ما اکنون با مضمونی مواجهیم که پس از طرح و تکوین اصل ایده، با بیان تتمهای در باب چه هستی و چه نیستی۱ بیش از گذشته تکمیل و تأیید شده است.
اگرچه «آتش به اختیار» استدلالی استعاری و با عمری کمتر از یک ماه است، اما به معانی دلالت میدهد که در نظریه رهبر انقلاب پیرامون تغییر و انقلاب اجتماعی، اهمیتی و تداومی پیوسته دارد.
با مرور و تأمل بر این پیوستگی تاریخی و مفاهیم همبود با آن است که خطوط معنایی این مفهوم، فراتر از منازعات جاری رخ مینماید؛ امری که نیازمند طی کردن دو مقدمه است:
انقلاب و انسانِ انقلابی
مقدمه اول پیرامون نگاه رهبر انقلاب به چگونگی انقلاب اسلامی است. چگونگی وقوع یک انقلاب، یکی از مهمترین موضوعهای مورد بحث در نظریههای انقلاب است.
تا حدود بسیار زیادی میتوان اینچنین ادعا کرد که مورد انقلاب اسلامی در ایران یک تخلف و خلافآمد در میان تمامی چگونگیهای بحث شده در نسلهای گوناگون نظریههای انقلاب بوده است.
مسأله اینجاست که این موردِ متمایز، تنها یک رویداد و یا اتفاق رویداده در عالم واقع نیست. این تحلیلِ متمایز امام خمینی۲، متفکرین و کنشگران عمومی انقلاب اسلامی از چگونگی وقوع یک انقلاب است که این رویداد منحصربهفرد را ایجاد کرده است.
تحلیل و بازاندیشیهایی که متفکرین انقلاب در تفسیرهای متأخر و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ارائه میدهند نیز بر این عنصر متمایز تأکید دارد.
«فتحالفتوح» یا انسان انقلاب اسلامی عنصر مشترک تحلیلی است که در دیدگاه امام خمینی رحمهاللهعلیه، رهبر انقلاب و دیگر متفکرین معطوف به انقلاب اسلامی پرورانده میشود.
آیت الله خامنه ای توضیح میدهند که فتحِ انقلاب اسلامی فراتر از سطح جامعه و جغرافیا، در ژرفای وجود انسانها اتفاق میافتد.۳
البته اهمیت عنصر «انسان انقلابی» در این خط تحلیلی، لزوماً بهمعنای کنشگرمحور بودن تحلیل انقلاب اسلامی و نادیدهگرفتن نقش ساختارها در دیدگاه این متفکرین نیست؛ بلکه نشانگر اهمیت بنیادینی است که انسان انقلابی و عمل انقلابی آن در فرایند وقوع انقلاب اجتماعی دارد.
جنبشهای پس از انقلاب اسلامی
مقدمه دوم، بازخوانی موضع کلی است که نظریه تحلیلی متفکرین انقلاب اسلامی، در تحلیل انقلاب اجتماعی اتخاذ میکنند.
این موضع بر خلاف اغلب نظریههای جامعهشناسی انقلاب، موضعی غیرمحافظهکار است. نظریههای انقلاب عموماً در پی تشریح چگونگی فرونشاندن تب انقلاب هستند.
اما نظریهای که متفکرین انقلاب اسلامی با تمرکز بر این انقلاب، پیرامون چگونگی وقوع یک انقلاب میپرورانند، در پی دمیدن در وضعیت انقلابی و تداوم آن در دوران پس از نظام است.
ارجاعات مکرر و اخیراً پرتعداد آیتالله خامنهای به مفاهیمی مرتبط با انقلاب، همچون «تفکر انقلابی»، «هندسه انقلاب اسلامی»، «خطوط اساسی و اصول انقلاب اسلامی»، «انقلابی ماندن»، «انقلابی فکر کردن» و «انقلابی عمل کردن»، «انقلابیگری»، «مهد انقلاب» و «انقلابزدایی»، «تربیت انقلابی» و «کار انقلابی»، «تجربه متراکم انقلاب» و «نیروهای انقلابی»، «جریان غیرانقلابی»، «هویت انقلابی» در همین راستاست.۴
با ارجاع به این دو گزاره و گزارش محوری در اندیشه اجتماعیِ رهبر انقلاب، میتوان به بازخوانی دقیقتر لایههای مفهومی استدلال استعاری آتشبهاختیار بازگردیم.
عنصر اصلی در انقلاب اسلامی و بازتولید آن، انسانِ انقلاب اسلامی و انقلابیگری اوست.
