خواستگاری و مجلس عقد حضرت نرجس (س)
مليكه(نام دیگر نرجس خاتون) وقتی که به سن ازدواج رسید.
جدش امپراطور روم خواست او را همسر برادر زاده اش کند، با توجه به اینکه کسی نمی توانست از فرمان امپراطور سرپیچی نماید.
امپراطور از طرف برادر زاده اش از ملیکه خواستگاری کرد و سپس مجلس عقد بسیار باشکوهی ترتیب داد.
در آن مجلس جمعیت انبوهی از بزرگان حضور داشتند.
مجلس در کاخ با شکوه امپراطور برگزار شد، تخت بزرگی را که با انواع جواهرات طلا نقره یاقوت و عقیق آراسته شده بود در جای مخصوص کاخ گذاشتند.
برادر زاده امپراطور روی آن تخت نشست، تشریفات مراسم عقد فراهم شد.
دربانان و خدمتکاران با لباسهای مخصوص خدمت هر یک در جایگاه خود ایستادند.
ناقوس نواخته شد روحانیون برجسته مسیحی کنار تخت با عبا وكلاه و قیافه مخصوص، شمعدان به دست در دو طرف به صف ایستادند.
و کتاب مقدس انجیل در دست داشتند همین که انجیل را گشودند که آیات آن را تلاوت کنند، ناگهان زلزله آمد کاخ لرزید.
و هر کسی که روی تخت نشسته بود بر زمین افتاد؛ خود امپراطور و برادر زاده اش نیز از تخت بر زمین افتادند.
ترس و لرزه حاضران را فرا گرفت یکی از کشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض کرد:
«این حادثه عجیب، نشانه بلا و خشم خدا و علامت پایان یافتن آیین مسیحیت است ما را مرخص فرمایید برویم.»
امپراطور اعلام ختم مجلس کرد و همه رفتند.
سپس دستور داد آنچه که از تخت قندیل چراغ و چیزهای دیگر که در هم ریخته و افتاده بود همه را به جای خود گذاشتند.
این بار امپراطور تصمیم گرفت که «ملیکه» را همسر برادر زاده دیگرش کند.
و با خود گفت شاید این حادثه زلزله برای آن بود که ملیکه همسر برادر زاده اولی نگردد بلکه همسر برادر زاده دومی شود.
دستور داد کاخ را مثل مجلس سابق آراستند. برادر زاده دومی بر تخت مخصوص نشست همین که آغاز مراسم عقد خوانی شروع شد.
و کشیشان خواستند عقد بخوانند بار دیگر حادثه زلزله رخ داد.
و همۀ حاضران پریشان شدند و رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد.
امپراطور و برادر زاده دومی از تخت بر زمین افتادند.
و همه وحشت زده از کاخ بیرون آمدند و به خانه های خود رفتند.
امپراطور، بسیار ناراحت شد در اندوه و غم و فکر فرو رفت و لحظه ای آن حادثه عجیب را فراموش نمی کرد.
خواب عجیب نرجس خاتون (س)
گرچه ملیکه با آن طینت پاکی که داشت خواستار ازدواج با چنان افرادی نبود.
و آرزوی رفتن به خانه ای که پر از صفا و معنویت و خدا پرستی باشد میکرد.
اما دو حادثه ای داد او را نیز غرق در فکر کرد با خود میگفت سرنوشت من چه خواهد شد که سرانجام کجا خواهم رفت؟
خدایا مرا کمک کن و مرا نجات بده… او همچنان فکر میکرد و اندوهگین بود تا اینکه شب خوابش برد.
در عالم خواب دیده جدش شمعون همراه حضرت مسیح و عده ای از یاران مخصوص آن حضرت وارد کاخ شدند.
ناگهان منبری بسیار باشکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، سپس دید دوازده نفر از افراد بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا وارد کاخ شدند.
در عالم خواب به ملیکه گفته شد اینها که وارد شدند:
پیامبر اسلام(ص) امیرالمومنین علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام حسن عسکری هستند.
ناگهان دید پیامبر اسلام (ص) به حضرت مسیح رو کرد و فرمود:
«ما به اینجا آمده ایم تا «ملیکه» را از شمعون برای فرزندم حسن عسکری خواستگاری کنیم.»
حضرت مسیح به شمعون گفت:
به به سعادت به تو رو کرده، خویشی خود را پیوند بده با خویشی دودمان محمد (ص).
شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد.
آنگاه حضرت محمد(ص) به منبر رفت و خطبۀ عقد را خواند و ملیکه را به عقد امام حسن عسکری در آورد.
و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران مسیح به این عقد گواهی دادند.
منبع:
از کتاب سیره ی چهارده معصوم، محمد محمدی اشتهاردی
بشارتهایی از امام کاظم(ع) برای شیعیان زمان غیبت
بازدیدها: 0