیّت مخصوص ایشان توام میشد که چقدر شیرین و تاثیرگذار بود.
۲) مصداق این نکته را در خاطره جشن عبادت خودم میگویم. زمان جشن عبادت من، ما در معیت پدر بودیم وقتی که به یک روستا جهت تبلیغ رفته بودند. حتماً خاطرتان هست که ۴۰ سال پیش کسی با مفهوم جشن عبادت اصلاً آشنا نبود و کاری که آقاجان روز تکلیف من انجام دادند، قطعاً از خلاقیّت شخصی ایشان بود. یک چادر نماز نو و خوشگل به من دادند و گفتند امروز تو تکلیف شدی و با هر روز فرق میکند، بیا با هم وضو بگیریم و به مسجد برویم.یک همراهی شیرین،با توجّه به وضوی من و بعد به مسجد رفتیم. در راه به من گفتند جا نمازت را توی صف اوّل پهن کن و نگران نباش من به خانمها میگویم. ایشان میدانستند خانمهای مسن به شدّت به حضور دختران کوچک در صف اوّل نماز جماعت اعتراض میکردند و بودن آنها را موجب باطل شدن نمازشان میپنداشتند و تغییر این فکر و فرهنگ کاری نشدنی به نظر میآمد. آنها به بچهها تذّکر میدادند که بازی نکنند و احترام مسجد را حفظ کنند و مراقب نماز بزرگترها باشند و خلاصه صف اوّل که هیچ، بقیه صفها هم جای آنها نبود. و آقاجان از این فضا رنج میبردند. اذان که گفته شد، آقاجان پشت بلندگو گفتند خانمها یک نکته را گوش کنید. امروز دختر من تکلیف شده، یعنی مثل شما در صف نماز جماعت میتواند باشد و نمازش درست است. بعد خطاب به دوستان من گفتند شما هم از فردا وضوی کاملی بگیرید و در صف جماعت، نماز بخوانید. انگار فقط تولد من نبود، جشن عبادت همه بچههای روستا بود.
جالب این که روزهای بعد، باید شوق و شعفی که در بچهها و حتّی بزرگترهایشان بیدار شده بود را میدیدید. حتّی جمعیّت مسجد و بچهها زیادتر شده بود و بچهها برای یادگرفتن احکام وضو و نماز جماعت از من سئوال میکردند. حتّی بزرگترها هم سئوال میکردند و کلاً نماز خواندن در آن مسجد ابهّت بیشتری پیدا کرد. این شناخت درد بود و پیدا کردن راه درمان، آن هم در زیباترین و سادهترین شکل «بیان احکام خدا به شیوهای بدیع» و البته به رسمیّت شناختن حضور دختران در جوامع مذهبی و کلاً آموزش دختران و بانوان که آقاجان در همه عمرشان به آنها بهای ویژه میدادند.
* ۳) به رشد شخصیّت اخلاقی و معنوی خواهران اهتمام عملی داشتند این تلاشها قبل از انقلاب به صورت کلاسهایی که در مسجد خودشان برقرار بود و همچنین کلاسهایی در منزل خودمان برای بعضی خواهران داشتند. از همه اینها مهمتر بیشتر سرمایهگذاری روی خواهرانی که احتمالاً توانایی و موقعیّت خاص داشتند و مثلاً دانشجو بودند چه از بستگان و چه دیگرانی که جهت گیری مذهبی و ارتباط انقلابی خودشان را مدیون زحمات آقاجان بودند، داشتند. پس از انقلاب این سِیر پیگیری شد و رشد جمعیّت خواهران علاقمند از طرفی و اعتقاد عمیق آقاجان به سرمایهگذاری روی خواهران موجب شد تا منزل شخصی خودشان را به حوزه علمیه خواهران تبدیل کردند. نفوذ این اعتقاد در منزل ما برای من که تنها دختر ایشان بودم خیلی خاطرات به یادگار گذاشته است.
۴) اوّلین باری که برای دیدن آقاجان به بانه رفتیم، وسط سال تحصیلی بود. همه مجبور بودند برگردند. من ماندم و قرار شد آخر سال به طور متفرقه امتحان بدهم.در این مدت که من و آقاجان تنها بودیم، برخوردهای ایشان بسیار به یادماندنی محبتآمیز و از طرفی آموزنده و رشد دهنده بود. دوره آموزش نظم و استفاده درست از وقت بود. با این که ارتباطات جدید و کارهای جدیدی برای خودشان تعریف کرده بودند از جمله این که با اهل تسنن ارتباط گسترده و تاثیرگذاری داشتند و پایهریزی وحدت و همدلی شیعه و سنّی را سرلوحه کار خود داشتند، و همچنین ارتباطاتی با انقلابیون که معمولاً تا نیمه شب طول میکشید و فرصت زیادی از ایشان میگرفت و از طرفی امکانات ما در آن تبعیدگاه خیلی محدود بود. ما دو تا اتاق بیشتر نداشتیم که فقط یکی از آنها را میتوانستیم گرم کنیم و آن اتاق اصلی و محل رفت و آمد میهمانان ایشان بود. اتاق دوّم خیلی سرد بود و ما به آن جا یخچال میگفتیم واقعاً هم یک کاسه ماست آن جا ظرف چند ساعت یخ میزد و منجمد میشد از آن جا که آقاجان خیلی استعداد و توانایی فنّی و خلاقیّت و ابتکار داشتند با چاشنی مهربانی خاص خودشان از ابزاری مثل یک جعبه میوه و یک لامپ کم نور و یک پتو برای من یک کرسی کوچک درست کردند. برای زمان من، در مدتی که میهمان در آن اتاق داشتند، برنامهریزی مطالعاتی در نظر میگرفتند، تقریباً به من سر میزدند، تا تنهایی و آن شرایط موجب کسالت من نشود و وقت من تلف نشود.
نکته دیگر حالات روحانی آقاجان در این دوره بود، حالاتی که پیش از این ندیده بودم. ماندن من در فضای سرد تبعیدی و آن تنها اتاق کوچک چشم من را به خلوت شبهای آقاجان بینا کرد. به هر حال اوّلین درک ارتباط با ادّعیه و مفاهیم آن و حتّی درک نماز از یادگارهای این دوره و آن اتاق است….
۵) تاکید ایشان روی زندگی ساده و شروع ساده زدندگی بود. آقاجان یک شعار داشتند که در زندگی خودشان هم خیلی نمود داشت میگفتند «ابزار و وسائل زندگی باید در خدمت شما باشند، نَه شما در خدمت وسائل زندگی». مثلاً با این که از امکانات رفاهی مثل ماشین لباسشویی استقبال میکردند، ولی از تشریفات و وسائلی که نگهداری ویژهای میطلبید دوری میکردند. یک مطلب دیگر هم در شروع ازدواج ما از توصیههای آقاجان یادم هست. همان روزهای بعد از عقد، حدود یک ساعت برای ما صحبت کردند که هنوز صدایشان را به یادگار داریم. در آن جلسه روی همدرک شدن همسران و روشهای رسیدن به آن خیلی صحبت کردند و مثالهای شیرینی زدند. میگفتند خیلی با هم صحبت کنید خیلی به هم محبت کنید. گذشت کنید تا این درک مشترک پیدا شود؛حتّی از اختلاف سیلقهتان برای همسویی و هم جهت شدن استفاده کنید و به همه چیز زیبا نگاه کنید تا زیبا شود.
بازدیدها: 2