برای این منظور نیاز است همواره مسیر کنشگری برای انسانِ انقلاب اسلامی هموار گردد. این مسیر در چارچوب یک جنبش اجتماعی امکان مییابد. «آتش به اختیار» استدلالی استعاری برای هموارسازی این مسیر و تمهید ساختن این جنبش است.
رهبر انقلاب در حمایت همواره خود از «حزبالله»، چنین رهگشایی را دنبال میکردهاند؛ حمایتی که پیش از این در چارچوب مفاهیمی مانند «جوان مؤمن انقلابی» رخ نموده و اکنون در استعاره «آتش به اختیار» به سطح متفاوتی رسیده است.
«آتش» و «اختیار» در برابر منورالفکران محافظهکار و محافظهکاران سنتگرا
دو عنصر «آتش» و «اختیار» در این استدلال، واجد دلالتها و مستلزم غیریتهایی است که تمهیدات لازم برای یک جنبش معطوف به انقلاب اسلامی را فراهم میآورد.
گشودن «آتش» بهوضوح دعوت به جهتگیریِ آرمانخواهانه است؛ به مخاطبان روحیه و امکان نقادی میدهد.
این مؤلفه در تقابلِ انسان انقلاب با منورالفکری محافظهکار معنا مییابد. یعنی کسانی که به سبب قرار داشتن در موضع حفظ وضع موجود جهانی، هرگونه آرمانخواهی را برنمیتابند.
«اختیار» اما گوهر و جوهره اصلی کنشگری اجتماعی است که محافظهکاران سنتی با ساخت برخی از ساختارها و ستادهای ساده و بسیط، امکان کنشگری از صفِ انسان انقلابی را سلب نمودهاند.
این دو جریان، «انسان انقلابی» را یک موجود راضی به وضع موجود یا یک کنشگرِ منفعل که صرفا منتظر است تا دیگران به او بگویند چه کند میخواهند؛ آنها با وجود تمایز در منورالفکری و سنتمآبی، در محافظهکاری مشترکند؛ محافظهکاری که قتلگاه انقلاب است.
«آتش به اختیار» این مرگ محتمل را نشانه گرفته است و بیدلیل نبود و نیست که بهمحض طرح این مفهوم، دو جریان فوق بهسان دو تیغه یک قیچی به تهی ساختن این مفهوم از معنا برخاسته و کوشیدند با تبدیل آن به دستمایه جدالهای لفظی، معنای حقیقی آن را در پردهای از ابهام قرار بدهند.
از سوی دیگر مفهوم «آتش به اختیار» خود مبتنی بر استدلالی مقدماتی است که عبارت است از تعطیل بودن یا مختل بودن دستگاههای مرکزی فکر، فرهنگ و سیاست.
این تحلیل از وضع موجود، دعوتی فراگیر است که میتواند نیروهای اجتماعی انقلاب اسلامی را در موقعیت گریز از مرکز قرار دهد. این موقعیت و دینامیسم حاصل از آن، نیروی دوباره به هستههای اصلی جنبش جوانان مؤمن انقلابی تزریق مینماید.
اتکای بیش از حد نیروی اجتماعی انقلاب اسلامی به دستگاههای مرکزی و رسمی، اصلیترین عنصر در به محاق رفتن کنشگری اوست.
«جناح مؤمن انقلابی» اگرچه بسیار بیش از گذشته از بند کنشهای رسمی رهایی یافته و بهنحوی ایجابی اهمیت «کار مردمی» و «خودجوش» را درک کرده است، اما گویی همچنان به ایفای نقش دستگاههای رسمی در بازتولید فکر، فرهنگ و سیاست در ساحت انقلاب اسلامی امید دارد.
اعلان اختلال یا تعطیلی این دستگاهها به انسانِ انقلاب یادآوری میکند مسئله تنها این نیست که بازتولید مردمیِ فرهنگ و سیاست «اهمیت» دارد؛ مسئله این است که به دلیل تعطیلی و اختلال در مرکز، این مهم بدون یک کار مردمی «امکان» ندارد.
اگر «آتش به اختیار» را فراتر از یک مفهوم-استدلال روزمره و در یک ارجاع مداوم به منظومه کلان اندیشه اجتماعی رهبر انقلاب درک کنیم، وجوه مختلف این استعاره، دلالتهای قابل توجهی برای بازسازی نیروی اجتماعی انقلاب بهدست میدهد. یکی از مهمترین این وجوه، علت اعلان تعطیلی «دستگاههای مرکزی» فکر، فرهنگ و سیاست است.
استدلال رهبر انقلاب این نیست که این دستگاهها بهدلیل قرار داشتن در مرکز، تعطیل و مختل هستند پس هر حرکت و روایتِ غیررسمی موضوعیت داشته و در موقعیتی گشوده (غیرتعطیل) است. باوری که بهرغم ظاهر انتقادی، با اصالت دادن به موقعیت بر یا در مرکز، امکان هرگونه نقد محتوایی را از حرکتهای مردمی سلب میکند.
انتقاد رهبر انقلاب از دستگاههای مرکزی در فاصله آنها از «مسألههای اصلی» است و اینکه «مسأله اصلی را از مسأله فرعی تشخیص نمیدهد»؛ تذکری که پیش از این، از جمله چندین سال قبل در دیدار دانشجویی، آن را در ارتباط با حرکتهای اجتماعی مطرح کرده و نسبت به مرکزیت یافتن «مسائل غیرتعیینکننده و غیراصلى» هشدار داده بودند: «باید توجه کنیم که مسائل را اصلى-فرعى کنیم. مسائل درجه دوم جاى مسائل اصلى را در انگیزههاى ما، در همت ما، در صرف انرژى که میشود، نگیرد.»
این وجه از استدلال رهبر انقلاب، میتواند نیروی انقلاب را از ورطه مسائلی فرعی به خارج ساخته و بر محوریت مسئلههای اصلی انقلاب بازسازی نماید.
«آتش» و «اختیار»: تمهید یک جنبش انقلابی
«آتش به اختیار» بیش از هرچیز محصول خط ممتدی است که رهبر انقلاب برای بازتولید یک جنبش اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی دنبال میکنند؛ کوششی که گامبهگام، پس از صورتبندی مفهوم «جناح مؤمن انقلابی» بهمثابه یک جنبش۵، هشدار نسبت به طرد آن جناح مؤمن انقلابی۶ و تأکید بر اهمیت کار مردمی و خودجوش۷، نقش مکمل و تسهیلگری نهادهای فرهنگی نظام۸ و اکنون بهمفهوم «آتش به اختیار» و مرحله اعلان تعطیلی دستگاههای مرکزی رسیده است.
مرحله-مفهومی که ضمن منتفی ساختن امکان هضم این حرکت، با دینامیسم گریز از مرکز به آن شتاب بخشیده و مقدمات پیدایی و پویایی یک جنبش اجتماعی برخاسته از انقلاب اسلامی و معطوف به آن را بیش از پیش فراهم میسازد.
بر خلاف منورالفکران غربگرا که بهدلیل قرار داشتن در موضعِ حفظ و هضم نظام جمهوری اسلامی در نظم جهانی، اصول محافظهکاری را به رهبر انقلاب متذکر میشوند؛ رهبر انقلاب درکی متفاوت و کاملا اجتماعی از موقعیت و نقش رهبری در جامعه دارند.
از نظر ایشان نقش ولیفقیه فراتر از رهبری نظام و «مدیریت اجرایی کشور» است. رهبر، رهبریِ پروژه اکنونیِ انقلاب اسلامی و «بسیج افکار عمومی» را بر عهده دارد۹ و بر اساس همین باور است که نقش بسیجکننده رهبر انقلاب برای جنبشهای اجتماعی برجسته میگردد.
چه باید کرد؟
با مروری بر تاریخ تحولات پس از انقلاب اسلامی -بهویژه یکونیم دهه اخیر- بهخوبی در مییابیم بر حسب یک تحلیل صحیح از نسبت امت و امامت بود که انقلاب اسلامی در جنبش(هایی) اجتماعی بازتولید شد.
در عسرت و غربت ناشی از برخوردهای طردکننده و هضمکننده محافظهکاران غربگرا و سنتگرا، این «نهضت عدالتخواهی» بود که بهمثابه جنبشی جوانانه در دهه هشتاد امکان بروز یافت.۱۰
در شرایطی که سیاستزدگانِ روزمره چالشهای انقلاب را به چالشهای سیاسی و خطّی و جناحی فروکاسته و ادبیات انقلاب را در این چالشها مصرف میکردند؛ این جوانان انقلابی بودند که آتشپارههای عدالتخواهانه در ادبیات رهبر انقلاب را درک و دریافت کرده و با پاسخهایی بههنگام، یک جنبش اجتماعی مؤثر را شکل دادند.
آیا استدلالها و گفتارهای اخیر رهبر انقلاب را میتوان تمهید جنبشی دیگر و طلیعه برخاستن حرکتی و نهضتی مجدد از قلب انقلاب اسلامی دانست؟
منطق حرکت و نهضت در نظام امت و امامت به ما یادآور میشود، پاسخ این پرسش تا حدود زیادی به نوع تجاوبی بستگی دارد که از جانب «امت» به فراخوان «امام» داده خواهد شد.
بازدیدها: 0